سندروم توسعه غمگنانه؛ نگاهی به ناآرامی های چند سال اخیر جهان عرب
تجارت فردا/ متن پيش رو در تجارت فردا منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست محمدحسين کريميپور ميگويد: پارادوکس ناآرامي سياسي در کشورهاي با درآمد متوسط ميگويد مردمي که کشورشان دارد رشد ميکند، بيشتر ميخواهند پس شلوغ ميکنند. بيثباتي سياسي سبب ترس سرمايه، کاهش سرمايهگذاري و رکود ميشود پس وضع مردم بدتر ميشود. در نتيجه بيشتر و بيشتر معترض ميشوند؛ پس وضع سرمايهگذاري باز بدتر ميشود. رضا طهماسبي| بهار عربي زودتر از آنچه تصور ميشد به خزان عربي تبديل شد و مردم درگير آن از شورشهاي هدفمند اسقاط حکومت و سرگردان در برپايي نظام جديد، طرفي نبردند يا دچار ازهمگسيختگي و جنگ داخلي شدند مانند سوريه و ليبي يا درگير برپا کردن و برانداختن حکومت مانند مصر. وضعيت به مراتب بهتر تونس احتمالاً مرهون زيرساختهاي بهتر جامعه و البته انديشمندان آن است که محمدحسين کريميپور نيز به آن اشارهاي دارد. کريميپور با اشاره به گزارش بانک جهاني و نظرات تحليلگران عربي و غربي، از لزوم يادگيري هوشمندانه از اين تجربه گرانبها براي پيشبرد اصلاح امور ميگويد. براي ما بهار عربي با خودسوزي محمد بوعزيزي در تونس آغاز شد و ميدانيم که خودسوزي اين دستفروش جرقهاي بود که در انبار باروتي افتاد که طي سالها گرد آمده بود. آيا ميتوانيم بگوييم شورش مردم تونس، به علت وخيمتر شدن وضعيت اقتصادي در سالهاي منتهي به ۲۰۱۰ بود؟ تحليل چرايي ايجاد بهار عربي، کار دشواري است. من در اين زمينه تخصص ندارم اما در موردش کنجکاوم و چيزهايي ميخوانم و هر فرصتي پيش آمده سعي کردهام با افراد نزديک به اين جغرافيا سخن بگويم. پس خوب است خوانندگان شما اين را يک گپ طلبگي و نه يک مصاحبه حرفهاي تلقي کنند. يک چيز مسلم است. در نيمه دوم 2010 وضع اقتصادي و حتي اوضاع سياسي در تونس نسبت به 2009 يا حتي 2005 رو به وخامت بيشتر نبود. تونس مثل غالب کشورهاي خاورميانه از سوءحکمراني يک سيستم قديمي، فاسد و تمرکزگرا رنج ميبرد. اصلاً نميشد گفت تونس کشور مطلوب و بيايرادي است. اما در سالهاي منتهي به 2010 وضع اقتصادي رو به بدتر شدن نبود، بلکه داشت بهتر هم ميشد. در برهه 2005 تا 2010 رشد درآمد سرانه 5 /4 درصد بود که عدد خوبي است. درصد جمعيت مبتلا به «فقر مطلق» بسيار کم بود. پس يک تونسي ميتوانست از زندگي زير چتر ديکتاتوري بنعلي، از نداشتن جايگاه مناسب در اقتصاد جهاني يا از استاندارد پايين امنيت قضايي يا فقدان انتخابات آزاد يا محدوديت مذهبي ناراضي باشد ولي نميتوانست بگويد در اين دو سه سال اخير، وضع اقتصادي بدتر شده است. در مورد مصر، ليبي و ساير کشورهاي درگير با بهار عربي چطور؟ آنطور که يانچويچنيا در تحقيق جديد بانک جهاني نشان ميدهد، نگاه به آمارهاي دوره پنجساله 2005 تا 2010 در مورد تمام 18 کشور مورد سوال بهجز يمن و البته تا حدي عراق جنگزده، تقريباً حفظ موقعيت اقتصادي و غالباً بهبود آن را نشان ميدهد. اگر درست يادم مانده باشد، رشد اقتصادي مصر و سوريه حول و حوش شش درصد بود. آن سالها ضريب جيني منطقه منا (MENA) از متوسط جهاني بهتر بود و اين منطقه از مناطق موفق در دستيابي به اهداف هزاره سازمان ملل در خدمات زيربنايي (آب، بهداشت و...)، در توسعه آموزش و درمان، افزايش طول عمر و کاهش تلفات مادر / نوزاد بود. در آن سالها، در اين منطقه، رشد درآمد دهکهاي فقير از رشد درآمد ملي جلو افتاده بود. خيليها فقير بودند اما فقيرها ديگر نسبت به جامعه، فقيرتر نميشدند. البته بايد توجه داشت که بالا رفتن قيمت جهاني غذا بهويژه گران شدن نان در کشورهايي مثل مصر به سبد تغذيه فقرا فشار آورد. تداوم خشکساليها و ظهور نتايج پنج دهه سياستهاي آبي نابخردانه بالاخص در حوضه دجله و فرات هم معيشت روستايي در سوريه را متاثر کرده بود. در مجموع، کليت اقتصادهاي ملي در مقايسه يک کشور با سالهاي اخير همان کشور، در شيب افول نبود. اما همانطور که قبلاً گفتم جايگاه کشور با انتظار شهروند منطبق نبود. حالا هم سعي کردم توضيح دهم نشانههايي از تنش موضعي، مثل فشار قيمت نان بر سبد تغذيه فقراي مصري يا بحران آب در اقتصاد روستايي سوريه، قابل مشاهده است. نميشود مثل آن نشريه آمريکايي مدعي شد خشکسالي علت اصلي جنگ داخلي سوريه بود. اما اين عاملي است که بايد مطالعه شود. مطالبات اصلي معترضان چه بود؟ شعارهاي اصلي را به ياد داريم. تجربه انقلابها نشان ميدهد که معمولا بين شعارها (که بعداً روشنفکران و سياسيون ميسازند و نشر ميدهند) و بين مطالبات بنيادين و اصيل جمعيت (که در جامعه و در روند ساليان انباشته و به بلوغ ميرسد)، ضرورتاً تناظر يکبهيک وجود ندارد. بگذاريد بهجاي تحليل شعارها سراغ مطالعات برويم. مطالعه «عرب بارومتر»، دو سه سال بعد از شروع بهار عربي نشان ميدهد که 64 درصد معترضان، بهبود اوضاع اقتصادي -64 درصد مبارزه با فساد- 57 درصد عدالت اجتماعي و اقتصادي- 42 درصد عدالت مدني و رفع ظلم و 29 درصد احياي کرامت را از دلايل اصلي قيام خود برشمردهاند. معيشت، دسترسي يکسان به فرصتها، عدالت و کرامت، خلاصه مطالبات اعراب است. نظرسنجي گالوپ هم نشان ميدهد نارضايتي مردم درگير در بهار عربي از دولتهايشان در سال 2010 به ترتيب حول اشتغال، مسکن، راه، سيستم حملونقل، درمان و آموزش بود. چگونه اين اعتراضات به ساير کشورهاي عربي کشيده شد؟ چرا آنها نيز آمادگي پذيرش اين فضا و شورش عليه حکومتهايشان را داشتند؟ مصيبت حکمرانيهاي کهنه و ناکارآمد، بين آنها مشترک بود. مصائب ناشي از آن هم مشابه بود. وقتي راهحل تونس گرفت، اعراب سوراخ دعا را پيدا کردند. يا بهتر است بگوييم فکر کردند پيدا کردهاند. ميتوان گفت نابرابري مهمترين و اصليترين علت اعتراضات موسوم به بهار عربي بود؟ غالب تحليگراني که من ديدهام، با نظر جنابعالي موافقند. نتايج نظرسنجي فوق هم از نظريه شما پشتيباني ميکند. شواهد متعددي به ما اجازه ميدهد بگوييم نابرابري مردم در استفاده از فرصتهاي حاکميتي، اقتصادي، آموزشي، درماني و همچنين نابرابري مردم در مقابل دستگاه قضا، از علل اصلي «بهار عربي» يا چيزي است که يانچويچنيا اسمش را گذاشته «فوران خشم مردمي!». کمي هم حول نقش روشنفکران و نيروهاي مذهبي و ساير بازيگران صحبت کنيد. براي من جالب است از اين منظر تونس و مصر را مقايسه کنيم. سوالهاي سخت ميپرسيد. من در حد دانش محدود خودم عرض ميکنم. اصراري هم ندارم که حرف همين است که من فهميدهام. اما شما اين مطلب را از افراد مطلعتر هم بپرسيد. سوال شريفي است که پاسخ مشروح و صحيح به آن براي ملت ما خالي از فايده نخواهد بود. تونس يک دوره طولاني «ممنوعيت مذهبي» آن هم در خشنترين و غيرانسانيترين شکل ممکن را تجربه کرده بود. بستر اسلامي تونس آماده تندروي مذهبي حادي بود. اينکه درصد تونسيهاي داعش در جنگ عراق و شامات، نسبت به جمعيت کشورشان ازهمه بيشتر است، اصلاً اتفاقي نيست. در چنين زمينهاي، بيترديد نقش راشد غنوشي و همفکرانش در النهضه قابلملاحظه بود. سطح بالاتر از رواداري و سماحتي که در غنوشي امروز ميبينيم، به جريان اسلامي تونس کمک کرد چهره معقول و بهروزتري را عرضه کند. البته حضور قوي قرائت صوفي در اين بخش از جهان اسلام و حضور کمرنگتر صنف روحانيت -که شديداً توسط ديکتاتوري بنعلي سرکوب شده بود- هم قابل صرفنظر نيست. واقعيت اين است که «فعالان سکولار» حاضر در صحنه هم نسبت به همطرازان عربشان از کيفيت بهتري برخوردار بودند. اين بود که در تونس ديالوگ بين اسلامگرايان و ديگران -با کيفيتي کمنظير در خاورميانه- شکل گرفت. در تونس نهاد ارتش هم شاخصيت و ادعاهاي ارتش مصر را نداشت و خيلي حرفهايتر عمل کرد. يکي از انديشمندان عرب، تحليلش اين است که ريشه اين توفيق نسبي که تونسيها را در بهار عربي، تافته جدا بافته کرد، در تفاوت در سيستم تعليم و تربيت تونس نهفته است. فقط بدانيد که دانشآموزان و دانشجويان تونس سه برابر همتايان مصريشان در تظاهرات حاضر ميشدند. همچنين دارندگان تحصيلات تکميلي در تونس 30 درصد و زنان و مذهبيها تقريباً 50 درصد بيشتر از مصر درگير بودند. اگر بهار عربي، برندهاي داشته باشد، آن تونس است. پروردگار معمورش بدارد. در مصر بايد به نقش ارتش توجه کرد. ارتش مصر بيش از هر کشور عربي ديگر در صحنه سياست ملي حاضر بوده است. گاهي رهبران کشور افسراني مثل ناصر، سادات و مبارک بودهاند که آن را رام کردهاند. گاهي هم اين اشتياق ايفاي نقش مثل اواخر پادشاهي يا دوره مرسي، صحنه را تغيير داده است. پس از کمپ ديويد آمريکا روابط عميقي با ارتش مصر برقرار کرد که همهاش در مبارک خلاصه نميشد. آمريکا همين رابطه را با ارتش ترکيه و پاکستان و ارتش پهلوي هم داشت. بايد به انفعال و جمود ازهر شريف، به عطش شديد اخوان مصر به ايجاد دولت به هر قيمت و البته به گسترش و قوتگيري تندروي سلفيسم و کاهش چشمگير رواداري مذهبي در جامعه هم نگريست. بخشي از احزاب دستساز و فاسد را هم نبايد از نظر دور داشت. احزاب و چهرههايي سياسي که براي تقسيم آن بخشي از قدرت که فرعون به رعيت ميداد، تشکيل شده بودند و غالباً به هيچ اصلي جز منفعت آني معتقد نبودند. صحنه مصر مستعد هر نوع خرابکاري بود اما مناسب ساختن نبود. به گمان شما مهمترين درسهاي بهار عربي براي ملتهاي منطقه چه بود؟ من قبلاً مفصلاً نقل کردهام که برخي مسلمانان مصري و ترک چهسان از تجربه انقلاب اسلامي ايران براي بازنگري در «لزوم براندازي متکي به زور حکومتهاي نامطلوب» بهره بردهاند. پررنگ شدن «انديشه تربيت اسلامي و توليد مسلمانان خوب» يا آنچه در ادبيات سروش، حکومت مسلمانان بهجاي حکومت اسلامي خوانده شده، نزد آنان هم توليد شده است. آنها هم مثل رهبران اصيل اصلاحات ايران، از تلاش براي اصلاح و کارآمد کردن حکومت موجود از طريق صندوق راي ميگويند. اسپوزيتو در کتاب خواندنياش با عنوان «اسلام و دموکراسي پس از بهار عربي» تشريح ميکند که چگونه بهار عربي، هدف رهبران و گروههاي مدرن اسلامگرا را از «براندازي حکمراني ضعيف» با توسل به خشونت و انقلاب، بهسوي تلاش براي اصلاح تدريجي حکومت بدون خشونت (و البته قبول هزينه، مرارت و کندي اين روند) تغيير داده است. اين نکته قابل عنايتي است. جاي بحث هم دارد. چالشهايي هم دارد که جنبش اصلاحات ايران را هم فرسوده است. توجه جان اسپوزيتو به تاثير عظيم بازيگران خارجي بر حکومتهاي قديمي عربي (و بيفزاييد به گمان من تاثير آنها بر اقوام و طوايف، نيروهاي معترض، حکومت جديد و مديا) هم شايان توجه است. آيا مردم ساکن در کشورهاي مشمول بهار عربي، از نظر اجتماعي مردمي خوشحال و شادمان بودند؟ در واقع انقلابشان از سر شکمسيري بود يا تيرهروزي؟ همان مطالعه بانک جهاني ميگويد که مردم عرب در کشورهاي عربي با درآمد متوسط (مثل مصر، سوريه، اردن و تونس) گرچه در حال رشد اقتصادي بودند، اما مردم خوشحالي نبودند. بانک جهاني ميگويد بررسي اين پديده يکي از سه پيچيدگي تحليل بهار عربي است. اسم اين را گذاشته «سندروم توسعهغمگنانه». دو پديده ديگر از نظر بانک جهاني کداماند؟ يکي ديگر همان مساله «نابرابري» است که قبلاً عرض شد. اسم سومي را هم گذاشته «پارادوکس ناآرامي سياسي در کشورهاي با درآمد متوسط» که ميگويد مردمي که کشورشان دارد رشد ميکند، بيشتر ميخواهند پس شلوغ ميکنند. بيثباتي سياسي سبب ترس سرمايه، کاهش سرمايهگذاري و رکود ميشود پس وضع مردم بدتر ميشود. در نتيجه بيشتر و بيشتر معترض ميشوند؛ پس وضع سرمايهگذاري باز بدتر ميشود. راستش اين گزارش بانک جهاني از منظر اطلاعات و مدلهايي که عرضه ميکند خيلي سند باارزشي است. اما گمان ميکنم ميشود تحليلهايش را تدقيق و گاهي با تحليلهاي هوشمندتري جايگزين کرد. خوب است شما اين گزارش را بين متخصصان به بحث بگذاريد. خوب است که ما همين راه را با گوشت و پوست و خون و آتش تجربه نکنيم. ميشود هوشمندانه از تجربه آنان، بياموزيم و راهمان را اصلاح کنيم. نظام سياسي اقتدارگرا در شکلگيري و توسعه اعتراضات مردمي تا چه اندازه نقش ايفا کرد؟ کاتلر ميگويد: «مدير مسوول نتيجه است.» حاکميت هم مسوول نتيجه کشور است. مردم عرب حتي وقتي رشد اقتصادي هم داشتند، راضي نبودند. خود را با ملل ديگر مقايسه ميکردند و مييافتند کشور چقدر بد، گران، ناهوشمند و ظالمانه اداره ميشود. خوشحال نبودند چون باور داشتند حاکميت فاسد و ظالم اجازه نميدهد سهمشان را از رونق کشور ببرند. آنها زندگي به عنوان شهروند-برده را در قبال حکمرانان-دولتمداران- نظاميان و نيروهاي اطلاعاتي و قضات فاسد را منافي کرامت انساني مييافتند. چون عدالت نبود بر جان و مال و خانواده بيمناک بودند. آنقدر از دستگاه ديکتاتوري و عمله و اکره خشن، مدعي و بيهنرش بد ديده بودند که دلشان با آن صاف نميشد. يک عامل ديگر هم گسترش چشمگير انديشه سلفيت جهادي تکفيري در جوامعي مثل مصر بود. کافي است سري به قاهره بزنيد. قاهره که هشت قرن برخي از ميراث «شعاير