بحرین چگونه از ایران جدا شد؟
آخرين خبر/ متن پيش رو در سازندگي منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست بحرين بهعنوان بخشي از سرزمين ايران، دورههاي پرتکراري از جدايي و تابعيت ايران را پشتسر گذاشت. حضور استعماري انگلستان در منطقه بر اين منازعات سايه افکند و معاهدههاي تحتالحمايگي آن کشور وضعيت ادعاي حاکميت ايران بر بحرين را پيچيدهتر کرد. منازعهاي که درنهايت با پذيرفتن نقش ميانجي سازمان ملل و رأي مردم بحرين به استقلال ختم شد سرزمين ايران در درازناي تاريخي خود، تجربه هاي پرتکراري از جدايي بخشي از گستره ي پهناور جغرافيايي خود را به سبب شکست در جنگهاي نظامي يا مداخلات و معاهدات استعماري داشته است. آخرين تجربه ي جدايي، استقلال بحرين در ارديبهشت ۱۳۵۰ با حکم سازمان ملل که ايران به حکميت پذيرفته بود و با فشارهاي گسترده ي انگلستان در منطقه رخ داد. بحرين که از ديرباز تحت حاکميت ايران قرار داشت و حتي زماني در مجلس شوراي ملي ايران، به عنوان استان چهاردهم، دو کرسي خالي بدان اختصاص داده شده بود، با حضور نظامي و سياسي انگلستان در منطقه و با مذاکرات پشت پرده در مورد به رسميت شناختن حق مالکيت ايران بر جزاير سه گانه ي ابوموسي، تنب بزرگ و تنب کوچک، در قالب يک همه پرسي گزينشي و فرمايشي از ايران جدا شد. پيشينهي تاريخي بحرين به گواه اسناد تاريخي جزيره ي بحرين از ديرباز، چه از جهت جغرافيايي، چه سياسي و چه فرهنگي بخش جدايي ناپذير از سرزمين ايران بوده است. «قديمي ترين حماسه ي منظوم جهان که با نام گيلگمش در تمدن سومري در حوالي ۳۲۰۰ ق.م سروده شده است، موطن قهرمان نيمه بشري و نيمه خدايي آن حماسه را ديلمون (فيلکه، نزديک بحرين و کويت) مي شناساند. ديلمون که «بهشت سومري» است در جنوب غربي ايران واقع است و واژه اي ايراني ست؛ همچنان که نام قهرمان گيلگمش (گيل+گاوميش) نيز ايراني است.» بحرين در عصر هخامنشي جزئي از شاهنشاهي بزرگ ايران آن زمان بود. پس از حمله ي اسکندر در ۳۳۱ ق.م در زمان حکومت سلوکيان و اشکانيان، سيستم ملوک الطوايفي و غيرمتمرکز قبايل مهاجر عرب در بحرين در آن حاکم شد. اردشير بابکان، مؤسس ساساني با شکست حاکم محلي بحرين به نام سنطرق بار ديگر با تصرف بحرين، حاکميت ايران بر آن را تثبيت کرد. در زمان خسرو انوشيروان بحرين بخشي از ايالت فارس و خوزستان بود. «به هنگام حمله ي اعراب به ايران، بحرين بخشي از سرزمين پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سياسي و نظامي اقليت هاي مذهبي به ويژه شيعيان دوازده امامي و اسماعيلي تبديل شد؛ به حدي که قرمطيان بحرين- در نوعي هم سويي نظامي با اسماعيليه ي مصر- در برابر رژيم رسمي خلافت اسلامي بغداد سخت ايستادگي کردند و حتا در ۳۱۷ق ـ به رهبري ابوطاهر پسر ابوسعيد جنابي/ گناوه يي ـ به مکه لشکر کشيدند و نهتنها حاجيان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرين آوردند.» پس از ورود استعمارگران پرتغالي به خليج فارس، آنان در اين جزيره قلعه اي ايجاد کردند ولي بني جبر که ملوک هرمز ايشان را به سرپرستي بحرين گماشته بودند، سر از پيروي آنان برداشتند تا بعد که ملوک هرمز بدانجا لشکرکشي کردند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰ ه. ق که حکومت بحرين در اختيار خاندان فالي از شيعيان فارس بود، پرتغال و عثماني کوشيدند تا نفوذ خود را در آنجا افزايش دهند. در دوره ي صفويه تا سقوط اصفهان نيز بحرين جزو سرزمين ايران بود. مناسبات ايران و بحرين شاهد مجادلات پرتکرار ميان حاکميت ايران و اعرابي که درصدد تسلط بر آن بوده اند، است. مردم و حکام محلي همواره خود را تاربع فارس مي دانستند و در دعاوي نيز حاکم فارس را مرجع دادخواهي و تظلم جويي خود قرار مي دادند. با حمله ي آل خليفه در سال ۱۱۶۰ به بحرين و شکست سربازان ايراني، دوره ي ديگري از نابساماني در موقعيت حاکميتي اين منطقه ايجاد شد که با حضور استعماري انگلستان در منطقه وضعيتي پيچيده تر پيدا کرد. ردپاي استعمار امپراتوري استعماري بريتانيا پس از کمک به شاه عباس صفوي براي اخراج پرتغالي ها از بندرعباس، به تدريج حضور خود را در خليج فارس گسترش داد و از سال ۱۲۳۶ به بهانهي مبارزه با دزدان دريايي و تحريم برده فروشي پايه هاي حضور مستقل خود در خليجفارس را استوار کرد. در سال ۱۲۶۴ بريتانيا از شيخ محمدبن آل خليفه براي بازرسي کشتي ها و مردم بحرين اجازه خواست. اين اتفاق دادخواهي شيخ محمد از والي فارس و پادشاه ايران براي رهايي از مطامع استعماري انگلستان، ضمن اعلام تمکين به ايران را در پي داشت. بريتانيا با تصرف بحرين و برکناري شيخ محمد به اين اقدام واکنش نشان داد و شيخ عيسي بن علي آل خليفه، برادر شيخ مخلوع را بر سر کار آورد. حاکم جديد در عهدنامه اي با بريتانيا متعهد شد بدون اجازه ي اين کشور با دولتي ديگر (ايران و عثماني) وارد رابطه نشود و تنها نماينده ي بريتانيا در اين کشور را به رسميت بشناسد؛ عهده نامه اي که به صورت رسمي بحرين را تحت الحمايه ي انگلستان کرد. تا پيش از کودتاي ۱۲۹۹، ايران ۱۱ بار براي بازگرداندن حاکميت خود بر جزاير بحرين تلاش کرد و هربار با مخالفت بريتانيا شکست خورد. در شهريور ۱۳۰۱ ايران بهاي تمبر براي مرسوله هاي پستي به بحرين را برابر سراسر کشور معين کرد. در همان سال، حزب نجات بحرين براي «استخلاص بحرين از عناصر اجنبي و الحاق آن به کشور اصلي» به رهبري شيخ عبدالوهاب زياني، روحاني شيعهي بحريني، تشکيل شد. همزمان در ۲۹ اسفند گروهي مشترک از نمايندگان وزارت خارجه و وزارت فوايد عامه براي بازگرداندن حاکميت ايران بر جزيره تشکيل شد. سال ۱۳۰۲ انگليس در بحرين نمايندگي دايم (فرمانده سرزميني) ايجاد کرد و سرپرستي لورن، سفير بريتانيا در ايران، براي متقاعد کردن محمد مصدق، وزير خارجهي وقت، براي دست برداشتن ايران از ادعاي خود درباره ي بحرين تلاش مي کرد. مصدق در پاسخ گفته بود: با توجه به احساسات ملي موجود در باب اين بخش باستاني از قلمرو ايران (جزاير بحرين که هميشه جزو استان فارس، شيعه مذهب و ايراني الاصل بوده است) هيچ دولت ايراني اي نمي تواند بدون يک دليل مشخص دست از ادعاي حاکميت بر بحرين شسته يا در مورد آن کوتاه بيايد. ازجمله شواهد تاريخي دال بر تأييد مالکيت دولت ايران بر بحرين از سوي بريتانيا، نخستين سند قرارداد کاپيتان ويليام بروس با حسينعلي ميرزا فرمانفرما، والي فارس، بود که در ۱۲ ذيحجه ۱۲۳۶ (شهريور ۱۲۰۰) منعقد شده بود. در قرارداد اذعان شده بود که جزيره ي بحرين هميشه متعلق به دولت ايران و جزو استان فارس بوده است. بريتانيا در پاسخ به اين ادعا، علت اصلي احضار کاپيتان بروس را عدم شناسايي رسمي قرارداد تأييد حاکميت شاه ايران بر بحرين عنوان کرد. امضاي قرارداد متصالحه انگليس با عربستان سعودي درباره ي بحرين و قطر و امارات در سال ۱۳۰۶، شکايت ايران از تجاوز به تماميت سرزميني خود به جامعه ي ملل را در پي داشت. شکايت نامه ي ايران در دوم آذر توسط مهدي قلي خان هدايت مخبرالسطنه، نخست وزير، به دبيرخانه ي جامعه ي ملل واگذار شد و «براي حفظ حقوق مسلّم ايران نسبت به جزاير بحرين» رونوشت اعتراض نامه به انگليس نيز فرستاده شد. با انکار حاکميت ايران از سوي انگليس بارديگر در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ يادداشتي براي شارژ دافر انگلستان در تهران فرستاده شد که در آن اعلام مي کرد؛ هرگز دولتي مستقل به نام بحرين وجود نداشته و ايران هم هيچ گاه از حقوق خود بر بحرين صرف نظر نکرده است پس قراردادهاي بريتانيا با شيوخ محلي نمي تواند مانع تداوم حاکميت ايران بر بحرين شمرده شود. در سال ۱۳۱۰، انگليس با واداشتن شيخ بحرين به امضاي قراردادي تازه، تسلط خود بر جزيره را افزود. دولت ايران نامه اي سرگشاده به امضاي عبدالحسين تيمورتاش، وزير دربار رضاشاه، به رابرت کلاويو نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمامِ دُوَل در حقوق بين الملل عمومي… اقتضاء دارد که دولت بريتانيا به ايران حق بدهد که سرزمين هايي را که مالکيت ايراني آنها شناخته شده است، رسماً مطالبه کند». اعتراض ها تا سال ۱۳۱۳ پيوسته تکرار مي شد، اما بريتانيا با بي توجهي به اين اعتراض ها، در سال ۱۳۱۴ پايگاهي براي نيروي دريايي خود در بحرين ايجاد کرد. با آغاز جنگ جهاني دوم فرصت مذاکره ي ديپلماتيک از ايران گرفته شد و به علت ضعف جامعه ي ملل و اشغال ايران به دست متفقين در شهريور ۱۳۲۰ شکايت هاي ايران به جايي نرسيد. با انتقال پايگاه نظامي انگلستان از عدن به بحرين به سبب جنگ هاي داخلي يمن، قدرت اين کشور استعماري در بحرين افزايش يافت. در زمستان ۱۳۴۶ انگليس اعلام کرد تا پايان سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱ ميلادي) نيروهاي خود را از شرق سوئز بيرون خواهد برد. دولت ايران با استقبال از اين تصميم، اعلام کرد از حق حاکميت خويش بر بحرين منصرف نشده است. طراحي و هدايت بريتانيا در تشکيل کشور فدرال امارات عربي با ۹ شيخ نشين از جمله بحرين پس از خروج انگليسي ها از سوي ايران به عنوان توطئه ي جديد استعمار خوانده شد و مخالفت جدي دولت را در پي داشت. اردشير زاهدي، وزير خارجهي وقت، روز ۱۷ تير ۱۳۴۷ در بيانيه اي شديداللحن اعلام کرد: «ايجاد چيزي به نام فدراسيون امارات خليج فارس با شرکت جزاير بحرين از ديدگاه ايران مطلقاً قابل قبول نيست». منازعه ي تاريخي حاکميت و استقلال در دوره ي محمدرضاشاه در دو برهه مسئله ي حاکميت بر بحرين به صورت جدي مطرح شد؛ نخستين بار در زمان ملي شدن صنعت نفت، شرکت نفت بحرين نيز در فهرست شرکت هاي لايحه ي تقديمي به مجلس در سال ۱۳۲۹، قرار داشت و به زعم دولت ايران، کوتاه کردن دست انگليس از بحرين بخشي از فرآيند ملي شدن صنعت نفت بود. برهه ي بعدي در پي دستگيري تعداد زيادي از ايرانيان در بحرين بود که منوچهر اقبال، نخست وزير وقت، در سال ۱۳۳۶ با تصويب لايحه ي جديد تقسيمات کشوري در مجلس، بحرين را به عنوان استان چهاردهم ايران داراي دو کرسي در مجلس معرفي کرد. مخالفت انگلستان با اين لايحه با استقبال کشورهاي عربي همراه شد. ايران در اين برهه هر سازمان و مجمع بين المللي که بحرين را به رسميت بشناسد، تهديد به تحريم کرد. عليقلي اردلان، وزير خارجه ي وقت ايران در پاسخ به اعتراض نمايندگان مجلس عوام انگلستان به اين لايحه با تأکيد بر پيشينه ي ادعاي حاکميت ايران بر بحرين گفت: «در واقع و بنا به دلايل و شواهد عيني، ايران بر بحرين حکومت مي رانده است و شيوخ [بحرين] نيز هر زمان که آزاد بوده اند و حکومت مرکزي [ايران] نيز قدرتمند بوده است، خودشان را خراجگزار و تابع حکومت ايران دانسته اند». او در پاسخ به اعتراض دولت هاي عرب نيز اعلام کرد: «برادران عرب ما بايد بدانند که بحرين جزئي از پيکر ماست و مسئله ي بحرين از جمله منافع حياتي ايران به شمار مي آيد» اردشير زاهدي که تا پيش از سال ۱۳۴۷ سفير ايران در بريتانيا بود، در کتاب خاطرات خود نوشته است: «هنگامي که سفارت انگليس را برعهده داشتم، براي شرکت در يک مهماني به قصر ملکه ي انگليس دعوت شدم. منوچهر ظلي و دکتر ظلي در کاخ ملکه پيش من آمدند و گفتند: سفير بحرين در اين مهماني شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفير ايران، چون بحرين را بخشي از قلمرو کشورم مي دانم، همين الان قصر را ترک مي کنم. ملکهي انگليس، در همان موقع وارد مي شد، رئيس کل تشريفات و مارشال کور ديپلماتيک آمدند و به من گفتند که اين جريان در تاريخ انگليس سابقه نداشته، گفتم اين موضوع در تاريخ ايران هم سابقه نداشته.» شاه در مارس ۱۹۶۸ ميلادي (حدود اسفند ۱۳۴۶) سفر خود به عربستان سعودي را در اعتراض به استقبال اين کشور از حاکم بحرين به عنوان رئيس کشوري مستقل، لغو کرد. موضع حاکميتي ايران در سال هاي بعدي در اعتراض به سياست هاي انگلستان و اعاده ي حق حاکميت ايران بر بحرين ادامه داشت. همه پرسي استقلال با اعلام دولت انگلستان در ۱۳۴۶ مبني بر تصميم خروج نيروهايش از شرق سوئز تا سال ۱۳۵۰، و تلاش براي تشکيل امارات متصالحه با عضويت ده کشور از جمله بحرين، بار ديگر منازعات حاکميتي ايران اوج گرفت. سر دنيس رايت، سفير وقت انگليس در گزارش خود در سال ۱۳۴۷ به دولت انگلستان نوشت؛ شاه تمايلي در به کارگيري نيروي نظامي براي اشغال بحرين ندارد ولي براي ملاحظه ي افکار عمومي نمي تواند از ادعاي مالکيت بحرين بدون دست يافتن به امتيازي ديگر دست بردارد. او در گزارشي که چند روز بعدتر نوشت، به ملاقات خود با شاه در مورد جزيره هاي ايراني اشاره کرد. شاه با آنکه ايجاد اين فدراسيون را اقدامي استعماري و امپرياليستي و بازگشت انگلستان به منطقه از در پشت مي دانست و تهديد کرده بود در صورت لزوم براي حفظ منافع تاريخي و حقوقي سرزمين خود، قدرتمندانه وارد عمل خواهد شد، در عمل واکنشي جدي صورت نداد. فشارهاي انگلستان و مذاکرات در مورد جزاير سه گانه درنهايت شاه را به عقب نشيني واداشت تا جايي که گفت: «اگر مردم بحرين مايل نباشند به کشور ما ملحق شوند هرگز به زور متوسل نخواهيم شد و هر کاري که بتواند اراده ي مردم بحرين را به نحوي که نزد همه جهانيان به رسميت شناخته شود نشان دهد، خوب است». بر همين اساس با حکم قرار دادن دبيرکل سازمان ملل، ايده ي همه پرسي از مردم بحرين با سه گزينه ي؛ ۱) رأي به بازگشت به ايران ۲) رأي به باقي ماندن در تحت الحمايگي انگلستان؛ ۳) رأي به استقلال بحرين، مطرح شد. همه پرسي استقلال بحرين که به باور بسياري نوعي نظرسنجي گزينشي و فرمايشي بود، در فروردين ۱۳۴۹ با توافق دولت ايران و بريتانيا توسط نماينده ي دبيرکل سازمان ملل متحد در بحرين برگزار شد. گزارش نماينده ي سازمان ملل دال بر درخواست استقلال از سوي قريب به اتفاق مردم بحرين به تصويب شوراي امنيت رسيد و ۲۳ مرداد ۱۳۵۰ بحرين در بيانيه اي رسمي استقلال خود را اعلام کرد. با تصويب مجلس شوراي ملي و سنا منازعه ي تاريخي حاکميت ايران بر بحرين پايان يافت. بحرين ۲۳ مرداد ۱۳۵۰ رسماً اعلام استقلال کرد و ساعتي بعد ايران نخستين کشوري بود که بحرين را به عنوان کشوري مستقل پذيرفت.