نمیتوانم نام هاشمی را انکار کنم
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست سينما در جايگاه يک رسانه جمعي همواره به منزله ابزاري براي نمايش اصل و حواشي دنياي سياست مورد توجه فيلمسازان، سياستمداران، کارشناسان سياسي و محققان علوم انساني قرار گرفته است. از اين رو فيلمهاي سياسي درخشاني در حيطه داستاني و حتي انيميشن در سينماي دنيا ساخته شده است. در عين حال سينماي مستند جهان هم از حضور فيلم پرترههاي سياستمداران بينصيب نمانده و مستندهاي بااهميتي از چهرههاي سياسي مطرح دنيا در تاريخ سينماي مستند جهان خودنمايي ميکند. فيلمهايي مثل «آمريکاي هيلاري: تاريخ پنهان حزب دموکرات» محصول 2016 درباره هيلاري کلينتون و «زمانه هاروي ميلک» که در سال 1984 برنده اسکار بهترين فيلم مستند شد، نمونههايي از اين مستندها هستند. در سينماي مستند خودمان نيز فيلمهاي متعددي درباره سياستمداران ايراني ساخته شده که مستند «مثل يک زن» درباره فائزه هاشمي و با کارگرداني مژگان ايلانلو يکي از جذابترين آنهاست. مستند بلند زندگي فائزه هاشمي دو سال پس از ساختش با انجام اصلاحيههاي کوتاهي که توسط سازمان سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اعمال شده بود، بالاخره توانست پروانه نمايش دريافت کند و پس از آن در 15 ديماه 97 روند اکران خود را در سينماهاي گروه هنر و تجربه آغاز کرد. اما يک هفته بعد از آن، اکران اين فيلم با اعلام دليل گشودهبودن پروندهاي قضائي عليه شخصيت فيلم يعني خانم هاشمي، متوقف شد و «مثل يک زن» از پرده سينماها پايين آمد. در آخرين روزهاي تنظيم اين گفتوگو جمعي از سينماگران و اهالي رسانه با ارسال نامهاي به وزير ارشاد خواستار رفع توقيف اين فيلم که از مجاري قانوني مجوز اکران گرفته است، شدند و خانم هاشمي و کارگردان فيلم هم جداگانه با رسانههايي در اين زمينه صحبت کردند. گفتوگوي مفصل پيشرو به بهانه اکران مستند «مثل يک زن» با فائزه هاشمي صورت گرفت و بهاره رهنما، بازيگر و هنرمند دوستداشتني سينما و تئاتر اين گفتوگو را با همان تسلط هميشگياش برايمان انجام داد. شايد از ديد خيليها، بهاره رهنما بيربطترين گزينه براي گفتوگو با خانم هاشمي بود اما حاصل گفتوگو نشان داد که نهتنها جهانهاي ذهني و عيني اين دو نفر از هم دور نيست، بلکه در خيلي از جنبههاي شخصي و حرفهاي زندگيشان اشتراکاتي نيز با هم دارند. اضافه بر اينکه نسبت خويشاوندي خيلي دوري هم بينشان برقرار است. مصاحبه صميمانه اين دو نفر باعث شده که رنگ و بويي از جنس يک درددل زنانه بر اين گفتوگو حاکم باشد. اينکه اصولا بهعنوان يک زن در شرايط اجتماعي و سياسي که شما يا خانوادهتان داريد، در خانهتان را روي يک فيلمساز زن و يک مستندساز باز کرديد، نشاندهنده ارجوقربي است که شما به فضاي روشنفکري، به خانمها و به هنر ميدهيد. اگر يک آدم عادي که دانش سياسي چنداني ندارد از شما علت دستگيريتان را بپرسد، از ديد خودتان چه علتي را مطرح ميکنيد؟ چرا شما شش ماه زنداني کشيديد؟ منظورتان از دستگيري، زندانيشدنم است؟ چون من سهبار دستگير شدم! بله. منظورم زندان بود؟ نقدکردن براي رسيدن به عدالت و حق و آزادي و توسعه. ببينيد وقتي شما نقد ميکنيد، بالاخره اشخاصي دردشان ميآيد. همه آن حرکت و فحاشيهاي آقاي تاجيک را محکوم کردند و دادستان از ايشان شکايت کرد. همان آقاي تاجيکي که همه محکوم کردند، يک روز ميرود زندان و بعد عفو ميخورد و هيچکدام از احکامي هم که برايش صادر شد اجرا نميشود و قبل از آن، قوه قضائيه را هم تهديد ميکند! من بهعنوان کسي که يکي از تحصيلاتم رشته حقوق بوده، ميدانم اگر زني در بازار روز خريد کند و مردي دنبالش راه بيفتد و چنين توهيني کند، پرونده به شکل ديگري مطرح ميشود. بههرحال خشونت کلامي مسئله است. هرچند شما را کتک نزدند، ولي کلماتي که گفتند ترسناک بود. بدتر از کتکزدن بود! و در همان موقعيت حتي ميتوانست اتفاقات بدتري بيفتد! ولي چرا شکايت نکرديد؟ اين نوع برخورد، حرکتي نهادينه است! يعني اين نيست که فکر کنيم تصادفا يک آقايي با ما اينجوري برخورد کرده! بارها شاهد بوديم لباسشخصيها و...، سخنرانيها و جلسات ديگران را بههم زدند. پس دفعه اول نبود! اما ايندفعه اينقدر وقيح بود يا مثلا آقاي علي مطهري در راه فرودگاه شيراز به شهر، مورد حمله قرار ميگيرد و پيرو شکايت ايشان، عمده محکوميتها شامل رئيس، معاون و انجمن دانشگاهي شده که آقاي علي مطهري را دعوت کرده بودند و نه ضاربان! خود من تاکنون در چهار مورد شکايت کردهام که هيچکدام رسيدگي نشده! البته غير از يکي که اين اواخر رسيدگي شد. بنابراين اعتقادي نداشتم که به شکايت ما رسيدگي ميشود، چون اينها حرکتهايي است که با برنامهريزي انجام ميشود. خودم هم شکايت از چنين فردي را مناسب نميديدم. ضمن اينکه آن فيلم اثر عجيب خود را در جامعه گذاشت تا حدي که بسياري از اصولگرايان نيز آن را محکوم کردند. آن فيلم چگونه پخش شد؟ جالب است که خودشان پخش کردند؛ احتمالا بهعنوان يک سند افتخار! شگفت اينکه از سوي نهادهاي مربوط به خودشان هم محکوم شدند. آن فيلم عجيب ديده شد. مهم اين است که بساط چنين تفکراتي که به خودشان اجازه ميدهند با مخالفان و منتقدان چنين کنند، برچيده شود. آن به کجا رسيد که اين برسد؟ حمله به سفارت عربستان به کجا رسيد؟ اينها حرکتهاي شخصي نيست. هميشه اعتقاد دارم هر نسلي سندي تاريخي براي نسل بعد از خود محسوب ميشود و به همين دليل به مستند و مکتوبشدن هر چيزي اعتقاد دارم؛ يعني اگر چنين شکايتي ثبت حقوقي ميشود - حتي اگر مورد توجه قرار نگيرد - در اسنادي که شايد ۴۰ سال ديگر مورد توجه حقوقدانان جوان قرار گيرد، بيترديد به عنوان يک منبع مورد بررسي قرار خواهد گرفت. حالا دوران زندان چگونه بود؟ آيا دچار ترس شديد يا راحت با آن برخورد کرديد؟ نه. نترسيده بودم! اولا زندانرفتنم يکدفعهاي شد! دقيقا يادم نميآيد، ولي فکر ميکنم حدود چندين ماه قبل از زندان اين حکم را داشتم، ولي اجرا نشد. اما شکل دستگيري عجيب بود! يکباره آمدند و آخر شب دو خانم بازوهايم را گرفتند و مرا بردند. جالب بود عصرش زنگ زده بودند که بياييد اينجا که گفتم امشب ميهمان دارم، اما فردا صبح خواهم آمد و قبول کردند. پرسيدم اگر قرار است زندان بروم وسايلم را با خودم بياورم، گفتند نه. فقط يک گفتوگو بود، اما آنها هدف ديگري را دنبال ميکردند، چون قرار بود فردا صبحش خودم با پاي خودم بروم و نياز به اين کارها نبود. البته ما به اين چيزها عادت داريم. زندان هم برايم سخت نبود. دورهاي عالي بود. تجربهاي که آنجا کسب کردم برايم لذتبخش و لازم بود. خاطرات آن دوران را نوشتهايد؟ بله. تمام خاطرات زندانم را مرتب نوشتم. قصد چاپ نداريد؟ فعلا نه. ترجيح ميدهم خاطراتم را زماني چاپ کنم که بدون سانسور و کامل منتشر شود. ضمن اينکه دوست هم ندارم که خارج از ايران چاپ شود. ترجيح ميدهم در کشور خودم اين اتفاق بيفتد. جالب است شما و خانوادهتان برخلاف شخصيتهاي سياسي، خيلي راحت در مکانهاي عمومي حاضر ميشويد. بله؛ خيلي جاها که ميرويم، ما را ميشناسند؛ بهويژه پس از فوت بابا که ديگر تقريبا همه ما را ميشناسند. در صحنهاي از فيلم «مثل يک زن»، به اين اشاره ميکنيد که «خجالت ميکشم از اينکه جايي بروم و بگويم فلاني هستم». آيا اين حاصل انتخاب شماست يا اينکه در معرض ديد عموم قرارگرفتن، پيروي از منش آقاي هاشمي است؟ اينها را خيلي نميدانم؛ ورزشکاري در مسابقات شيرجه قهرمان ميشود، از او ميپرسند چگونه قهرمان شدي؟ او هم در پاسخ ميگويد اول بپرسيد چه کسي من را به سمت اين مسير هل داد؟ بهنوعي مسير طبيعي زندگي است. فکرشده نبوده که با تصميمگيري درباره آن، برنامهريزي کرده باشيم. حداقل من چنين چيزي را به ياد ندارم؛ ولي احتمالا ناشي از منش بابا و مامان بوده است. سعي کردهام عادي باشم؛ مثلا نتوانستم با خودم کنار بيايم که هميشه يک يا چند نفر محافظ همراهم باشند؛ حتي آن دوراني که بابا رئيسجمهور بود، يا وقتي خودم نماينده مجلس بودم. نمايندهها معمولا محافظ دارند؛ ولي من هميشه از آن فرار ميکردم. حتي يادم ميآيد در سال ۸۸ که مادر خيلي نگران بود و يک نفر از محافظهاي بابا را با من همراه کرده بودند، هميشه او را قال ميگذاشتم. ترجيح ميدادم عادي و راحت باشم؛ تا حالا سخت هم نبوده است؛ مثلا در جايي وقتي يکي من را ميشناسد، نهتنها حس بدي ندارم، بلکه برعکس خوشايند هم هست. صادقانه بگويم چيز ناراحتکنندهاي نبوده است؛ مردم، يا دوستانه حرف زدهاند يا منتقدانه؛ ولي يادم نميآيد از طرف مردم اهانتي مثل مدل همين سعيد تاجيک و لباسشخصيها صورت گرفته باشد. در مجموع هميشه سياست درهاي باز را دنبال کردهام و از در معرض ديد عموم قرارگرفتن، نگراني نداشته و ندارم و از اين قضيه تاکنون نهتنها ضرر نکردهام، بلکه فوايدش بيشتر بوده است. به شفافيت اعتقاد دارم. در فيلم خود را اصلاحطلب معرفي کرديد. الان که به گذشته نگاه ميکنيد، بهعنوان يک زن اصلاحطلب و نماينده مجلس، مهمترين کنش و رفتار سياسي شما چه بوده است؟ ببينيد شروعش همين ورزش زنان بود؛ دنبال مشکلات و مسائل آن بودم و به همراه جامعه ورزش، نقش بسياري در پيشرفت ورزش زنان داشتم. تنهايي نبود. فکر ميکنم در حوزه زنان نيز توانستم بهنوعي تأثيرگذار باشم؛ انتشار روزنامه «زن» و نمايندگي مجلس و حزب کارگزاران و خيلي چيزهاي ديگر. مثل دوچرخهسواري زنان... بله؛ اما آن برنامه من نبود، کار دشمن بود. قبل از اينکه براي نمايندگي مجلس کانديدا بشوم، شهرداري تهران سميناري با عنوان دوچرخه بهعنوان وسيله حملونقل، در پارک چيتگر برگزار کرده بود، از من هم دعوت کردند که صحبت کنم. آنجا گفتم اگر دوچرخه وسيله حملونقل است، نميتواند فقط براي مردها باشد، مشکل ديني هم که ندارد، برنامهريزي کنيد که بچهها، زنها، مردها با دوچرخه در شهر رفتوآمد کنند تا فرهنگسازي بشود. اين خبر پخش شد و انعکاس آنچناني هم نداشت. خيلي عادي برخورد شد. دو سال بعد که براي نمايندگي مجلس کانديدا شدم، انصار حزبالله يادش افتاد از اين صحبت عليه خودم استفاده کند. در حد خيلي وسيع از سوي آنها تکثير شد. اينگونه عنوان کردند که خانم هاشمي گفته دوچرخهسواري بانوان با چادر، با لباس گشاد و با شلوار بلند امکانپذير نيست و منظورش اين بوده که زنان، بيحجاب دوچرخهسواري کنند! همين سبب شد هرجا براي تبليغات آن دوره سخنراني ميکردم، مراسم پر از دختر و پسرهاي جوان ميشد و بلافاصله ميپرسيدند دوچرخهسواري آزاد ميشود؟ يعني آنها عملا فضا را به اين سمت بردند، وگرنه دوچرخهسواري ممنوع نبود و براي آزادشدن به قانوني نياز نداشت. اين فضا را آنها ايجاد کردند و به يک موضوع مهم تبديل شد. وقتي همه ما به گذشته نگاه ميکنيم، چيزهايي داريم که در تنهايي خودمان به آن افتخار کنيم يا به لحاظ انساني اقناع روحي ميشويم. شما حستان دراينباره چيست؟ از چيزهايي که خيلي راضيام ميکند، منتقدبودن است؛ يعني فکر ميکنم اينکه سعي نکردم همرنگ ديگران بشوم و جاهايي که به نظرم ايراد آمده، گفتهام؛ اينکه کجا قرار دارم و در چه خانوادهاي هستم يا در خانواده نظام هستم، باعث نشود از حقيقت فاصله بگيرم. اين ويژگي را خيلي دوست دارم. سعي ميکنم همانگونه که انتقاد ميکنم، محسنات و خوبيها را نيز بگويم. معمولا با انتقادها راهحل نيز دارم؛ البته اگر گوش شنوايي باشد. ديگر عزيزتر از برادر که نيست؛ ولي شما به برادرتان نيز انتقاد داريد و حرف خودتان را ميزنيد؛ يعني اين روحيه از قبل بوده... من با بابا هم که صحبت ميکردم، سعي ميکردم بيشتر انتقاد کنم. دوست دارم ديگران هم از من بيشتر انتقاد کنند. بههرحال نقد سازنده در مملکت ما خيلي کم است؛ يعني اگر وجود داشته باشد، خيلي ميتواند به جامعه کمک کند. بالاخره همه نياز به اصلاح و تذکر دارند. همه نياز به يادآوري داريم. دهه ۶۰ معلم ورزش بوديد. در فيلم سکانسي هست که سوارکاري ميکنيد و از شما ميپرسند که از اسب نميترسيد؟ پاسخ داديد چرا اولش ميترسيدم؛ ولي واقعيت اين است که بهعنوان سوارکار هر بار که ميافتي بايد بتواني همان لحظه سريع بلند شوي. بعد از دخترتان ميپرسيد که يادت ميآيد من تابهحال از اسب افتاده باشم يا نه؟ به نظرم اين منش را شما در زندگي شخصيت خود نيز به کار بردهايد. در افتوخيزهاي زندگي اين روحيه ورزشي چقدر به شما کمک کرده است؟ معتقدم که بخشي از اينها تربيتي است. اعتقاد دارم ورزش يکسري ويژگيها را تقويت ميکند. يکي از آنها اعتمادبهنفس است، دوم اينکه شما تحمل شکستخوردن را کسب ميکنيد. چون شما در مسابقات زيادي ميبازيد و هميشه که برنده نيستيد! مثلا در واليبال ميبازيد قهر نميکنيد. دوباره سعي ميکنيد؛ خودتان را تقويت و تيم را احيا کنيد تا براي مسابقات بعدي برنده شويد؛ يعني تحمل شکست را پيدا ميکنيد و با هر زمينخوردن بيشتر بلند ميشويد. اينها يکسري ويژگيهاي شخصي هم هست که با ورزش تقويت ميشود يا ممکن است ايجاد بشود. فکر کنم اين ديالوگ در فيلم هم هست که مادرم ميگويد فائزه از بچگي هرکاري دلش ميخواست ميکرد؛ يعني در واقع من از بچگي همين بودم، به چيزي اعتقاد داشتم و بايد کاري را ميکردم. مثلا مادرم يک دايي داشت، آقدايي محسن، خدا بيامرزتش، دوستش داشتيم. به ديدنش که ميرفتيم نميدانم چرا به من گير ميداد که بايد دست من را ببوسي، به هيچکس ديگر هم نميگفت. بچه هم که بودم از دستبوسي بدم ميآمد. اگر بخواهيم درباره پايهها و اثرات اجتماعي و سياسي هم بحث بکنيم که جاي خودش را دارد. من نميبوسيدم. بعد يک مشت پول از تو جيبش درميآورد ميگفت اگر دستم را ببوسي من اينها را به تو ميدهم. باز من ميگفتم نه. بعد همه بچهها دور آقدايي محسن را ميگرفتند و ميگفتند ما ميبوسيم بده به ما. ميگفت فقط اگر فائزه ببوسد پول ميدهم. چون شماها که خودتان همينجوري عادي و بدون پول هم ميبوسيد! لابد کاريزمايي را در شما حس ميکرده... (ميخندد) نميدانم! شايد هم سرتقبودنم را! من هم دقيقا همين را گفتم. از روي سکانس دورهمي خانوادگيتان برداشتم همين بود! بههرحال يکسري مسائل شخصي است. ولي ما به صرف شخصيبودن نبايد اکتفا کنيم. بالاخره بايد آنها را تقويت کنيم يا به جامعه بگوييم که چگونه اينها را تقويت کنند. بالاخره آدم جايي قرار ميگيرد که ممکن است حرفش را چند نفر گوش بدهند. ولي من توصيهام به همه اين است که برويد ورزش کنيد. ورزش خيلي ويژگيها را بهويژه براي خانمها تقويت ميکند. زنها هميشه بايد تلاش کنند براي حقوق خودشان و ورزش از آن مواردي است که اين ويژگيها را به خانمها ميدهد که بتوانند قويتر و باهدفتر مبارزه کنند. شما در خانوادهتان شبيهترين فرد به آقاي هاشمي به نظر ميرسيد. بهنوعي انگار شما پسر آقاي هاشمي بوديد! نظرتان دراينباره چيست؟ جالب است ميگويند من مثل يک مرد سياستمدار هستم يا فائزه تنها مرد خانواده هاشمي است! البته که اينها اغراق است! مادرم وقتي اين حرفها را ميشنود ميگويد معلوم است شما در زمينه حقوق زنها هيچ کاري نکردهايد! اين همه خودتان را کشتيد، وقتي ميخواهند از شما تعريف کنند ميگويند مثل يک مرد هستيد! البته حرف درستي ميزند. يعني هرکسي به من اين را ميگويد، ميگويم توهين نکنيد. حداقل بگوييد شيرزن... . البته اين ادبيات و فرهنگ مردانه ماست، مثلا واژه خالهزنک يا چيزهاي ديگر. در ادبيات ما مردها را در صفتهاي بهتر قرار ميدهند. جالب است بدانيد که بعد از فوت بابا ارث را مساوي تقسيم کردند. پسرها تصميم گرفتند که اين کار را بکنند. حقوق آنها بود. پرسيدم «چه شد که شما ارث را مساوي تقسيم کرديد؟ بابا گفته بود؟» گفتند که نه. گفتم پس خيلي کار بزرگي کرديد. خيلي هم ممنونم، بعد ياسر به شوخي گفت شما در واقع بزرگواري کرديد. چون همه ميگويند که مردهاي خانواده هاشمي، شما و فاطمه هستند، نه ما! بنابراين شما ارثتان را به ما بخشيديد نه ما به شما. البته شوخي بود، ولي اين کار يک پايه تربيتي دارد. شما خودتان هم اعتقاد داريد که بخشي از اين روحيه و شجاعت طبيعتا در تربيتتان مستتر بوده است؟ کاملا. منظور من هم همين بود. چون ميدانيد که خيلي از پدران در رفتارشان همچون ترمز عمل ميکنند! ولي من فکر ميکنم آقاي هاشمي به گونهاي آن روحيه شجاعت را در شما تقويت کردند. بله دقيقا. به نظرم بخش عمدهاي از ويژگيهاي ما به تربيت خانوادگي برميگردد که شايد مادرمان نقش مهمتري در آن داشته است. چون بابا قبل از انقلاب در مبارزه و زندان و فراري و... بود. البته زمانهايي هم که زندان نبود، زياد با ما بود. حالا بعضيها ميگويند که از آخوندها و روحانيت چنين انتظاري نداريم. من ميگويم برعکس است. شما آخوندها را نميشناسيد که چنين حرفي ميزنيد. به نظر من آخوند به دليل مطالعه زيادي که در دين دارد، دين واقعي را ميشناسد و توجهش نسبت به حقوق زنان بهترين است. اگر ميبينيد که يک روحاني اينگونه نيست، او آخوند واقعي نيست وگرنه آخوند واقعي بايد همين باشد. مامان هميشه در کنار بابا نقشهاي عظيم داشته است. او يک خانم خانهدار بود، ولي وقتي که بابا زندان بود، مامان بايد بيرون زندان اين و آن را ميديد يا پيامهاي بابا را به ديگران ميرساند يا مثلا اطلاعات بابا را ميگرفت و به جاهاي مختلف ميداد. بابا که در زندان بود دغدغه خانواده زندانيان را هم داشت. بابا يکي از منابع مالي آنها بود. مامان بود که ميرفت به خانواده زندانيها سر ميزد، بخشي از کارهاي بابا بهويژه قبل از انقلاب به دوش مامان بوده است. بعد از انقلاب هم جور ديگري اين وضعيت ادامه داشت... . همين که با وجود تربيت چند فرزند ساليان سال کنار يک مبارز سياسي ماندند و مشکلات را تحمل کردند، ساده نيست. يادم ميآيد در مصاحبهاي از شما پرسيده شد که چرا جين ميپوشيد و شما گفتيد «جين راحت است و تميزتر ميماند». اين نگاه برايم جالب بود. اصولا در شروع فيلم يک چيزي هست که برايم عجيب بود؛ وسواس زيادي روي حجابتان داشتيد، درحاليکه حجابتان خيلي هم کامل بود. قصد داشتيد حساسيتتان روي اين موضوع بيشتر به چشم بيايد؟ به خانم ايلانلو گفتم که آن پلان را از فيلم دربياورد. منتها گوش نکرد. گفت اينها طبيعي و خوب است. حجابتان کامل بود، چرا نگران بوديد؟ نگران حجابم نبودم، احتمالا نگران قيافهام بودم که روسري خوب قرار گرفته يا نه. از چه نظر؟ از نظر زيبايي. احتمالا نگران اين بودم که روسريام خوب ايستاده است و قيافهام خوب شده يا نه. هميشه به حجاب عادت داشته و چيز جديدي برايم نبود و معمولا بلدم چگونه حجابم را حفظ کنم. طبيعتا مقابل دوربين اين موضوع مهم است. نکته مهم و جذاب ديگر اين بود که بهعنوان يک زن خواهان امتياز ويژهاي نيستيد؛ درعينحال نميخواهيد امتياز ويژهاي را نيز از دست بدهيد. کاملا؛ چون نميخواهيم حقوقمان را از دست بدهيم. امتياز يا حقوق؟ امتياز با حقوق فرق ميکند؛ امتياز چيزي است که به شما زيادي ميدهند؛ يعني مال شما و حق شما نيست، ولي به دليلي به شما داده ميشود. زنهاي ما از حقوق خود محروماند؛ يعني من اعتقاد ندارم زنها دنبال امتيازند. آنها چيز زيادي نميخواهند. ما فقط حقوق اوليه و بديهيترين حقوق خود را ميخواهيم و بايد برايش تلاش کنيم. نميتوان اين را کتمان کرد که فضاي حاکم بر سياست کشور، مردانه است. شما بهعنوان يک زن سياستمدار، يعني زني که کار سياسي کرده است، چقدر براي دفاع از حقوق و مطالبات زنان تاوان دادهايد؟ به نظر شما اگر در اين فضا مرد بوديد، موفقتر عمل نميکرديد؟ فکر ميکنم زنبودن در خيلي جاها برايم امتياز بوده است. درست است که خانمها محدوديت دارند، ولي همين اقليت زنها وقتي جايي قرار ميگيرند، مؤثر هستند. البته موقعيت خانوادگي هم بهعنوان عاملي قوي کنارم بوده است و قطعا نميتوانم منکر نقش پدر شوم. نميتوان نام هاشمي را در حمايتهايي که از فعاليتهاي من، بهخصوص در حوزه ورزش ميشد، انکار کرد. اينها همه مؤثر بود که حرفهايم را بشنوند. معتقدم همين زنبودنم سبب شده بود در موقعيتهايي که قرار ميگرفتم، حرفم بهتر شنيده شود. من هيچوقت از زنبودنم ناراحت نبودم و نيستم. به اين فکر نکردم که مثلا اگر مرد بودم، موفقتر بودم. موفقتر در کسب موقعيتها؟ خب معلوم نيست که آن موفقيت حساب بشود؛ مثلا شايد اگر مرد بودم، ميتوانستم وزير يا رئيسجمهور باشم! اصولا شما زنبودن در ايران را محدوديت ميدانيد يا نه؟ بله؛ در خيلي از موارد حقوق زنان نصف حقوق مردان است و اينکه سقفهايي شيشهاي وجود دارد که نميگذارد شما بهعنوان زن و براساس شايستگيهايتان در يک روند طبيعي رشد کنيد و بالا برويد. من اينها را محدوديت ميدانم، ولي معتقدم اگر زنها قوي عمل کنند، از همين زنبودن نيز ميتوانند فرصتهاي ويژهاي بسازند. به همين دليل، در کنار محدوديتها بايد تلاش مضاعفي صورت بگيرد؛ چون خيليها در اين مسير يا خسته ميشوند يا رها ميکنند. من هم به فرمايش شما اعتقاد دارم، ولي متأسفانه اين محدوديت وجود دارد؛ مثلا در سينما، بازيگران مرد تقريبا سه برابر بازيگران زن دستمزد ميگيرند؛ درحاليکه يک زن بايد از خيلي شرايط خانوادگياش بگذرد براي اينکه بازيگر شود. تازه اين تبعيض در حيطه هنر صورت ميگيرد، واي به حال جاهاي ديگر. اين همهجا وجود دارد. الان شما زنبودن را در دستمزدها مثال زديد، البته من در دنياي شما نيستم و شايد حرفم غيرمنطقي است. اگر به منِ نوعي نصف حقوق مرد را بدهند، من نبايد بروم و کار کنم. اينکه ميگويم قوي بايد عمل کنيد، اينجاست. بالاخره آنها مجبورند از يک زن استفاده بکنند ديگر؛ نميتوانند جاي زن، مرد بگذارند که؛ يعني اگر زنها با هم متحد شوند و براي احقاق حقوقشان پافشاري کنند، کمکم درست ميشود. زني ميتواند بگويد من کار نميکنم که از لحاظ اقتصادي دستش توي جيب خودش باشد يا پشتوانهاي داشته باشد؛ اما وقتي اينگونه نيست، عملا اتحاد ديگر معنايي پيدا نميکند. چندان با اين حرفتان موافق نيستم؛ ميدانيد چرا؟ يک زمان است که شما ميخواهيد ناز کنيد يا قبول نکنيد و جايگزين مرد برايت ميگذارند و مثلا مهم نيست بياييد يا نه؛ اگر شما نروي، مدير شرکت مرد ديگري را جايگزين شما ميکند؛ اما يک زماني هست که يک فيلم بازيگر زن نياز دارد و اصلا نميتوانند جاي او در فيلم مرد بگذارند. اگر ما زنها با هم تشکل صنفي و اتحادي داشته باشيم، آنوقت ميتوان نتيجه گرفت. زمان ميبرد و بايد هزينه داد، ولي ارزش دارد. فعاليت زنان همهجاي دنيا اينگونه بوده است. اين کاري بود که در ورزش انجام شد؛ ما در ورزش زنان در دورهاي با اتحاد جلو رفتيم و موفق شديم، البته در دورههاي بعد اين اتحاد خدشهدار شد و مشکلاتي پديد آمد. متأسفانه آن جايگاه عزتمند زنان نيز ضعيف شد؛ چون منِ زنِ مدير حاضر شدم به هر قيمتي فقط آن جايگاه را حفظ کنم و برايم مهم نبود در آنجا هيچکاره هستم و فقط حضوري فيزيکي دارم؛ اختياراتم را دادم تا بمانم. حرفتان را قبول دارم. ولي روحيه ورزشکاران زن با روحيه سينماگران خصوصا سينماگران زن خيلي متفاوت است. منظورم اين است که فرصتهايي براي همه اقشار و اصناف وجود دارد که با اتحاد و همفکري و صداي واحد مطلب را آنطور که ميخواهند، پيش ببرند. بايد اين فرصتها را کشف کرد و برايش برنامهريزي کرد. خب برويم سراغ مجلس شوراي اسلامي. در مجلس ششم رأي نياورديد، به نظر شما مهمترين علتش چه بود؟ در مجلس ششم ليست مشارکت رأي آورد. بر اساس توافقات بين حزب کارگزاران و آنها و بدون نظرم قرار شد نام من در ليست آنها هم باشد. من نپذيرفتم چون ميديدم که مسائل سياسي جايگزين اخلاق و عدالت و انسانيت و همه اينها شده است. خلاصه اينکه ليست مشارکت رأي آورد و من رأي نياوردم. خيليها گفتند اگر در ليست مشارکت بودي رأي ميآوردي، گفتم خب به چه قيمتي؟ دوران خوبي نبود. خاطرات بدي از عملکرد اينها برايم باقي مانده است. بهويژه در ارتباط با بابا. پس تاوان استقلالتان را داديد؟ بله. تاوان استقلال، عدالتخواهي و پايبندي به اصولم را دادم. وقتي رأي نياورديد، همزمان شد با بستهشدن روزنامه زن. بعد رفتيد انگليس براي دکترا. گفتيد از آن زمان موبايل هم کنار گذاشتيد، آيا اين يک زنگ استراحت بود؟ چون من وقتي فيلم را ميديدم، احساس ميکردم که در مدل زندگي شخصي خودم خيلي جاها شباهتهايي به شما دارم. گفتم اگر ميخواهيد مصاحبه انتقادي باشد، شايد بهتراست کسي ديگر جاي من بيايد. چون من با خانم هاشمي همذاتپنداري ميکنم. پايم سه ماه پيش شکست و بدجور جراحي شدم. آنجا بود که از موبايل خسته شدم. فکر ميکنم شما هم در آن زمان آنقدر تحت فشارها و اتفاقها بوديد که احتياج به يک آرامشي داشتيد. شايد موبايل چيزي بود که اين آرامش را به هم ميزد. نه. اولا که ما خانوادگي بيشفعاليم. (ميخندد) يعني اگر قرصهايمان را نخوريم! موجودات خطرناکي ميشويم. شوخي ميکنم. ما کلا پرانرژي هستيم؛ يعني انرژي که بابا داشت، فکر نميکنم هيچکدام از سياستمدارهاي حتي جوان ما داشتند. بابا و مامان هم اينجوري بودند. يعني يکجورهايي خستگيناپذيريم. من انگليس بودم، موبايل داشتم ولي وقتي آمدم ايران آن را کنار گذاشتم. چون وقتي موبايل داري دائم تلفن ميزنند. من خيلي حجم مکالماتم بالا بود؛ شماره ميافتد و زشت است که جواب ندهي. نخواهي جواب بدهي هم بعدا بايد با آنها تماس بگيري، موبايل 10 درصد منفعت دارد. همان موقع که نماينده بودم، موبايل داشتم. واقعا گاهي اوقات دستدرد ميگرفتم. آنموقع از اين هندزفريها هم نبود. بعد قبض موبايل زيادي هم برايتان ميآيد و هيچ فايدهاي هم ندارد. بعد با موبايل بايد در اين فضاي مجازي هم باشيم. اعتقاد دارم که اگر من در فضاي مجازي بودم تا الان اعدام شده بودم. چون بالاخره در محيط قرار ميگيريد. احساساتي ميشويد و حرفي ميزنيد که بعدا نميتوانيد جمعش بکنيد. بله آدمي که آنقدر منتقد و پرانرژي است... بله. آنقدر راحت حرف ميزند. محافظهکار نيست! دوستي داشتيم که يک اصطلاحي داشت: به خاطر يک ليوان شير، يک گاو را در خانه نگه نميدارند. فکر کردم که موبايل چنين حالتي دارد. به اندازه يک ليوان شير منفعت دارد ولي بيشتر نه. در فيلم گفتيد که رفتنتان به انگليس و تحصيلتان همزمان شد با شايعاتي که مربوط به جدايي و طلاق درباره شما شنيده ميشد... نه همزمان نشد، تقويت شد. يعني قبلش هم شايعات بود. بههرحال هر زني که از صبح تا شب خانه نباشد، اولين اتفاقي که ميافتد، خانوادهها فکر ميکنند که پس اين زندگي مشترک چطوري دارد ادامه پيدا ميکند... نه، البته شايعات دليل نميخواهد. معتقدم که بخشي از اين شايعات را افرادي خاص و با هدف ميسازند. اين را درست ميکنند که بعدا به موقع بتوانند براي تخريب يا اهدافي که دارند، از آن استفاده بکنند؛ شايعات وقتي پخش ميشود، مردم که خبر ندارند، باور ميکنند. معتقدم بخشي از شايعاتي که درباره ما و ديگران بهوجود آمد، اينگونه بود. شايد دليل شايعه طلاق اين باشد که من و همسرم در کار مستقل هستيم و اصراري نداريم که همهجا باهم باشيم. تکوتوک با هم هستيم. خودمان را خيلي به هم تحميل نميکنيم، شايد اين شايعه طلاق از اين نظر شکل گرفت. من البته بشخصه اين را بگويم که اين تصميم خيلي برايم جذابتر است. من هم جاي شما بودم، همين کار را ميکردم. ولي شايد از بيرون که نگاه ميشود، به مادر دوتا بچهاي که بههرحال همسرش آقاي لاهوتي هم زندگي سختي کنار زني مثل او داشته است... به نظر نميآمد که براي او سخت بوده باشد، حداقل ظاهرش نشان نميداد. اين خيلي راحت نيست، بههرحال هر مردي اگر يک قطره خون ايراني در درونش باشد دوست دارد که زن را در خانه داشته باشد. کنترلش کند. نه، يعني احساس کند که همسرش بيش از بيرون، در خانهاش فعاليت دارد. فکر ميکنم يک فشار رواني روي اطرافيان هم هست، بههرحال براي همسرتان هم راحت نبوده است. آن سالهايي که براي مجلس انتخاب نشديد و روزنامهتان هم بسته شد، هم اين انتخاب را داشتيد که کاملا زن خانه باشيد، آشپزي کنيد، بچهها را به تفريح و ورزش ببريد. برويد دفتر آقاي لاهوتي دکورش را عوض کنيد و... و هم اين انتخاب را داشتيد که به انگليس برويد و مدرک دکتراي خود را بگيريد. من به عنوان بهاره رهنما با گزينه دوم خيلي موافقترم. اگر به عقب برگرديد، فکر ميکنيد جايي بوده که براي خانواده کم گذاشته باشيد؟ يعني اگر آن دوره زماني نميرفتيد بچهها و خانواده خوشحالتر بودند؟ پسرم، حسن، همراهم بود؛ تنها نرفتم. خانواده را رها نکردم. دخترم هم ازدواج کرده بود، ولي مرتب پيش ما ميآمد و ميرفت. فقط همسرم ميتواند گلهمند باشد که او را رها کرديم و رفتيم. او هم در رفتوآمد بود؛ بنابراين اولا که من با نيمي از خانواده آنجا بودم. ثانيا درست است که من خيلي گرفتار بودم، ولي بچههايم همهجا با من بودند. اينطور نبود که بچههايم را رها کرده باشم. منظور من هم رهاکردن نبود. انتخابهاي متفاوتي بود که به عنوان همسر و مادر ميتوانستيد داشته باشيد. مثلا پريا هميشه به من ميگويد شايد تو تا به حال قرمهسبزي و چلوکباب جلوي من نگذاشته باشي اما چيزهاي ديگري به من دادهاي که آن مادري که قرمهسبزي و ... به بچهاش ميدهد، آن چيزها را به او نميدهد. من ميگويم اين دو نوع زندگي متفاوت است. من ميخواهم بگويم که هم قرمهسبزي را دادم و هم آنها را دادم. تمام کارهايي را که فهرست کرديد، براي بچههايم انجام دادهام؛ گاهي کمتر و گاهي بيشتر. پس واقعا شما هايپريد... بله. واقعا همينطور است. در فيلم سکانس پياز خردکردنتان را ديدم، آشپزيتان هم حرفهاي بود... اينطور نبود که خانواده را رها کرده باشم. مگر ميشود خانواده را رها کرد؟ مثلا من به ياد دارم روزنامه زن را داشتم. نماينده هم بودم. ورزش هم ميکردم و... بالاخره توجه آدم کم ميشود. توجه کم ميشود. بله. نميشود. مثلا شما با يک خانم خانهدار از دوستانتان مقايسه کنيد... همان موقع که من کارهاي بيرونم خيلي زياد بود و بچهها کوچکتر بودند، همه آخر هفتهها دو روز با آنها به سفر ميرفتم؛ يعني دائم ما در راه تهران-شمال در حرکت بوديم، پنجشنبه ميرفتيم، همان شب يا جمعهاش برميگشتيم، زمانهاي زيادي را با هم ميگذرانديم. خب بچهها در خانوادههايي که اينقدر مورد فشارند، آسيب ميبينند... يک نکته ديگري که زندگي ما داشت اين بود که بچهها هم به نظرم لذت ميبردند. الان ممکن است بگويند نه، خوب نبود ولي آن موقع ميديدم که شاد هستند. ما همه کنار هم زندگي ميکرديم. يعني مامان يک ساختمان پنج واحدي ساخته بود، ما پنج خواهر و برادر آنجا با هم زندگي ميکرديم، وقتي که من نبودم بچههايم خانه فاطي بودند و فاطي به بچههاي من ميرسيد. اگر هم فاطي نبود بچههاي او ميآمدند پيش من، يک جمع خانوادگي داشتيم و بچهها تقريبا تنها نميماندند. شما خانواده منسجمي هستيد... بله. اگر شما با آقاي لاهوتي مشکلي ميداشتيد، فکر ميکنيد جرئت جداشدن را داشتيد؟ بله، چراکه نه؟ يعني براي شما مهم نبود که دختر آقاي هاشمي هستيد و در اين موقعيت نبايد طلاق گرفت؟ وقتي سختيها زياد بشود مطمئنا خانوادهتان هم نميخواهد شما با هر سختي بمانيد و آن زندگي ادامه پيدا بکند. البته شما خانواده روشني بوديد و مادرتان هم زن پيشرويي بوده است، اما اصولا وقتي که آدم صاحب يک موقعيت سياسي و اجتماعي است، نگاهها بر او متمرکزند، من به عنوان يک بازيگر شايد مثلا خيلي سال پيش به طلاق فکر کرده بودم. با اينکه من خيلي خيلي آدم نترسي هستم، اما 10 سال اين ترس را حمل کردم تا بالاخره جرئت پيدا کردم اين کار را بکنم و به جامعه اعلام کنم که من نتوانستم ادامه بدهم. نميدانم. راجعبه اين موضوع هيچوقت فکر نکردم. چون مشکلي نداشتيم که بخواهيم به اين فکرها برسيم، ولي اگر مشکلاتي بود که نميتوانستيم زندگي را ادامه بدهيم. فکر ميکنم جدا ميشدم. تا به حال شده است که خانمي دراينباره با شما مشورت کند و شما اين جرئت را به او بدهيد که از طلاق نترسد؟ بله. فراوان، اصلا هرکسي ميآمد پيش من و ميگفت شوهرم اذيتم ميکند، ميگفتم خب تقصير خودت است، مثلا ميگفت من را کتک ميزند... ميگفتم خب تو هم بايد او را بزني. او اگر يک بار دست روي تو بلند کرد و تو هم همانطور پاسخ دادي، ديگر تکرار نميشود. حالا يک داستان بانمک هم هست. همان اوايل انقلاب يکي از همکارهاي فاطي برايش تعريف ميکرد که شوهرم مرتب من را ميزند و فاطي هم همين حرف را به او ميزند. چند ماه بعد آن آقا ميآيد و ميگويد اين خانم تحويل خودت. من طلاقش دادم تا تو باشي به اين ياد ندهي با من چه کار کند. بله. من معمولا خيلي خانمها را تشويق ميکنم که مواظب حقوقشان باشند چون اعتقادم بر اين است که معمولا مردها به خودي خود در خانه زورگو نيستند. زنها از ابتدا زندگي را واميدهند، در مقابل هر چيزي کوتاه ميآيند. همه چيز را براي همسرشان ميخواهند. البته زنها با عشق و علاقه اين کار را ميکنند. گاهي مردها ظرفيت اين همه محبت را ندارند و کمکم دچار توهم ميشوند و بر خانم سلطه پيدا ميکنند و رفتارهاي بد شروع ميشود. به شيوههاي تربيتي افراد هم بستگي دارد... تربيت هم هست ولي زنها فکر ميکنند چون زندگي و مردشان را دوست دارند بايد هر امتيازي را به مرد بدهند. يعني اينطور ميخواهند عشق و علاقه خود را نشان دهند. بعد از يک مدت آن مرد عادت ميکند که آنگونه زندگي کند. بعد ديگر زندگي غيرقابلتحمل ميشود. شايد هم زن تحمل کند ولي ديگر زندگي خوبي ندارند. در واقع همه حقوق را ميدهد و ديگر نميتواند پس بگيرد. به نظرم خانمها و دخترهاي جوانمان بايد از اول زندگيشان حواسشان باشد که الکي مردها را خراب نکنند. امتياز زيادي به آنها ندهند و از حقوق خودشان صرفنظر نکنند و فکر ميکنم اگر از اول زندگي را درست بسازند تا آخر زندگي درست خواهد ماند. دامادتان خيلي از شما حساب ميبرد؟ فکر نميکنم. حق طلاق را گرفتيد براي مونا؟ يادم نيست گرفت يا نگرفت، چون ببينيد ما اين حرفها را ميزنيم ولي بچههاي خودمان گوش نميکنند. بله بچهها خودشان عاشق ميشوند. عاشق ميشوند و زندگيشان را ميکنند. چقدر با حق طلاق در ازدواج ايراني موافقيد؟ الان پنج تا حق هست؛ حق طلاق، حق مسکن، حق حضانت بچه. حق کار و حق خروج از ايران. البته به من هم يکي را دادند؛ يعني هرچه چانه زدم، بقيه حقها را به من نداد. خب من اين را جور ديگري توضيح بدهم، اولا که کاملا موافقم؛ به نظر من دخترها بايد هوشيار باشند که موقع ازدواج تمامي اين حقوق را بگيرند، ولي دلخورياي که از اين قضيه دارم اين است که فکر ميکند بزرگواري ميکند که اين حقوق را به زن ميبخشد؛ در صورتي که اينها حقهايي هست که از زن گرفته شده و به اين وسيله در طول زمان و با فرهنگ مردانه سلطهاي بر زنان پيدا کردهاند، اگر اين حقوق را ميدهند براي ما يکجور امتياز تلقي ميشود. حق تضييعشده تلقي نميشود. بايد چيزي را ببخشيم تا چيز ديگري را به دست آوريم. در شرايط فعلي ناچاريم. غير از اين راه ديگري وجود ندارد و معتقدم بايد همه اين حقوق گرفته شود. البته من بيشتر به مشارکت، مشورت و برابري اعتقاد دارم. يعني نظرم اين است که زن و مرد بايد حقوق برابر داشته باشند. اين برابري از اصول بديهي و ذاتي خلقت است. اگر هم اختلافي وجود دارد و به نتيجه نميرسند، قاضي بايد تصميم بگيرد. در فيلم منزل عمه شما نشان داده شد. عمهتان چقدر هم دوستداشتني بودند. خانمي خيلي خاص با آن سن و سال و حالو هواي ويژهاي که داشتند. هنوز در قيد حيات هستند؟ بله، بله. صحبت ميکردند راجع به املاک خانوادگي قبل از انقلاب و اينکه باغهاي پسته داشتند. من چون بشخصه آشنايي دوري با شما دارم، اين را ميدانستم، ولي خيلي از مردم ايران اين را نميدانند و فکر ميکنند اگر حالا رفاه يا آسايش مالي يا تمولي وجود دارد، بعد از انقلاب ايجاد شده، انتخاب آن سکانس و انتخاب آن مضمون در فيلم پيشنهاد شما بود يا خانم ايلانلو؟ پيشنهاد خانم ايلانلو بود. اصرار هم داشتند به اين دليل که مردم بدانند مثلا اگر آقاي هاشمي مالي دارد براي قبل از انقلاب است. جوک ساختهاند که از آقاي هاشمي پرسيدند چه شد که پولدار شدي؟ گفت ما چند باغ داشتيم. انقلاب شد. ايران افتاد تو زمينهاي ما. اموال بابا بعد از انقلاب، نسبت به قبل از انقلاب کمتر شد. بعد از انقلاب ديگر وقت رسيدگي به باغها و توسعه آنها را نداشت. در سکانسي از فيلم، در ماشينتان يک موسيقي پاپ روز از يک خواننده زن گوش ميداديد. خيلي برايم جالب بود. کلا سليقه موسيقيتان برايم جذاب شد، خود من از جواد يساري تا سمفوني پنج بتهوون را گوش ميدهم، ولي برايم جالب است بدانم که در موسيقي چه حالوهوايي داريد؟ به موسيقي علاقه دارم و بيشتر هم کلاسيک گوش ميدهم. سنتي را بيشتر ترجيح ميدهم. ولي خوانندهها برايم فرقي نميکند. گهگاهي هم اين موسيقيهاي جديد به دلم مينشيند ولي اينکه فکر کنيد در موسيقي پيرو مکتبي هستم يا تفکر خاصي دارم يا حرفهاي آن را دنبال ميکنم اينطور نيست. آن چيزي را که به دلم بنشيند و خوشم بيايد، گوش ميدهم. در فيلم سکانسي است که شلوار سفيد پوشيدهايد و در جمع خانمهايي هستيد که آواز ميخوانند. آنجا يک سانسور دارد. قبلتر از اينکه قرار باشد با شما صحبت کنم، يک مصاحبه از شما ديدم که اتفاقا همسرم نشانم داد. راجع به اين بود که برخي بچهها در مدرسه از دين زده ميشوند واين اتفاق خوبي نيست... در تأييد همين تفکر، چند روز پيش جايي در خيابان گير کردم رفتم به يکي از اين مکانهاي عمومي مربوط به شهرداري براي نمازخواندن تا قضا نشود. گفتم قبله کدام طرف است؟ گفت راستش را بخواهي اينجا نماز نميخوانيم، نمازخانه نداشتند و در سالن ورزش نماز خواندم. به نظرم آموزش و پرورش نهادي خيلي مهم است. درست است که نهادي حکومتي است، ولي ميتواند استقلال و هويت خودش را کاملا جداگانه حفظ کند. اي کاش در بخش آموزشي واقعا رويکردي شکل بگيرد، فکري شود، تحقيقي شود... . من فکر ميکنم آموزش دينمان بد نيست. در کل آموزش مدرسهها را عرض ميکنم. نه، من خيلي با اين قسمت از حرفتان موافق نيستم چون آموزشها به نظر من خوب است. ولي وقتي که جوانها و بچهها اينها را در عمل نميبينند... نحوه آموزش مدارسمان واقعا خوب نيست. دين را کم آموزش نميدهند. دانشگاه چه دليلي براي اخراجتان ارائه داد؟ اين روند اخراجتان چطوري شکل گرفت؟ هيچي، زنگ زدند به واحد پرديس که 9 سال آنجا هيئت علمي بودم که ايشان ديگر نبايد بيايد، همين. چه کسي تماس گرفت؟ آقاي دکتر هاشمي. رئيس بسيج اساتيد دانشگاه آزاد استان تهران. گفتم نامهاي، چيزي، همينجوري تلفني مگر ميشود؟ گفتند ايشان نيايد، ما يک ماه ديگر نامهاش را ميدهيم، البته من به واحد هم گفتم که اگر به من نامه ندهيد من ميآيم. مگر ميشود بدون ابلاغ کتبي نيايم؟با اصرار من واحد يک نامه داد که آن هم با سه دروغ همراه بود. دلايلي که براي اخراج آورده بودند واقعيت نداشت و در مورد من صادق نبود. ضمن اينکه کميته انضباطي و روند قانوني براي اخراج هم طي نشد. نگفتند اخراج، گفتند قطع همکاري. بعد از اينکه خبر اخراجم را رسانهاي کردم، رئيس دبيرخانه استان تهران دانشگاه آزاد نامهاي را رسانهاي کرد با اين مضمون که مثلا در روند جذب من بهعنوان هيئت علمي تخلف شده که کاملا دروغ بود. در طي نامهاي به تکتک مواردي که آنها اعلام کردند مستند پاسخ دادم. سياسي است ديگر، هاشميزدايي از دانشگاه آزاد، همزمان با من فاطمه را هم اخراج کردند. مديران زمان بابا را نيز برکنار کردند و با تفکرات بابا در دانشگاه نيز مقابله ميشود. اخباري که از واحدها داريم نشانگر غلبه اين مسير است. تصادف اتوبوس و آن حادثه وحشتناک نيز نشاندهنده اين است که همهچيز به امان خدا رها شده و يکسري از مديران بدون صلاحيت لازم جايگزين شدهاند. تو را بهخدا ديگر اين را پيگيري کنيد، اين شکايتها ميماند. ثبت ميشود. موافقم. من به چيزي که روي کاغذ نوشته ميشود اعتقاد دارم و فکر ميکنم که اينگونه ماندگار ميشود. در زمينه ساخت مستند از زندگيتان قطعا پيشنهادهاي ديگري هم در سالهاي قبل داشتهايد. بههرحال زني هستيد که به گواه مطبوعات و محققان اجتماعي فکر ميکنم جزء دو، سه چهره خبرساز خانمها در عرصه سياست و حقوق اجتماعي در ايران بوديد. چه شد که پيشنهاد خانم ايلانلو مبنيبر ساخت اين مستند را پذيرفتيد؟ ببينيد من سياستم، سياست درهاي باز است. اعتقاد به شفافيت دارم و معمولا چيزي مخفي ندارم. زياد بودند اشخاصي که ميخواستند کتاب بنويسند و مستند بسازند، من همه پيشنهادات را قبول ميکردم. خودشان نيامدند. خانم ايلانلو تنها خانم پاي کار بود. خانم ايلانلو آمدند و زمان گذاشتند و هزينه کردند و من هم همراه ايشان شدم و اين فيلم شکل گرفت. فکر ميکنم مقداري جرئت هم لازم است. شايد ساختن فيلمي از زندگي شما جرئتي همهجانبه ميخواهد. جالب است که يک خانم اين کار را کرده. شايد. بههرحال ايشان اين ريسک را کرد و الان هم براي پخشش مشکل پيدا کرده است؛ يعني در اين قضيه خيلي اذيت شد تا بالاخره توانست مجوز بگيرد و حالا هم که به صورت غيرقانوني اين مجوز را لغو کردهاند. برايم عجيب بود که هيچ صحنهاي از مراسم تشييع پدر در فيلم نبود و اصلا درباره فوت پدر چيزي گفته نشد، اينکه اشارهاي به اين موضوع نشده بود انتخاب خودتان بود يا فيلمساز؟ تا جايي که يادم هست کار فيلم خيلي قبلتر از فوت بابا تمام شده بود و خانم ايلانلو هم در اين زمينه پيشنهاد جديدي ندادند. چقدر بعد از فوت آقاي هاشمي احساس تنهايي ميکنيد؟ اين احساس فقدانشان بر شما چه تأثيري داشته؟ چه درسي داشته؟ آقاي هاشمي يک پدر عادي نبودند. در نبود ايشان چه حالي داريد؟ به طور طبيعي فردي که فوت ميکند، به مرور زمان و کمکم حسهاي ناراحتکننده کمرنگتر ميشوند. براي من هم همينگونه است. هرچه خاطرات بابا را به ياد ميآورم يا بيان ميکنم، با ياد او شاد ميشوم. ياد صحبتتان با عمهتان افتادم که ميگوييد هيچکس با ازدستدادن هيچکس نميميرد. همان لحظه با خودم گفتم دنيا اينجوري است. شايد خانم هاشمي در آن لحظه تصور نميکردند که با فاصله کمي پدرشان را از دست بدهند. خلقت طوري است که شما کمکم عادت ميکنيد و به هر حال خودتان را با آن تنظيم ميکنيد، خب طبيعي است که خيلي بد بود. راستش را بخواهيد بيشتر از جنبههاي شخصياش که جاي خودش را دارد، جنبههاي سياسي و اجتماعي نبودن باباست که اثراتش را ميبينم، آن هم نه به خاطر خودم چون چيزي که ما بعد از فوت بابا به دست آورديم، محبت فوقالعاده مردم است که اميدواريم لايق آن باشيم، بعد از فوت بابا هرجا ميرويم مردم ميشناسند و محبت و احترام ميکنند. فکر ميکنم اين محبت مردم عمدتا به دليل مظلوميت باباست که شايد بعد از فوتش بيشتر به آن توجه کردند و شايد عکسالعمل به اين مظلوميت بابا است. به روزنامه زن و داستان بهار مطبوعات بپردازيم. شما با آقاي نبوي وآقاي بهنود کار کرديد. خاطره خاصي از آن دوران داريد؟ در روند بستهشدن روزنامه آيا به نظر خودتان اشتباهي متوجه شما هست يا چيزي هست که احساس کنيد اگر اين کار را ميکردم شايد اين اتفاق نميافتاد؟ در مجموع شرايطي که در زمانهاي مختلف داشتم و کارهايي که کردم را خيلي دوست دارم؛ هروقت به گذشته برميگردم به آن افتخار ميکنم. به آن اعتقاد دارم و از خودم راضيام. حتما اشتباهاتي هم داشتهام. در مورد روزنامه زن، بعضيها ميگويند که اگر پيام فرح ديبا را نميگذاشتي بسته نميشد. يا ارزش اين کار را داشت؟ و اما پاسخ من اين بود که اولا روزنامه بايد خبري باشد و بايد همه اخبار را پوشش دهد. ضمن اينکه اگر آن پيام هم نبود، باز بسته ميشد. چرا؟ چون شنيده بودم که گفتهاند اگر ما روزنامه فائزه را ببنديم، ديگران حساب کار خودشان را ميکنند. نه اينکه من کسي باشم، بلکه به دليل جايگاه بابا. به نظرم اگر چاپ اين پيام هم نبود، به بهانه ديگري توقيف ميشد. همان موقع هفتهنامه يالثارات يک ستون از اين پيام را کار کرده بود و يک هفتهنامه ديگر هم که مال خانم بيات بود، دو صفحه کامل مصاحبه و حرفهاي ايشان را چاپ کرده بود، آنها بسته نشدند. در حالي که يک خط خبر در روزنامه زن منجر به توقيف آن شد. يکي از ديگر دلايل بستهشدن هم کاريکاتوري درباره نابرابري ديه زن و مرد بود که در حال حاضر بيمه ديه تصادفات براي زن و مرد را مساوي پرداخت ميکند. بالاخره روزنامه زن را با هدف متفاوتبودن و مؤثربودن راه انداخته بودم. روزنامه نيز نشانه موفقيت آن در تأثيرگذاري بود. البته شايد اگر اينقدر تند و تيز نبودم، روزنامه زن بسته نميشد، در مجلس ششم در ليست مشارکت رأي ميآوردم، به زندان نميرفتم، از دانشگاه اخراج نميشدم، فدراسيون اسلامي ورزش زنان را نميبستند و خيلي چيزهاي ديگر را از دست نميدادم. آيا آن وقت فائزه الان بودم؟ بالاخره هر کسي روش و شخصيتي دارد، گاهي تغيير اينها هويت و ماهيت ما را نيز تغيير ميدهد. سال 57 ازدواج کرديد. اگر يک بار ديگر به دنيا بياييد باز هم در 16سالگي ازدواج ميکنيد؟ 16سالگي عقد کردم و در 21سالگي زندگي مشترک را شروع کرديم و البته در 21سالگي هم اولين فرزندم مونا به دنيا آمد. از اين قضيه پشيمان نيستم. چون اين ازدواج محدوديتي برايم ايجاد نکرد. نه منظورم شخص نيست. منظورم ازدواج در سن پايين است. بله. شايد. همه تحصيلاتتان در زندگي مشترک بود؟ بله. از کلاس چهارم دبيرستان به بعد. حقوق خوانديد و...؟ من دو تا ليسانس دارم؛ يکي مديريت و يکي علوم سياسي. دو فوق ليسانس دارم؛ يکي حقوق بشر و يکي حقوق بينالملل. دکترا هم روابط بينالملل. همسر و دخترتان زياد در فيلم مشارکت نداشتند؛ اين هم برايم جذاب بود که بدانم انتخاب خودتان بوده يا فيلمساز يا؟ انتخاب خودشان بود. چون همسرتان هم آدم شلوغي است و کار خودشان را دارند. نه آدم شلوغي نيست. اتفاقا خيلي آدم آرامي است. منظورم مشغله کاري است. مشغله کارياش هم خيلي زياد نيست و برخلاف من آدم آرامي است. فيلمساز موردعلاقهتان کيست؟ و اينکه تئاتر ميرويد؟ من حرفهاي فيلم تماشا نميکنم و پيش ميآيد که بعضي اوقات ميرويم سينما. جمع دوستانهاي داريم که برنامهريزي ميکنند که با هم به سينما برويم. قبلا خيلي از فيلمهاي جشنواره فجر را ميرفتم. ولي سالهاست که ديگر نميروم، فيلمهاي آقاي پناهي، آقاي کيارستمي، آقاي فرهادي، آقاي کمال تبريزي، خانم بنياعتماد و ميلاني و تعدادي ديگر از کارگردانها را هم دوست دارم. فيلمهاي با موضوع زنان معمولا برايم جذابتر است. فيلمهاي آقاي پرستويي و بعضي از کارهاي شما را هم خيلي دوست دارم. خواهش ميکنم. مثلا فيلم نان، عشق و موتور هزار. بله. کار سختي بود چون من چادر داشتم. قرار است قسمت دوم آن فيلم هم ساخته شود. فيلمهاي ايراني اکثرا خوب شروع ميشوند ولي معمولا نزديک به پايان جور ديگري ميشود. سالهاست معضل سينماي ما طبق تحقيق مؤسسه فارابي معضل فيلمنامه است. نظرتان راجع به آقاي دهنمکي چيست؟ خب من هيچوقت نتوانستم ايشان را بهعنوان يک کارگردان بفهمم. فيلم «اخراجيها»ي او را ديدم. به نظرم بيشتر کپي بود. يعني چيزي که ديدم، کپي بدي از «مارمولک» و «ليلي با من است»، بود. درواقع هر چه فيلم خوب ديده بودم، به صورت غيرحرفهاي در فيلم اخراجيها کپي شده بود. واقعا تعجب کردم آن همه فروش براي چه بود؟ تا اخراجيهاي ۳ را هم ساختند. من يک فيلم بيشتر از ايشان نديدم و اصلا به دلم ننشست. تعجب کردم از بازيگرهاي برجسته که چرا با ايشان کار کردند. بههيچوجه نميتوانم ارتباط فکري و ذهني با او برقرار کنم. چون شما را خيلي مورد انتقاد قرار دادند و خيلي برايم عجيب بود، فکر کردم شايد يک خصومت شخصي وجود دارد. اگر خصومت شخصي بود که براي تماشاي فيلمشان نميرفتم. فکر کردم شايد اصلاح شده و از کارهاي انحصارگرايانهاش دست برداشته است، ولي ديدم نه. قضاوت نادرستي بود. ايشان جزو انصار حزبالله بودند و مرتب ما را مورد لطف قرار ميدادند. شما در فيلم مستند زندگيتان از تغيير دفاع ميکنيد. بله همين است ديگر. آدمهايي با اين تفکرات داشتيم که الان متفاوت شدهاند و به نظر من خيلي باارزش است. سؤال آخرم هم راجع به پوشش خانمها در ايران است. نظر شخصي شما در اينباره چيست؟ الان ميترسم حرفش را بزنم برعکس شود. چون هر چيزي ميگويم برعکسش ميکنند. عليرغم اينکه خودم چادر سر ميکنم و به حجاب اعتقاد دارم، چادر را يک نوع حجاب ميدانم و نه حجاب برتر. با توجه به جايي که هستم و کاري که انجام ميدهم، بعضي جاها چادر سر نميکنم و با مانتو و روسري هستم. مثلا سوارکاري، تدريس، در کلاس يا کوهنوردي. جايي که فکر ميکنم چادر مانع است، برميدارم. در سکانسهايي از فيلم در دانشگاه و هنگام تدريس با مانتو و روسري هستيد، ولي در منزل خودتان چادر سرتان بود... فيلمبردارها مرد بودند. شوهر من هم حرف شما را زد. خب فيلم هم قرار است پخش شود. اين را هم شوهرم گفت در مقام يک آدم مذهبي. توي فيلم نميتوانيم بيحجاب باشيم، حتي اگر در خانه خودمان و در حريم خصوصي باشد. منظورم اين نبود. آهان. منظورتان مانتو و روسري است؟ مثلا بعضي از جاهاي فيلم با روسري هستيد. در دانشگاه يا کوه. من سؤالتان را بد متوجه شدم. در خانه با چادر بودم. اوايل فيلمبرداري فکر ميکردم حتما بايد در همه فيلم با چادر باشم. ولي کمکم اين فکر تغيير کرد و از اصرار خودم بر اين موضوع تعجب کردم يا شايد با دوربين کمکم خو گرفتم. من فکر کردم بيشتر سنّت است. بله، دقيقا همينطور است. اوايل فيلمبرداري خيلي تعصب داشتم که چادر را حفظ کنم، ولي کمکم که جلو رفتيم ديگر به حفظ آن خيلي تعصب نداشتم. اين طبيعي است بالاخره به دوربين عادت نداشتيد. شايد. البته به خاطر مصاحبهها با دوربين بيگانه نبودم. ولي هيچوقت حضور دوربين با اين حجم نبود. اعتقاد دارم که چه انقلاب ايران، چه جنبشهاي سياسي- فرهنگي در کشور ما و خاورميانه با زنها شروع شده است، يعني زنها خيلي تأثيرگذار بودهاند. اين باز نشان ميدهد که اگر دخترهاي ما حقوقشان را طلب کنند، ميتوانند به نتيجه برسند. دير و زود دارد ولي سوختوسوز ندارد. البته بايد برايش هزينه بدهيم. خب حالا حسن اين حرکت اين است که وقتي جمعيت بيشتري مطالبهگري کنند، هزينهها سرشکن ميشود ولي اگر جمع خاصي بخواهد مطالبهگري را نمايندگي کند، هزينهها براي افراد خاصي بالا ميرود و سخت ميشود و آن جريان به شکست ميانجامد؛ درواقع هرچقدر بيشتر دخترهاي ما بيايند در جامعه و دنبال حقوقشان باشند، با هزينه کمتر بهترين نتيجه را ميگيرند، بهخصوص اين فضاي مجازي که ابزار خوبي شده براي اينکه هر شهروند درواقع يک رسانه باشد و اين مطالبات و حرفها را انعکاس ميدهد و خب بيشتر به گوش مردم ميرسد و برخوردها با آن کمتر ميشود. بهعنوان يک فعال حقوق زنان نميخواهيد تجديدنظري درباره حضورتان در فضاي مجازي داشته باشيد؟ نه اصلا، خطرناک است، حالا خطرناکياش را به شوخي ميگويم، ولي وقتگير است. خيلي وقت آدم در فضاي مجازي تلف ميشود. خانم هاشمي رانندگيتان هم خيلي قانونمند نبود. بله، قبول دارم. به روحيه خودتان برميگردد؟ حتما به ويژگيهاي شخصيام برميگردد. مثلا اعتراضات که آنقدر برايتان مهم نيست و راحت از کنارش رد ميشويد. کدام اعتراضها؟ کلا اعتراض آدمها و حرفها و کارهايشان در يک شکل ديگري مثل همين جاده ميماند که داريد ميرويد و به مشکلات توجه نميکنيد، ميپريد و ميگذريد. آفرين چه تشبيه خوبي! من تا حالا به اين فکر نکرده بودم. ميگويند رانندگي آدمها خيلي به شخصيتشان برميگردد. البته همه رفتارهاي آدمها به شخصيتشان برميگردد. روانکاوها خيلي در رانندگي تحقيق ميکنند. چه جالب، اين را نميدانستم. چهارشنبه هميشه برايم روز خوبي بوده. امروز هم کلي چيز ياد گرفتم. من بيشتر.