سرمقاله اعتماد/ دیپلماسی پایان نیافته
اعتماد/ « ديپلماسي پايان نيافته » عنوان سرمقاله روزنامه اعتماد نوشته حشمتالله فلاحتپيشه است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: به طور کلي هرگاه از «ديپلماسي» صحبت ميکنيم، عملا مشغول بحث در ارتباط با 3 نوع ديپلماسي متفاوت هستيم. شق نخست که همان «ديپلماسي رسمي» است و معمولا از طريق وزارت امور خارجه و دولتهاي مختلف دنبال ميشود. نوع دوم، «ديپلماسي عمومي» است که در اين راستا، علاوه بر دولتها و ... دستگاههاي رسمي، نقش رسانهها و روشنفکران و تحليلگران نيز حائز اهميت و برجسته خواهد بود و در چنين شرايطي علاوه بر بخشهايي از دولتها که رسما با بحث ديپلماسي سر و کار دارند، ساير حوزههاي قدرت و حاکميت از رهبري و مجالس گرفته تا همين سطح رسانههاي رسمي و غيررسمي، روشنفکران در داخل و خارج کشورها و تحليلگران و کارشناسان اين حوزه نيز فعال شده و در راستاي تحقق ديپلماسي ايفاي نقش ميکنند. شکل سوم ديپلماسي نيز مربوط به «ديپلماسي مديريت تنش» است که طبيعتا در بزنگاههاي حساس ميان کشورها که فضا به سمت تنش و تخاصم پيش ميرود، مورد استفاده قرار ميگيرد. ديپلماسي خاصي که در شرايط کنوني روابط ايران و امريکا نيز قابل رديابي است و به ميزان تنشي که ميان دو کشور وجود دارد، قوت و ضعف مييابد و در اين شکل از ديپلماسي پيامهاي ديپلماتيک معمولا ميان نظاميان دو کشور طرف اين نوع ديپلماسي و عمدتا در غالب همان رجزخوانيهاي معمول نظامي دست به دست ميشود. در شرايط کنوني با توجه به اقدام نامتعارف اخير ترامپ در راستاي تحريم برخي مقامات ارشد کشورمان از دفتر رهبري تا شخص وزير امور خارجه و برخي از فرماندهان نظامي، بايد بگوييم که عرصه براي فعاليت در شکل نخست ديپلماسي يعني ديپلماسي رسمي به مشکل خورده و اين حوزه عملا متوقف شده است. در اين شرايط طبيعتا 2 شکل ديگر ديپلماسي، يعني ديپلماسي عمومي و ديپلماسي مديريت تنش فعال خواهد بود. چنانچه همين اقدامات اخير ترامپ در راستاي تحريم مقامات ايراني نيز به هر تفسير، اقدامي است در چارچوب اين دو شکل ديپلماسي. به بيان ديگر آنچه ترامپ و برخي ديگر از مقامات امريکايي درخصوص تلاش براي مذاکره با ايران مطرح ميکنند و در مقابل ايرانيان نيز تاکيد ميکنند که با توجه به نيمهکاره گذاشتن نتايج آخرين مذاکره ميان دو کشور در بحث برجام، عملا امکان بازگشت به مذاکره مجدد وجود ندارد، هر دو در چارچوب اين 2 نوع ديپلماسي قابل فهم است. دراين ميان اما آنچه بعضا ازسوي برخي ناظران مطرح شده و ميشود که با توجه به تحريم وزير امور خارجه ايران از جانب امريکا عملا امکان ادامه روابط دو کشور در چارچوبهاي ديپلماتيک ميسر نبوده و باب هر نوع مذاکره يا ديپلماسي بسته شده است، تحليل دقيقي نيست. چرا که هرگاه دو طرف واقعا مايل به گفتوگو و مذاکره با يکديگر باشند، ميتوان به راحتي اين موانع فعلي را از ميان برداشت و تا پيش از آن هم که چنين تحريمهايي تاثيري در روابط دو کشور نخواهد داشت. به ياد بياوريم در جريان مذاکراتي که امريکاييها با برخي سران طالبان در قطر دنبال کردند، کاخ سفيد آن بخش از اعضاي طالبان که در ليست سياه تروريستي ايالات متحده بودند، از اين فهرست خارج کرده و مستثني کردند. بنابراين چنين رويکردي عملا منعي در پيشبرد روابط ديپلماتيک ايجاد نميکند و آنچه پيش از اين در توييتر مطرح کرده و گفتم که: «امريکا با افزايش فشار به دنبال تسليم ايران است که نه تنها اين اتفاق رخ نميدهد بلکه ايران با استفاده از ابزارهايش ميتواند کاري کند که تنش بين ايران و امريکا به ضرر کشورمان فرسايشي نشود.» و تاکيد کردم که «آقاي ترامپ بايد بداند تا زماني که تحريمها به حالت تعليق برنگردد، مجبور است در تهران با نظاميها صحبت کند.» همين تحليل مطرح شد که در حال حاضر ترامپ عملا ناچار به گفتوگو با نظاميان در تهران است که آن هم يا صحبتهايي غيرمستقيم در قالب رجزخوانيها خواهد بود. بخشي ديگر از راهبرد کاخ سفيد نيز در عرصه عمل و در جريان انهدام پهپاد امريکايي آزموده شد که آزموني سخت براي امريکاييها بود. بنابراين واقعيت اين است که آقاي ترامپ در يک مسير جنگ رواني گام برداشته و در حالي که پيشبيني ميشد سقوط پهپاد امريکايي، سقوط راهبرد جنگ رواني ترامپ نيز باشد اما عملا ميبينيم ايشان کماکان در مسير خود ثابتقدم است. با اين حال اما ترامپ کشورهاي عربي را مجبور کرده که پالس مذاکره بفرستند و برخي از قدرتهاي شرقي نيز پيام ميدهد که ديگر براي امنيت خليج فارس هزينه نخواهد کرد. اقداماتي که به روشني نشان از سردگمي او در عرصه ديپلماسي است. چرا که او ميداند اگر فضاي ارتباطات دو کشور وارد فضاي جنگي شود ديگر براي کاخ سفيد قابل مديريت نخواهد بود. به همين دليل لابيهاي مختلف سعي کردند تا در راستاي تنشزدايي ميان 2 کشور فعاليت کنند. در عين حال اين واقعيت نيز حائز اهميت است که عدم حضور لابيگران واقعي ميان ايران و امريکا باعث شده بازيگراني وارد ميدان بازي شوند که به دنبال اهداف خاص خود هستند، نه لزوما بهبود روابط و برقراري روابط ديپلماتيک ميان دو کشور. اين تحريمها، فشارها و راهبردهاي تحريمي امريکا نيز به نحوي راهبرد ديپلماسي عمومي منفي گروههاي تروريستي مورد حمايت امريکا است. حال آنکه در طول 40 سال گذشته، راهبرد تنشزايي به آن صورت در راهبردهاي ديپلماتيک کاخ سفيد جايي نداشته و اکنون نيز علت طرح آن، فشارهاي همين لابيهاي گروههاي تروريستي است. به هر تفسير به نظر ميرسد تا زماني که ديپلماسي رسمي در اين وضعيت باشد و جايي براي نقشآفريني لابيگران واقعي ميان دو کشور نيز وجود نداشته باشد، وضع به همين منوال خواهد بود.