سرمقاله کیهان/ بار آمریکا را به دوش نکشید!
کيهان/ « بار آمريکا را به دوش نکشيد! » عنوان يادداشت روز در روزنامه کيهان به قلم سعدالله زارعي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: بعضي نوشتهاند: «مذاکره، تسليم نيست، نفس گفتوگو واجد هيچ معناي منفي نيست. مذاکره بيقيد و شرط طرفين يک نزاع ميتواند اهداف مختلفي داشته باشد. از جمله مديريت بحران، جلوگيري از جنگهاي ناخواسته، ارزيابي واقعي اهداف طرف مقابل بدون واسطه و تبليغات رسانهاي و رجزخوانيهاي از راه دور، تنشزدايي، بازي با کارتهاي واقعاً موجود و... و در صورت امکان حل و فصل آن دسته از اختلافاتي که هزينه کمتري براي دو طرف دارند و در نهايت حل و فصل مسالمتآميز اختلافات.» واقعيت اين است که پذيرش مذاکره با طرفي که انواعي از اقدامات را عليه ما انجام داده است و سپس براي تبديل آن به يک نتيجه دراز مدت، ما را به مذاکره دعوت ميکند، معنايي غير از تسليم شدن ندارد. چرا که هيچ مصلحتي براي طرف مظلوم در اجابت دعوت طرف ظالم براي آنکه اهداف دشمنيهاي خود را محقق گرداند وجود ندارد. آمريکاييها با صراحت از لزوم تحويل منطقه امنيتي ايران، توسط جمهوري اسلامي به دشمنان خود حرف ميزنند و همزمان ميگويند ايران بايد با ما مذاکره کند. در اين ماجرا هر انسان عاقل ميداند که حتي يک درصد احتمال وجود ندارد که مذاکره ايران با آمريکا، در کنار نفع حداکثري براي آمريکا، اسرائيل و رژيم سعودي، حتي نفع حداقلي براي ما داشته است. در اين ميان نفس پذيرش گفتوگو به معناي کم آوردن ماست و نتيجه اين تلقي اعمال فشار بيشتر از سوي کسي است که ما را به مذاکره فراميخواند. اما با فرض اينکه بحراني وجود داشته باشد که ندارد، اجابت اين گفتوگو نميتواند به مديريت بحران بين ما و آمريکا کمک کند چرا که به فرض اينکه تنش را هر دو طرف پديد آوردهاند و نه آمريکاي زيادهخواه و اين ما هستيم که بايد دنبال کاهش تنش باشيم، مذاکره ما به پذيرش ما از سوي آمريکا براي مشارکت در «راه حل» نميانجامد. آنان اصولاً در منازعات، خود يک طرف اصلي بحرانهاي پديد آمده هستند چطور براي طرفي که از ابتدا سياستش مبتني بر رد منازعه- مثلاً درباره جنگ سوريه، يمن و عراق- بوده است، در مديريت چنين مواردي سهم قايل ميشوند. جالب اين است که اين آقايان همزمان با آن که اعتراف صريح ميکنند، «دولت آمريکا دنبال ديکته کردن سياستهايش نه تنها بر کشورهاي منتقد و مخالف خود بلکه بر دولتهاي همپيمان خويش در اروپا و ديگر نقاط است و شاهد زورمداري و جنگ افروزي دولت ترامپ و متحدان منطقهاياش هستيم»، از ايران ميخواهند که به مذاکره بيقيد و شرط تن داده و به نتايج آن که دست کشيدن از قدرت و منافع خود است، هم پايبند باشد! آيا اين عبارت، با رساترين کلمات به مفهوم و معناي تسليم کامل ايران و تقديم کامل موجودي ايران به آمريکا نيست: «سياست خارجي که حکومت ايران به ويژه در منطقه در پيش گرفته بايد به صورت ساختاري تغيير کند. همين رويکرد نادرست است که زمينه را براي زيادهخواهي قدرتهاي سيادتطلب جهاني و خطر درگيري نظامي فراهم آورده است. اين سياست بايد از داعيهاي جهاني و منطقهاي به حوزه ملي تغيير يابد» خب پس بايد گفت اينکه نوشتهاند مذاکره تسليم نيست و واجد هيچ معناي منفي نيست، بيمعناست. گفتهاند براي آنکه بتوانيم از اهداف طرف مقابل به يک ارزيابي واقعي برسيم و اين ارزيابي بدون واسطه و تبليغات رسانه اي و رجزخوانيهاي از راه دور باشد، بايد به مذاکره بدون قيد و شرط و مستقيم روي بياوريم! اما واقعيت اين است که ما در قرن 14 يا 15 ميلادي قرار نداريم که نتوانيم بدون سفر و ملاقات رويارو از حرفهاي واقعي طرف مقابل سر در بياوريم آمريکاييها نه تنها در بيان و بقول اين آقايان در رجزخواني بلکه در بيانيههاي رسمي و حتي قوانيني که عليه ما تصويب کرده و به اجرا گذاشتهاند، حرفها و منظورشان را به ما رساندهاند کمااينکه در بحث هستهاي هم آنان همه حرفهاي خود را زده بودند و پشت ميز همانها را به قانون و قاعده و تعهد براي ما تبديل کردند و از ما براي حرفهاي زوري که قبلاً زده بودند، امضاي تأييد گرفتند. پس حرفي نيست که زده نشده و اين رسانهها نيستند که مشغول داعيه درستکردن براي مقامات آمريکايي عليه ما هستند اين خود مقامات آمريکا هستند که در طول چهل سال گذشته دشمني عليه ايران را اعمال کردهاند چه رسد به اظهار مستقيم. اينها ميگويند «نگذاريم روسيه و... با کارت ما بازي کند. خودمان کارتمان را خرج کنيم.» واقعيت اين است که مسايل ما و آمريکا را ديگران نساختهاند. روسيه، چين و حتي اروپاييها نقشي در خلق دشمني آمريکا عليه ما نداشتهاند. آنان هيچگاه با کارت ما وارد بازي با آمريکا نشدهاند چرا که اساسا ايران قابل معامله نبوده است. روسيه زماني ميتواند با کارت ايران در مواجهه با آمريکا بازي کند که ايران در جبهه آن باشد و در واقع در ذيل آن تعريف شده باشد. بعضي گفتهاند: « مردم ايران، اينک زير بار فشار طاقتفرساي فقر، بيکاري و هزينههاي فزاينده زندگي رنج ميبرند و هم به شدت نگران شعلهور شدن جنگاند. ما قبل از هر چيز از بنبست ديپلماسي و آغاز جنگي ويرانگر که پيش و بيش از هر چيز باعث مرگ هزاران نفر از هموطنانمان و آسيبديدگي و احيانا آواره شدن صدها هزار نفر از آنان شده احساس نگراني ميکنيم.» واقعيت اين است که مردم ايران دو جلوه را درکنار هم شاهد هستند يکي اقتدار و امنيت ايران در مقايسه با وضع ديگران که در اظهارات مخالفان و دشمنان اقتدار و امنيت ايران هم به آن اشاره شده است و مردم ايران از اين جهت بر خويش ميبالند. جلوه ديگر مشکلات اقتصادي و... است که گرچه آنها را بيارتباط با فشار دشمنان هم نميدانند اما بهطور عمده معتقدند پيامد ناکارکرديها و سياستهاي نادرست داخلي است و اين لزوما بايد در يک روند متکي به داخل رفع و حل شود و هيچ کشور دشمن يا دوست نميتواند کمکي به ما در رفع و يا کاهش آنان کند. مردم ايران به حسب تجربه 20 سال اخير خود به خوبي ميدانند که آمريکا که کانون اصلي دشمني عليه ايران است و در اين ميدان دشمني، ديگراني مثل رژيمهاي اسرائيل و سعودي اصولا قابل ذکر نيستند، اگر در خود توان اداره يک جنگ پرشدت يا کمشدت عليه ايران را ميديد به آن دست زده بود و لذا خيال مردم بابت جنگ راحت است. مردم ميدانند در سياست جمهوري اسلامي بهطور اصولي و در سياست آمريکا بهطور تحليلي جنگ وجود ندارد. اما اين دسته از نيروهاي سياسي که ملت را از جنگ ميترسانند براي آن نيست که جنگي در نگيرد چرا که لازمه آن قرار داشتن در کنار نظام و مردم ايران است، هدف آنان اين است که مقاومت مسئولين کشور در برابر دشمن را از طريق فشار مردمي بشکنند. خود اين اعتراف به اين نکته است که دولتها و سياستهاي خارجي قادر به غلبه به ايران از طريق تهديد نظامي و حتي عملي کردن آن نيستند و اين آقايان درصدد کمک به آمريکا براي واداشتن ايران به تسليم هستند. اما البته آمريکاييها به خوبي ميدانند که کسي که در درون خانه خود قرار دارد و بر خاک خويش تکيه کرده و از نظر دفاعي احساس ضعف نميکند، به آساني ميتواند بر قدرت نظامي دشمن خود غلبه کند. سوريه يک نمونه بود که نيروي ايراني عملياتهاي بزرگ - از جمله عمليات آزادسازي حلب و عمليات آزادسازي ديرالزور- را به دعوت دولت سوريه فرماندهي ميکرد و اين در حالي بود که آمريکا نتوانست حد و خطي که در شرق سوريه از آن حرف ميزد را تحت فرمان خود نگه دارد. پس جنگي به وقوع نميپيوندد. اما اينکه اين آقايان برخلاف آمريکاييها که هر روزه يادآور ميشوند که دنبال جنگي عليه ايران نيستند، از جنگ حرف ميزنند براي آن است که ميدانند چه پيشنهاد ذلتباري را در زماني که ايران از بعد نظامي و امنيتي در اوج خود قرار دارد، به ايران ميدهند. از جنگ صحبت ميکنند تا زشتي تسليم محض را بپوشانند. در واقع اين آقايان از طرف پيروز در ميدان ميخواهند که خود را بدون قيد و شرط تسليم فرمانده شکستخوردگان نمايد! آيا نام اين منافع ملي است؟ برخي گفتهاند: «تمام توان نظامي و بازدارندگي کشور بايد در خدمت ديپلماسي کشور باشد و نه بالعکس، اگر حاکميت جواد ظريف را نميپسندد، قاسم سليماني را وزير امور خارجه کند... آمريکاستيزي اثر مثبت ديپلماسي سالم و نرمال ايران را کم ميکند و متأسفانه کشور ايران به کارت بازي روسيه، چين و حتي اروپا تبديل ميشود... ما بايد به فکر تأمين منافع ملي کشور خودمان باشيم... بايد ببينيم امروز کدام سياست به سود منافع ملي ايران است ما نبايد تأمين منافع ملي کشور را فقط به وقايع درون آمريکا منوط کنيم. واقعيت اين است که توان نظامي و ديپلماسي هر دو بايد در خدمت تأمين منافع ملي ايران باشند قرار دادن يکي از اين دو ذيل ديگري به معناي چشمپوشيدن و يا تحتالشعاع قرار دادن يک وجه مهم از توانايي کشور است که بايد به تأمين منافع ملي ايران کمک کند. اما اگر از نظر آقايان طي سالهاي اخير اين دو جدا از يکديگر افتادهاند، بايد ببينيد چرا چنين شده و فلسفه وجودي هر يک در قانون اساسي مورد مطالعه قرار گيرد تا معلوم شود آنکه جدا افتاده، کدام است. و نکته ديگر اين است که بايد ببينيم طي اين سالهايي که اين دو از يکديگر جدا افتادهاند، کدام در تأمين منافع ملي موفقتر عمل کرده و کدام دچار ضعف بوده و منافع ملي را با کاستي مواجه کرده است. راهحل آن اين نيست که رئيس يک دستگاه را برداريم و در دستگاه ديگر به کار بگيريم چرا که هر دستگاهي «کار ويژه» خود را دارد. اما آمريکاستيزي هيچگاه در دستور کار سياست خارجي ايران نبوده و هيچ دستگاه ديگري نيز در ايران مروج آمريکاستيزي نبوده است و اساساً در خصومت بين ايران و آمريکا اين طرف آمريکايي بوده که خصومت ورزيده و به ايران خسارت زده است نه اينکه طرف ايراني حتماً در مقام انتقام يا قصاص عليه آمريکا وارد عمل شده باشد. پس موضوع اساساً آمريکاستيزي نيست ايرانستيزي است و اين آقايان نميخواهند ايران آمريکاستيزي را کنار بگذارد ميخواهند ايران از هويت مستقل و مردمي خود فاصله بگيرد و رنگ و بوي رژيمهايي مثل عربستان بگيرد که کاملاً تحت سيطره آمريکاست و از سوي آنان تحقير ميشود حالا در آن از دموکراسي و حقوق مردم و ارزشهاي مورد قبول آنان خبري نبود هم نبود! اين آقايان ميگويند ايران نبايد در انتظار انتخابات 2020 آمريکا باشد بايد با همين دولت ترامپ که خود اينها بر شرور بودن، غيرقابل اعتماد بودن و قلدر بودن آن تأکيد ميکنند وارد مذاکره بدون قيد و شرط شود و به نتايج آن هم که دستکشيدن از قدرت خويش است، تن بدهد و جالب اين است که اين را عين منافع ملي ايران ميخوانند! وقتي مينويسند «ما نبايد تأمين منافع ملي خود را به وقايع درون آمريکا منوط کنيم» يعني اينکه تحت هر شرايطي بايد از مذاکره استقبال کرده و با هر خواستهاي همراه شويم! خب پس چرا نام اين را منافع ملي ميگذارند؟ منظور آنان از منافع ملي چيست؟ نکند اين ملي در واقع آمريکاست و يا هر جاي ديگري که در فشار بر ايران، همدست دونالد ترامپ است؟