اعتماد/
متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
امين شولسيرجاني| «حمزه» در چشمهاي «عمار» نگاه کرد و بلند گفت: «بزن درِ گوشم». عمار درنگ نکرد و چنان کشيدهاي بيخ گوش او خواباند که تا صبح زود پلک نزند. بامداد سهشنبه بيستم فروردين 1398 را هيچ کدامشان از خاطر نميبرند؛ شبي که پسر عموها تصميم گرفتند از سيلبندي که کنار پل شريعتي درست کرده بودند، مراقبت کنند تا مقاومت مردم يک شهر بر باد نرود. خستگي اما رمقي برايشان نگذاشته بود. حمزه خوابش ميآمد اما نميخواست که سرباز خطاکار لشکر قهرمانها باشد. از پسرعمويش يک کشيده آبدار خورد و خواهرش حميده يک پارچ آب سرد به صورتش پاشيد تا در شمار سربازهاي بيدار باقي بماند و ماند. همه آن جوانهايي که شبها تا صبح را بيدار ميماندند حال و روزشان چيزي شبيه به حال و روز حمزه بود. اما پا پس نکشيدند. روي کاغذ بايد دو، سه روز قبلتر از اين حرفها، آب از سر حميديه ميگذشت اما نگذشت. سد کرخه با خروجي 2هزار و 400 مترمکعب بر ثانيه به شهرهاي پايين دست روانه شده بود و هر چه را سر راهش بود به زير ميکشيد و شتابان به پيش ميرفت. 14 روستاي بخش مرکزي شهرستان حميديه را هم از سر راه برداشت و به تعدادي ديگر گوشه چشمي نشان داد. اهل خوزستان فرق کرخه آرام و کرخه وحشي را به درستي درک ميکنند. پس در شهرهاي حميديه و سوسنگرد ترديد نکردند که بايد براي نجات شهرشان از جان مايه بگذارند. مصيبت بيخانماني روستاييان پايين دست کرخه به قدر کفايت بر شانههاي خوزستان سنگيني ميکرد. پير و جوان اهل «حميديه» دست به کار شدند و با بيل و گوني و خاک سيلبندي ساختند که طول کل آن در همه مناطق شهر به بيش از هفت کيلومتر ميرسيد. دو، سه روز اول پنج دستگاه کمپرسي شهرداري و ادارات ديگر را هم در اختيار داشتند اما قدرت کرخه بيش از اينها بود. عبدالکريم سيلاويمقدم، نايبرييس شوراي شهر حميديه روايت ميکند: «از بيست روز قبل تقريبا هشدارها به ما ميرسيد. نيروهاي شهرداري با کمک مردم شروع کردند، سيلبند بسازند ولي پنج دستگاه کمپرسي بيشتر نداشتيم. وقتي نتوانستيم کنترل کنيم، استاندار به حميديه آمد. مردم به او اعتراض کردند. عصباني بودند. تعداديشان فکر ميکردند کار از کار گذشته. آقاي استاندار پرسيد: چند تا کمپرسي ميخواهيد؟ گفتم: حداقل 10 تا کمپرسي ميخواهيم. چند ساعت بعد کمپرسيها رسيدند. روزهاي بعد هم وسايل ديگر به کمکمان آمدند. نزديک بود شهر را هم مثل روستاها از دست بدهيم. ولي مردم عقبنشيني نکردند. مردمي که در جنگ جلوي حمله دشمن ايستاده بودند اينبار هم توانستند، مقاومت کنند.» صبح چهارشنبه 21 فروردين، اهالي خانههاي حاشيه رود کرخه در شهر حميديه چشم باز کردند و ديدند يک شب ديگر هم شهر حفظ شده است. پاسبانان سيلبند سربلند بودند و سيلبند استوار مانده بود. اينطور هم نبود که اتفاقي نيفتاده باشد. هر جايي که آب ديواره خاکي را پس زده بود، بلافاصله نيروهاي داوطلب با گونيهايي پر از خاک مقابل آب ايستاده بودند؛ مثل همه روزهاي ديگر.
ماموريت غيرممکن «شاهينزاده»
تا سال 1391 «حميديه» قسمتي از شهر اهواز به حساب ميآمد اما پس از آن با تصميم هيات دولت «حميديه» به شهرستاني مستقل تبديل شد. شهري در غرب اهواز که 30 کيلومتر با مرکز استان فاصله دارد و از دو بخش «مرکزي» و «گمبوعه» و چهار دهستان تشکيل شده است. سيل که راه افتاد، روستاهاي بخش مرکزي نتوانستند، مقاومت کنند اما سرنوشت روستاهاي بخش «گمبوعه» فرق ميکرد. جادهاي که از حميديه به سمت روستاي «علاونه فاي» ميرود، به جاده «پادگان» شهرت دارد. چون آنجا محل استقرار يکي از پادگانهاي نيروي زميني ارتش است. مردم روستاهاي دو سوي اين جاده در روزهاي سيلابي شدن کرخه، حال متفاوتي داشتند. روستاهاي سمت چپ جاده زير آب بودند و روستاهاي سمت راست جاده يک چشمشان به سرعت آب بود و يک چشمشان به سيلبندي که در حاشيه جاده ايجاد کرده بودند. اگر آب کرخه به کانال «کرخه نور» در آن سوي جاده ميرسيد، روستاهاي بخش «گمبوعه» هم سرنوشتي مشابه روستاهاي زير آب رفته، پيدا ميکردند. استانداري خوزستان «شاهينزاده»، مديرعامل مترو اهواز را مامور کرده بود تا با استفاده از چند دستگاه ماشينآلات راهسازي جلوي رسيدن آب به کانال کرخه نور را بگيرد. قدرت آب زياد بود و قسمتي از جاده را قطع کرده بود. صبح چهارشنبه وقتي غلامرضا شريعتي استاندار خوزستان از خودرويش پياده شد، با صداي بلند خطاب به نماينده ويژهاش گفت: «شاهينزاده مگر قرار نبود ظرف 24 ساعت آب را مهار کني؟» شاهينزاده چکمهپوشان از ميان آب به سوي شريعتي آمد و بيشتر فرصت خواست: «درست ميشود آقاي استاندار. ماشينآلاتمان کم است. رانندهها خستهاند. راننده کمکي هم ندارند. دستور دهيد براي ما چند دستگاه کمپرسي و بيل مکانيکي بفرستند.» صبح همان روز مسوولان استانداري کرمان به عنوان ستاد معين بازسازي به حميديه رسيده بودند و در جاده پادگان حاضر بودند. محمد محمودآبادي مسوول اين ستاد به استاندار خوزستان قول داد، ماشينآلات مورد نياز آنها را به جاده پادگان برساند. ماشينآلاتي که 17 ساعت قبل در استان کرمان بارگيري شده بودند به کمک آمدند.
موسويآيتاللهي، معاون عمراني استانداري کرمان هم به همکارانش پيشنهاد کرد کنار جاده فعلي يک جاده مرتفع خاکي بسازند که هم نقش سيلبند را ايفا کند و هم دسترسي به روستاييان آن طرف آب ممکن شود. گروههاي مردمي هم آمده بودند. ابوذر و رفقايش از تهران آمده بودند: «ما بچههاي يک گروه جهادي هستيم. اومديم کمک کنيم. رفيقهاي اهوازيمون هم همراه ما هستند. فقط به ما گوني خالي برسونيد و خاک به درد بخور که جلوي آب رو بگيره.» چند طلبه هم با دو خودروي پرايد از موکبشان براي نيروهاي مردمي آب و غذاي گرم آورده بودند. ساعت حوالي يک و نيم بعدازظهر بود. مردم روستاهاي حاشيه جاده کمي اميدوار شده بودند: «همه دارند زحمت ميکشند. اميدواريم به عنايت خداي متعال شايد که نجات پيدا کنيم. اين هم يک امتحان الهي است.» سيدحسن همين جمله را هم به دشواري گفت. مثل بسياري از مردم حميديه فارسي صحبت کردن برايش دشوار بود و با ترکيبي از عربي ساده و فارسي جملهاش را خاتمه داد و زود دور شد. رفت سراغ شاهينزاده تا چيزي بگويد. حدود 30 ساعت بعد عمليات نجات به بار نشسته بود. جاده خاکي مرتفع ايجاد شده بود و روستاها در امان مانده بودند. دسترسي به روستاي «علاونه فاي» و ديگر روستاهاي آن مسير هم ممکن شد. ماموريت غيرممکن شاهينزاده با کمک بچههاي کرمان، نيروهاي داوطلب جهادي، طلبهها و اهالي حميديه ممکن شده بود.
زندگي در تاريکي
صبح پنجشنبه در روستاي «علاونه ضعيف» مردها در نزديکي سد تنظيمي کرخه از حجم آبي که با شکستن کانال اصلي راه جديدي براي خودش باز کرده بود، شگفتزده بودند. مردي که با «دشداشه» سفيد رنگ روي تخته سنگي بزرگ رو به کرخه ايستاده بود، خودش را «الوانيپور» معرفي کرد. گروهي از مسوولان هلالاحمر و ستاد معين به اتفاق بخشدار مرکزي به «علاونه ضعيف» آمده بودند تا نيازهاي مردم را بررسي کنند. گروه ارزياب قصد داشت از راهي فرعي که از «علاونه ضعيف» ميگذشت سراغ روستايياني بروند که خانههايشان کاملا زير آب رفته بود و به جاي اردوگاه در جنگلهاي کهور و تپههاي ماسهاي چادرشان را بر پا کرده بودند. حسن الوانيپور همين چند دقيقه توقف گروه ارزياب را غنيمت شمرد تا صداي مردم روستا باشد: «مردم علاونه ضعيف مثل مردم بقيه اين روستاها ضعيفاند. سيل که آمد شماها آمديد سراغ ما. ولي بايد قبلا ميآمديد. ما جز زراعت چيزي نداريم. ولي کو زراعت؟ کو دام؟ زمينها که از دست رفتند. گوسفندها هم يا غرق شدند يا علف ندارند. ما يک عمر جنگزده بوديم حالا سيل زدهايم. ديگه راهي نداريم. خودمان مانديم و بچههايمان. چيزي از خانه نتوانستيم بيرون بياوريم. کاري نداري؟ خداحافظ.» گفت و رفت. گروه ارزياب براي رسيدن به سيلزدگان ساکن جنگل بايد از پستيها و بلنديهايي که پاي آب به آنجا باز نشده عبور ميکرد. در راه تعداد زياد خودروهاي حامل غذاي گرم خودنمايي ميکرد. نيسانهاي آبي رنگ بچههاي بسيج، خودروهاي آفرود حامل آب معدني و غذاي کنسروي و خودروهايي که از طرف موکبها براي مردم غذا ميبردند در طول مسير بسيار به چشم ميآمد. در تمام طول مسير ظرفهاي يکبار مصرف و بطريهاي آب معدني به بخشي از هويت جنگلهاي کهور تبديل شده بودند. هنوز نوبت به جمعآوري زباله نرسيده بود. و مگر ميشود آن همه زباله را از جنگلي وسيع جمعآوري کرد؟ گروه ارزياب تکهتکه به محلهاي سکونت مردم سر زدند. آنها سه خواسته داشتند. روشنايي، جيره غذاي خشک و علوفه براي دامهايشان. دهيار يکي از روستاها ارزيابها را قسم ميدهد که «تو را به خدا براي ما غذاي گرم نياوريد. همين مواد را به صورت خشک به ما بدهيد، ما خودمان بهتر مصرف ميکنيم. الان روزي دو، سه بار اينجا غذا ميارن اين مردم مگر چند تا شکم دارن؟ به فکر دستشويي و حمام مردم باشيد. مردم با اين وضع مريض ميشن. مارگزيدگي و عقربگزيدگي هم داريم. دکتر ميخوايم. يه فکري کنيد براي اين مردم.»
چوب شايعه بر سر مردم
بازديد شش ساعته از محل اقامت روستاييان در جنگل رو به پايان است و فقط يک منطقه ديگر باقي مانده است. چيزي حدود صد مرد چوب به دست جاده را بستهاند. خودروهاي ارزيابان از حرکت باز ميايستند. مردهاي خشمگين همه ما را از خودروها پايين ميکشند. بخشدار شتابان به ميان مردم ميرود و با زبان عربي با آنها حرف ميزند. بگو و مگو ميان او و نماينده مردان چوب به دست براي چند دقيقه ادامه پيدا ميکند. جمعيت به يکبار چوبها را پايين ميآورند و همه صلوات ميفرستند. در ميان مردم شايعه کرده بودند که قرار است سيلبند کنار روستايشان خراب شود تا آب کرخه در مزارع آنها پخش شود. مردان خشمگين تصور کرده بودند همين خودروها، گروهياند که ماموريت خراب کردن سيلاب را دارند. اما به خير گذشت. «الوانپور» بخشدار مرکزي حميديه به مردم گفت: «اين آدمها را ميبينيد؟ از هزار و خردهاي کيلومتر آن ورتر از کرمان و جاهاي ديگر آمدهاند به شما کمک کنند. وقت اهلا و سهلا گفتن است.» آبي شد بر آتش معترضان. يکي، دو نفر ولي آرام نميگرفتند. اينبار جمعيت آن دو نفر را به آرامش دعوت کردند. مسوولاني که به صحنه آمده بودند، صداي معترضان را شنيدند. با سلام و صلوات ديدار به پايان رسيد. مرد کهنسالي بود که در دسته مردان خشمگين نبود و از ابتدا تا انتها ساکت همه چيز را تماشا کرد اما هنگامي که گروه قصد رفتن کرد به تقاضاي مصاحبه نه نگفت: «من کامل خسرجي هستم فرزند اسد. آقا! ما کشاورزيم. کشاورزيمان از بين رفته. بدهکاريم به مردم. بدهکاريم براي کود و سمفروشها. حالا هم هيچي نداريم. ما چيزي ديگه نداريم. هشت نفر تو گردن خودم دارم. چطور بهشان نان بدهم؟» زمينهاي کشاورزياش را بيمه نکرده چون: «وقتي بيمه نوشتيم هم بيمه چيزي به ما نداد. هر وقت خسارت ميخوريم . ميگيم خسارت بدهيد، ميگن از تهران بودجه نيامده. هيچي هم ندادن به ما.» براي برگشت گروه ارزياب ديگر راه آمده را نميتوان برگشت چون در جاهايي آب جلو آمده بود. گروه راه ديگري پيدا کرد و به حميديه بازگشت. روز بعد کاميونهاي هلالاحمر با کمک نيروهاي داوطلب همان مسير را رفتند و بستههاي بهداشتي، جيره غذايي خشک يک ماهه و موکت و چادر را به دست مردم ساکن جنگل رساندند. دستشويي و حمام به حميديه رسيده بود اما هنوز توزيع نشده بود، چرا که بين نهادهاي امدادي و دولت هماهنگي ضعيف بود. برخي نهادها هم در اين ميان کوشش ميکردند که دولت را به حاشيه برانند و خودشان سکاندار همه چيز باشند. جوانهاي عضو اين نهادها گاهي در ميان کار امدادگري به دولتيها طعنه و متلک ميگفتند که: «مگه دولت از خواب بيدار شده؟» طعنههايي که مديران باتجربهتر آنها را بيپاسخ ميگذاشتند چون به قول يکي از مسوولان حميديه: «حالا وقت وحدت است. گردن ما هم باريکتر از مو. مردم خودشان قضاوت ميکنند.» فقدان هماهنگي ميان ادارات و نهادها کار را به آنجا رساند که دو شب پياپي جلسه هماهنگي در فرمانداري حميديه برقرار باشد. نشانههاي مثبتي از بهبود اوضاع به چشم آمد. شنبه 24 فروردين اوضاع شهر آرامتر شده بود. تانکرهاي آبپاش به خيابانهاي شهر صفا داده بودند. تعداد مغازههاي باز بيشتر شده بود و صداي هماهنگتري از طرف مسوولان ميداني امدادرساني به گوش ميرسيد.
بازار