برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
برگزیده
تحلیل ها

آیا مرحوم هاشمی ترور شد؟

منبع
الف
بروزرسانی
آیا مرحوم هاشمی ترور شد؟
الف/ متن پيش رو در الف منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست محمد ايماني فعال رسانه اي و تحليلگر مسائل سياسي در کانل تلگرامي خود نوشت: آيا مرحوم هاشمي رفسنجاني کشته شد؟ او در تاريخ ۱۹ دي ۱۳۹۵ که به علت ايست قلبي در گذشت، ۸۲ سال داشت. اما بيراه نيست اگر بگوييم هاشمي کشته شد؛ آن هم توسط کساني که امروز برايش اشک تمساح مي ريزند و سنگ او را به سينه مي زنند. نظير اگر مي خواهيد؛ قتل جناب عثمان توسط طلحه و زبير با وجود مخالفت امير مومنان (ع) و سپس ائتلاف با مدعيان خونخواه وي (مروان و وليد) و راه انداختن جنگ جمل عليه امير مومنان. امام درباره همين ها فرمود "حقي را مطاله مي کنند که خود ترک کردند و خوني را مطالبه مي کنند که خود ريختند". امير مومنان فرمود: "چه بسا عالمي که او را جهل و ناداني اش به قتل رساند. و علم او همراهش بود اما سودي به حالش نبخشيد". هاشمي دو بار ترور شد؛ نوبت اول، به شکل فيزيکي توسط سازمان تروريستي منافقين که نافرجام بود. و نوبت دوم، توسط ائتلاف نفاق جديد و قديم و برخي اطرافيانش که صريحاً مي گفتند دوستان جديد در ميان حزب (صهيونيستي- انگليسي) بهائيت و سازمان مجاهدين خلق(منافقين) پيدا کرده اند. در نوبت دوم، با همرنگ نمايي و همراه کردن هاشمي، کوشيدند انتقام خود را از انقلاب و هاشمي که جزو آن بود، بگيرند. منافقين مي خواستند با هل دادن هاشمي به سمت مقابله با انقلاب و نظام، از او انتقام بگيرند. ارگان اينترنتي گروهک ملي- مذهبي ۱۹ آبان ۹۱ نوشت: «پرسش اساسي اين است که با هاشمي چگونه بايد رفتار کرد؛ او که در کارنامه‌اش قلع و قمع «ديگران» را به طور پررنگ دارد و در تصميم‌هاي بزرگ از جنگ تا اتفاقات سال ۶۷، قتل‌هاي زنجيره‌اي]!؟ [و… جزو تصميم‌سازان بوده و اکنون با دموکراسي‌خواهان افق مشترک پيدا کرده، تکليف چيست؟ آيا بايد تاريخ هاشمي را به فراموشي سپرد يا اينکه به طور تاکتيکي فعلاً در مورد او سکوت کرد تا اگر زوري دارد ضربه‌اش را به حکومت بزند و بعد که نوبت خود او رسيد به حسابش رسيد، يا اينکه اصولاً تاريخ او را فاش‌گويانه بر سر کوي و برزن فرياد زد و از هر سازش و حمايتي از او تن زد؟» ارگان گروهک ملي- مذهبي ادامه مي‌دهد: «اگر بر اين باشيم که بايد پراگماتيستي عمل کرد و به فراخور وضعيت، وزن قدرت را سنجيد و موضع خود را تعيين کرد؛ خيلي زود مي‌توان به اين رسيد که پس حمايت از هاشمي به صلاح است. چرا که او به نسبتي به تحقق خواسته‌هاي ما نيز کمک مي‌کند فارغ از اينکه ديگران در مورد ما چه فکر مي‌کنند و اگر آرمان‌خواهانه عمل کنيم هرگز به زير علم کسي چون هاشمي نخواهيم رفت چرا که عملکرد او با آب کوثر هم پاک نخواهد شد و همدستي با او دامن آدمي را آلوده مي‌کند! هرگز نبايد از گناه اينان گذشت اما بايد با ايشان تاکتيکي برخورد کرد يعني سکوت کرد تا وقت آن برسد.» حزب مشارکت، يکي ديگر از عوامل اصلي در ترور شخصيت هاشمي در دوره اصلاحات و متهم کردن او به داشتن نقش اول در قتل چند نفر از روشنفکران در سال ۷۷ ايفا کرد و روزنامه‌هاي وابسته به اين حزب - از جمله روزنامه صبح امروز وابسته به حجاريان عضو مرکزيت مشارکت- نقش مهمي در اين زمينه برعهده داشت. پس از آن نيز به تصريح محسن هاشمي، اصلاح‌طلبان مرتکب تقلب شده و از هاشمي «آغاسي» ساختند. رفتار زيگزاگ و پرتناقض عناصر فرصت طلب و گروهک هاي نفاق با مرحوم هاشمي رفسنجاني به غايت عبرت آموز است. اين طيف هر چند اجزاي مختلفي را تشکيل مي دهند اما در سوءاستفاده و کاسب کاري و مصادره به مطلوب هاشمي رفسنجاني اشتراک نظر داشتند و شامل طيفي از مدعيان اصلاح طلبي و گروهک هايي نظير ملي- مذهبي و… مي شوند. مدعيان اصلاح طلبي (شامل ائتلاف طيف موسوم به چپ و کارگزاران) تا قبل از دوم خرداد ۷۶ به دو گروه حامي وي (حاضر در دولت سازندگي) و معترض به وي (چپ ها) تقسيم مي شدند. افرادي مانند عبدالله نوري و به ويژه عطاءالله مهاجراني (معاون حقوقي پارلماني رئيس دولت سازندگي) در اواخر دوره سازندگي دست به قلم شده و تصريح کردند بايد به واسطه تغيير قانون اساسي، مقدمات سومين دوره رياست جمهوري آقاي هاشمي را به عنوان «اميرکبير ايران» فراهم کرد. بعد از دوم خرداد و در آستانه انتخابات مجلس ششم در بهمن سال ۷۸ - با وجود جانبداري هاشمي از خاتمي در انتخابات ۷۶- چپ هاي مدعي اصلاح طلبي با انبوهي از رسانه ها و تريبون ها (نظير روزنامه صبح امروز حجاريان) بسيج شدند تا با ناجوانمردي، عنوان «عاليجناب سرخپوش» قتل هاي زنجيره اي را براي آقاي هاشمي جا بيندازند. آنها حتي عنوان «آغاسي» را براي هاشمي در انتخابات مجلس ششم ساختند. آن روزگار عطاءالله مهاجراني وزير ارشاد بود، اما نه تنها عليه ترور شخصيت «اميرکبير» ديروز اعتراضي نکرد بلکه امکانات وزارت ارشاد در خدمت انتشار کتاب هاي سياهي مانند «عاليجناب سرخپوش» به قلم اکبر گنجي و ديگراني نظير عماد باقي و… قرار گرفت. اما پس از فوت مرحوم هاشمي، همين مهاجراني در مطلبي با عنوان «هاشمي رفسنجاني: الذي ليس کمثله شخص» نوشت: هاشمي رفسنجاني نه تنها نظير نداشت بلکه گمان نمي کنم در آينده هم ملت ما شاهد فردي با مختصات هاشمي باشد. ۲۵ سال با ايشان آشنا و از نزديک همکار بودم. در دوران وزارت هم به مناسبت هاي مختلف، ايشان را مي ديدم و به ايشان پناه مي بردم و ياري و راهنمايي مي خواستم در هر ديدار جلوه تازه اي از شخصيت ايشان بروز و نمود پيدا مي کرد. او راهنما براي من و نسل ما که در حلقه مديران نسل اول انقلاب بوديم، به مثابه راهنما بود». افراطيون مدعي اصلاحات که سال ۷۸ مرحوم هاشمي را عاليجناب سرخپوش مي خواندند، در سال ۸۴ پس از شکست مصطفي معين در مرحله اول انتخابات، هاشمي را تبديل به «قديس اصلاحات کردند»! در همين قالب متناقض و مزورانه، روزنامه شرق که ۲۴ مرداد ۹۵، «اهميت هاشمي» را به «اعلام ختم دوره انقلاب» دانسته بود، بعدها عکس تمام صفحه زد و از يار و اميد امام بودن براي هاشمي نوشت؛ بي آنکه تاکيد کندخود اين روزنامه و عقبه سياسي آن ذره اي دلبستگي به امام و انقلاب ندارند. همچنين «صادق - زيباکلام» از همين طيف متظاهر به سوگواري براي هاشمي، ۱۲ خرداد ۹۲ به روزنامه زنجيره اي بهار گفت: «حاکميت اپوزيسيون نمي خواهد اما ما نمي توانيم اپوزيسيون را از ديد حاکميت تعريف کنيم. همان گونه که ما مي بينيم هاشمي به اپوزيسيون تبديل مي شود، حاکميت هم اين را مي بيند و به هاشمي مي گويد آشيخ اکبر بايد تکليفت را معلوم کني؛ از شما بهره برداري مي کنند و هل مي دهند تا چهره اي بسازند که در مقابل نظام قرار بگيري. ضرورت دموکراسي خواهي، اينها (نهضت آزادي، سازمان مجاهدين انقلاب، دفتر تحکيم) را پشت سر کسي سوق خواهد داد که شنل اپوزيسيون را به تن کند. زيباکلام افزوده بود: "هاشمي که عمر نوح ندارد. ۵ يا ۱۰ سال ديگر با ما نخواهد بود اما جنبش ادامه پيدا مي کند. اگر هاشمي، خاتمي و هر کسي نتواند حداقل خواسته هاي اين جنبش را لبيک بگويد، جنبش آنها را پس مي زند. نگران نباشيد که آقاي رفسنجاني مي تواند پا به پاي ما بدود يا نه، اگر نتواند همپا با جبهه اپوزيسيون بدود، حذف مي شود… مهم نيست هاشمي چه مي کند. او يا مي تواند پا به پاي اين قطار باشد يا نه. اگر حذف شد هيچ اتفاقي نمي افتد، اپوزيسيون يک شخصيت ديگر را درون نظام پيدا مي کند" (!) سايت «جرس» ارگان حلقه لندن (اتاق فکر رسمي جنبش سبز در خارج کشور با ميدان‌داري کديور و مهاجراني و سروش و عبدالعلي بازرگان که در ميان راه از هم پاشيد و کار دست کديور و برخي اعضاي گروهک ملي مذهبي افتاد) در تاريخ ۵ خرداد ۱۳۹۲ و با انتشار مقاله‌اي تحت عنوان «آيت‌الله خميني در برابر آيت‌الله خميني»! خواستار انتقام از امام و رهبري به واسطه مصادره به مطلوب امام و تحريف مکتب امام (ره) به واسطه تحريفگري توسط امثال خاتمي و هاشمي و موسوي و برخي منسوبان به امام شد؛ بخوانيد: «گذار در ايران بر گسل عميق شدن شکاف ميان شاگردان و اطرافيان درجه اول آيت‌الله خميني رخ مي‌دهد؛ دسته‌اي با محوريت آقاي خامنه‌اي که خود شاگرد آقاي خميني بود به همراه کساني چون آقاي جنتي و دسته ديگر در عوض چند سال است (خصوصاً پس از انتخابات ۸۸ و ظهور جنبش سبز) به دموکراسي‌خواهي نزديکتر و نزديکتر مي‌شوند، مهمترين افراد در اين دسته دوم ميرحسين موسوي، مهدي کروبي، هاشمي رفسنجاني، سيد محمد خاتمي و بيت‌آيت‌الله خميني هستند. به نظر مي‌رسد استراتژي بايد مانور دادن بر روي اين شکاف باشد. بايد کمک کرد که تمايز اين دو دسته هر روز واضح‌تر شود و به تمايز طرفدار استبداد- طرفدار دموکراسي بدل شود. در اين ديد نبايد با آيت‌الله خميني همان معامله‌اي را کرد که با آقاي خامنه‌اي مي‌کنيم. آقاي خميني را بايد به عنوان بخشي از تاريخ اين کشور نقد کرد، منتها توجه کرد که او به همراه بيتش همچون متني است که دو قرائت هرمنوتيکي کاملاً متضاد از آن مي‌شود کرد و دموکراسي خواهان قرائت دموکراتيک را برمي‌گزينند. اين نظريه البته احتياج به صيقل خوردن دارد. البته که دموکراسي تعريف مشخصي دارد و يحتمل دموکراسي ديني بي‌معناست. با اين حال به نظرم آقاي خميني و مجموعه سخنان او در سياست ايران در وضعيت کنوني حکم متن مقدس قرآن يا انجيل براي مسلمانان يا مسيحيان را دارند. يک راه برخورد با اين متون اين است که نگاهي ذات‌گرا به قرآن يا انجيل داشته باشيم و بگوييم اين متون کلاً توليد کننده خشونت‌اند، يک راه ديگر هم اين است که همچون نوانديشان ديني بر آيات انسانگرايانه اين متون مقدس بيشتر تاکيد کنيم و به عنوان مثال آيات طرفدار جهاد و خونريزي را تاويل کنيم (مثلاً آنها را فقط مربوط به زمان خاص نزولشان بدانيم.) در يک جامعه مذهبي روش دوم بيشتر جواب مي‌دهد. محتملاً در وضعيت خاص ايران تا اطلاع ثانوي، «آيت‌الله خميني» حکم متن مقدسي را دارد که بايد آن را به نفع دموکراسي تاويل کرد. هيچ انديشيده‌ايم چرا عده زيادي در ميان انديشمندان دنيا از لاک گرفته تا مارتين لوترکينگ و سروش و مجتهد شبستري کوشيده‌اند بگويند دين با دموکراسي يا حقوق بشر سازگار است، بجاي اينکه بر تضاد اين دو به نحوي ذلت‌گرايانه انگشت نهند؟ يکي از توجيه‌هاي مهم اين رويکرد آن است که توجه شود دين از منظر هويتي براي بسياري از انسانها مهم است و بر اين اساس بهتر است دموکراسي خواهان يا حقوق بشر دوستان به جاي آنکه خود را در برابر دين قرار دهند، از نيروي آن استفاده کنند. هکذا است داستان آقاي خميني در وضعيت بغرنج کنوني ما در ايران. در اين نظر قرار نيست دموکراسي را با معيار سخنان آقاي هاشمي و خاتمي بسنجيم. البته که دموکراسي معيارهايي مستقل دارد. بلکه قرار است کوشش کنيم شکاف را عميق‌تر کنيم. در اين نگاه اصلاح‌طلباني چون هاشمي يا خاتمي را در حال شدن و تغيير نگريسته مي‌شوند نه هويت‌هايي لزوماً ثابت. تغييرات ميرحسين و کروبي و رهنورد پس از جنبش سبز بهترين مثالهاي امکان چنان تغييري است». ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد