سرمقاله جوان/ شکاف «اصلاحات بر حاکمیت» با «اصلاحات در حاکمیت»
روزنامه جوان/ « شکاف «اصلاحات بر حاکميت» با «اصلاحات در حاکميت» » عنوان سرمقاله مديرمسئول روزنامه جوان، عبدالله گنجي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: مرور مصاحبه ها، نوشتهها و سخنان اخير افرادي همچون حجاريان، تاجزاده، باقي و تشکيک برخي روحانيون جريان اصلاحات در ماهيت آنچه امام (ره) آورد، نشان ميدهد از عبارات معروف امام در سال ۱۳۶۷ مبني بر اينکه «اختلافات موجود سياسي است ولو اينکه رنگ عقيدتي به آن داده شود» و يا «اختلاف سليقه موجب رشد خواهد شد، اما اگر اختلاف اصول و زيربنايي شد موجب سستي نظام ميشود» عبور کردهايم و اختلافات بنياني و معرفتي شده است. در نقطه مقابل، سخنان امثال مهندس بهزاد نبوي، دکتر عارف و پزشکيان و طيف کارگزاران سازندگي نشان ميدهد که علاقه به استمرار حيات سياسي در چارچوب نظام جمهوري اسلامي بهرغم همه انتقادات به وضع موجود کاملاً مشهود است؛ بنابراين ميتوانيم جريان اصلاحات را نه در تاکتيک که در بنيانها به دو طيف «اصلاح در نظام» و «اصلاح بر نظام» تقسيم نماييم. به تعبير ديگر ميتوان دوگانه «جريان قدرت»، «جريان دور از قدرت» يا «جريان سياسي» و «جريان اجتماعي» را مشاهده نمود. طيفي که دور از قدرت است تلاش ميکند با هل دادن خود در ميان مردم و سوار شدن بر مشکلات، اذهان را به بيرون از نظام هدايت نمايد. تند کردن مجدد فضا توسط طيف روشنفکر يا تجديدنظرطلب يا اجتماعي نشان از عصبيت ناشي از انزواي بيشتر است، زيرا طيف درون قدرت در عين همسويي نسبي با دولت سيگنالهايي نيز براي پيوند سياسي و موسمي با «راست سنتي» از خود نشان ميدهد و اينگونه جريان دور از قدرت به صورت طبيعي رو به انزواي سياسي خواهد رفت. در اين صورت هل دادن خود در ميان مردم به «سياستورزي عقيم» منجر خواهد شد. وقتي يک اصلاحطلب ناب رسماً مصاحبه ويدئويي ميکند و ميگويد «دوستان ما به اين نتيجه رسيدهاند که انقلاب اشتباه بود و تشکيل نظام ديني هم اشتباه، اما ميگويد نبايد اين نظر را به مردم بگوييم، زيرا عقبه اجتماعي ما ريزش ميکند، مردم سؤال خواهند کرد: از کجا معلوم که نظرات فعليتان نيز دوباره عوض نشود» يا وقتي سخن از تغيير قانون اساسي تا ۱۴۰۰ يا نقشه راه نافرماني مدني و... ميشود، نشان از عصبيتي است که پرداخت هزينه ۲۰ ساله در تقابل با نظام را پوچ و هوا شده ميبيند. در نقطه مقابل برخي از اصلاحطلبان که اصلاحطلبي را در حاکميت قبول دارند و دنبال دموکراسي غربي و تجديدنظر بنيادين در نظام نيستند، ميبينند که چطور اقليتي واگرا سوءظن حاکميت به جريان خود را از سال ۱۳۷۶ احيا کردند و کنش اين جماعت و واکنش حاکميت به انسداد مسير قدرتخواهي بخشي از دوستانشان منجر شد و ميدانند که دموکراسي آرماني و مدينه فاضله مدنظر دوستانشان نه تنها در ايران که در هيچ جاي جهان يافت نميشود. اگر بپذيريم که بخشي از