مثلث/
متن پيش رو در مثلث منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
سوالي که اين روزها ذهن سياستمداران و تحليلگران را به خود مشغول کرده اين است که بعد از فوت هاشمي رفسنجاني چه کسي جايگزين او در معادلات سياسي خواهد شد.
اين اولين بار است که يک انتخابات در جمهوري اسلامي بدون هاشميرفسنجاني برگزار ميشود. همين جا ميشود جاي خالي او در معادلات سياسي را به خوبي دريافت. او که در طول دوران سياستورزي بعد از انقلاب جايگاه خاص خود را داشته، حالا نبودش، خلائي ايجاد کرده در همان جايي که او در سالهاي اخير گرانيگاه آن بوده است. اکنون سوالات مهمي به وجود آمده است؛ «در نبود هاشميرفسنجاني تکليف ائتلاف پديد آمده از سال 92 تا کنون چه خواهد بود؟ چه کسي ميتواند از ميان گزينههاي موجود جايگزين و آلترناتيو هاشميرفسنجاني باشد؟ آيا اصلاحطلبان راه خود را از اعتدالگرايان جدا خواهند کرد؟»
پاسخ اين سوالات آن هنگام مهمتر جلوه ميکند که تقابل ديدگاهها را در ائتلاف ميتوان به خوبي مشاهده کرد. آنجا که عباس عبدي ميگويد: «فصل «استقلال» اصلاحطلبان است» و بعد از آن ديگراني همچون غلامحسين کرباسچي از ضرورت تداوم ائتلاف سخن ميگويند. آنچه رخ داده اين است: «بال چپ و راست ائتلاف ميل به جدايي دارند.»
چرا استقلال؟
اول از همه اين عباس عبدي است که در ميانه اظهارنظرها در مورد سرنوشت ائتلاف اين گونه سخن گفته است: «مشکلي که چندين بار با دوستان اصلاحطلب و در گفتوگوهاي عمومي و مطبوعاتي مطرح کردم همين بود که اصلاحطلبان بايد نقش مستقلي از هر نيروي ديگري براي خود تعريف کنند نه آنکه به اميد اين و آن باشند. اين وابستگيها کمکي به حل مشکلات ايران نميکند. الان هم به نظرم مشکلي نخواهد داشت. اين تصور اشتباهي بود که از آقاي هاشمي داشتند ولي اکنون که ايشان درگذشتهاند بهتر ميتوانند در راه استقلال و روي پاي خود ايستادن فکر کنند. به نظرم در صورتي که رفتار درستي پيشه کنند، فوت آقاي هاشمي هيچ مشکلي براي ادامه حضور يا حتي فعالتر شدن آنان نخواهد داشت.»عبدي در جاي ديگري از نوشته خود آورده است: «بازي اصلاحطلبان دو رکن اصلي دارد؛ اول التزام به سياستهاي اصلاحطلبانه، دوم وضعيت موازنه قواي نيروهاي اجتماعي و سياسي. درگذشت آقاي هاشمي از يک سو بر رکن دوم اثرگذار است. اگر اصلاحطلبان نتوانند مجموعه ظرفيت بالقوه سياسي را از آن خود کنند، طبعا موازنه قوا بيش از گذشته به ضررشان خواهد شد. از سوي ديگر بر شيوه و ابزار اصلاحطلبي که تعامل و گفتوگو باشد اثر منفي خواهد گذاشت زيرا بخشي از ظرفيت اين شيوه که آقاي هاشمي بود از ميان رفته است. بنابراين در اولويت آنان است که اين ظرفيت را به نحوي بازسازي کنند.» او البته در اين نوع از تفکرش تنها نيست. چند روز قبل از آن نيز روزنامه شرق در مطلبي تلاش کرده بود سطح تاثيرگذاري هاشمي در ائتلاف را پايين آورده تا جدالها بر سر جانشيني هاشمي در اين مساله را کاهش دهد. شرق نوشته بود: «در اينکه هاشميرفسنجاني چهرهاي تاثيرگذار بود و - اگر زنده بود- ميماند، ترديدي نيست، اما اين تاثيرگذاري - مخصوصا در دهه آخر عمرش- به پشتوانه قدرت سياسياش نبود. در سالهاي اخير هاشمي، بدون اينکه جايگاه رسمياش را از دست بدهد، رفتهرفته از جايگاه واقعي و وزنش در سياست رسمي کاسته شده و وزن و اعتبار اجتماعياش افزايش يافته بود. گويي از سياست رسمي به سياست اجتماعي کوچ کرده بود. با وجود فرازونشيبهاي دهه اخير، افسانه نقش و قدرت هاشمي در سياست رسمي، هيچگاه کمرنگ نشد و پس از مرگ نيز اين افسانه زنده است، درحاليکه هاشمي از سالها پيش در سياست رسمي حضور موثري نداشت. تاثير او بر سياست رسمي نيز از پايگاه اجتماعي و بيرون از دايره سياست رسمي بود، چنانکه در انتخابات رياستجمهوري سال ۹۲ موثر بود. رابطه اصلاحطلبان با اين افسانه بهگونهاي ديگر است.
بخشهاي بزرگي از اصلاحطلبان نيز آن را باور داشتند و دارند. نشانههاي اين باور از لابهلاي سخنان ديروز و امروز آنان پيداست. اغلب آنان دو نوع فقدان را خلط کردهاند. هاشميرفسنجاني براي اصلاحطلبان و نيروهاي ميانهرو در سياست رسمي بيشتر تکيهگاهي عاطفي بود تا قدرتي واقعي. نشانهاي بود که به آنان اعتماد بهنفس ميداد. حالا که او رفته است، منتظرند بيفتند، اما نميافتند. مدتي طول خواهد کشيد تا دريابند که حضور هاشمي در کنارشان حضوري رواني و عاطفي بود. فقدان هاشمي براي آنان فقدان تکيهگاهي عاطفي است و نه فقدان بازيگري در سياست رسمي. در عرصه سياست رسمي از مدتها پيش کاري از دست هاشمي ساخته نبود اما اين به معني اين نيست که بيتأثير بود. تاثير او پس از مرگ هم ميتواند به شکلي ادامه داشته باشد. اصلاحطلبان و نيروهاي ميانهرو ميتوانند از فقدان او در فضاي عمومي، قدرتي نمادين بسازند که جاي پايشان را در قدرت رسمي محکم کند. فقدان هاشمي شايد در سياست رسمي به زيان اصلاحطلبان باشد اما در سياست اجتماعي (انتخاباتي) پشتوانهاي عاطفي براي حمايت مردمي از آنان شکل داده است. اين پشتوانه عاطفي تا مدتها ميتواند عمل کند، ميتواند کمک کند تا سرمايه اجتماعي هاشمي به فرد يا افرادي شبيه او منتقل شود.»در مقابل اين تفکر اما افراد ديگري هم هستند مثل غلامحسين کرباسچي که اينگونه روايت ميکنند: «نزديکي نيروهاي ميانهرو و اصلاحطلبان نيازمند حرکت و تلاش دو طرف است. نبايد توقع داشته باشيم که نيروهاي معتدل اصولگرا به سمت ما گامي به پيش بگذارند و اصلاحطلبان همچنان از خواستههاي خود پا پس نکشند. ما بايد به اصلاحطلبي و اصولگرايي نگاهي فراتر داشته باشيم. نگاه فراتر همانطور که بارها آقاي هاشمي اشاره کرده بود، نگاه به منافع و مصالح کشور است. رمز توجه و علاقه مردم به آيتالله هاشمي نيز همين مساله بوده است. اگر نگاه اعتدالي و همراه با دلسوزي براي مردم و مصالح کشور بين نيروهاي اصلاحطلب و نيروهاي معتدل اصولگرا حاکم باشد ميتوان در انتخابات آتي و ديگر ادوار انتخاباتي شاهد نزديکي جريانها به هم بود. با وجود اختلافاتي که در گذشته بين دو جريان سياسي وجود داشت، امروز زمينه و ظرفيت بين دو جريان براي همکاري و پيشبرد منافع ملي وجود دارد.» به يک معنا اکنون يک نگاه درون اصلاحات اين است که هاشميرفسنجاني ديگر نبايد سايهاش روي اصلاحات باشد و از اين منظر ادامه اين ائتلاف به اين معنا که فردي غير اصلاحطلب قيمومت پذيرفته و آنها زير بار روند، امري بيمعناست. در چنين تفکري اساسا بحث درباره اينکه چه کسي جايگزين هاشمي خواهد شد بيمعناست. عبدالله ناصري، عضو شوراي مشورتي اصلاحطلبان بر اين باور است که هرگز نبايد بهدنبال جانشيني براي آيتالله هاشميرفسنجاني باشيم. او شخصيت و زندگي سياسي و اجتماعي خاص خود را داشت.
