فرید زکریا: کشته شدن خاشقجی مسائل مهمی را درباره آمریکا آشکار می کند
ديپلماسي ايراني/ متن پيش رو در ديپلماسي ايراني منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست فريد زکريا-واشنگتن پست| قتل وحشيانه و آشکار جمال خاشقجي، مسائل مهمي را در مورد عربستان براي ما آشکار مي کند. اما همچنين مسائل مهمي را هم در مورد آمريکا به ما مي گويد. اول در مورد عربستان سعودي. همانطور که اغلب ذکر شده است، جمال خاشقجي، يکي از مقاله نويسان واشينگتن پست، در گذشته بخشي از حکومت سعودي بود. اگر چه عضوي از خاندان سعودي نبود، اما از خانواده اي اشرافي بود و ارتباطات خوبي داشت. اولين بار من او را 14 سال پيش ملاقات کردم. زماني که به مدت يک هفته به جده و رياض رفته بودم، به من کمک مي کرد. خاشقجي براي شاهزاده ترکي الفيصل کار مي کرد که مدت ها رئيس سازمان اطلاعات عربستان بود و سپس به عنوان سفير به انگليس رفت و پس از آن به آمريکا رفت. خاشقجي حتي در آن روزها، ليبرال و اصلاح طلب بود اما هميشه رويکردي معتدل و گام به گام داشت. او نگران بود که انجام اصلاحات بيش از حد، دردسر ساز خواهد شد. او در سال 2005 در برنامه "فارين اکسچينج" به من گفت: "من دوست دارم حکومتم اقدامات جدي تري در مقابل عناصر تندرو انجام دهد. اما ما نمي خواهيم جامعه را در هم بشکنيم." خاشقجي با تحت نظر داشتن رويکرد محمد بن سلمان، که مخلوطي از ديکتاتوري و اصلاح طلبي است، بيشتر از گذشته منتقد شده بود اما راديکال نبود. پس چرا ظاهرا تهديد به حساب مي آمد؟ شايد به اين خاطر که در حکومت سعودي مورد احترام بود. تارک مسعود، استاد داشنگاه هاروارد، معتقد است اتفاقي که براي خاشقجي افتاد نشان مي دهد بيش از آنچه ما فکر مي کنيم در داخل حکومت سعودي اختلاف وجود دارد. اگر چنين باشد، مسئله بسيار مهمي است. وقتي ساموئل هانتينگتون، سقوط رژيم هاي ديکتاتوري را در دهه هاي 1970 و 1980 بررسي مي کرد، به اين نکته اشاره کرد که تفرقه در ميان خاندان سلطنتي، تقريبا هميشه مقدمه اي بر فروپاشي رژيم بوده است. از لحاظ تاريخي، عربستان سعودي ثباتش را حفظ کرده است چون يک حکومت رشوه دهنده بوده نه سرکوب کننده. پادشاه معمولا دهان منتقدان و مخالفان، از همه مهم تر در مورد روحانيون تندرو را با رشوه بسته است. خاندان سلطنتي اين استراتژي را پس از بهار عرب دوباره به کار گرفت و جواب داد. يکي از درس هاي بهار عرب، به نظر مي رسد که سرکوب به خوبي رشوه جواب نمي دهد. با اين حال، به نظر مي رسد محمد بن سلمان الگوي رشوه دادن را دارد عوض مي کند و آن را به الگوي سرکوب کردن نزديک مي کند. او در مسائل اقتصادي، اجتماعي و مذهبي اصلاحاتي انجام داده و بيش تر از گذشته دو دستي به قدرت چسبيده است، بازرگانان را تهديد مي کند، فعالان را زنداني مي کند و اکنون به نظر مي رسد دست به قتل يک روزنامه نگار زده است. نابکاري شان را اگر کنار بگذاريم، چنين اقدامات بي رحمانه اي در طولاني مدت باعث ايجاد بي ثباتي مي شود. مبارک دوام نياورد، بقاي اسد هزينه گزافي داشت و قلمرو حاکميتش کاهش يافته و عمدتا ويرانه است. جاي تعجب است براي کسي مثل محمد بن سلمان که به شدت ضد ايراني است، به هيچ يک از حاکمان خاورميانه به اندازه شاه ايران شباهت ندارد. او نيز هم يک اصلاح طلب و هم يک مستبد بود. محمد بن سلمان شخصيت پيچيده اي دارد. او در بعضي از حيطه ها عربستان را به جلو رانده در حالي که در بعضي ديگر، سرکوب کننده تر بوده است. اما مسئله مهم تر اين است که سياست خارجي آمريکا نبايد بر اساس شخصيت افراد باشد. ديدگاه پرزيدنت ترامپ در مورد ساير کشورها به نظر مي رسد کاملا بر اساس خوش آمدن يا نيامدن از رهبران آن کشورها باشد. اين اخلاق ترامپ باعث شده است تا کورکورانه سياست خارجي آمريکا را به دست عربستان بسپارد. واشنگتن نشسته است و نظاره مي کند و در واقع بر اقدامات عربستان صحه مي گذارد. سياست آمريکا در قبال خاورميانه بايد بر اساس منافع و ارزش هايش در منطقه باشد و منافع آمريکا با منافع تنها يک کشور از منطقه هم تراز نخواهد بود. از لحاظ تاريخي، اين به معناي ميانجي گري صادقانه است که تمام قدرت هاي اصلي به آن احترام بگذارند. اين همان چيزي است که به هنري کيسينگر اجاره داد تا ديپلماسي ميانجي گرايانه اش را عملي کند و مصر را از اردوگاه شوروي دور نگه دارد، و اين همان چيزي است که به پرزيدنت جيمي کارتر کمک کرد تا توافق کمپ ديويد را نهايي کند. و به همين خاطر، از زمان پرزيدنت بيل کلينتون تا جورج دبليو بوش و باراک اوباما، دولت امريکا حتي از متحدان عرب خود خواسته است تا اصلاحات سياسي اساسي انجام دهند. همه اين ها مستلزم يک ديپلماسي با کيفيت، دقيق و پيوسته است. اين بهاي رياست بر دنياي آزاد است، سمتي که اخيرا به نظر مي رسد متصدي ندارد.