سرمقاله کیهان/ دیپلماسی صدهزار تنی یا گور دستهجمعی
کيهان/ « ديپلماسي صدهزار تني يا گور دستهجمعي » عنوان يادداشت روز در روزنامه کيهان به قلم محمد صرفي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: وقتي بيش از 100 سال پيش رئيسعلي دلواري و همرزمانش در تنگستان در برابر استعمار انگليس که آن روزها ابرقدرت جهان بود ايستادند، قسمنامهاي را امضا کردند که در آن آمده است: «اي کلامالله گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند ياد ميکنم که اگر انگليسيها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآيم و تا آخرين قطره خون من بر زمين نريخته است، دست از جنگ و ستيز با آنان نکشم و اگر غير از اين رفتار کنم، در شمار منکرين و کافرين به تو باشم و خدا و رسول از من بيزار شوند»، حتي تصور اينکه روزي ايران بتواند انگليس را تحقير و از موضعي برابر با آن برخورد کند، غيرممکن بود. رخدادهاي چند هفته اخير در خليجفارس و درياي عمان که انهدام پهپاد پيشرفته آمريکايي و توقيف نفتکش انگليسي، شاخصترين آنهاست را ميتوان نقطه عطفي در تحولات استراتژيک جهاني قلمداد و نبايد به سادگي از کنار آنها عبور کرد. با پايان جنگ جهاني دوم و غروب استعمار انگليس که روزگاري خورشيد در سرزمينهاي تحت سيطرهاش غروب نميکرد، آمريکا جاي آن را گرفت. آنچه انگليس و پس از آن آمريکا را تبديل به ابرقدرتي جهاني کرد، قدرت دريايي آنان و تسلطشان بر درياها بود. «آلفرد تاير ماهان» افسر نيروي دريايي آمريکا و ژئواستراتژيست مشهور در کتاب خود با عنوان «تاثير و نفوذ قدرت دريايي در تاريخ» بطور مبسوط به اين قضيه پرداخته و نيروي دريايي را «کليد قدرت» جهان معرفي ميکند؛ «درياهاي جهان بيش از آنکه سرزمينهاي جهان را از هم جدا کنند آنها را به هم پيوند ميدهند بنابراين تشکيل امپراتوريهاي ماوراي بحار و دفاع از آنها به قدرت تسلط بر دريا بستگي دارد.» براي درک بهتر اهميت رخدادهاي اخير در آبهاي جنوبي کشورمان و تاثيرات عميق و بلندمدت آن بر معادلات منطقهاي و حتي جهاني، بايد شناخت گستردهتر و دقيقتري از اهميت زمينه و ميدان مناقشه داشت. براي کسب اين درک بايد به سراغ درياها و مطالعه اهميت آنها در روابط بينالملل، ميزان قدرت و پشتوانه ديپلماسي کشورهاي صاحب قدرت رفت. آمريکا در تاريخ خود، سه دوره دريايي را پشت سر گذاشته است. دوره نخست که صد ساله بود از 1790 تا 1890 طول کشيد. دوره دوم تا سال 1945 يعني پايان جنگ جهاني دوم ادامه داشت و دوره سوم تا کنون ادامه دارد. نيروي دريايي آمريکا طي هر دوره ارتقا يافته و جايگاه آن در قدرت اين کشور افزايش يافته است تا جايي که در دوره سوم، نيروي دريايي، تجهيزات و نيروهاي هوايي و زميني را نيز به خدمت گرفته و در عمل به پشتوانه ديپلماسي جهاني آمريکا مبدل شد. «ديپلماسي قايقهاي توپدار» مربوط به دوره ابرقدرتي انگليسيها بود و آمريکاييها «ديپلماسي دريايي» (naval diplomacy) را شکل دادند. نمونه اخير استفاده از اين ابزار در سياست آمريکا، گسيل ناو هواپيمابر آبراهام لينکلن به خليجفارس براي تهديد و ارعاب ايران بود که رسانههاي بزرگ آمريکايي به عنوان بازوي تبليغاتي اين راهبرد، از آن به عنوان «ديپلماسي صدهزار تني» (وزن اين ناو) ياد کردند. پيش از اين استراتژيها بر «کنترل دريايي» و «کنترل درياها» استوار بود اما استراتژيهاي جديد تعريف متفاوتي ارائه کرده و بحث «قدرت از دريا» را پيش کشيدهاند. اکثريت جمعيت جهان در فاصله 90 کيلومتري از سواحل درياها زندگي ميکنند. بر اساس استراتژي جديد، درياها براي قدرت مسلط جهاني امن است و اين قدرت ميتواند هژموني خود را از طريق سواحل با استفاده از ناوهاي حامل نيروي هوايي و تفنگداران، بر هر سرزميني تحميل کرده و عمق کشورها را مورد تهديد قرار دهد. ناوهاي هواپيمابر که هر کدام را ميتوان شهري متحرک دانست که دهها هواپيما و هزاران تفنگدار را حمل ميکنند، محصول اين استراتژي هستند. در اکتبر 2007 هر سه سرويس دريايي آمريکا يعني نيروي دريايي، تفنگداران دريايي و گارد ساحلي در کالج جنگ نيروي دريايي ايالات متحده در نيوپورت رودآيلند، گرد هم آمدند تا جديدترين استراتژي دريايي اين کشور را به بحث گذاشته و تصويب کنند. آخرين استراتژي دريايي اين کشور در سال 1986 طرحريزي شده بود. در استراتژي جديد نکات مهم و قابل توجهي وجود دارد. اين استراتژي با اشاره به وابستگي 90 درصد تجارت جهاني به درياها، نيروي دريايي آمريکا را فراتر از معادلات نظامي و سياسي معرفي کرده و آن را ضامن «سبک زندگي آمريکايي» و قدرت اين کشور عنوان ميکند. چند روز پيش نشريه معتبر «فارين افرز» مقالهاي جالب توجه به قلم «الن جيمز فرامهرز» منتشر کرد. عنوان مقاله چنين است؛ «چرا هنوز هم هرمز مهمترين گذرگاه استراتژيک جهان است و چرا بايد آمريکا امنيت آن را تضمين کند». نويسنده از عبارت Chokepoint براي هرمز استفاده کرده است. اين يک عبارت سياسي-نظامي است و به گذرگاهي در خشکي يا دريا گفته ميشود که راه باريک شده و قابليت انسداد دارد و آنکه بر چنين نقطهاي مسلط باشد، حتي ميتواند قدرتي بزرگتر را نيز شکست دهد. انگليسيها در دوره استعمار، بر اغلب «گذرگاههاي استراتژيک» دنيا تسلط داشتند. فارين افرز با اشاره به عبور 90 درصد نفت توليد خليجفارس و 20 درصد نياز جهاني نفت از اين هرمز، پهناي باريک (کمتر از 40 کيلومتر) و تسلط ايران بر آن را مخاطرهآميز توصيف ميکند؛ « امنيت تنگه در حال حاضر اهميت دارد نه صرفا به دليل تجارت؛ يک درگيري در هرمز قابليت دارد فوراني را ايجاد کند که ميتواند به سرعت در خليجفارس گسترش يابد. دوم، ميزان تجارتي که از طريق هرمز عبور ميکند، با افزايش سطح درآمد نفت کشورهاي ثروتمند در حاشيه خليجفارس، به سرعت افزايش يافته است. سرانجام، ايالات متحده به شدت در پايگاههاي دريايي، در بحرين، قطر و جاهاي ديگر سرمايهگذاري کرده است که فقط از طريق هرمز قابل دسترسي به دريا هستند. هرچقدر هم قيمت نفت کاهش يابد، تنگه هرمز با ارزشترين و آسيبپذيرترين نقطه براي تجارت و چالشهاي دريايي باقي خواهد ماند.» نويسنده در پايان تاکيد ميکند که آمريکا بايد ضامن امنيت خليجفارس باشد. اما واقعيت آن است که آمريکا خود اصليترين عامل تنش و ناامني در خليجفارس است. کاخ سفيد دهها سال است که پول هنگفتي از کشورهاي جنوبي به بهانه تامين امنيت منطقه به جيب ميزند. امنيت و آرامش دائمي در خليجفارس يعني پايان دوشيدن اعراب و چنين وضعيتي به هيچ عنوان براي آمريکاييها مطلوب نيست. سؤال جدي اين روزها در ميان کشورهاي حاشيه خليجفارس اين است که آمريکايي که نميتواند از پهپاد پيشرفته و گرانقيمت خود محافظت کند، چگونه ميخواهد از ما محافظت کند؟! پس نتيجه آن همه پول و امتيازي که داديم چه شد؟ بهترين پاسخ را شايد بتوان از زبان حسني مبارک شنيد که گفته است: «آن کس که خود را با آمريکاييها بپوشاند، برهنه خواهد بود.» اواخر خردادماه که نفتکش کوکوئا در منطقه مورد حمله قرار گرفت، ارتش آمريکا فيلمي مبهم را منتشر کرده و مدعي شد نيروهاي ايراني در حال جدا کردن يک مين منفجر نشده از بدنه نفتکش بودهاند. بياييد فرض را بر صحت ادعاي آنها بگذاريم. اگر چنين باشد، بايد از آمريکاييها پرسيد که شما صدها ميليارد دلار از کشورهاي منطقه دوشيديد و اين همه ناو و هواپيما و تفنگدار به خليجفارس آورديد که از عمليات ايران فقط فيلمبرداري کنيد؟! اگر راست ميگوييد پس چرا عکسالعملي نشان نداديد؟ در بيچارگي و درماندگي آمريکا همين بس که در خفا انگليس را تحريک ميکند و فريب ميدهد تا متعرض نفتکش ايراني شود و وقتي ايران در تنگه هرمز پاسخ خباثت انگليس را ميدهد، آمريکاييها جز بيانيه دادن و محکوم کردن، کار ديگري از دستشان ساخته نيست چرا که ميدانند چماق آنها يعني همان ناوهاي عظيمالجثه که به پشتوانه آن سياست خود را پيش ميبردند، امروز به اهدافي بزرگ و در دسترس و در واقع پاشنه آشيل آنها تبديل شده که در صورت هرگونه حماقتي ميتواند گورستان دستهجمعي نظاميان آمريکا شود. رهبر معظم انقلاب اسلامي چهار سال پيش (16 ارديبهشت 1394) فرمودند؛ « چرا تهديد ميکنند؟ چرا غلط زيادي ميکنند؟ ميگويند اگر چنين نشود، چنان نشود، ممکن است ما حمله نظامي به ايران بکنيم؛ اوّلاً که غلط ميکنيد؛ ثانياً من در زمان رئيسجمهور قبلي آمريکا - آنوقت هم تهديد ميکردند - گفتم دوران بزنودررو تمام شده؛ اينجور نيست که شما بگوييد ميزنيم و درميرويم؛ نخير، پاهايتان گير خواهد افتاد و ما دنبال ميکنيم. اينجور نيست که ملّت ايران رها کند کسي را که بخواهد به ملّت ايران تعرّضي بکند؛ ما دنبال خواهيم کرد.» پايان دوران بزن و در رو، فقط مربوط به ميدان نظامي نيست. تشديد جنگ اقتصادي آمريکا عليه مردم ايران و توقيف نفتکش ايراني نيز در همين چارچوب است. سر و صدا و شماتتهاي داخلي امروز در آمريکا و انگليس، نشان ميدهد کم کم دارد حساب کار دستشان ميآيد. «نابود نخواهيم شد»؛ اين شعار ناوهواپيمابر آبراهام لينکلن با چيزي حدود 5700 نيروست. ديپلماسي صدهزار تني آمريکا که براي مرعوب کردن ايران راهي منطقه شده بود، در درياي عرب لنگر انداخته و اخيراً يکي از افسرانش هم گم شده! اوضاع منطقه و رفتار آمريکاييها نشان ميدهد، چندان هم به شعاري که براي ديپلماسي سنگينوزن خود انتخاب کردهاند باور ندارند و البته اين عاقلانه است.