اهل بيتي» فاطميون را حفظ کرده بود، حالا تحت فشار سلفيها، دارد به سرعت خيلي از اين شعائر را از دست ميدهد. آنها اکثريت ندارند اما اقليتي پرسروصدا و هوشمندند که دارند رفتار جوامع سني را حتي در شهرهاي مداراپيشهاي مثل قاهره- جاکارتا و کوالالامپور، تندتر ميکنند. الکلام يجر الکلام! ببخشيد، سن که بالا ميرود در تمام جوارح فتور ميبيني غير از فک و آن قسمتي از مغز که حرص و طمع را کنترل ميکند. اعتراضات سوريه را نيز با توجه به مختصات خاصش ميتوان بخشي از بهار عربي دانست؟ در آغاز بله! اين اعتراض مشروع مردم سوريه به حکومت خشن حزب بعث بود. اما بعد سرويسهاي غربي و گروههاي مسلح به صحنه ورود کردند تا پروژه غربيسازي حاکميت سوريه را عملي کنند. سرويس اطلاعاتي بعث و ارتش سوريه هم پاي عصبي هرجور خشونتي بودند. راحت تحريک و به سرعت خشن ميشد. دشمن دانا و زيرک که با حاکمان کمدان و ناهوشمند ترکيب شود، بد بلايي است. بالاخره، اعتراض مشروع مردمي به عمليات تروريستي خشن تغيير فاز داد. بعد القاعده و داعش ورود کرده و گسترده شدند و سوريه تا قعر جهنم رفت. کسي فکر نميکرد چيزي بدتر از حکومت بعثيها هم وجود دارد. حالا اجماع عقلا آن است که يقيناً وجود دارد. درس سوريه آن است که براندازي يک حکومت بد، بسيار سادهتر از استقرار حکومت خوب جايگزين است. درس ديگرش آن است که ملت و حکومت بد تنها بازيگران ميدان نيستند. در صحنه کاتاليزورهايي وجود دارد که فرآيند سازنده مورد نظر ملت را ميتوانند به يک واکنش انفجاري مرگبار تغيير دهند. درس ديگر اينکه اغلب بازيگران همسايه و بينالمللي در صحنه خاورميانه ارزشي براي جان آدم، براي کودکان، زنان، آينده و آرمان مردمان و هيچ چيز ديگر قائل نيستند و فقط و فقط به منافع آني نگراناند. عملکرد غربيها در سوريه هرچه از اعتبارشان را که مانده بود به باد داد. ما هم خيلي چيزها را داديم. اوقات آدم مثل حنظل تلخ ميشود. سوال بهتر نداري؟ اين سوال آخر است. بهار عربي حادث شد و سرنوشتهاي مختلفي براي مردم رقم خورد. جايي کمي بهتر مثل تونس، جايي بدتر مانند مصر و جايي فاجعه مانند ليبي و سوريه. چرا سرنوشت اعتراضات بهار عربي به نتيجه خوبي نرسيد؟ چرا مردمي که توانستند در مدت کوتاهي مستبدان را به زير بکشند، نتوانستند نظام مناسبي برپا کنند و دوباره گرفتار شدند؟ مردمي که انقلاب کردند، در اسقاط نظام متفقالقول بودند اما از وحدت رهبري و وحدت ايدئولوژي براي حرکت بهسوي حکومت جايگزين بهتر، محروم بودند. اين مردم دموکرات نبودند، تجربه، تمرين و ساختارهاي حرکت بهسوي دموکراسي را نداشتند. چون نيک بنگري از ژنرال حفتر تا امير داعش در ليبي، هر کدام يک قذافي با همان آرمان توتاليتر وحشي هستند. در ليبي از ژنرالهاي سکولار متمايل به غرب تا روشنفکران ايتاليانشين تا روساي قبايل بدوي تا سلفيهاي اخواني تا نوچههاي عربستان و آدمهاي مصر تا سلفيهاي تکفيري جهادي از انواع و اقسامشان با قذافي جنگيدند. روياي آنها براي ليبي جديد طيفي وسيع از مدلهاي حکومت بود که از تبديل ليبي به يک کشور لاييک غربگرا تا ايجاد دارالاسلام ابوبکر بغدادي را شامل ميشد. جنگ بزرگ، جنگ سرنگوني نيست، سلسله نبردهاي بيپايان متعاقب آن است.