راز نیکنامی مصدق چیست؟
اعتماد/ متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
نمیدانم شما به این مساله فکر کردهاید که چطور در مقاطعی از تاریخ، برخی شخصیتها محبوب و مقبول جامعه میشوند و مورد ستایش قرار میگیرند، اما در دورهای دیگر از چشم و دل میافتند و حتی منفور جلوه میکنند؟ با این پدیده همه آشناییم. گذشته از نسل کهنسال که مثالهای بیشتری برای این مساله دارد، نسل جوان ما هم تجاربی در این زمینه داشته است. اما در این میان به ندرت به شخصیتهایی برمیخوریم که از این قاعده مستثنی هستند. مرحوم دکتر مصدق یکی از این استثناهاست؛ هرچند در ٦٠ سال گذشته همواره جریانهای قدرتمندی تلاش کردهاند وی را از ذهن مردم بزدایند. قبل از انقلاب که نام مصدق تابو بود و سطری به دفاع از وی مجوز انتشار نمییافت. هرساله در سالروز کودتا علیه وی، به عنوان جشن ملی پایکوبی میکردند و او را خائن مینامیدند. بعد از سقوط سلطنت هم باز هواداران دکتر بقایی در تخریب او تلاش وافری کردند، اما شاهدیم همچنان عامه مردم و روشنفکران جامعه از نهضت ملیکردن نفت و دکترمصدق به نیکی یاد میکنند. چرا؟ راز این نیکنامی چیست؟
میدانیم حکومت دوساله دکتر مصدق سراسر با تنش و دردسر و کشمکش با قدرتهای خارجی و باندهای داخلی سپری شد و خواب آرام و خیال راحتی برای جامعه به ارمغان نیاورد که خاطره خوشش برجا بماند. قدیس هم نبود که با هالهای از تقدس تودهها را مبهوت خودکند. ماندگاری نام او از کجاست؟
برای اینکه به این پرسش تاریخی، پاسخی امروزی ندهیم و از حب و بغضهایمان مایه نگذاریم، شاید بهترین راه، بازگشت به فضای آن دوران و قرارگرفتن در موقعیت آن مقطع باشد.
اولین نکته این است که چطور مساله ملی کردن نفت در آن دوران مقبولیت یافت؟ چطور گروه اقلیت در مجلس توانست نظر اکثریت نمایندگانی را که فرمایشی به مجلس راه یافته بودند، به این لایحه جلب کند و ملی کردن نفت را در آخرین روزسال ١٣٢٩ قانونی کند؟ مردم آن دوران چه احساسی داشتند که از حاکمیت مصدق با جان و دل استقبال کردند.
پیشینه تاریخی
١- تقسیم ایران: آنها که بیش از ٥٠ سال سن داشتند به یاد داشتند زمانی که ملت ایران درگیرودار مبارزه با استبداد داخلی بود، دولتین روس و انگلیس با کمال وقاحت بدون اینکه برای مردم پشیزی ارزش قائل شوند، درسال ١٢٨٦ شمسی (١٩٠٧) با هم توافق کردند سرزمین ایران را میان خود تقسیم کنند. منطقه شمال کشور را روسها و جنوب را دولت فخیمه انگلیس ملک خود شمردند و تنها یک بخش مرکزی را به عنوان منطقه بیطرف به ملت ایران ارزانی داشتند. این خوی جهانخواری دول بزرگ و بیحرمتی به مردم ایران که صاحب کشور بودند، برای ملت بسیار سنگین، تحقیرآمیز و مشکل آفرین بود. نسل کهنسال دهه سی رفتاروحشیانه و مستکبرانه پلیس انگلیسی جنوب و قزاقهای روسی شمال را به چشم دیده بودند و برای جوانترها خاطرات تلخشان را بازگو میکردند. آنها سرکوب سلحشوران جنگلی به رهبری میرزا کوچک خان را توسط قوای روس و سپس انگلیس دیده بودند. مردم جنوب کشور نیز با وجود رشادتهای بسیار، دل پردردی داشتند.
٢- به توپبستن مجلس: در دوران نهضت ملی هنوز مردمانی بودند که به یاد داشتند وقتی مردم ایران اولین انقلاب دموکراتیک را در منطقه آسیا پایهگذاری کردند و برآن شدند که از یوغ استبداد رهایی یابند، چگونه دولت همسایه شمالی به پشتیبانی محمدعلیشاه مستبد برخاسته و حتی مجلس منتخب مردم را به توپ بستند.
