سیاست روز نوشت: چشمهایت را نبند!
سياست روز/ متن پيش رو در سياست روز منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست در روزهاي پس از امضاي توافق هستهاي، برخي از جريانات سياسي و رسانهاي تلاش زيادي کردند تا در يک قياس معالفارغ، وزير خارجه کشورمان را با دکتر محمد مصدق اينهمانيسازي کنند. حالا و پس از گذشت بيش از ۶۰ سال از آن کودتاي ننگين، شايد لازم باشد، به جاي پرداختن به مصدق و آنچه بر او و ايران گذشت، کمي به زمان حال بازگرديم. جامعه جهاني مصدق ۱۳۳۲، تابستان داغ تهران آن روز داغتر بود. کودتايي شکل گرفته بود تا نخستوزير قانوني مملکت از پشت ميز قدرت به روي صندلي دادگاه بنشيند. چرا چنين شد؟ چرا محمد مصدق که در جريان ملي شدن صنعت نفت، آن همه سنگ تمام گذاشت، به راحتي کنار زده شد و عملا همه آنچه او و ياران و همراهان و پيشينيان رشته بودند را پنبه کرد؟ به اشتباهات و خطاهاي محاسباتي او در عرصه داخلي کاري نداريم. شايد لازم باشد نگاه او به دولتهاي ديگر را کمي بررسي کنيم. خوشبيني مصدق به امريکا از کجا نشأت ميگرفت؟ چرا او در مقابل انگليس ايستاد، اما امريکاييها را با يک چشم ديگر ميديد؟ محمد مصدق اعتقاد داشت امريکاييها با انگليسيها تفاوت دارند و ميتوان به آنها اعتماد کرد، در حالي که امريکا و انگليس هر دو يک هدف در ايران داشتند، تشکيل دولتي وابسته به آنها تا بتوانند، پايگاه مهمي چون ايران را در دست داشته باشند. کافي است به اسنادي که انگليسيها و امريکاييها منتشر کردهاند مراجعه کرد تا معلوم شود اين دو دولت هر دو براي کودتا برنامهريزي کرده بودند. اسنادي که نشان ميدهند مقامهاي انگليسي و آمريکا از مهرماه سال ۱۳۳۱ دستکم سه بار براي بحث درباره سرنگون کردن دولت مصدق ديدار کردهاند. «تدبير» در مواجهه با جامعه جهاني حالا سالها از آن روزها ميگذرد. طبيعتا ما در مقابل دشمني دشمنهاي تابلودار ايران و جمهوري اسلامي بايد باتجربهتر شده باشيم. تابستان دو سال قبل، باز هم يک اتفاق مهم در تاريخ ايران را در دل خود جاي داد. ۲۳ تيرماه پس از سالها مذاکره و توافقات ريز و درشت در بين دولتهاي ايران و غرب، توافقي تحت عنوان برنامه جامع اقدام مشترک امضا شد و طرفين براي حفظ اين برنامه تعهداتي را پذيرفتند. حالا بيش از دو سال از آن روز تاريخي! گذشته است. نتيجه آن همه سفر و مذاکره و لبخند، چيزي شده است که نه تنها چرخش سانتريفيوژها را کند و کندتر کرده است که حالا چرخ زندگي مردم هم نميچرخد. عبرت گرفتن از تاريخ «به سرانجام رسيدن اين مذاکرات، گام مهمي است، با اين حال لازم است متني که فراهم آمده با دقت ملاحظه و در مسير قانوني پيشبيني شده قرار گيرد و آنگاه در صورت تصويب، مراقبت از نقض عهدهاي محتمل طرف مقابل صورت گرفته و راه آن بسته شود. به خوبي ميدانيد که برخي از شش دولت طرف مقابل به هيچ رو قابل اعتماد نيستند.» اين جملات را رهبر انقلاب در فرداي توافق و در پاسخ به نامه رئيسجمهور نوشته بودند. حدود سه ماه بعد و در پسِ تصويب توافق برجام، رهبر انقلاب در نامهاي به رئيس دولت با ثبت شروطي براي حفاظت از منافع کشور و همچنين توافقنامه هستهاي از اين همه صرف وقت و انرژي و کار گروهي دولت مجلس به عنوان «مسائل به ياد ماندني و عبرتآموز جمهوري اسلامي» ياد کرده بودند. امروز در نقطهاي قرار گرفتهايم که هم رئيسجمهور ما و هم وزير خارجه و ساير اعضاي دولت، متفقالقول از «نقض برجام» توسط يکي از آن شش کشور ميگويند و عملا کاري هم نميتوانند انجام دهند. اينکه «خلل و فرج» برجام آنقدر زياد است که در بسياري از موارد نه روح برجام که جسم و جان و متن آن نقض ميشود واقعيتي است که ديگر قابل کتمان نيست. عقبنشيني از خواستهها در طول دوران مذاکره دولتمردان ما همه تلاششان را کردند تا به مردم اثبات کنند که امضاي توافق به منزله رفاه جامعه خواهد بود. از آب و نان و ريزگرد گرفته تا سينما و ازدواج و... همه به برجام گره زده شد. بعد از آن نوبت به «سايه جنگ» رسيد و وقتي آن هم نتيجه نداد، کار به «اگر برجام نبود» کشيده شد. در واقع براي اقناع جامعه در قبال بياثر بودن برجام، ناخودآگاه پاي خود را از خطوط قرمز و خواستههاي به حق و تثبيت شده هم عقبتر گذاشتيم و چيزي هم نگرفتيم. حالا کار به اينجا رسيده که نتيجه برجام را «اعتماد نکردن به امريکا» عنوان ميکنند. موضوعي که ما از اول هم آن را ميدانستيم و به قول معروف آزموده را آزمودن خطا بود. واقعيت امريکا خطاي محاسباتي دولتمردان ما جايي بود که فکر ميکردند همه گرهها را ميتوان با «دست» دادن به «کدخدا» باز کرد و براي همين بيشترين وقت و انرژي و توان دولت يازدهم بر اين صرف شد که کدخدا را راضي کنند. اما واقعيت هماني بود که اوباما در آذرماه سال ۹۲ گفته بود «اگر گزينهاي وجود داشت که اين امکان را بوجود بياوريم که تکتک پيچ و مهرههاي برنامه هستهاي آنها را حذف کنيم و احتمال داشتن برنامه هستهاي ايران را کلاً از بين ببريم تا در نتيجه قابليتهاي نظامي آن را هم نداشته باشند، آن را انتخاب ميکردم.» شايد جمله حذف شده از ادبيات اوباما و ساير دولتمردان امريکايي اين باشد که «اگر گزينهاي وجود داشت که اين امکان را بوجود بياوريم که تکتک پيچ و مهرههاي جمهوري اسلامي را حذف کنيم، آن را انتخاب ميکردم.» واقعيت آن است که براي امريکا و صهيونيستها فرقي بين روحاني و احمدينژاد يا خاتمي نيست. آنها به دنبال از بين بردن اساس «جمهوريت» و «اسلاميت» ايران هستند و در اين بين نه دلشان براي «مردم» ميسوزد و نه طرح دوستي با برخي «نخبگان سياسي» را در سر دارند. هزينه و فايده ايستادگي و سازش بعضي عقلانيّت را در اين ميدانند و ميگويند که «چالش با قدرتها هزينه دارد» -[البتّه] اشتباه ميکنند - بله، چالش هزينه دارد، امّا سازش هم هزينه دارد. شما ملاحظه کنيد دولت سعودي براي اينکه با رئيسجمهور جديد آمريکا بتواند سازش بکند، مجبور ميشود بيش از نيمي از ذخايرِ موجودي مالي خودش را در خدمت هدفها و طبق ميل آمريکا هزينه کند. اينها هزينه نيست؟ سازش هم هزينه دارد. چالش اگر عقلائي باشد، چالش اگر منطبق با منطق باشد، اگر با اعتمادبهنفس باشد، هزينهاش بمراتب کمتر از هزينهي سازش است. اينها سخنان رهبري در مراسم سالگرد امام(ره) است که البته حدود دو ماه بعد در روز تنفيذ حکم رئيس دولت دوازدهم مجددا تکرار شد که «در برابر هر سلطهطلبي، با صلابت و قدرت ظاهر بشويد؛ آن سلطهطلب هر که ميخواهد باشد؛ امروز از همه متجاوزتر و وقيحتر، رژيم ايالات متّحدهي آمريکا است؛ در مقابل اينها با صلابت ظاهر بشويد، با قدرت ظاهر بشويد؛ با پشتوانهي اقتدار ملّي و کمک اين مردم ميتوانيد از ترفندهاي آنها جلوگيري کنيد و آن را دفع کنيد. چهار دهه، تجربهي فعّاليّت بينالمللي به ما نشان ميدهد که هزينهي تسليم در برابر قدرتهاي زورگو بمراتب بيشتر از هزينهي ايستادگي در مقابل آنها است؛ تسليم شدن در مقابل زورگوييهاي قدرتهاي زورگو، ملّتها و کشورها را بيچاره ميکند؛ راههاي پيشرفت آنها را به معناي واقعي کلمه مسدود ميکند؛ آنها را از ارزشهاي انساني دور ميکند؛ هزينههاي سنگيني دارد. ما به توفيق الهي و به حولوقوّهي الهي، با استکبار و با نظام سلطه از سر تسليم وارد نشديم، تسليم نشديم، با آنها بر سر خواستههاي آنها سازش نکرديم، و امروز از ديروز تواناتر و قدرتمندتريم؛ امکاناتمان امروز از ديروز خيلي بيشتر است.» مسير پيش روي دولت جديد حالا دولت دوازدهم در حال تکميل شدن است. با پايان بررسي صلاحيت وزرا و رايي که نمايندگان مجلس به همکاران رئيسجمهور ميدهند، عملا کار جدي دولت دوازدهم آغاز ميشود. دولت دوازدهم برخلاف دولت يازدهم يک دولت تازهکارِ تازه مستقر نيست. آنها تجربه دستکم چهار سال گذشته را با خود همراه دارند. اينکه بيشترين کليدواژه دولت يازدهم «مذاکره» و «برجام» بود نشان ميدهد که حالا بايد بيش از گذشته مراقب بود. «عبرت» گرفتن از آنچه تاکنون رقم خورده و صرف وقت و انرژي براي اعتماد کردن يا اعتمادسازي براي دشمن، قطعا نتيجهاي جز خسران نخواهد داشت. دولت دوازدهم تجربهاي پيدا کرده که حالا ميداند، حرف زدن، لبخند يا قدم زدن با دشمن مستکبر هم افاقه نخواهد کرد و نه تنها ديوار تحريم و بياعتمادي «ترک» برنميدارد که اتفاقا آنها را به اين نتيجه ميرساند که تنها راه تسليم شدن ما همين مسيري است که آنها تاکنون رفتهاند. تحريمهاي جديد يا تمديد تحريمهاي گذشته همين معنا را دارند. انتظار ما از دولت ما از دولت نه ۲۴ ميليوني که از دولت ۸۰ ميليوني خود انتظار داريم گامهاي رو به آينده را حسابشدهتر، منطقيتر، محکمتر و مقتدرانهتر بردارد. دوباره گزيده شدن از يک سوراخ نه براساس منطق و عقل است و نه با «تدبير» ميانهاي دارد. تجربه تلخ ۲۸ مرداد و بر زمين زدن نظر مردم، آنقدر تلخ هست که اگر يک قرن هم از آن بگذرد از حافظه ملت پاک نخواهد شد. *ايمان شريعتي با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد