رجا نوشت: «لیبرالیسمِ دولتی» و اندوختههای بر باد رفتهاش!
رجا/ متن پيش رو در رجا منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست دولتِ اعتدالگرا و بهطورِخاص، حسن روحاني بهعنوانِ رئيسجمهور، از هنگامِ مستقرشدنِ در قدرت در سالِ نودودو تاکنون، سياستها و جهتگيريهايي را اختيار کرده است که در راستاي «خطِ اصيلِ انقلاب» قرار ندارد. ازسويديگر، تجربههايي که در طولِ سالهاي گذشته و در عرصة مواجهه با حسن روحاني آموختيم، نشان ميدهند که وي، «آگاهانه» و «عامدانه»، مسيري را برگزيده که به «استحالة درونيِ نظامِ اسلامي» و «ازدسترفتنِ ارزشها»يي که امام خميني آنها را تثبيت کرد، ميانجامد. بهبيانِ صريحتر، گويا مقرر گرديده بهصورتِ «رسمي» و «در درونِ نظام»، سياستهايي بهاجرا نهاده شوند که «تغييراتِ ساختاري» در انقلاب ايجاد شود و درنهايت نيز، نسخهاي «بدلي» و «دروغين» از انقلاب، ساختهوپرداخته گردد. دولتِ اعتدالگرا، همانندِ دولتهاي سازندگي و اصلاحات، با اين دستاويز و اهرمِ فشار و چانهزني که منتخبِ مردم و برآيندِ نظرات و خواستههاي آنهاست، ميکوشد تا مجموعهاي از «دگرگونيهاي ساختارشکنانه» را به نظامِ اسلامي تحميل کند و يک «جمهوريِ اسلاميِ تقلّبي» بيافريند که هيچ نسبتي با آرمانها و غاياتِ امام خميني ندارد، بلکه بهطورِکامل، تسليمِ نئوليبرليسم و زيرِ ساية ايالاتِ متحدة آمريکاست. دراينميان، برخي از نيروهاي انقلابيِ متفکّر و اهلِ فضل و شجاعت، همچون استاد حسن رحيمپور ازغدي، قاطع و مستحکم در برابرِ انحرافها و کجرويهاي متعدّدِ دولتِ اعتدالگرا، ايستادهاند تا انقلاب در اثرِ نفوذِ نيروهاي سکولار- تکنوکرات، به بيراهه کشيده نشود و از درون، فرونپاشد. جدالِ لفظي ميانِ استاد رحيمپور و رئيسجمهور در جلسۀ شورايعاليِانقلابِفرهنگي نشان داد که اين تقابل، واردِ مرحلۀ جدّيتر و حسّاستري شده است. ازاينرو، ما بايد دقيقتر از گذشته دريابيم که با چه دولتي روبرو هستيم و اين دولت، در پيِ چيست. [1]. «پدرِ معنويِ» او، اکبر هاشميرفسنجاني بود، بهطوريکه شباهتِ کامل و تمامعياري با هاشميرفسنجاني دارد و چيزي بهجز «تکرارِ هاشميرفسنجانيِ متأخّر» نيست. او در طول دهههاي گذشته، همواره در کنارِ هاشميرفسنجاني قرار داشته و در همهجا، با وي همراه بوده است. ميانِ او و هاشميرفسنجاني، «شباهتها» و «قرابتها»ي فکري و رفتاريِ بسياري وجود دارد. [2]. از اساس و بهطورِعميق، شخصيّتش مبتني بر «پراگماتيسم» است؛ او سخت «عملگرا»ست و به همهچيز از اين زوايه مينگرد، در نظرِ او، «ايدئولوژي» اصالت ندارد و تعيينکنندۀ نهايي و قطعي نيست، بلکه همۀ مناسبات و تصميمها و واکنشها، وابسته به «شرايط» و «موقعيّت» است. اينکه يک سلسله اصول و قواعدِ ايدئولوژيک، همواره سايهگستر و هدايتگر باشند، منافيِ عقلِ سياسي اوست. همگراييها و واگراييهاي او، ريشهاي جز تحليلها و چرتکهاندازيهاي «عملگرايانه» ندارد. در منطقِ عملگرايي، اين «منفعت» است که زيربنا و اصلِ حاکم است، پس بايد همواره سنجيد که چه گزينهاي در عمل، «منافع» را تأمين ميکند. «حقيقت»، کمترين اهمّيّتي ندارد و «عبور از ايدئولوژي»، ناصواب نيست، چراکه بايد در عرصۀ تزاحمِ ميانِ «آرمان» و «واقعيّت»، جانبِ واقعيّت را گرفت و بدان اصالت بخشيد. اصلِ ثابت و حاکم، «منفعت» است، نه «ارزش». بههمينسبب است که روحاني، به ائتلافهاي «تاکتيکي» و «معطوف به قدرت»، علاقه دارد و ميکوشد از تمامِ روشها و سازوکارهايي که او را به قدرت ميرسانند، استفاده کند، هرچند بسياري از اين روشها و سازوکارها، آرمانستيزانه و ارزشگريزانه باشند. [3]. ازآنجاکه از دورۀ پيشازانقلاب، در جريانِ امور قرار داشته و پسازانقلاب نيز جايگاههاي مهمِ امنيتي و نظامي را اِشغال کرده، اطلاعاتِ وسيعي از آنچه که در درونِ انقلاب رخ داده است، دارد. بهعبارتِديگر، در طولِ دهههاي گذشته، در درونِ حاکميّت و در سِمَتهاي مهم بوده، و ازاينرو، شناختهاي محدود و اقلّي ندارد. او ميتواند از اين «اطلاعات» و «آگاهيها»، در موقعِ لزوم، بهنفعِ خود استفاده کند. [4]. او نيز همانندِ هاشميرفسنجاني، بهشدتّ «تغيير» کرد و متناسب با اوضاع و احوالِ زمانه و ذائقۀ مردم، مسيري ديگري را انتخاب نمود. او که در دهۀ نخستِ انقلاب، «لحن و ادبيّاتِ انقلابي» را تا حدّ زيادي اختيار کرده بود و گاه اين وضع را تا آن سوي مرزِ «انصاف» و «اخلاق» نيز پيش برده بود، در دهۀ دوّمِ انقلاب، «عملگراييِ غليظ و عيان» را در پيش گرفت. او در دولتِ سازندگي، رياستِ مرکزِبررسيهاياستراتژيکِ رياستجمهوري را برعهده گرفت و سايهنشينِ اقتدارِ شاهانۀ هاشميرفسنجاني شد. در اين دوره، او هرچه بيشتر بهخوي «اشرافيگري» و «تکنوکراتيسم» و «عملگرايي»، سوق يافت و از فضاي ارزشيِ دهۀ شصت، خارج گرديد. موجِ دوّمِ تحوّل و دگرديسيِ روحاني، به انتخاباتِ رياستجمهوريِ سالِ هشتادوچهار باز ميگردد. هاشميرفسنجاني و او در طولِ چهارسال حاکميّتِ دولتِ اصلاحات، بهروشني دريافتند که پايگاهِ اجتماعيِ خود را از دست داده و اگر بخواهند به همين مسيرِ فکري ادامه دهند، قافيه را خواهند باخت. ازطرفِديگر، تجربۀ اصلاحات و شخصِ محمد خاتمي به آنها نشان داده بود که بايد در انديشهها و ادبيّاتِ خود، «تجديدنظر» و «بازانديشي» کنند و به رنگِ اصلاحطلبان درآيند تا شايد مردم به آنها اقبال پيدا کنند. در اينجا بود که «عملگراييِ سياسي» و «عملگراييِ فرهنگي»، به «عملگراييِ اقتصادي» اضافه شد و هاشميرفسنجاني و روحاني، «چهرهاي متفاوت» از خود را در معرضِ افکارِ عمومي قرار دادند. گرايش اين دو به «ليبراليسمِ اقتصادي»، معلولِ همنشيني و مصاحبتشان با نيروهاي تکنوکرات بود، و تمايلِ يکبارهشان به «ليبراليسمِ سياسي» و «ليبراليسمِ فرهنگي»، برخاسته از مشاهدۀ کاميابيهاي اجتماعيِ اصلاحطلبان. دفاعِ او از ليبراليسمِ فرهنگي و سياسي، کمترين «خاستگاهِ فکري و دروني» ندارد؛ او به ليبراليسمِ فرهنگي قائل نيست، چون به «فرهنگ» نميانديشد و فرهنگ در نظرِ او، اعتبار و منزلتي ندارد، و همچنين قائل به ليبراليسمِ سياسي نيست، چون منش و خُلقِ اقتدارگرايانه و شاهانه دارد و تکثّر و نقد را برنميتابد. بنابراين، تغييرِ او، يک «تغييرِ تاکتيکي و مصلحتي» است که در بيرون از او ريشه دارد؛ يعني چون اکنون چنين گرايشهايي به «هنجارِ اجتماعي» تبديل شده و براي بخشهايي از مردم، «جذاب» و «دلرُبا»ست، او از آنها سخن ميگويد، نه اينکه چون به «صدق» و «حقانيّت»شان آگاهي يافته است. [5]. روحاني بهدليل اينکه اخلاقِ کارگزاراني و تکنوکراتيک دارد، برخلاف اصلاحطلبان، حتّي در ظاهر نيز، مردمي و گرم و صميمي و دوستداشتني نيست، بلکه از موضعِ بالا و بافاصله و تحکّمآميز سخن ميگويد. برخوردهاي او، آمرانه و شاهانه و متکبّرانه است، او اهلِ همنشيني با تودههاي مردم نيست، صميميّت و اظهارِ ارادتش نسبت به مردم، از حدّ زبان فراتر نميرود. [6]. «اشرافي» و «تجمّلگرا»ست؛ دولتِ او، دولتِ پُرخرج، امّا کمبازده است. تکنوکراتها، «اسراف» و «تبذير» را، طبيعي و لازمۀ حکمراني ميشمارند، البتّه بيآنکه نامِ اين رويّه را اسراف و تبذير بنهند. اينان نهتنها زاهدمسلک و سادهزيست نيستند، بلکه به حدّمتوسط نيز قانع نميشوند و «شاهانه» و «مسرفانه» زندگي ميکنند. [7]. روحاني، بهشدّت «بيحال» و «بيتحرّک» است؛ او با اينکه رئيسِ قوّۀ مجريّه است، امّا با «عمل» و «اقدام»، بيگانه است و از آنچه که در صحنۀ عيني و واقعيّت ميگذرد، تنها از طريقِ گزارش، مطّلع ميشود. نه از کارِ اجرايي، کمترين سررشتهاي دارد، و نه علاقهاي بدان دارد. براي اجرا و اقدام، هيچ زحمت و رنجي را بر خود هموار نميکند و براي او، هيچ شرايطي، شرايطِ فوقالعاده نيست. او مطابقِ برنامۀ کمحجم و رقيقِ خويش، رفتار ميکند و بيش از آن، تحمّلِ فشار و دشواري را بر خويش روا نميشمارد. نهتنها خودش، بيعمل و تنبل است و جدّيّت و اهتمام ندارد، بلکه حتّي آنگاه که دستور ميدهد نيز، پيگير نيست و کار را تا مرحلۀ نهايي، دنبال نميکند. [8]. او دولتِ خود را دولتِ راستگويان خواند، اما با مردم، از سرِ «صدق» و «راستي» سخن نميگويد و در تحريفِ حقايق، گويِ سبقت را از دولتهاي پيش از خود ربوده است. تاآنجاکه در توان دارد، ميکوشد تا از ديگران «مخفي» کند، و اگر ديگران دانستند، «انکار» ميکند، و اگر واقعيّت در معرضِ افکارِ عمومي قرار گرفت، دست به «تحريف» ميزند. [9]. «پنهانکار» است و ميکوشد تا حدّ ممکن، در «حلقههاي بسته و تنگِ مديريتي و رفاقتي»، تصميم بگيرد و برنامههايش را «دور از چشمِ ديگران»، اجرا کند. نهفقط با مردم اينطور رفتار ميکند، بلکه حتّي نهادهاي رسمي در درونِ حاکميّت را، از روندِ حرکت و اقداماتِ خود، بيخبر مينهد. [10]. دوگانگي و شکافِ بسيار، ميانِ ظاهر و باطنِ او وجود دارد؛ چيزي را بر «زبان» ميراند که در «دل» ندارد، و آنچه را که در «دل» دارد، «پنهان» ميکند. دريايي از «تناقضها» و «تضادها» و «تعارضها»ست. با وجودِ اينکه برخلافِ نظرِ رهبرِ انقلاب سخن ميگويد و عمل ميکند، همواره از تعبيرِ «مقامِمعظّمِرهبري» استفاده ميکند و به هر مناسبتي، به ايشان ارجاع ميدهد. سخنش را «صريح» و «شفاف» نميگويد، و آنچه را که صريح و شفاف ميگويد، «سخن اصلي»اش نيست. «باطن» و «ظاهر»ش، نسبتِ چنداني با هم ندارند. [11]. روحاني، همانندِ اکبر هاشميرفسنجاني و محمد خاتمي، سقفِ خواستهاش، ايجادِ «تغييراتِ ساختاري و کلان در اصلِ نظامِ اسلامي» است. برجامِ يک، گامِ نخست اين حرکت بود، و برجامهاي دو و سه، گامهاي بعدي. اين برجامها، «طرحهايي ساختارشکنانه» هستند که نظام را از «جهتگيريها و آرمانهاي انقلابي»اش تهي ميسازد و به يک «جمهوريِ اسلاميِ تقلّبي» تبديل ميکند. اگرچه روحاني، مسأله را در حدّ «تغييرِ ادبيّاتِ» و «تغييرِ رفتار» و «تغييرِ سياستها» خلاصه ميکند، امّا برنامهاش، «استحالهکردنِ نظام از درون» است. او قصد دارد نظامِ اسلامي را در «محاصرۀ موقعيّت» و «تنگناي شرايط» قرار دهد. اين هدفي است که هاشميرفسنجاني و خاتمي، از عهدۀ تحميلشان بر نظامِ اسلامي برنيامدند، اما او اينک در تلاش است که کارِ ناتمام و ناموفقِ آن دو را، به سرانجام برساند. [12]. روحاني بهصورتِ غيرمستقيم و در لفافه، اما «گزنده» و «تيز»، مخالفت ميکند. ميتوان فهرستي طولاني از فقراتِ مخالفتهاي گفتاري وي را ارائه کرد که گوياي اين واقعيّت است. وي بهطورکلّي، زبانِ پُرنيش و کنايهاي دارد و از اهانت به منتقدان و تخريبِ آنها، پرهيز نميکند. بيش از چهلمورد از اهانتهاي او به منتقدانِ سياستهايش، گردآوري شده است. [13]. پس از مرگِ ناگهانيِ هاشميرفسنجاني، او دچارِ «هراس» و «خودباختگي» شده است و احساس ميکند که «تنها» و «بيپناه» مانده است. در زمانيکه هاشميرفسنجاني زنده بود، او مطمئن بود که هاشميرفسنجاني بهسببِ اختلافاتِ بنيادياش با سياستهاي کلّيِ نظامِ اسلامي، هرگز پشتِ وي را خالي نخواهد کرد، امّا پس از هاشميرفسنجاني، او يک پشتوانة قوّي و مقتدر را از دست داد. [14]. روحاني توانست نتيجة انتخاباتِ رياستجمهوريِ دوازدهم را از آنِ خود کند، ولي رأيِ او، «لرزان» و «درلبةمرز» بود. امروز با شکستِ مطلق و انکارناپذيرِ برنامۀ برجام، و دستبهگريبان شدنِ مردم با مشکلات و دشواريهاي اقتصادي، بدنۀ اجتماعيِ رو، بسيار بيشتر از گذشته، تضعيف و محدود شده است. هم اصلاحطلبان و هم رأيدهندگان به او، نااميد و دلزده شدهاند و به اين نتيجه رسيدهاند که روحاني، يک انتخابِ اشتباه بود هزينههاي فراواني را بر همگان تحميل کرد. ازاينگذشته، وزاري منتخبِ روحاني نيز، يکبهيک، او را ترک ميکنند، چنانکه گويا دولتِ اعتدالگرا، در حالِ تهيشدن از خودش است.