٣- پشتیبانی مستبد: آنها برای فرزندانشان از قیام مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان و رشادت آنها قصهها گفتند و اینکه ارتش روسیه چگونه شهر را محاصره کرده و در مقابل مردمی که میخواستند خود سرنوشت خویش را تعیین کنند ایستادند و پس از پیروزی آنان بر شاه مستبد و فرارکردن او، باز به وی پناه داده و علیه ملت تجهیزش کردند.
٤- کودتا: مردم میانسال هم خود زمانی شاهد بودند که وقتی در روسیه انقلاب شد و دولت جدید قزاقهای روسی را از ایران فراخواند، چگونه ماموران انگلیس جای خالی آنها را پرکردند و شمال و جنوب کشور درسیطره استعمارگر پیر انگلیس قرارگرفت و با کمک همین قزاقها کودتا کردند و سیدضیاء الدین طباطبایی که معروف به نوکر انگلیس بود را به قدرت رساندند. آنها از آزادیهای دوره انقلاب مشروطه و اینکه قدرش را ندانستند با حسرت برای جوانترها میگفتند.
٥- اشغال: حتی جوانترها هم از ناجوانمردی بیگانگان و از خفقان دوره رضاشاه چیزهای زیادی به یاد داشتند. از دوره جنگ جهانی دوم که هیچ ربطی به مردم ایران نداشت ولی باز قوای شوروی و انگلیس به اشغال کشور ما دست یازیدند و از قحطیای که این اشغالگری به دنبال آورد و فجایعی که اتفاق افتاد قصههای تلخی در سینه داشتند.
٦- بهرهکشی: مردم دیده بودند دول متفق رضاشاه را از قدرت کنار زده و از ایران تبعید کردند (١٣٢٠) . گرچه آزادی از خفقان رضاخانی برای آنها شادی آفرین بود اما مصیبت اشغالگران هم کم نبود. آنها خود را صاحبخانه میپنداشتند. برای مردم تعیین تکلیف میکردند. از تمامی امکانات کشور استفاده میکردند؛ بیآنکه ذرهای برای صاحبخانه ارزش قائل باشند. راهآهنی که با پول ملت و زحمت آنان ساخته شدهبود دربست در اختیار گرفته بودند و شبانهروز ادوات و لوازم جنگیشان را از جنوب به شمال میرساندند. بیش از چهارمیلیون تن تجهیزات و کالا، ١٥٠ هزار وسیله نقلیه، ٣٥٠٠ هواپیما که ١٤٠٠ تای آن بمبافکن بود از طریق راهآهن و جادههای ایران تحویل ارتش سرخ در تهران و قزوین شد.١
٧- قحطی: جوانترهای دوره مصدق هم بلوای نان را در سال ١٣٢١ به خاطر داشتند و اینکه مردم برای به دست آوردن نان روزانه چه مصیبتی میکشیدند. خاطره کسانی که از گرسنگی مردند هنوز ذهنها را آزرده میکرد. اینکه در ژانویه ١٩٤٢ در ایران تورم سه برابر و نیم قبل از جنگ شده بود و چندماه بعد این میزان ٨ برابرشد. این وضعیت را مردم به پای اشغالگران نوشتند.٢
٨- خفت: مردم از یاد نبردند که شاه جدید هم که به سلطنت نشست، دربرابر اشغالگران هیچ واکنشی نشان نمیداد. حتی به اینکه چرا پدرش را به یک جزیره دور در آفریقای جنوبی تبعید کردهاند جملهای اعتراض نکرد. این احساس حقارت و خفت برای مردمی که قرنها با تجاوزگران مختلف جنگیده بودند بسیار دشوار بود.
٩- تحقیر: با وجود همه این مصیبتها و جنایتها، اشغالگران چنان جا خوش کرده بودند که حتی برای شاه هم ذرهای احترام قائل نبودند. با خودشان قرار میگذاشتند و هرکاری میخواستند بدون اجازه صاحبخانه در ایران انجام میدادند. در حالی که همه میدانستند اگر همکاری ایران نبود، آنها از پس ارتش آلمان در روسیه بر نمیآمدند. سران سه کشور امریکا و شوروی و انگلیس تفاهم کرده بودند که در تهران جمع شوند. نه شاه و نه وزارت خارجه از این برنامه مطلع نشدند. ناگهان وزارت خارجه ٤آذرماه ١٣٢٢ از سوی ماکسیموف، کاردار سفارت شوروی مطلع شد که استالین، روزولت و چرچیل در تهران هستند. سران دو کشور انگلیس و امریکا که ناخوانده میهمان شده بودند، ساعتی هم به دیدار شاه ایران اختصاص ندادند. حتی وقتی شاه به دیدن آنها در محل سفارت شوروی رفت با بیاعتنایی و بیحرمتی با او رفتارکردند، چرچیل چند دقیقه سرپایی در راهرو با شاه گفتوگوکرد.٣
١٠- دخالت و سلطه: دخالت دو دولت شوروی و انگلیس در امورات کشور بعد از پایان جنگ هم پایان نپذیرفت. حتی مجلس شورای ملی که باید از نمایندگان منتخب مردم تشکیل میشد نیز مبرا از این دخالتها نبود. این مساله آنقدر آشکار بود که حتی شاه بعدها در کتاب ماموریت برای وطنم صراحتا به این وضعیت اشاره کرد: «در آن موقع از طرز دخالت متفقین در امر انتخابات و تعیین نمایندگان بسیار ناراضی و مکدر بودم. زیرا مامورین آنها صورتی از نامزدهای خود تهیه میکردند و به نخستوزیر وقت میدادند و او را در فشار میگذاشتند که حتما نامزدهای مزبور به نمایندگی انتخاب شوند.»٤
همچنین در کتاب انقلاب سفید که سال ١٣٤٥ منتشر شد شاه وضعیت انتخابات بعد از شهریور٢٠ تا سال ١٣٤٠ را همین گونه توصیف میکند: «دیدیم که چطور بعد از رفتن پدرم مدتی مدید کارها درظاهر به دست یک عده ایرانی ولی در عمل قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام میگرفت، به طوری که در کتاب ماموریت برای وطنم شرح دادهام، صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه میآمد و عصر همان روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری میآمد... متاسفانه من ٢٠ سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلسهایی سرو کار داشتم.»٥
١١- حاکمیت: اما حکایت شرکت نفت انگلیس و ایران که منابع نفتی کشور را در اختیار داشت و خودمختار هرچه میخواست میکرد نیز کمتر از آن وقایع نیست. این شرکت نهتنها در مناطق جنوبی کشور حکومت میکرد و به بهانه نفت و امنیت آن همه امور اداری و نظامی و امنیتی آن مناطق را زیر نظر داشت بلکه در همه امورکلان کشور هم دخالت میکرد، ضمن اینکه حق ناچیز ایران را هم مطابق قرارداد استعماری خودشان نمیپرداخت. در فراز گذشته به دخالت آنها در انتخابات مجلس اشاره رفت. بگذارید این واقعیت را باز از زبان شاه که مدعی مقابل مصدق است بشنویم: «ما از رفتار تحکمآمیز بیگانگان خسته شده و از اینکه شرکت نفت به ما به چشم ولینعمت مینگریست به ستوه آمده بودیم. برخی از مامورین شرکت نسبت به زیردستان ایرانی و مامورین دولت ایران، یعنی همان دولتی که با آنها طبق روش میهماننوازی معامله کرده بود، با کبر و نخوت بسیار رفتار میکردند و طرز سلوک آنها چنان بود که پنداری سرتاسرکشور ایران ملک طلق آنهاست.»٦
مصدق؛ نماد کرامت ملی
با این پیشینه کشور ایران که بارها به وسیله قدرتهای بیگانه به ویژه انگلیس مورد تجاوز، غارت، تحقیر و سرکوب قرارگرفته بود، بهشدت نیازمند بازسازی روحیه ملی و عزت و افتخار و حداقل حق تعیین سرنوشت توسط خود مردم بود. تا قبل از دکتر مصدق زمامداران کشور اگر نگوییم دست نشانده، حداقل به نحوی مرعوب قدرتهای بیگانه بودند و به مردم خود ارجی نمینهادند. حتی وقتی در دوره نخستوزیری سپهبد رزمآرا زمزمه ملی شدن نفت مطرح شد، وی به مقابله با این موضوع پرداخت و آن هم به طرزی تحقیرآمیز از بیکفایتی ملت ایران سخن گفت و اینکه ما قادر نیستیم یک لولهنگ بسازیم تا چه رسد شرکت نفت را اداره کنیم. این تحقیرها و توهینها روح ملی و ناسیونالیستی ایرانیان را بیشتر برانگیخت. لذا وقتی دکترمصدق و یارانش از ملی کردن نفت سخن به میان آوردند حتی نمایندگان غیرمردمی هم نتوانستند با آن مخالفت کنند. مجلس یکپارچه به این لایحه رای داد و نوروز ١٣٢٩ علاوه بر جشن بهاری، به یک جشن ملی تاریخی تبدیل شد.
مصدق برای مردم آن زمان با آن خاطرات تلخ گذشته، به یک قهرمان ملی تبدیل شد که نافی همه آن حقارتهای گذشته بود. بیجهت نیست در این دوران با وجود فشارهای خارجی و تحریم ایران و فروش نرفتن نفت، همه کشاورزان و پیشهوران و کارگران دست به کار شدند و تولید ملی و صادرات غیرنفتی به سرعت افزایش یافت.
اوج این غرور ملی زمانی بود که دولت مصدق بدون جنگ و خونریزی، با کمک سازوکارهایی که مورد قبول دنیای مدرن و پیشرفته آن روزگار بود، توانست حقانیت ملت ایران را به اثبات رسانده و از دادگاه لاهه به نفع خود و علیه شرکت نفت انگلیس حکم بگیرد و پیروزمندانه به ایران بازگردد.
نهضت ملی و خودباوری ملی
وقتی هیات خلع ید به سرپرستی مهندس بازرگان به جنوب رفت تا شرکت نفت را از مدیران انگلیسی تحویل بگیرد، انگلیسیها با تبختر آنجا را ترک کرده و یقین داشتند که ایرانیان قادر به اداره شرکت نخواهند بود و به زودی با خفت از آنها تقاضا میکنند برای اداره شرکت بازگردند. اما این اتفاق نیفتاد. باز هم از زبان شاه بخوانیم: «درسال ١٣٣٠ که مصدق زمامدار شد شرکت ملی نفت ایران را در اختیار داشت که مشغول کاربود و دارای هشت منطقه نفت و دو پالایشگاه و دو دستگاه و خطوط لوله نفت و محل صدور و... بود. در طول بحران نفت، شرکت ملی نفت ایران در مقابل تمام موانع و مشکلات، مناطق نفت و پالایشگاه و موسسات فرعی خود را در کمال خوبی حفظ و اداره کرد و کلیه کارمندان و کارگران ایرانی خود را نگهداری کرد. همچنین احتیاجات داخلی نفت را نیز بدون وقفه مرتفع ساخت و این مساله با توجه به سیاست مصدق که منجر به کمبود فاحش ارز خارجی شده بود اهمیت مخصوص داشت و در حقیقت هرچند مضیقه اقتصادی، شرکت ملی نفت ایران را مجبور ساخته بود که به انواع طرق در هزینهها صرفهجویی کند باز موفق شده بود که وسایل حمل و نقل نفت را در داخله کشور توسعه بخشد.»٧
ایرانیان در عمل تواناییهای خود را باور کردند. دریافتند که میتوانند بدون اتکا به خارجی کشور خود را اداره کنند. اینچنین بود که میتوان دوره حکومت دکتر مصدق را نقطه عطفی در تغییر رفتار و افکار ایرانیان و نخبگان شمرد. از این زمان خودباوری در برابر بیگانهپرستی شروع به رشد و باروری کرد.
ویژگی دیگر مصدق که موجب محبوبیت وی شد، وجه آزادیخواهی و آزادگی وی همراه با قانونگرایی بود. خیلیها دم از آزادی میزنند اما وقتی پای منافع شخصی به میان میآید دیگر از تساهل خبری نیست. در حالی که همه قدرتمندان پیشین اقتدارگرا بودند، وقتی مصدق زمامدار شد اعلام کرد هیچ کس را به خاطرانتقاد و توهین به من حق ندارند تعقیب کنند. آزادی مطبوعات در دوره حکومت وی زبانزد بود و دیگر تکرارنشد. به طوری که برخی این حد از آزادی را موجب سرنگونی او شمردند.
آخرین نکته اینکه بسیاری از شخصیتهای محبوب در طول زمان که ابعاد دیگر آنها برای مردم آشکار میشود، از میزان محبوبیتشان میکاهد. اما هرچه زمان گذشت مردم به صداقت و سلامت مصدق بیشتر پی بردند. آخرین پرده در زمان مرگ وی اتفاق افتاد.
در آذرماه ١٣٤٥ که بیماری آن مرحوم شدت یافت، پسرش دکتر غلامحسین مصدق که او را ویزیت میکرد، به ایشان توصیه کرد برای معالجه به اروپا برود. پدر از این پیشنهاد بهشدت ناراحت شده و پرخاش میکند: «پس شماها که ادعای طبابت میکنید و در خارج تحصیل کردهاید چکارهاید؟ من با دیگران چه فرق دارم؟ مگر همه مردم که بیمار میشوند برای معالجه به اروپا میروند؟»
وقتی مطرح میشود پس اجازه دهید از خارج پزشکی حاذق بیاوریم، میگوید: «لعنت خدا بر من و هرکسی که در این زمان بخواهد مخارج زندگی چندین خانواده این مملکت فقیر را صرف آوردن دکتر، برای معالجه من از خارج کند...»٨. سه ماه بعد در ١٤ اسفند ١٣٤٥ در حالی که در خانه خود محبوس و محصور بود به دیار باقی شتافت و ملتی را در آرزوی تکرار سیاستمداری چنین صادق و دلسوز تنها گذاشت؛ سیاستمداری که در دوران مسوولیت هم از دریافت حقوق دولتی امتناع کرد، تا چه رسد که از جیب ملت برای اقتدار و پایداری خود هزینه کند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
سیاست و شرافت
صد افسوس و هزاران دریغ! اینروزها آنقدر درباره فساد مالی این سیاستمدار یا آن صاحبمنصب در قدرت میشنویم که تصور سیاست بدون فساد برایمان غیرممکن شده و سیاستورزی مرادف دروغ و دغل. امروز اگر به کسی بگوییم هنگام استفاده از دستمال کاغذی، دو لایه آن را از هم جدا کن تا اسراف نشود؛ یا مسخره میشویم یا متهم به ریاکاری و دورویی. به احتمال زیاد واکنش خودمان هم در برابر چنین گفتهای، مشابه است؛ یعنی کسی که چنین توصیهای کند را آدمی پرت یا بیمزه مینامیم یا میگوییم ادا در نیار! اما وقتی در خاطرات یکی از رجال سیاسی قدیمی میخوانیم که محمد مصدق چنین کاری میکرده، نه تنها باور میکنیم، بلکه احیانا از خودمان هم خجالت میکشیم که این طور نیستیم. نیم قرن از مرگ دکتر مصدق میگذرد و تا به امروز صدها و بلکه هزاران مقاله و کتاب به زبانهای مختلف درباره او و جنبشی که پیش برد، نوشته شده است. از منظرهای مختلف، با حب و بغض یا بدون آنها، او را نقد کردهاند و زیر و بم زندگی خصوصی و عمومیاش را کاویدهاند. خیلیها او را دوست ندارند، خواه به دلیل رویکرد سیاسی یا ایدئولوژیاش و خواه برای عملکردش. اما تا به امروز هیچ کس نتوانسته کوچکترین ایرادی به سلامت اخلاقی و پاکدستی اقتصادی دکتر مصدق بگیرد. همه یکصدا اذعان دارند که از نظر مالی و خصوصی انسانی شریف و درستکار بود و کارنامهاش از این منظر کاملا درخشان و شفاف است. اما فراموش نکنیم کهای بسا اگر لکه ولو کوچکی از فساد اقتصادی یا اخلاقی هم در کارنامهاش پیدا میشد، تا به امروز مخالفانش آن قدر آن را برجسته میکردند که تمام دیگر فضایل دیگر پشت پرده باقی میماند، همانطور که درباره برخی همدورهایهای او چنین شد. اینهمه را گفتیم تا خاطرنشان کنیم که در روزگار ما نسل آدمهایی چون مصدق در میان مردم کوچه و بازار هم کیمیاست، چه برسد به سیاستورزان. ای کاش سیاستمداران امروز اندکی به این فکر میکردند که چرا مصدق با وجود همه بالا و پایینهایش با گذشت نیم قرن، چنین نیکنام و مورد احترام همه است؟
همراهان عزیز، آخرین خبر را بر روی بسترهای زیر دنبال کنید:
آخرین خبر در تلگرام
https://t.me/akharinkhabar
آخرین خبر در ویسپی
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرین خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرین خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar