چرا جنگ-سازش یک دو قطبی جعلی است؟
فرهيختگان/ متن پيش رو در فرهيختگان منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست شش سال پيش از اين، وقتي که تازه صداي پرهياهويي فضاي اجتماعي-سياسي ايران را در بر گرفته بود و از جوانه زدن اميدهاي شدني پيرامون تغيير وضع زندگي عمومي مردم خبر ميداد، مهمترين سوالي که درباره آينده ايران مطرح ميشد فرق چنداني با اکنون ما نداشت. آقاي حسن روحاني برخلاف تصور تحليلگران و ناظران سياسي انتخابات خرداد 92 را از آن خود کرد و دوران «گفتوگو» با آمريکا ذيل شعار «چرخيدن همزمان چرخ اقتصاد و سانتريفيوژها» عملا شروع شد. موضع رسمي نامزد پيروز البته همکاري با غرب براي رفع کدورتها و حل مشکلات اقتصادي کشور بود. باز شدن باب مذاکره با آمريکا بهعنوان رئيس غرب هم نه در قالب يک سياست اعلامي بلکه در قامت يک کنش اعمالي اتفاق افتاد. سوال آن زمان چه بود: «با آمريکا و خواستههاي بيحدش از ايران چه کنيم؟ براي رفع مشکلات اقتصادي و اجتماعي خودمان چه کنيم؟» و از اين دست سوالها. الان هم تقريبا با همين سوالها مواجهيم. شش سال پيش جناب روحاني با ساختن جمله کنايهاي «پيام 24 خرداد را بشنويد» به 49 درصد ديگر جامعه ميگفت به حکم انتخابات جواب اين سوالها در نزديک شدن به آمريکا و اروپا است. داستان اين شش سال تکراري است اما براي پيدا کردن جواب همين سوالها در زمان فعلي مجبور به خوانش چندباره همين داستانهاي تکراري هستيم. پديده برجام هم حاصل يک اتحاد استراتژيک ميان «فراموشي تاريخي» و «معيشت وارداتي» بود. گروه غالب در سال 92 با دست داشتن نتيجه انتخابات دستورالعمل فراموشي درباره واقعيتهاي تاريخي را صادر ميکرد، از سوي ديگر تمام حس منفي جامعه را به تلاش بيفايده داخلي ارجاع ميداد و کليد حل مشکل را در خارج مرزها ميديد. تمسخر توان داخلي و تمجيد قدرت خارجي اتمسفري ايجاد کرد که در آن برجام حداقليترين هزينهاي بود که کشور پرداخت. امروز اما عاليجنابان روحاني و ظريف که فرماندهان ميداني عمليات نزديکي به غرب در سال 92 بودند با توپ پر عليه آمريکا و اروپا صحبت ميکنند. قطعا رئيسجمهور و وزيرخارجه از سال 92 تاکنون از نظر شخصيتي تغيير نکردهاند اما آنچه موجب تفاوت مواضع آقايان شده، تغييرات بزرگ در واقعيتهاي عيني است. در فاصله کمتر از عمر يک دولت در دنيا (4 سال) خورشيد تابان برجام به يکباره غروب کرد. اين سرعت شگفتانگيز آمدن و رفتن يک توافق بينالمللي که با سروصداي زيادي همراه بود، دليل اصلي ماندگاري سوالهاي اساسي جامعه ايران درباره نسبت کشور با آمريکا و حل مشکلاتش است. سوالها همان است اما پاسخها بنا بر شرايطي دقيقتر شده و وضع نيروهاي سياسي به نسبت شش سال پيش تغييرات مهمي کرده است. کشوقوسهاي سياسي در جامعه ايران تحتتاثير ادبيات گروههاي مرجع داخلي و خارجي همچنان نشان ميدهد صورتبنديهاي دروغين پربسامد، مانع حلوفصل ابهامات اجتماعي است. پيام دروغين «يا جنگ يا سازش» مهمترين مانع ساختاري ما براي بيرون آمدن از وضع فعلي است. اين پيام در دو چهره ظهور و بروز دارد که به صورت طبيعي مقوم و توسعهدهنده يکديگر هستند، در داخل ايران اما پيامها با حساسيت بيشتري آذينبندي ميشوند و در خارج با صراحت بيشتر به سمت داخل مخابره. «کاسبان ترس» در قامت دلسوزان مردم حداقل در سه صورت مجزا از هم مسير دوري از غرب را بهعنوان تقابل فيزيکي با غرب معرفي ميکند و با دادن پالسهاي «جنگ احتمالي» مانع جمعبندي جامعه درباره اين نکته ميشوند که همه تجربيات قبلي نزديکي به غرب شکست خوردهاند. جنگ اساسا با نفرت عمومي همراه ميشود و ترساندن هر جامعهاي فارغ از عقايد سياسي و مذهبي از جنگ نتيجه مشابهي دارد. بخشي از «ترسفروشان» کار جديدي نميکنند و فقط نقش سابقشان را دوباره به ميدان آوردهاند. دلالان رابطه با آمريکا و افراطيون جناح اصلاحطلب با صراحت کمنظيري با ارجاع با مشخصههاي رفتاري رئيسجمهور آمريکا طيف اول اين گروه هستند. بهاريها طيف دوم هستند اما با مانع تاريخي مواجهند و سعي ميکنند از پوزيشن ضداستکباري سابق بيرون نيايند اما با ابلاغ پيام ترس از جنگ آمريکا در قالب «خبر درگوشي» نقشآفريني کنند. طيف سوم اما پيچيدگي دارند و دولت فعلي آمريکا را بخشي از اين کشور ميدانند. طيف سوم را «منتظران بايدن» هم ميتوان ناميد چون ميگويند ترامپ که دنبال جنگ است (همينجا پيام ترس صادر شد) اما دموکراتها با مذاکره و توافق بهزودي تشريف ميآورند! صداي ترساندن از جنگ در خارج ايران شفافتر عمل ميکند، آنها با تبليغ و تمرکز روي اخبار نظامي آمريکا به جامعه ايران پيام ميدهند درصورت عقب ننشستن مقابل ترامپ احتمالا جنگ ميشود، اينجاست که دعوت به سازش در قامت ميز مذاکره با آمريکا عملياتي ميشود. بخش زيادي از عمليات رفت و برگشت صداي جنگ و سازش در ماههاي اخير بهصورت شگفتانگيزي در داخل و خارج ايران همزمان رخ ميدهد. بدون قضاوت درباره علت اين همزماني، وقتي جامعه ايران با پيامهاي مکرر جنگ و دعوت به سازش مواجه ميشود امکان جمعبندي تاريخي پيرامون تجربه برجام را از دست ميدهد. اما براي مقابله با اين جنگ رواني سخت چه بايد کرد؟ اين سوال البته ريشه در همان پرسشهاي پيشين درباره نسبت با آمريکا و مشکلات داخلي دارد؛ چه آنکه پاسخ اين سوال دقيقا همان استراتژي کلان جمهوري اسلامي براي عبور از وضعيت و بيانگر سه واقعيت موجود است: اول اينکه تا 1400 دولتي بر سر کار است که غير از برجام ايدهاي ندارد و حالا با مرگ برجام ارتباط قوه عاقله دولت با متن جامعه و مشکلاتش تقريبا قطع است. تصميم راهبردي ادامه اين دولت که ريشه در انديشههاي مردمسالارانه نظام سياسي و عقلانيت عملي دارد به ما ميگويد آنچه تنظيم کننده حرکت کليت سيستم است بايد ضمن حفظ قواعد اصولي با واقعيتهاي عملي هم مطابق باشد. بنا بر واقعيت اول جمهوري اسلامي با طراحي يک برنامه چند مرحلهاي براي بازپس گرفتن خرمشهرهاي هستهاي (که در برجام از دست داده بود) دستگاه عملياتي کشور در حوزه اقتصاد را هم کنترل ميکند. دومين واقعيت ممانعت از جنگ از مسير تضعيف بيش از پيش زيرساختهاي کشور است. تفاوت بزرگ دوري از آمريکا (آنچه رهبر انقلاب به نخستوزير ژاپن فرمود) با جنگ دقيقا در همينجا نمايان ميشود. متخصصان «فيکسازي» در فضاي سياسي مقاومت در برابر فشار دشمن و دوري از آن را مساوي جنگ تصوير ميکنند اما واقعيت چيز ديگري است. ادبيات جنگ هراسانه دشمن اما با پاسخ قاطع ايران مبنيبر اينکه هر نوع تجاوز به ما با پاسخي پشيمانکننده همراه است، مواجه شد. اين پاسخ ناظر به قدرت نظامي کشور در مقام دفاع است و خودش مانع جنگ. ايران با استفاده از قدرت منطقهاي توان اداره کشور را دارد، همان ابزاري که نمايش تبليغاتي آمريکاييها در صفر شدن صادرات نفت ايران و تبليغ منزوي شدن کشور را هوا کرد. معافيت اخير عراق از تجارت انرژي با ايران نماد اين واقعيت عيني است. آنچنانکه يک سال پس از تبليغات سهمگين درباره احتمال جنگ با ايران، نخستوزير يک قدرت اقتصادي آسيا در نقش سفير اعظم ترامپ از حلقه دوم نقشه پيش گفته استفاده ميکند: «مذاکره!» سومين واقعيت همينجا نمايان ميشود: سازش با آمريکا سم مهلکي براي آينده ايران است چه آنکه تبليغات گسترده آمريکاييها براي زمين زدن اقتصادي کشور شکست خورد و جنگي هم در کار نيست. سازش هم به گواه تاريخ نتيجهاي جز نابودي سازشگر ندارد. آمريکا اين بار حتي از دستکش مخملين کمتر استفاده کرد اما برخي جريانهاي داخلي در نقش بزککنندههاي دشمن عمل کردند. آنچه تاکنون درباره آن بحث شد تصويري اجمالي از يک دوگانه دروغين به نام «يا جنگ يا سازش» است، سعي کرديم نشان دهيم جمهوري اسلامي با طراحي هدفمندي مسير توانمندي استراتژيک هستهاي خود را احيا کرد، جنگ را از کشور دور نگه داشت و مسير سازش با آمريکا را بست اما براي عبور کامل از موقعيت فعلي به تمام آنچه ذيل اين «راه سوم» با عنوان «عقلانيت انقلابي» است نياز داريم: ايران از نظر موقعيت اجتماعي در چهار حوزه امنيت، استقلال، آزادي و عدالت بايد تمام ظرفيتهاي بالقوهاش را بالفعل کند. توضيح آنکه مولفههاي قدرت ملي که ريشه در همه اين چهار حوزه دارد در وضعيت فعلي موقعيت يکساني ندارند، چنانچه اجماع بينالاذهاني جامعه ايران درباره امنيت اگر در آزاديهاي اجتماعي و عدالت بازسازي شود، تقريبا بسياري از بحثهاي چالشي فعلي درباره «استقلال» را منتفي خواهد کرد. از اين جهت بازطراحي وضعيت فعلي در آزادي يک نياز ضروري است. شايد برخي گروههاي موثر که دغدغه استقلال و امنيت زيادي دارند، آزادي را حداکثر يک آپشن لاکچري بدانند اما آنچه در واقعيت عملي با آن مواجهيم به ما نشان ميدهد ضربهاي که در احساس عدم آزادي ميخوريم، موجب شکاف اجتماعي ميشود، شکاف پديدآمده هم بحثهاي منطقي درباره استقلال ايران را با تفاوتهاي اجتماعي در حوزه آزادي اينهماني ميکند؛ نتيجه روشن است. حوزه عدالت وضعيت مشابهي دارد، در اين يادداشت تمام ابعاد موثر ترميم حس وجود عدالت در جامعه روي بحثهاي کلان حوزه امنيت و استقلال قابل بررسي نيست اما آنچنانکه قابل مشاهده است هر نوع نااميدي اجتماعي از تحقق عدالت در زندگي واقعي مردم فضا را براي ايجاد اجماع عمومي در نحوه مواجهه با آمريکا سخت ميکند. واضح است وقتي مردم با مشکلات عيني در معيشت و احقاق حق خود روبهرو هستند صداي «مکار»ي که «جنگ» را همان «مقاومت» و «سازش» را همان «نسخه شفابخش» معرفي ميکند، راحتتر شنيده ميشود.