سرمقاله فرهیختگان/ درباره معادله دروغینی به اسم «یا جنگ یا مذاکره»
فرهيختگان/ « درباره معادله دروغيني به اسم «يا جنگ يا مذاکره» » عنوان يادداشت روزنامه فرهيختگان به قلم علي عليزاده است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: ابتدا بگذاريد سير حوادث اين چند ماه اخير را مروري کلي کنيم: دونالد ترامپ 13 ماه پيش از برجام خارج ميشود. اروپا به اين پيمانشکني آمريکا اعتراض و وعده حفظ مواهب اقتصادي برجام را ميدهد. در چند ماه اخير ترامپ لحن خود عليه ايران را تندتر و تندتر و هر روز هم تحريم يکجانبه جديدي عليه ايران وضع ميکند. اروپا در عمل در اين 13 ماه هيچ کمکي به جلوگيري از بازگشت تحريمها نميکند و اقتصاد ايران عملا با وضعيتي مشابه سالهاي 90 تا 92 روبهرو ميشود. حدود دو ماه پيش در عملي بيسابقه و تحريکآميز ترامپ نيروي رسمي نظامي ايران، سپاه پاسداران را در ليست گروههاي تروريستي قرار ميدهد. چند هفته بعد کاخسفيد اعلام ميکند که ناو هواپيمابر آبراهام لينکلن را راهي خليجفارس ميکند. چند روز بعد چند نفتکش عربستاني در آبهاي امارات مورد حمله قرار ميگيرند و آمريکا ايران را متهم ميکند. رسانههاي ميانهرو غربي از امکان آغاز تصادفي جنگ ايران و آمريکا انذار ميدهند و با لحني به ظاهر دلسوزانه ميگويند اين وضعيت يادآور وضع پيش از حمله آمريکا به عراق است. ليبرالهاي ايراني هم به ميدان ميآيند و با اعلام نگراني از خطر جنگ خواهان مذاکره ايران با آمريکا ميشوند. لحن ترامپ نرمتر ميشود و از امکان مذاکره و صلح با ايران ميگويد. اعلام ميشود نخستوزير ژاپن با پيام ترامپ راهي تهران خواهد شد. روي اين سفر مانور تبليغاتي وسيعي در رسانههاي غربي داده ميشود. غربگرايان تهران هم از سفر آبه بهشدت استقبال کرده، آن را تنها شانس صلح ميخوانند. در روز ملاقات آبه با رهبر ايران دو کشتي در درياي عمان مورد حمله قرار ميگيرند. آمريکا ايران را متهم و در کمتر از يک روز مقصر اعلام ميکند. شوراي امنيت سازمان ملل تشکيل جلسه ميدهد. سرتاسر رسانههاي غربي پر ميشود از مقالههايي درباره احتمال جنگ ميان ايران و آمريکا. سير حوادث در ظاهر دارد شتاب ميگيرد. تنش ميان ايران و آمريکا دارد بيشتر و فضاي منطقه ملتهبتر و بخشي از افکار عمومي هم مضطربتر ميشود. اما پرده ظاهر را که کنار بزنيم وضعيت نه بغرنج است، نه ملتهب، نه جديد و نه واجد ناشناختگي خاصي. رفتار ترامپ هم تفاوت ماهوي با روساي جمهور سابق آمريکا ندارد. براي فهم استراتژي ترامپ بگذاريد از همين پنجشنبه آغاز کنيم. از حمله به دو کشتي عازم ژاپن «دقيقا» در ساعتي که رهبر ايران و نخستوزير ژاپن مشغول گفتوگو هستند. اين حملات دقيقا چيزي هستند که آن را False Flag Operation يا عمليات پرچم دروغين مينامند. يعني عملياتي که کشور «الف» طوري طراحي ميکند که کشور «ب» مقصر و عامل آن ديده شود تا به اين وسيله بهانه حمله يا فشار از سوي کشور «الف» به کشور «ب» مهيا شود. سالهاست نومحافظهکاران واشنگتن توصيه ميکنند که بهترين راه براي آغاز جنگ با ايران و افزايش تنش استفاده از پرچم دروغين است. براي مثال پاتريک کلاوسون، رئيس مهدي خلجي و از کارکنان انستيتو واشنگتن براي خاور نزديک در 31 شهريور سال 91 پيشنهاد کرد علاوهبر تحريمها از عمليات پرچم دروغين در خليج فارس استفاده شود. و حالا اين نومحافظهکاران بهواسطه بولتون و پمپئو وارد کاخ سفيد هم شده و تاثيرشان بر سياستهاي عملي آمريکا بيشتر هم شده است. اما معناي اين بسته عملياتي (يعني هم خود عمليات نظامي و هم مکمل سياسي و رسانهاي و تبليغاتي آن که ايران را مقصر جلوه دهد) چيست؟ و چرا بايد دقيقا در ساعتي اتفاق بيفتد که نخستوزير ژاپن دارد پيشنهاد ترامپ براي مذاکره را بهدست رهبر ايرانيان ميرساند؟ جواب ساده است. ترامپ ميخواهد بگويد «يا مذاکره ميکنيد يا جنگ را آغاز ميکنيم، تازه به خاطر اينکه دست بالا را در نظام رسانهاي و حقوقي و سياسي جهان داريم جنگ را طوري هم آغاز ميکنيم که افکار عمومي جهان بگويند طرف مقصر و آغازکننده خصومت، ايران بود.» مشابه کار ترامپ در چند هفته پيش؛ يعني افزايش تحريمهاي پتروشيمي دقيقا در روزهايي که داشت درباره امکان آشتي با ايران توئيت اميدوارانه ميزد. معناي اين بسته عملياتي اين است که ايران مجبور به مذاکره است. اما همانطور که بالاتر گفته شد هيچکدام از وجوه استراتژي ترامپ نه جديد است و نه ناشناخته. اوباماي دموکرات هم با روشي مشابه، در آذرماه سال 90، درحاليکه ايران را به مذاکره فراميخواند تحريمهاي بيسابقهاي را بر ايران تحميل و ناو غولپيکر جان سي استينس را عازم خليجفارس ميکرد. اما تحليل معادلات قدرت در منطقه و جهان بهراحتي نشان ميدهد جنگي در کار نيست و نخواهد بود و «تهديد به جنگ» مثل گذشته بخشي از فشار آمريکا براي کشاندن ايران به ميز مذاکره و مجبورکردن ايران براي گفتوگو درباره حقوق بديهي دفاعي خود بهعنوان قدم نخستين خلع سلاح ايران بوده است. و البته اين فشار هرگز به تنهايي کار نميکند مگر اينکه نيرويي در داخل ايران همصدا با آمريکا بر معادله دروغين «يا جنگ يا مذاکره» بدمد و به فشارهاي آمريکا ضريب دهد و به اسم صلحطلبي، فضا را تنشآلود تصوير و اضطراب دروغين به افکار عمومي تزريق کند و جنگي که اصلا در عمل غيرممکن است را مبناي فريادهاي متظاهرانه و تصنعي صلحطلبياش کرده و دانسته يا نادانسته کشور خودش را مجبور به مذاکره بر سر حقوقي کند که هيچ کشور آزاد و مستقلي در جهان حاضر نيست بر سر آنها حتي کلمهاي با کشوري ديگر رد و بدل کند. بگذاريد صريح بگويم؛ جنگي در کار نخواهد بود. همانطور که در سالهاي 90 تا 92 هم امکان جنگ وجود نداشت. اما ضريبدادن به خطر جنگ و وابستگي ذهنهاي غربزدهاي که از تحريم وحشت کرده بودند ايران را به پاي ميز مذاکره کشاند و مذاکره را براي بخشي از افکار عمومي مثل معجزهاي، حلال همه مشکلات ايران معرفي کرد و شد آنچه نبايد ميشد و قدرت هستهاي که سرمايهگذاري 10 ساله يک ملت بود به ثمن بخس از چنگشان درآمد و واگذار شد. بگذاريد صريح بگويم؛ اگرچه دولتيهايي که برجام را به ملت تحميل کردند اين روزها مستقيما و آشکار بر مذاکره اصراري نميکنند اما غربگرايان نزديک به دولت، چه ليبرالهاي داخل و چه اصلاحطلبان خارج کشور و چه رسانههاي همراستايشان روي گزينه مذاکره بهعنوان جلوگيري از خطر جنگ در ماههاي گذشته تکيه غيرعادي کرده و انتظار ميرود باز هم تاکيد کنند. اما اينجا سوالي مطرح ميشود؛ اگر اوباما با لبخندهاي ديپلماتيکش اعتماد سادهلوحان غربگرا را جلب کرده بود، امروز همان سادهلوحان اذعان ميکنند به ترامپ اعتماد ندارند. همينطور تجربه تلخ برجام و پايگاه اجتماعي رايدهنده به آنها پشت سرشان است. پس دليل آنها براي اميد به مذاکره چيست؟ گمانم مساله در اين لحظه نسيان يا فراموشي تاريخي نباشد. گمانم تاکتيکي سياسي براي به تعويق انداختن سنجش کارنامه دولت برجامي و پذيرش مسئوليت شکست برجام باشد و البته وقت خريدن بهواسطه تزريق اميد کاذب از سوي دولتي که مهمترين هنرش «مهندسي اميد» در ميان طبقات متوسط بوده و هست. نگارنده معتقد به گفتوگو ميان همه گروههاي داخلي و غيروابسته به دولتهاي خارجي است. با اين حال در اين شرايط ويژه بايد بهصراحت گفت ضريب دادن به خطر جنگ، فرياد صلحطلبي بلندکردن و به اسم صلحطلبي ترساندن افکار عمومي و سوق دادنشان به گزينه مذاکره -درحالي که مطلقا هيچگونه امکاني براي جنگ وجود ندارد_ صراحتا همکاري با دولت آمريکا و بازي در زمين استراتژي ترامپ است. بگذاريد صريحتر بگويم؛ بحث حتي بحث انتزاعي درباره عزت يا شعار توخالي دادن درباره استقلال نيست. بحث دقيقا براساس قوانين اوليه سياست واقعي است. مخالفان نظام و واعظان دين غربپرستي ميگويند نظام جمهوري اسلامي ايدئولوژيک است و بهخاطر آمريکاستيزي ايدئولوژيکش تن به مذاکره نميدهد. کاملا برعکس. اتفاقا بهخاطر «واقعگرايي» سياسي تن دادن به مذاکره در شرايط حاضر يک اشتباه محض و يک خودکشي ملي است. نهفقط ايران، بلکه هر کشور ديگري در شرايطي که از نظر اقتصادي تحريمها به آن فشار آورده و طرف مقابل بدعهدي آشکار کرده اگر تن به مذاکرات بيشتر بدهد فقط طرف مقابل را براي بدعهديهاي بيشتر جري و با دست خود سند نابودي خودش را امضا کرده است. و باز هم بگذاريد صريح حرف بزنم؛ اگرچه بخشي از فشارهاي تحريم در يک سال گذشته خنثي شده اما تا رسيدن به اقتصادي که تاب «مقاومت» مقابل تحريم را داشته باشد راه درازي داريم. و تا روزي که اقتصادمان و وضعيت داخليمان متاثر از تحريم بالا و پايين شود، نهفقط ترامپ که هرکس ديگري در کاخسفيد يا هر پايتخت ديگري بنشيند به تسليم ما طمع ميورزد و اگر به پاي ميز مذاکره بيايد فقط و فقط براي امتيازگرفتن ميآيد نه معامله پاياپاي. اما وضعيت اقتصادي حاصل از دولت غربگرا و ادغامگرايي که در 6 سال گذشته چشمش تماما رو به گاو سامري برجام بوده، تمام ماجرا نيست. طرف ديگر، داشتههاي ماست. قدرت نظامي ما و جوانان ماست که مبنايش تماما در داخل است. قدرتي که نهفقط تحريم دشمن آمريکايي بر آن اثر ندارد، بلکه سياستبازيها و تعلل کردنهاي بهاصطلاح متحدان چيني و روسي هم ذرهاي خلل بر آن وارد نخواهد کرد. و ديگري نفوذ عميق ما بر جمعيتهاي شيعه منطقه است. اين دو همان مبنايي است که در هشت سال جنگ مقابل صدام و تمامي شيوخ متحدش ايستاد و اين همان مبنايي است که در 20 سال گذشته آمريکا را کشور به کشور از منطقه بيرون کرد. همان مبنايي که عراق را باتلاق آمريکا کرد و سوريه را از داخل حلقوم غرب و سعودي بيرون کشيد و لبناني که قرباني اسرائيل بود را به کابوس اسرائيل تبديل کرد. همان مبنايي که براساس آن ميتوان با قلبي مطمئن و آرام به پيامآور ترامپ گفت آمريکا ميخواهد اما نميتواند نظام ايران را تغيير دهد و ميخواهد اما نميتواند جنگ راه بيندازد و ميخواهد اما نميتواند ايران را در منطقه منزوي کند. مقابله با جنگ رواني ترامپ که دانسته يا نادانسته توسط ليبرالهاي غرب از يکسو و غربگرايان و ليبرالهاي ايراني از سوي ديگر ضريب ميگيرد و تکميل ميشود مهمترين کنش مقاومتي اين روزهاي ما بهعنوان يک ملت است. مهمترين مقاومت امروز اين است که ما هم استوار بايستيم و به ياد بياوريم از نظر نظامي و منطقهاي آنقدر قوي شدهايم که درباره حقوق بديهي خود هرگز ديگر مذاکره و اشتباه برجام را تکرار نميکنيم. و با به ياد آوردن شکستهايي که در 20 سال گذشته به آمريکا تحميل کردهايم به ياد بياوريم که از نظر نظامي و منطقهاي آنقدر قوي شدهايم که هرگز جنگي هم عليه ما به راه نخواهد افتاد. استوار بودن و اسير جنگ رواني دشمن نشدن بهعنوان کنش مقاومتي يک ملت که در آخرين پيچ از مسير تبديلش به يک ملت بزرگ و شکستناپذير است و ميداند عبور از اين پيچ راهي بهجز مقاومت و قدرتمندتر شدن ندارد. ملتي که ديگر تن به اشتباه مذاکره و خلع سلاح نخواهد داد و خوب ميداند بهرغم هياهوي دشمنان خارجي و نادانان داخلي جنگي هم در کار نخواهد بود.