اصلاحطلبان – که معمولاً همکاران سابق حلقه کيان هستند – به گزاره عبور از نظام رسميت بخشيدهاند به پالايش خواهيم رسيد که بين جريان روشنفکري و جريان سياسي در جبهه اصلاحات فاصله جدي خواهد افتاد و صف تجديدنظرخواهان از صف اصلاحطلبان جدا خواهد شد و اهل قدرت و اهل «پوزيشن اجتماعي» در بهترين حالت به دو خط موازي تبديل خواهند شد که يک طيف به روشنفکران و نهضت آزادي و ديگري به اعتدال و راست سنتي پيوند خواهد خورد و پدرسالاران به انزوا خواهند رفت. از قضا خروج تجديدنظرطلبان از جريان اصلاحات هم هزينه جريان را کاهش خواهد داد و هم هزينه خود آنان را زيرا ديگر از آنان توقع «جريان درون نظام» نميرود و ميتوانند با پوستين روشنفکري کار تئوريک کنند و هيچ نسبتي با حاکميت نداشته باشند، همانند امثال زيبا کلام، حاتم قادري، محمدرضا تاجيک و... عمل کنند و نسبت به حاکميت به شکل طولي مشاهده شوند. در مقابل بخشي از جريان که معتقد است پس از اعتمادسازي مجدد ميتوان با ارکان حاکميت به تعامل رسيد و با حفظ اشتراکات در مسائل اصولي و بنيادين با نظام به گفتوگو نشست، ميداندار خواهند شد. برخي معتقدند بخش تجديدنظرطلب جريان اصلاحات را ميتوان با «قدرت مالي» به اصلاح مسير ترغيب کرد. ورود آنان به قدرت باب نمک خوردگي و مصلحتانديشي را به رويشان باز ميکند و نميتوانند بر شاخه نشسته و بن را ببرند. اما به قول حجاريان ما اهل گدايي قدرت و پاستوريزه شدن براي ورود به پاستور نيستيم. علاوه بر آن با رجوع به سالهاي ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰ ميتوان اين تحليل را فاقد اعتبار دانست، چراکه اگر اين بود چپهاي سابق پس از ورود به قدرت و شکست هاشمي و دوستانش به اداره امور کشور ميپرداختند. در صورتي که آنان وارد قدرت شدند تا تغييرات ماهوي و استحاله تدريجي را به روشهايي همچون قانونگذاري، فشار دانشجويي و مطبوعاتي و گفتمانسازي دنبال نمايند. آنان هم در قدرت بودند هم اپوزيسيون، جناح راست را در تراز صهيونيستها ميديدند، اما با اعضاي نهضت آزادي پالوده ميخوردند و... بنابراين تجديدنظرطلبي در سطح معرفت در نخبگان اصلاحات متأثر از نظريههاي پسا ساختارگرايي و قرارداد اجتماعي اتفاق افتاده است. آنان ابايي ندارند که کمکم حضرت امام را به دليل اشتباهات راهبردي در تشکيل نظام ديني به مسلخ ببرند. اما ميدانند که تاريخ آيندگان آنان را در تراز لوتر و کالوند ثبت نخواهد کرد. عباس ميرزا و اميرکبير هم نخواهند شد زيرا جز حرف و ادعا هنري ندارند. در بهترين حالت در تراز ميرزا ملکم خان، ميرزافتحعلي آخوندزاده و ميرزآقاخان کرماني ثبت خواهند شد و اگر پوزيشن علمي را داشته باشند از فروغي و سپهسالار ليبرال برجستهتر نخواهند شد. آنچه مهم است اينکه ظلم به جريان اصلاحات بايد از درون پايان يابد تا حاکميت نيز بداند «اصلاحطلبان در حاکميت» چه ميگويند و چگونه ميتوان مطالبات آنان را در عين حفظ اصول پاسخ داد.