ناصري، آيتالله را انساني تحول يافته در دورانهاي مختلف جمهوري اسلامي بهخصوص از سال 84 به بعد ميداند. عبدالله ناصري برخلاف تحليلگران سياسي که عرصه سياست پس از هاشميرفسنجاني را چالشي براي اصلاحطلبان و اعتداليون حامي او ميدانند، بر اين باور است که جاي خالي او براي تمامي ملت خالي خواهد ماند و قضيه فراتر از مسائل جناحي است. با اينحال او تاکيد کرد که نبود هاشميرفسنجاني، بيش از اصلاحطلبان، نگراني اصلي اصولگرايان معتدل است. در چنين شرايطي و براي کاهش نگراني در جايگاههاي سياسي، ناصري اعتقاد دارد که شخصيتهاي نزديکتر به آرا و انديشههاي او، حتي اگر قدرت سياسي لازم را نداشته باشند، بايد وارد صحنه سياسي شوند. تفکري ديگر هم هست که ميگويد اين جايگاه يک پوزيشن عاطفي بود و بر اين مبنا اساسا کسي نميتواند جاي هاشمي را گرفته و البته بر مبناي اين نوع نگاه هم چون اين کارويژه هاشمي اينگونه تصوير ميشود، نيازي هم به جايگزيني او نيست. در اين ميان اما تفکري ديگري هم هست که به صورت مطلق ميگويد بايد حتما جايگزين هاشمي را يافت. در اينجاي بحث دو ديدگاه به وجود ميآيد؛ برخي ميگويند بايد اين نقيصه را با شوراي رهبري در ائتلاف برطرف کرد. از جمله اين افراد صادق زيباکلام است. او گفته: «آقايان سيدحسن خميني، علياکبر ناطقنوري و عبدالله نوري به درجاتي ميتوانند اين نقش را بازي کنند. به علاوه، مجموعه اينها به صورت جمعي بهتر ميتوانند نقش آقاي هاشميرفسنجاني را ايفا کنند. خوب است که مجموعهاي تحت عنوان شوراي رهبري اصلاحطلبان تشکيل شود که تعدادي از روحانيوني که نام بردم به علاوه افراد و شخصيتهاي ديگر اصلاحطلبي چون سعيد حجاريان، مصطفي تاجزاده، بهزاد نبوي، محمدرضا خاتمي، غلامحسين کرباسچي، حسين مرعشي و تعدادي از نمايندگان مجلس به صورت يک رهبري دسته جمعي خلاء آقاي هاشميرفسنجاني را پر کنند.» او ادامه داده که از شخصيتهاي سياسي موثر آقايان حسين مرعشي، محمدرضا خاتمي، بهزاد نبوي و ديگر چهرههايي هستند که ميتوانند تا حدود زيادي در بلندمدت نقش آقاي هاشمي را در کنار هم يا منفرد بازي کنند. برخي ديگر هم ميگويند بايد يک فرد با خصيصه کاريزماتيک اين جايگاه را تصاحب کند. آنها که اين سخن را ميگويند بيش از همه روي سه نفر اتفاق نظر دارند: «ناطقنوري، حسن روحاني و سيدحسن خميني». با اين حال انتخاب جانشين هاشمي ممکن است روند معمول را طي نکند و به استقلال اصلاحطلبان بيانجامد. ممکن است حکومتهاي جزيرهاي درون ائتلاف شکل بگيرد و به جاي يک نفر، چند نفر وارد موضوع شوند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد