آلترنت: آمریکا موجود خطرناکتری از کرهی شمالی است
شفقنا/ متن پيش رو در شفقنا منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست «ويجاي پراشاد» استاد مطالعات بينالملل در «ترينيتي کالج»، هاردفورد، کنتيکات و مولف ۱۸ عنوان کتاب است. او در يادداشتي در وبسايت چپگراي آلترنت به ريشههاي نزاع آمريکا با حکومتهاي ناهمسو و طرز تلقي عمومي جهان از اين تاريخ پرداخته است. چند سال پيش، از يکي از افسران بازنشستهي نيروي هوايي عراق پرسيدم در دههي ۱۹۹۰ که ايالات متحده هر چند وقت يکبار عراق را بمباران ميکرد چه حسي وجود داشت. به شوخي گفتم، ظاهرا هر وقت «بيل کلينتون» رييسجمهور آمريکا تنگش ميگرفته است، يک دور عراق را بمباران ميکرده است. آن افسر، که مردي عاليرتبه بود و سالها در ارتشي خدمت کرده بود که از رهبري سياسياش بيزار بود، لبخند زد. با ملايمتي فراوان گفت: «وقتي رهبران ما حرف تهديدکنندهاي ميزدند خود همان حرفها مصداق تروريسم معرفي ميشد؛ وقتي ايالات متحده جايي را بمباران ميکند، دنيا به روي خودش هم نميآورد». از نظر من، اين گفته نوعي بصيرت شهودي دارد. مشغول تماشاي مراسم رژهي سالروز تولد «کيم ايل-سونگ» در پيونگيانگ (کره شمالي) بودم و به اين جمله فکر ميکردم. تصويرهايي که تلويزيون کره شمالي مخابره ميکرد باشکوه بود؛ ميدان کيم ايل-سونگ که پر بود از سربازان و زرادخانهي عظيم کرهي شمالي که از مقابل جايگاه رهبران حرکت ميکرد. در توييتر، متخصصان نوپاي مسائل تسليحاتي گاهي پاچهي اين موشک زيردريايي را ميگرفتند و گاهي به آن يکي موشک قارهپيما ميتاختند. تماشاي اين نمايش و درک اضطراب رسانههاي غربي از اينکه شايد کرهي شمالي به کسي يا جايي حمله کند، هيجانآور بود. ناظران کرهي شمالي از مشاهدهي اين تصاوير سراسيمه شده بودند و بر اساس آنچه ميديدند تئوريهاي پر اوهام ميساختند. گويا، اينجا جنگخويي بود که در معرض ديد بود. هميشه «حکومت سرکش» است که خطري براي دنيا محسوب ميشود؛ اينجا عراق، آنجا کرهي شمالي. و در آن «حکومت سرکش» هم هميشه ديکتاتور است که منشأ تمام شرارتها است. ظاهر «کيم جونگ-اون» اسباب خنده و سزاوار تمسخر است همانطور که ظاهر صدام حسين چنين بود. اين مردان هيچ ذوق و سليقهاي ندارند: صدام با آن سبيل جلف و ديسکويياش و آن يونيفورم نظامي ما قبل تاريخش، و کيم با مدل موي مد روزش و خندههاي شديدا خارج از حد و اندازهاش. آنها اصل و مبدأ خطر هستند؛ تنشان براي حمله ميخارد و فقط به خاطر جايگاه دموکراتيک ايالات متحده است که پا از گليمشان درازتر نميکنند، همين آمريکايي که کشورها را آنقدر تحريم ميکند تا از گرسنگي هلاک شوند يا اينکه با ناوهاي جنگي عظيمالجثه در آبهاي اطراف گشت ميزند تا بترساندشان و وادارشان کند که تسليم شوند. اما ايالات متحده يک خطر نيست. نقش آمريکا فقط اين است که خاطرمان جمع شود خطرات واقعي – آن زمان عراق، اکنون کرهي شمالي – تحت کنترل هستند. در آمريکا فراموشي بر فکر و ذکر همه سايه انداخته است. ناآگاهي از تاريخ ستيزهجويانهي آمريکا حالا همهگير است. اگر کسي بپرسد چرا شهروندان کرهي شمالي خطري چنين آشکار را از سوي آمريکا حس ميکنند، با تعجب به سوالکننده نگاه ميشود. اگر کسي اين نکته را پيش بکشد که اين ايالات متحده بود که در دههي ۱۹۵۰ بيرحمانه کرهي شمالي را بمباران کرد و روستاها و شهرهايش و نيز مزارع و سدهايش را هدف حمله قرار داد، مردم شاخ در ميآورند. از مقابل اين دادهها نميتوان فرار کرد. ايالات متحده ۶۳۵ هزار تن بمب بر سر کرهي شمالي فرو ريخت. اين بمبارانها از جمله شامل ۳۲ هزار تن ناپالم بود، که ذاتا يک سلاح شيميايي است. محض مقايسه، کافي است ببينيم که در طول جنگ جهاني دوم، در جبههي اقيانوس آرام، آمريکا تنها ۵۰۳ هزار تن بمب فرور ريخت. به عبارت ديگر، حجم بمبهايي که آمريکا در جريان «جنگ محدود» (که نامي غلط انداز دارد) بر سر کرهي شمالي ريخت بيش از حجم بمباراني بود که در کل جنگ جهاني دوم نثار ژاپن کرد. سه ميليون کرهاي در آن جنگ جان باختند، يعني اکثريت جمعيت انساني در بخش شمالي کره. کرهي شمالي هيچگاه به آمريکا حمله نکرده است. پروفسور «چارلز آرمسترانگ» از اساتيد دانشگاه کلمبيا در نيويورک، که يکي از متخصصان تاريخ جنگ کره و مسائل کرهي شمالي است، مينويسد که حملات بمبافکنهاي آمريکايي به کرهي شمالي «بيش از هر عامل منفرد ديگري، يک حس جمعي نگراني و ترس از خطرات خارجي به جان مردم کرهي شمالي انداخت، که تا مدتها پس از پايان جنگ ادامه يافت». در واقع، اين نگراني و ترس تا همين الان ادامه يافته است. راحت ميتوان اين خلق و خوي اهالي کرهي شمالي را حاصل تبليغات دولت دانست و آن را بياهميت تلقي کرد. اما اگر کسي به طور جدي به تاريخ معاصر کرهي شمالي بنگرد و ويرانيهاي حاصل از بمبارانهاي آمريکايي در دههي ۱۹۵۰ را نظاره کند، آن وقت ديگر مسئلهاش فريب افکار عمومي و مغزشويي داخل کرهي شمالي نخواهد بود بلکه به مغزشويي داخل ايالات متحده فکر خواهد کرد. تصور کنيد حس و حال عمومي چگونه بايد باشد وقتي مردم در کرهي شمالي ميشنوند که يک سپاه جنگي آمريکايي ديگر – يعني ناو جنگي «يو. اس. اس. کارل وينسون» و کشتيهاي متحدش – در حال حرکت به سمت درياي ژاپن و آمادهي ملاقات با ناوهاي ژاپني است؟ آدم بايد کيف کند وقتي ميشنود که «دانلد ترامپ» رييسجمهور آمريکا ميگويد کيم جونگ-اون «بايد حواسش جمع رفتارش باشد». بعد ترامپ با خشم و پرخاش ميگويد اگر آنها حواسشان جمع رفتارشان نباشد، آن وقتي موشکهاي کروز روي ناو «کارل وينسون» و بمبهاي «مواب» آماده است. چندان جاي تعجب نيست که «هان سونگ-ريول» معاون وزير امور خارجهي کرهي شمالي به بي. بي. سي. گفت اگر آمريکا به حريم کرهي شمالي تجاوز کند نتيجه «جنگ تمام عيار» خواهد بود. ترسناکتر اينکه، گفت «اگر آمريکا در حال برنامهريزي براي اقدام نظامي بر ضد ما باشد، ما هم با يک حملهي هستهاي پيشگيرانه به سبک و سياق خودمان واکنش نشان خواهيم داد». اين اظهارات – با توجه به تاريخ کرهي شمالي – بيش از آنکه شبيه تهديد به جنگ باشد، شبيه تهديد به صيانت از خود است. مسئولان کرهي شمالي احمق نيستند. آنها به شمال آفريقا نگاه ميکنند و ليبي را ميبينند، که دست از برنامهي هستهاي خود کشيد و خود را به خطر افکند. اين سپر هستهاي است که از آنها محافظت ميکند و همين يک سپر است که تا امکانش باشد بر سر دست خواهند گرفت. اگر يک درگيري نظامي واقعي رخ دهد، کرهي شمالي خرد و خاک شير خواهد شد. خودشان ميدانند. اما اين را هم ميدانند که اين تنها زره موجود است. اين ذهنيت که «بد» هميشه بد است و «خوب» هميشه خوب، هر از چندي طبق معمول سر بر ميآورد. «حکومتهاي سرکش» هميشه بد هستند. اصلا نياز به دليل ندارد. وقتي آنها «مردم خودشان را ميکشند»، وضع بدتر ميشود. هر وقت بحث «بشار الاسد» رييسجمهور سوريه در ميان بوده است همين قاعده برقرار بوده است. کارشناسان صاحبنظر در رسانهها و طبقهي سياسي آمريکا ميگويند علت بدي مضاعف او اين است که او «مردم خودش را ميکشد». حملهي شيميايي در جنوب ادلب آخرين نمونه از دروغگويي اوست. کسي کار به تحقيقات ندارد. براي رسانهها و طبقهي سياسي در غرب بديهي بود که تنها اسد ميتواند دستور چنين حملهاي را صادر کند. اين سناريويي بود که نياز به شرح و بسط نداشت. سلسلهاي از تداعيهاي معنايي کافي بود: حملهي شيميايي، کودکان، و اسد. نيازي به جزئيات بيشتر نبود. وقتي «شورشيان» به کاروان آوارگان «الفوعه» و «کفريا» در اطراف حلب حمله کردند و دست کم ۱۲۶ نفر را، از جمله ۸۰ کودک را، به قتل رساندند، ماجرا پيچيدهتر شد. اين حمله کار اسد نبود، بلکه کار «شورشيان» بود، که باعث ميشود ناگهان جاي هيچ خشم و خروشي بر نخيزد. در واقع، روز دوشنبه که هواپيماهاي آمريکايي به روستاي «البوکمال» در نزديکي «دير الزور» در شرق سوريه حمله کردند و ۳۰ غير نظامي را به قتل رساندند، هيچ اثري از غيظ و غضب نبود. بمبهاي آمريکايي شش خانه را با خاک يکي کرد و اعضاي شش خانواده به همراه کودکانشان جان باختند. نه هاي و هويي برخاست و نه جار و جنجالي به پا شد، نه محکوميتي از شوراي امنيت سازمان ملل در آمد، نه هشتگي ظاهر شد، نه در رسانهها کارزاري به راه افتاد که آمريکا را وادار کند بر ضد عاملان آن حمله اقدامي صورت دهد. «ايوانکا ترامپ» تصاوير کودکان جانباخته را بر سر دست نگرفت و به سمت پدرش نشتافت، تا وجداني را بيدار کند که کسي چندان باور نميکند وجود داشته باشد. دست کم در يکي از اين موارد، ايالات متحده همان عامل کشتار بود. اين تراژديها پاسخي جز سکوت نشنيد. اين چند هفته که گذشت مشغول سفر در ايالتهاي مختلف آمريکا بودم و دربارهي کتابم «مرگ ملت و آيندهي انقلاب عرب» سخنراني ميکردم. در هر برنامهاي، کسي پيدا ميشد که اين سوال را از سر صداقت و خلوص بپرسد: «براي سوريه چه کار ميتوانيم بکنيم؟» به نظرم ميرسد، حرف نهفته در اين سوال اين است که آمريکا هيچ کاري براي سوريه نميکند و آمريکا ميتواند در اين درگيريها به نحو سودمندي اقدام کند. اين سوال هيچ فرض نميکند آمريکا همين الان هم يکي از بازيگران اين ماجرا است، و اغلب خودش باعث و باني اين تراژديهاست، و تهديدهاي واشنگتن از کرهي شمالي گرفته تا ايران ترس به جان مردم انداخته است. پرسندهي اين سوال هيچ گمان نميکند که اين آمريکاست که تاکنون به تمام طرفهاي درگير اين جنگها تسليحات فروخته است – و سود فراوان به جيب زده است -، و در نتيجه با تکثير جنگافزارها بر آتش مخاصمات دميده است. از آن بياهميتتر اين است که آمريکا سوريه را تقريبا هشت هزار بار بمباران کرده است، و تلفات متعدد غير نظاميان را بر سياههي سوابق خود افزوده است. همه خودشان را پاک و معصوم ميدانند. همين که بتوان اين طرز تفکر را عوض کرد شايد بزرگترين قدم به سمت صلح جهاني باشد. اندکي خشم بيشتر در قبال اقدامات آمريکا، و نه در قبال انفعال آمريکا، شايد باعث شود جنبش ضد جنگ قدمي پيش بگذارد. جملهاي که آن افسر عراقي بيان کرد بايد براي يک شهروند آمريکايي معناي فراواني داشته باشد. يا دست کم اين سوال را ايجاد ميکند که چه کسي خطر واقعي است و چرا اقدامات جنگطلبانهاش را خطرناکترين مشکل روياروي سيارهي زمين تلقي نميکنند. کاري ندارد که «آنها» را معضل بدانيم؛ همان «حکومتهاي سرکش» که از نظر اغلب مردم به طور مادرزادي مستعد خودسري و خطرناکي هستند. آنچه پذيرفتنش بسيار دشوارتر است، اين است که تاريخ خشونتهاي آمريکا بر ضد کرهي شمالي يا کينهتوزيهاي فعلي در غرب آسيا ريشهي تباهي بزرگي است که کرهي زمين را تکه پاره ميکند. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد