سرمقاله کیهان/ وقتی بخاری را خاموش کرد...
کيهان/ « وقتي بخاري را خاموش کرد... » عنوان يادداشت روز در روزنامه کيهان به قلم محمد صرفي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: «کشتيم که کشتيم، ديهاش را ميدهيم!» اين جمله تکاندهنده و عجيب، پاسخ يکي از پورشهسواران کورس شبانه و مرگبار در اصفهان است که منجر به فوت جواني پرايدسوار شد. اين ماجراي تاريک نشان داد، نوکيسههاي اشرافي فقط سفره مردم را غارت نميکنند و در وقاحت و رذالت به جايي ميرسند که حتي جان مردم نيز براي آنان فاقد اهميت است. حساب بانکيشان آنقدر صفر دارد که بتوانند با خيال راحت کسي را بکشند و بر سر پليس هم فرياد بکشند و طلبکار باشند. ماجراي اصفهان، تازهترين مولود اختاپوس اشرافيت است. اشرافيتي که نشانهها و عوارض آن هرازگاهي به کريهترين شکل ممکن خود را بروز ميدهد و بوي تعفن آن شامه انسانيت را آزار ميدهد. اين روزها از تحريم زياد گفته و شنيده ميشود. تحريمهاي اقتصادي که دشمن با هدف به زانو درآوردن ملت ايران طراحي و اجرا کرده است. اما آيا مشکلاتي که امروز جامعه با آن دست و پنجه نرم ميکند، همگي ناشي از تحريم و فشار دشمن است؟ بدون شک پاسخ منفي است و عوامل متعددي در اين وضعيت سهيم هستند. از ضعفهاي مديريتي گرفته تا دردهاي مزمن اقتصادي و ... اما سهم عوامل فرهنگي در اين ميدان کجاست و چقدر به آن فکر کردهايم؟ بگذاريد سوال را واضحتر مطرح کنيم؛ تحريم آسيب بيشتري به جامعه وارد ميکند يا خوي اشرافيگري؟ شايد مخاطب در ابتداي مواجه شدن با اين پرسش لبخندي بر لب آورده و بگويد جامعهاي که درگير مشکلات اقتصادي و قيمت سرسامآور اقلام خوراکي است، چه نسبتي با تجملگرايي و اشرافيت دارد؟! اما واقعيت آن است که پديده شوم تجملگرايي، پيچيدهتر و مخربتر از آن است که در ظاهر ديده مي شود. سرطان تجملگرايي فقط طبقات بالا و ثروتمند جامعه را درگير نميکند. اگرچه آغاز و سرمنشا اين معضل از اين طبقات است اما به آنها محدود نميماند و به طبقات پايين اجتماع نيز سرريز ميکند. ثروتمند گرفتار تجمل، بهشکلي دچار مشکل ميشود و طبقه متوسط و محروم به شکلي ديگر. در طبقات پايين چهبسا تجملگرايي و ميل به اشرافيگري، تبعات خطرناکتري نيز دارد. اين طبقه که توان اقتصادياش در حد يک زندگي معمولي است، خود را به آب و آتش ميزند تا ظاهر زندگي خود را لوکس نشان دهد. خانهاش 50 متر است و حتي ممکن است مستاجر باشد اما يخچالش بايد سايدبايسايد باشد و تلويزيونش بيش از 50 اينچ! و گوشي تلفن همراهي که در دست دارد از جديدترين و گرانترين مدلهاي روز دنيا تا از قافله تجمل عقب نماند! تحريم اگرچه ظاهري اقتصادي دارد اما باطن و نرمافزار آن رواني و از جنس ادراکي است. فرض کنيد ورود گوشيهاي تلفن همراه پيشرفته و خارجي به کشور مورد تحريم واقع شود (کاري که هرگز نخواهد شد چون اصليترين ابزار دشمن براي عمليات رواني در جامعه است!)، تاثير اين تحريم، بستگي به نگرش جامعه به اين موضوع دارد. اگر جامعه با گوشيهاي سادهتر نيز کنار بيايد و به آن گوشيهاي تجملاتي وابستگي ذهني نداشته باشد، آن تحريم کارايي نخواهد داشت. اما هرچقدر اين وابستگي و احساس نياز بيشتر باشد، فشار رواني بيشتري به جامعه وارد ميشود، قيمت گوشيهاي تحريمي در بازار به دليل هجوم براي خريد، بالاتر ميرود و تحريمکننده در رسيدن به هدف خود، موفقتر ميشود. اين حس رواني را ميتوان «درد» ناميد. ريچار نفيو از مديران پيشين وزارت خزانهداري آمريکا و مشهور به معمار تحريمهاي ايران، در کتاب جالب خود با عنوان «هنر تحريمها» به طور مفصل به اين مفهوم پرداخته است. نفيو کل ماجراي پيچيده تحريم را در دو مفهوم درد و مقاومت خلاصه ميکند. درد، اثر ناشي از اعمال فشار تحريمکننده است و مقاومت، عکسالعمل تحريم شده به درد تحميلي. موازنه اين دو مفهوم، نتيجه جنگ تحريمي را روشن ميکند. به اعتقاد نفيو، دردناک بودن تحريمها شرط لازم براي کارآمدي آنهاست اما شرط کافي نيست بلکه شرط کافي پايين بودن ميزان استقامت طرف مقابل نسبت به قدرت تحريمهاست. او معتقد است که اگر طرف مقابل در برابر تحريمها از خود مقاومت نشان دهد، نظام تحريمها پس از مدتي فروميريزد و کارآمدي خود را از دست ميدهد. کشوري که به آفت تجملگرايي و زندگي اشرافي دچار شد، اولين اثر آن کاهش مقاومت و استقامت در برابر فشار دشمن خواهد بود. در ذهني که به تجملگرايي گرايش دارد، جايي براي ايستادگي و مقاومت نيست و چنين فرد و جامعهاي شکننده و آسيبپذير خواهد بود. نکته جالب و بسيار ظريف اينجاست که آمريکا طي اين همه سال که انواع و اقسام تحريمهاي مختلف را به ايران تحميل کرده است، هرگز کالاهاي لوکس را در فهرست تحريم نگذاشته است و اين کالاها با سهولت هرچه تمام تر وارد کشور شده و به دست مصرفکنندگان ميرسد! اين موضوع در واقع يک تير و دو نشان است. از يک سو تجملگرايي و اشرافيگري در جامعه رواج مييابد و از سوي ديگر ارز کشور که با هزار و يک مشکلات بهدست آمده و بايد خرج نيازهاي واقعي شود، صرف غذاي سگ و گربه، لوازم آرايشي، لوازم شخصي و برقي تجملاتي، پوشاک خارجي و ... ميشود. آفت تجمل در مسئولان، مصيبتي دوچندان است. از مسئولي که به چرب و شيرين دنيا گرفتار شده و خانه چندصدمتري و ويلاي چند هزار متري و ماشين چند ميلياردي و... دارد، چگونه ميتوان انتظار داشت که مقابل فشار دشمن و تحريمها بايستد و مردم را نيز دعوت به ايستادگي کند؟ اصلاً مردم توصيههاي چنين شخصيتي را چقدر جدي ميگيرند و به آن عمل ميکنند؟ کافي است تاملي گذرا در بيانات رهبر معظم انقلاب کنيد. ايشان به کرات و بهشدت نسبت به اين آفت، مردم و به خصوص مسئولين را هشدار دادهاند. آخرين بار هفته گذشته در ديدار مسئولان و کارگزاران نظام درباره «ميل به زندگي تجمّلاتي و اشرافيّت» و حکمراني در همان ساختمانهايي که طاغوت حکمراني ميکرد، هشدار دادند. و يا سوم خرداد سال گذشته در ديدار نمايندگان مجلس فرمودند؛ «يک مسئله مهمّ ديگري که فقط مسئله شما نيست، و مسئله کشور است، مسئله اشرافيگري است؛ بلاي اشرافيگري، بلاي بزرگي است. براي بنده تصوير يک ساختماني را که با پول بيتالمال در يک نقطهاي ساخته شده است آوردند، من حيرت کردم واقعاً که چطور جرئت شده است، چطور دست و دل کسي به او اجازه داده است که پول بيتالمال را صرف يکچنين چيزي بکند. مسئله اشرافيگري اگر چنانچه رايج شد، جزو سبک زندگي ما شد، آثار و تبعات آن و ريزشهايي که به وجود ميآيد، ديگر انتهايي ندارد، خيلي مشکل است، خيلي کار را مشکل خواهد کرد؛ اين را بايست [در نظر] داشته باشيد.» راز روحيه پولادين امام راحل و مقام معظم رهبري در چنين روحيهاي نهفته است. اگر امام و رهبر انقلاب از سادهزيستي ميگويند و نسبت به اشرافيگري زنهار ميدهند، خود پيش و بيش از همگان نسبت به آن عامل هستند. مرحوم خانم دباغ در يکي از خاطرات خود از همراهي با امام در فرانسه ميگويد: در کوران انقلاب اسلامي به دليل اعتصابهاي عمومي، مواد سوختي از جمله نفت در شهرها و روستاهاي ايران کمياب بود و مردم برخي شهرها با سرماي شديد مواجه بودند که امام فرمودند تمامي بخاريها را خاموش کنيم و با همه ايرانيان همراه شويم. و يا ماجرايي که چندي پيش از قول آيتالله شبزندهدار نقل شد که؛ شبي شام خدمت رهبر انقلاب بوديم و وقتي ظرف خورشت را جلوي ايشان گذاشتند، گفتند اين را ببريد. علت را از ايشان جويا شدند و در پاسخ گفتند: گوشت کيلويي صدهزار تومان شده است و من نميتوانم از آن بخورم. خالي از لطف نيست که اين نوشتار را با چند بيتي از محمدکاظم کاظمي، شاعر انقلابي و متعهد اهل افغانستان به پايان بريم؛ خدايا اگر دستبند تجمّل نميبست دست کمانگير ما را کسي تا قيامت نميکرد پيدا از آن گوشه کهکشان تير ما را ولي خسته بوديم و ياران همدل به ناني گرفتند شمشير ما را ولي خسته بوديم و ميبرد توفان تمام شکوه اساطير ما را طلا را که مس کرد، ديگر ندانم چه خاصيتي بود اکسير ما را