دیپلماتها در ایستگاه الجزایر
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست حوالي انقلاب سرها پرسودا ميشود. آرزوها و رؤياهاي دور و دستنيافتني دمدستي بهنظر ميآيند و مفاهيم و تحليلهاي پيچيده جاي خود را به کلمات، قالبها و برچسبهاي بزرگي ميدهند که همهچيز را در دوگانه «خوب و بد» جاي ميدهد. با توجه به مختصات انقلاب، اين سادهسازي به حوزه ديپلماسي هم راه يافت. همين موضوع کار را براي تازهديپلماتهاي انقلابي سخت کرد. آنها بايد چه رفتاري از خود نشان ميدادند تا همزمان که از دايره انقلابيون خارج نميشدند، بتوانند با «شيطان بزرگ» نيز بر سر يک ميز بنشينند. بودند انقلابيوني که اهميت ديپلماسي و تأثير آن را متوجه ميشدند و از اين بابت هزينه اين ارتباط را نيز به جان خريدند. تاريخ يکبار نوشته ميشود و هيچکس نميتواند ادعا کند که اگر ديدارها، گفتوگوها و پيغام و پسغامهاي تازهديپلماتهاي اول انقلاب نبود، تاريخ بهکدام سو حرکت ميکرد. از بين افرادي که با آمريکاييها ديدار کردند، عدهاي بدشانستر بودند و تا آخر عمر هزينه آن ديدارها را پرداخت کردند و شايد معروفترين آنها عباس اميرانتظام بود. معادله اگر يک سمت ايراني داشت، طرفي آمريکايي نيز در کار بود. اينطور نبود که آمريکا نيز خطمشي مشخص و يکدستي در قبال انقلاب ايران و انقلابيون داشته باشد. حولوحوش انقلاب تصميمگيرندگان آمريکا با دو الگوي متباين و حتي متضاد روبهرو بودند؛ از شاه يا حکومتي دستنشانده حمايت کنند و بر سرکوب معترضين تأکيد کنند يا شاه را مهرهاي سوخته درنظر بگيرند و تلاش خود را مصروف تنشزدايي و حتي ارتباطگيري با نظام بعدي کنند. مديران و نيروهاي نظام نوپا نيز مشکلات خاص خودشان را داشتند. براي درک همدلانهتر و نزديک واقعتر، اطلاعات زير در تمام مدت زمينه انقلابي و ملتهب سالهاي ۵۷ تا ۵۹ را در ذهن نگه داريد. بازرگان، يزدي و چمران پشت ميز مذاکره رسميترين ديدار نيروهاي انقلابي با آمريکا به دولت موقت برميگردد. بعدا پرونده ارتباط با آمريکا تا موضوع مکفارلين بسته شد. در حاشيه مراسم سالگرد انقلاب الجزاير بود که بازرگان، نخستوزير نظام نوپاي ايران، يزدي، وزير امور خارجه و شهيد چمران، وزير دفاع با گروه آمريکايي به رياست برژينسکي ديدار کردند. دولت الجزاير با پادرمياني اين فضا را تمهيد کرد. يزدي در آخرين مصاحبه خود درباره گفتوگوهاي الجزاير به «شرق» توضيح داده بود که «برژينسکي طرف خوبي براي مذاکره بود». او گفته خود را باز کرد: «برژينسکي شخصيت برجستهاي در سياست خارجي دولت آمريکا بود و ما هم اگر ميخواستيم با آمريکا بر سر مسائل مورد اختلاف طرفين به توافق برسيم، او بهترين فرد براي مذاکره بود». هنوز چند روزي تا تسخير سفارت مانده بود و محور مذاکره به گفته وزير امور خارجه دولت موقت «درباره انقلاب ايران بود». برژينسکي از آن دسته از ديپلماتهاي آمريکايي بود که پيش از انقلاب از خطمشي سرکوب دفاع ميکرد، اما ديگر انقلاب محقق شده بود. حالا آمريکا بايد با شرايط جديد خود را تطبيق ميداد. برژينسکي لهستانيالاصل بود و از شوروي نفرت داشت. شايد او از نزديکشدن نظام جديد ايران به بلوک شرق واهمه داشت. يزدي اين نگراني را تأييد کرد، اما همزمان از خوشخيالي آنها نيز گفت: «آمريکاييها نگران چرخش مواضع انقلاب ايران بودند؛ اما کلا فکر ميکردند به انقلاب اسلامي ايران نزديکتر هستند و ميتوانند با آنها کنار بيايند». کارتر اما با برژينسکي همنظر نبود. ديپلمات لهستانيالاصل آمريکا روزي با مقامات ايراني پاي ميز مذاکره نشست و روزي هم حمله طبس را طراحي کرد. حتي در اسنادي آمده که بعد از قطع ارتباط ايران و آمريکا بهواسطه تسخير سفارت آمريکا، او براي به شکست کشاندن حکومت انقلابي تلاش کرد تا صدام را براي حمله به جزاير سهگانه متقاعد کند. با اين وجود جالب اينکه برژينسکي در جريان مذاکرات هستهاي از موافقان توافق با ايران بود. به الجزاير سال 58 بازگرديم؛ مذاکرات گروه ايراني و آمريکايي در دو، سه نشست و طي روز برگزار شد. «گري سيک»، دستيار برژينسکي در آن جلسات، بعدها در روايتي گفت طرف ايراني بر بازپسگيري شاه از آمريکا تمرکز کرده بود. در مقابل آمريکاييها هم اين موضوع را خارج از امکان عنوان کردند چراکه بهگفته آنها استرداد شاه جايي در فرهنگ سياسي آمريکا نداشت. يزدي اين موضوع را تأييد کرد و دليل آن را احتمال «دردسرساز شدن» شاه عنوان کرد؛ «نگراني ما اين بود که شاه با آمريکاييها کنار بيايد و به انقلاب لطمه بخورد». به گفته وزير امور خارجه دولت موقت، انقلاب، هنوز تثبيت نشده بود و اين نگراني کاملا بجا بود. اين ديدار با دولت موقت هزينههاي زيادي در پي داشت. در داخل به او تاختند که به چه حقي با مقامات آمريکايي ديدار کردي. جواب بازرگان ساده بود، مگر نخستوزير بايد از کسي هم اجازه ميگرفت؟ او عاليترين مقام اجرائي کشور بود. چندي بعد از بازگشت گروه اعزامي به الجزاير، سفارت آمريکا در تهران تسخير شد، دولت موقت استعفا داد و آن گفتوگو بهکل از موضوعيت خارج شد. يزدي در اينباره گفت: «منافع ملي ايجاب ميکرد که با آمريکاييها کنار بياييم، اما البته چپيها نميخواستند. طيف گسترده چپها - چه مسلمانشان چه غير مسلمانشان- همه نسبت به اينکه ما با آمريکاييها به تفاهم برسيم، ناراحت بودند و واکنش نشان دادند». برنامه دولت موقت اين بود که مذاکرات را ادامه دهد. وزير خارجه وقت حتي تفاهم را احتمالي در دسترس عنوان کرد. يزدي اين موضوع را جمعبندي هر سه مقام ايراني حاضر در نشست الجزاير توصيف کرد. قراردادهاي نظامي سنگيني در زمان شاه با آمريکا بسته شده بود. پول قابل توجهي هم از ايران در حسابهاي آمريکايي بود. ابراهيم يزدي تمام اين موارد را محورهايي دانست که در صورت ادامه مذاکرات، توافق بر سر آنها دور از ذهن نبود. تسخير سفارت اما اين باب را بست. به تعبير مرحوم يزدي مذاکره با آمريکا «ديگر معنا نداشت». ارتباط دولت موقت با آمريکا چند سال پيش بود که مارک گازيوروسکي، تاريخنگار آمريکايي در مقالهاي در مجله «ميدل ايست» درباره ارتباط دولت بازرگان و آمريکا در فاصله ارديبهشت 58 تا تسخير سفارت آمريکا در آبان همان سال نوشت. اين مقاله را مجله «انديشه پويا» ترجمه کرد و در ضمن آن با اين تاريخنگار گفتوگويي نيز انجام داد. اين گزارش جزئيات ارائه اطلاعاتي از سوي سازمان سيا به وزارت امور خارجه ايران در زمان دولت موقت را بررسي کرده است. براساس اين گزارش، مهدي بازرگان، ابراهيم يزدي و عباس اميرانتظام افرادي بودند که مستقيما با نماينده سازمان سيا وارد مذاکره شدند و اطلاعاتي را از تحرکات عراق، وضعيت فعاليت کردها و تحرکات شوروي در افغانستان دريافت کرده بودند. گازيوروسکي نوشته است: «16ارديبهشت 1358 بازرگان و اميرانتظام با استمپل و چارلز ناس، کاردار سفارت آمريکا در ايران ديدار کردند و در اين ديدار بازرگان درخواست اطلاعاتي کرد که «به ايران براي دفاع از استقلالش در برابر دشمنان کمک کند» و خواست که اين اطلاعات از طريق اميرانتظام به دولت منتقل شود».او در ادامه آورده است: «در اين برهه مقامهاي آمريکايي چندان ميلي به دادن اطلاعات حساس به ايران نداشتند و ميترسيدند چنين اطلاعاتي دست آدمهاي نامشخص بيفتد. بهرغم اين بيميلي، 26 ارديبهشتماه گزارشي کمابيش ملايم و بيخطر درباره وضعيت افغانستان به اميرانتظام دادند. طي ديداري در روز سوم خرداد، اميرانتظام به يکي از مقامهاي سفارت آمريکا گفت اين گزارش به دردشان خورده اما ايران واقعا نيازمند اطلاعاتي درمورد تهديدهاي پيشروي امنيت داخلياش است».روابط اميرانتظام با سفارت آمريکا در ايران ادامه پيدا ميکند، «اوايل مرداد اميرانتظام به سِمَت سفير ايران در کشورهاي اسکانديناوي منصوب شد و از ايران رفت. مأموريت اصلي او در اين سمَت ادامه تماسهايش با مقامات آمريکايي بود، کاري که بيرون از ايران راحتتر ميتوانست انجام دهد». براساس روايت گازيوروسکي در اواسط مردادماه يک چهره ديگر بهعنوان رابط آمريکا با اميرانتظام وارد ماجرا ميشود؛ شخصي به نام «کِيو» که پيش از آن رئيس پايگاه سيآياي در يکي از کشورهاي خاورميانه بود. احتمالا به همين خاطر است که او بيشتر اطلاعات مقاله خود را از يکي از کارکنان سازمان سيا دريافت کرده است. اولين گزارش 31 مردادماه در تهران تحويل داده شد. گزارش را رابرت ايمز داد، از مأموران عملياتي سيآياي که آن زمان مأمور «مرکز ملي اطلاعات» در امور مربوط به خاور نزديک بود. تنها ايرانيهاي حاضر در اين ديدار بازرگان و يزدي بودند و اميرانتظام که از استکهلم به تهران آمده بود تا گزارش را بشنود. بنا به اين روايت «گزارش، معجون مفصل و پرابهامي درباره روند جاري اتفاقات پيراموني و اهداف سياست آمريکا در قبال اين منطقه» بود. واکنش ايرانيها مثبت بود؛ بازرگان حتي درخواست کرد فاصله بين گزارشها کمتر از آن حدي باشد که قبلتر برنامهريزي کرده بودند. براساس گزارش، اين تاريخنگار آمريکايي در شهريور 58 بخشهايي از جامعه اطلاعاتي آمريکا به اين نتيجه رسيده بودند که عراق دارد مهياي حملهاي احتمالي به ايران ميشود. حدس واحد منافع ايالات متحد سفارت آمريکا در عراق اين بود که عراق ميخواهد «ضربشستي سريع» به ايران نشان دهد. گازيوروسکي با اشاره به گزارش هوارد تايچر، کارشناس وقت پنتاگون نوشته است: «تايچر گزارش مفصلتر و پرجزئياتتري نوشت که از افزايش عظيم نيروهاي مسلح و تانکبَر عراق، اسنادي دال بر خواست اين کشور براي دستيابي به سلاح هستهاي، افزايش سريع و روزافزون درآمد نفتياش، و لفاظيهاي ستيزهجويانه پانعربي صدامحسين. تايچر نتيجه گرفت که عراق دارد آماده حمله به ايران و اشغال ميدانهاي نفتي خوزستان ميشود». گازيوروسکي نوشته است که «کيو» به استکهلم رفت و 8 و 9 شهريور با اميرانتظام ديدار کرد. آنها درمورد طرحهايي براي تداوم اطلاعات گفتوگو کردند و توافق شد گزارش بعدي اواسط مهرماه ارائه شود. پس از اين توافق مقامهاي آمريکايي به اين نتيجه ميرسند که در گزارش جديد از تلاشهاي عراق براي حمله به ايران پرده بردارند. تهيه گزارش جديد طول ميکشد، بنابراين موعد ارائه گزارش تا اواخر مهرماه به تعويق ميافتد. براساس اين روايت؛ کيو، اسميت و لينگن روز 23 مهرماه با ابراهيم يزدي و اميرانتظام ديدار کردند. قرار بود مصطفي چمران، وزير دفاع هم در اين جلسه حضور داشته باشد اما در کردستان مجروح و بستري شده بود. هيچ فرد ديگري در اين جلسه نبود. کيو به طرفهاي ايراني اطلاعاتي درمورد حمايتهاي عراق از آشوبهاي خوزستان داد. او همچنين اشاره کرد آمريکا هيچ سندي دال بر حمايتهاي خارجي از آشوبهاي کردهاي ايران ندارد. يزدي گفت ايران اطلاعاتي دارد حاکي از اينکه آمريکا، اسرائيل و عراق مشترکا دارند از ناآراميهاي کردستان حمايت ميکنند. گازيوروسکي در ادامه مهترين بخش گزارش کيو را اينگونه آورده است: «کيو درمورد تدارکات عراق جهت حمله به ايران براي يزدي و اميرانتظام گزارش داد. او به آنها گفت آمريکا اسناد متقني دارد مبني بر انجام مانورهاي نظامي عراق که فقط ميتوان با گزينه آمادهشدن براي حمله احتمالي به ايران توجيهشان کرد؛ مثلا مانورهاي مشترک يگانهاي مختلف و تمرينهايي براي گسيل حرکت سريع يگانهاي بزرگ در مسير اروندرود. او گفت عراق براي فرستادن سريع يگانهاي مسلح از پايگاههاي ديگرش در نقاط مختلف کشور به اين منطقه مرزي دارد مانورهايي اجرا ميکند و اين مانورها را جوري زمانبندي ميکند که اثرگذاريشان بالاتر برود، اين کارها را هم شب ميکند تا ايرانيها و تأسيسات ديدهباني آمريکا نتوانند بهراحتي رصدشان کنند؛ عراق همچنين دارد مقادير عظيمي ابزارآلات و تمهيدات جنگي در اين منطقه جاسازي ميکند، اين ابزارآلات و تمهيدات را پنهان و استتار ميکنند و مشغول اجراي طرحهاي مهندسي نظامي است که حمله به ايران را برايش تسهيل خواهند کرد. کيو همچنين گفت نيروهاي اطلاعاتي نظامي عراق سازماني تأسيس کردهاند به نام «جبهه آزاديبخش عرب» که همراه و همزمان با حمله عراق شورشي ميان اعراب خوزستان به راه خواهد انداخت». جيمي کارتر پذيرفت شاه مخلوع ايران براي مداواي بيماري به آمريکا برود. اين باعث شد روابط نصفه و نيمه ايران و آمريکا تيره و تار شود. راهپيماييهاي ضد آمريکايي در ايران پياپي برگزار ميشد تا اينکه دانشجويان خط امام در تاريخ 13 آبان با حمله به سفارت آمريکا و تسخير آن، نسخه رابطه ايران و آمريکا و همچنين دولت موقت را پيچيدند. پس از تسخير سفارت و بررسي اسناد بهدستآمده از آنجا، عباس اميرانتظام بازداشت شد. 28 اسفندماه 58 اميرانتظام پاي ميز محاکمه نشست، بازرگان شهات داد که اميرانتظام با اجازه او با آمريکاييها وارد مذاکره شده است. با وجود شهادت بازرگان اميرانتظام ابتدا به اعدام و بعدتر به حبس ابد محکوم شد. گازيوروسکي در پايان مقاله خود نوشته است: «پس از استعفا، بازرگان اطلاعات موجود در گزارش کيو را به جانشينانشان نداد، اطلاعات درمورد تدارک حمله عراق به ايران و اينکه چطور ميتوان به ياري آيبکس اين تدارکات را رصد کرد. مقامات ايراني غافل از تهديدي که از سوي عراق متوجهشان بود، پاکسازي نيروهاي مسلح را ادامه دادند. آنها همچنين بهرغم درگيريهاي مکرر با نيروهاي عراقي طي ماههاي پيش از حمله، تلاشي براي تقويت استحکامات دفاعي در مناطق مرزي نکردند. ايران يگان جنگي بزرگ، گردان توپخانه، گردان مسلح، يا يگانهاي هليکوپتري يورشي در مناطق مرزي که عراق شهريور از آنجا حمله کرد نداشت». توضيحات ابراهيم يزدي ترجمه مقاله و گفتوگو با گازيوروسکي جوابيه مفصل ابراهيم يزدي را در پي داشت. او در بخشي از اين جوابيه خود نوشت: «مقاله آقاي گازيوروسکي تماماً بر اساس اسناد منتشرشده دانشجويان خط امام است. اگر جوانان پراحساس آن روز در جو هيجانزده زمان گروگانگيري براي مقابله با دولت موقت انتشار آنها را بدون بررسي و تبيين، لازم ميدانستند، امروز بعد از گذشت سي و چند سال، غفلت از اين امر قابل گذشت نيست... در ترجمه چاپشده در مجله، حداقل در هفت مورد، مطالبي از متن اصلي سانسور شده و نيامده است. ذکر يکيک اين موارد نه در اين يادداشت ميگنجد و نه ضرورتي دارد. اما توجه به چند نمونه خالي از فايده نيست. مثلا محقق و نويسنده مقاله آورده است که: اسامي اميرانتظام و يزدي در صدر فهرست ترور گروه اسلامگراي افراطي (منظور گروه فرقان) قرار داشتند؛ «بعد از گروگانگيري، يزدي و بازرگان سعي کردند آقاي خميني را قانع کنند تا به دانشجويان دستور بدهد گروگانها را آزاد کنند». اين سخن درستي است. آقاي مهندس بازرگان و خود من چندينبار با آيتالله خميني صحبت کرديم... در پايان مقاله نويسنده ارزيابي خود از سياست دولت موقت، بهخصوص آقاي اميرانتظام را، در گرفتن اطلاعات از آمريکاييها بيان و آن را بسيار واقعبينانه و هوشمندانه توصيف کرده است... معلوم نيست که چرا چنين عمل شده است. شايد در جو خاص حاکم بر مطبوعات کشور، مديران مجله با خودسانسوري يا طبق دستور عمل کردهاند... اما برخي از مطالب آقاي گازيوروسکي هم به نظر درست نميرسد و مثلاً نوشته است که: «با يزدي صحبت کردم و او به من گفت که اين اطلاعات را هيچگاه به هيچ فرد ديگري نداده است. او چيزي به بنيصدر که جانشينش در وزارت خارجه بود و هيچکس ديگر نگفته بود». اين سخن نادرست است. ايشان گفته است: «اين ماجرا در دادگاه اميرانتظام بيرون زد و بازرگان دربارهاش شهادت داد. شهادتش طوري بود که روشن نميگفت که آن گزارشها درباره چه بوده؟ تا آنجا که من به خاطر دارم، اين مسئله هرگز در دادگاه آقاي مهندس اميرانتظام مطرح نشد... نويسنده مقاله از آقاي کيو نقل ميکند که او با دکتر بهشتي نيز ديدار و گفتوگو داشته است، اما روشن نيست که در اين ديدار درباره چه موضوعاتي گفتوگو شده است. به احتمال زياد جورج کيو همان اطلاعاتي را که در ديدار خود با آقاي مهندس بازرگان ارائه داده است با آقاي دکتر بهشتي نيز مطرح کرده است. آيا آقاي دکتر بهشتي موضوع را به شوراي انقلاب يا به رهبر انقلاب گزارش دادند يا خير، روشن نيست. طبيعي است که نمايندگان اعزامي آمريکا به ايران با رئيس دولت و وزير خارجه که مسئول نهاد ديپلماتيک کشور هستند ديدار کنند و درباره موضوعات مورد علاقه طرفين مذاکره کنند. اما مذاکره با رئيس شوراي انقلاب و دبير کل حزب جمهوري اسلامي، آنهم بدون اطلاع و هماهنگي با دولت، نامتعارف است».يزدي در ادامه به منتشرنشدن بخشي از اسناد سفارت آمريکا اشاره ميکند؛ گزارش، ديدار بهشتي با کيو را پررنگ ميکند تا نکته مورد اشاره خود را پررنگ کند. انتشار اسناد آنچه دانشجويان خط امام «لانه جاسوسي آمريکا» ميخواندند، براي شخصي چون عباس اميرانتظام خيلي گران تمام شد. براي همين است که يزدي از منتشرنشدن اسناد صحبتهاي ردوبدلشده بين آمريکاييها و بهشتي ميگويد. ابراهيم اصغرزاده، عضو شوراي مرکزي «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» جايي در جواب به اينکه چرا اسناد مربوط به شهيد بهشتي را منتشر نکرديد، آن اسناد را «منفي» ندانسته و از تأکيد اسناد بر انقلابيبودن بهشتي گفته: «سندهاي مربوط به آقاي بهشتي را چندان مهم نميديديم که شوراي مرکزي تقاضاي ملاقات با (آيتالله خميني) را بکند و برود از امام کسب تکليف کند. همين را کافي ميدانستيم که آقاي موسويخوئينيها مطلع ميشد و امام را در جريان ميگذاشت». يزدي در بخش ديگري به اتهام اصلي واردشده به خود اينگونه پاسخ ميدهد: «اينکه چرا آقاي مهندس بازرگان و دکتر يزدي گزارش اين ديدار را به امام يا جانشين خودشان ندادند (عنوان اصلي مقاله) براي اين بود که اين خبر تازهاي براي ما نبود. همانطور که در بخش دوم توضيح دادهام اطلاعات ما از تدارکات دولت عراق براي حمله به ايران از اين خبر به مراتب بيشتر بود و آقاي خميني و اعضاي شوراي انقلاب هم از اين اطلاعات آگاه بودند. نکته مهم و قابل توجه اين است که عراق نزديک به يک سال بعد از استعفاي دولت موقت به ايران حمله کرد. دانشجويان خط امام با اشغال سفارت به اين اسناد دسترسي پيدا کردند. آيا آنها گزارش اين ديدار و خبر آقاي کيو را به رهبر انقلاب و شوراي انقلاب دادند يا خير؟» کليد خوردن مذاکرات قبل از انقلاب مذاکره آمريکا با انقلابيون تنها مختص به بعد از انقلاب نبود. پيش از انقلاب، هنري پِرِکت، يکي از پرشورترين طرفداران پذيرش انقلاب ايران در دولت کارتر و رئيس سابق بخش ايران وزارت خارجه بعد از کشتار ميدان ژاله در ۱۷ شهريور ۵۷، به اين نتيجه رسيده بود که شاه دير يا زود سقوط خواهد کرد و منافع آمريکا ايجاب ميکند هرچه سريعتر با اردوي مخالفان ارتباط برقرار کند. پِرِکت در زماني که هنوز شاه در قدرت بود، با ابراهيم يزدي ديدار کرد. با وجود اينکه شاه هنوز تسلط داشت، اينکار ميتوانست تبعات پيچيدهاي در پي داشته باشد. يزدي در جلد سوم کتاب درباره اين ديدار نوشته: «تعجب کردم که چگونه چنين فردي مسئول ميز ايران وزارت خارجه آمريکاست. مثلا حتي نام دکتر شريعتي را هم نشنيده بود تا چه رسد به آشنايي با آثار او. آدرس مرکزي را که ميتوانست آثار ترجمهشده مرحوم شريعتي و مطهري و برخي ديگر از نويسندگان اسلامي ايران به دست آورد، يادداشت کرد، تا آنها را تهيه و مطالعه کند». بهشتي؛ مطلوبترين مقام ايراني براي مذاکره بازرگان چند روز پيش از ۲۲ بهمن از سوي رهبر انقلاب به نخستوزيري دولت موقت برگزيده شد. او فردي تحصيلکرده و با سابقه مديريتي قابل توجه بود. سازمان سياسي او نهضت آزادي بود، ارگاني که اپوزيسيون شاه بود اما در قياس با ديگر سازمانهاي انقلابي کموبيش نخبگان را در خود جمع کرده بود. دولت موقت که تشکيل شد، بسياري از پستهاي اداري را اعضا يا نزديکان نهضت آزادي در دست گرفتند. اين موضوع هميشه يکي از نقدهاي منتقدين بازرگان است. روي کارآمدن ميانهروها بعد از انقلابها اما امري شايع است؛ به اين دليل ساده که ميانهروها در نظم گذشته تجربه مديريتي بيشتري از گروههاي تندرو و اغلب جوان بهدست آوردهاند. انقلاب ايران نيز از اين قاعده عمده مستثنا نبود. به اين ترتيب سکاندار دولت انقلابي در اول، ميانهروهاي نهضت آزادي شدند. اينطور شد که مذاکره با آمريکا نيز با نام آنها گره خورد. اما چهرههاي دولت تنها افرادي نبودند که با آمريکا ديدار و مذاکره کردند. برجستهترين چهره انقلابي که قبل و بعد از انقلاب با فرستادگان آمريکا روبهرو شد، شهيد بهشتي بود. سيدمحمد حسيني بهشتي، روحاني تحصيلکرده و دنياديدهاي بود که نزد شخص اول انقلاب نيز اعتبار ويژهاي داشت. بهشتي منحصربهفرد بود و فراتر از کليشههاي چپ يا مذهبي اول انقلاب کار خود را پيش ميبرد و بهنظر ميرسد اين موضوع نيز از چشم آمريکاييها دور نمانده بود. تلاقي مؤلفههاي شخصيتي و جايگاه او در بين جريان اصلي جمهوري اسلامي باعث شد تا آمريکا بعد از گروگانگيري تلاش کند از طريق او وارد مذاکره شود. يک روز بعد از گروگانگيري، سيا در گزارش خود به کاخ سفيد درباره بهشتي نوشته بود: «مقامات آمريکايي که او را از نزديک ديدهاند ميگويند از اعتمادبهنفس بسيار بالايي برخوردار است. او (بهشتي) در برابر گروههاي سياسي، مذاکرهکننده سرسختي بوده ولي در مقايسه با {امام} خميني بيشتر حاضر به مصالحه است». ارزيابيهايي از اين دست باعث شده بود که بعد از گروگانگيري، شخصي چون برژينسکي از دولت الجزاير براي ايجاد کانالي محرمانه به سيد محمد بهشتي کمک بخواهد. درخواست برژينسکي را الريک هاينس، سفير وقت آمريکا در الجزاير روز ۲۳ دي ۱۳۵۸ (۱۳ ژانويه ۱۹۸۰) با محمد صديق بن يحيى، وزير خارجه الجزاير مطرح کرد. جواب او اما منفي بود. به گفته سفير وقت آمريکا در الجزاير، مقامات الجزايري «ابدا نميخواستند دست به اقدامي بزنند که اعتبارشان نزد {امام} خميني خدشهدار شود». بنا بر اسناد منتشرشده وزارت خارجه آمريکا، حدود يک هفته قبل از آنکه برژينسکي براي تماس با شهيد بهشتي به الجزاير متوسل شود، والتر مانديل، معاون رئيسجمهوري آمريکا نيز از وزارت خارجه خواسته بود خلاصهاي از شرح حال و سوابق آقاي بهشتي را براي او آماده کند. گزارش شرح حال بهشتي در روز ۱۵ ديماه ۱۳۵۸ (پنجم ژانويه ۱۹۸۰) از سوي بازوي اطلاعاتي وزارت خارجه آمريکا (اداره اطلاعات و تحقيقات) براي ارائه به معاون رئيسجمهوري آماده شده بود. اين گزارش يکصفحهاي حاوي خلاصهاي از مراودات پيشين آقاي بهشتي با مقامات آمريکايي است و ديدگاه آنان نسبت به او را روشن ميکند. در بخشي از اين گزارش آمده: «بهشتي به زبان آلماني مسلط است اما انگليسي را آهسته، مبهم و بااحتياط صحبت ميکند. او فرد انديشمندي است و کساني که با او در تماس بودهاند را تحتتأثير قرار داده. يکي از معدود رهبران مذهبيست که جهان مدرن را بهوضوح درک ميکند... به نظر ما، بهشتي مطلوبترين مقام ايراني براي مذاکره است. انديشههايش واضح، جدي و منسجم است. او بيش از آنچه ميتواند انجام بدهد تعهدي نخواهد پذيرفت؛ نقطهنظرات ديگران را درک ميکند حتي اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرفهاي تبليغاتي بياساس يا دروغهايي که عملکرد (صادق) قطبزاده را مخدوش کرده نميزند». جورج کيو در جايي درباره آيتالله بهشتي ميگويد: «بهشتي يکي از معدود روحانيان ارشد بود که غرب را درک ميکرد. بنابراين بهشدت به او احتياج داشتند».