پدیدارشناسی افتخار اقتدار و بازدارندگی
فرهيختگان/ متن پيش رو در فرهيختگان منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست تحقق دو رويداد بزرگ، اولي شکار پهپاد فوقپيشرفته آمريکايي (30 خرداد 98) و دومي توقيف نفتکش انگليسي (28 تير 98) آنهم در کمتر از يکماه، تاثيرات مهمي را در فضاي معرفتي-گفتماني داخل و خارج گذاشته است. در حالي که پيش از آن آمريکا ميگفت استراتژي «فشار حداکثري» خود را عليه ايران پيش گرفته و مدعي بود «شديدترين تحريمهاي تاريخ» تنها بخشي از آن است و گزينه نظامي نيز اصلا منتفي نيست، اما پس از شکار گرانقيمتترين پهپادش نهتنها نتوانست هيچ اقدام متناسبي عليه ايران انجام دهد، بلکه برجستهترين موضعگيرياش به تشکر از ايران براي هدف قرار ندادن آن يکي هواپيماي جاسوسياش که سرنشيندار بود، اختصاص يافت! انگليس، همان بريتانياي کبير سابق که خود را در کنار آمريکا رکن دوم نظامي غرب تعريف ميکرد و در تمام لشکرکشيها و جنگآفرينيها از افغانستان گرفته تا عراق و... دوشادوش ايالات متحده حاضر شده بود، نفتکش «گريس1» ايران را در تنگه جبلالطارق توقيف کرد تا هم قدرت خود را به رخ بکشد و هم از اعتبار نظامي غرب دفاع کند، اما توقيف تحقيرآميز نفتکشش در خليجفارس نشان داد که اين ستون دوم امپرياليسم غربي هم نهتنها آن بريتانياي کبير نيست، بلکه حتي حقيرتر از آن است که بتواند از توقيف يک کشتياش ممانعت کند. پرويز اميني، جامعهشناس سياسي و استاد دانشگاه در گفتوگو با «فرهيختگان» به چند سوال کلان درباره اين رخدادها پاسخ داده است. بهويژه اينکه اين وقايع چه معنايي در نسبت با گذشته ايران دارد و چه پيامي براي اکنون و چه دستاوردهايي براي آينده ميتواند داشته باشد و چرا شايد بهعنوان يکي از حوادث نادر، در اين جريان هر فردي با هر سليقه و کيش سياسي از اين اقتدار دلشاد و شادمان شده بود؟ بهعنوان سوال اول، اين پرسش از نظر جامعهشناسي سياسي ميتواند اهميت داشته باشد که چرا تقريبا قريببهاتفاق جامعه ايران با هر مسلک و سليقه سياسي و فرهنگي و حتي آنها که در مسائل نهچندان معدودي معترض هستند، از اين واقعه خوشحال بودند؟ اين وقايعي که رخ داد بهويژه موضوع اخير نفتکش انگليسي، اموري است که از نظر اجتماعي معنادار است. يک جنبه آن معناي تاريخي اين رخداد است. درواقع بدون داشتن يک درک و حس تاريخي نسبت به معادلاتي که بين ايران و بيگانگان خصوصا دولت انگليس در 200 سال گذشته وجود داشته است، شايد نتوان ارزش اين اتفاق اخير را آنطور که بايد درک کرد. مرحوم بازرگان در کتاب «سازگاري ايراني» يک تحليل تاريخي مردمشناسانه از ملت ايران و ويژگيهاي جامعه ايران دارد که بسيار تند و اصطلاحي است که شريعتي براي فيلسوفان بهکار ميبرد. ترجمه خيلي رقيق آن «انفعال» است. بازرگان معتقد است اين ويژگي انفعال براي جامعه ايراني نشأتگرفته از شغل عمومي کشاورزي است، چراکه کشاورزان سعي ميکنند خود را با شرايط طبيعي سازگار کنند؛ لذا در حوزه سياسي- اجتماعي هم همين رويکرد را دنبال ميکنند. بازرگان حتي محسنات و نقاطقوت ايران را که بزرگترينش «دوام تاريخي کشور ايران» است هم به همين ويژگي نسبت ميدهد و ميگويد نتيجه انفعال بوده است؛ چراکه در برابر تجاوز و تصرف، ايرانيها نهايتا خود را سازگار کردهاند و مقابل غلبه دشمن سماجت خاصي از خود نشان ندادهاند. به همين دليل در کتابش ميگويد وقتي در يک مراسمي، سخنران از دوام ايران صحبت و تمجيد ميکرد، به بغلدستيام گفتم سر دوام ايران از پفيوزي ماست! مقصود من اصلا تاييد تعبير بازرگان نيست؛ بلکه توجه دادن و تاکيد بر اين نکته کليدي است که احساس انحطاط در ايران و ايراني در بستر تاريخي آنچنان جدي است که يک روشنفکر مليگرا نيز از جامعه ايران با اين تعبير بسيار تند استفاده ميکند. اگر سابقه تحقيرهاي سنگين ملت ايران پس از دو جنگ با روسيه و تحميل قراردادهاي خفتبار گلستان و ترکمانچاي را ندانيم يا نچشيده باشيم، اگر تلخي قراردادهاي 1907 و 1915 که در پي آن روسيه و انگليس ايران را بين خودشان تقسيم کردند؛ حس نکرده باشيم، يا از قرارداد 1919 وثوقالدوله که امور نظامي و اداري کشور را به انگليس واگذار کرد چيزي ندانيم يا ناکامي نهضت ملي شدن صنعت نفت و سهمگيني کودتاي 28 مرداد 1332 و دهها نمونه از اين وقايع تلخ را نفهميده باشيم، قاعدتا معناي اين اتفاق تاريخي که اخيرا رخ داده (ماجراي نفتکشها) را هم خوب متوجه نخواهيم شد. انقلاب اسلامي بود که به اين انحطاط تاريخي انفعال و استيصال طولاني برابر بيگانگان پايان داد. آنچه اين رخدادهاي اخير در 40 سالگي انقلاب اسلامي را مهم ميکند اين است که ما در اين موضوعات (شکار پهپاد آمريکايي و توقيف نفتکش انگليسي) نشان داديم نهتنها ميخواهيم برخلاف قبل از انقلاب اسلامي تسليم و منفعل نباشيم يا نهتنها ميخواهيم مدافع يا مظلوم نباشيم، بلکه ميخواهيم و ميتوانيم «مقتدر و مهاجم برابر تهديدات» باشيم. غير از آن وقايع گذشته، طي سالها و حتي ماههاي اخير هم شاهد بوديم که فشار سنگيني از ناحيه آمريکا و اروپا عليه ايران اعمال ميشد. آمريکاييها رسما ميگفتند سياست فشار حداکثري با گزينه نظامي احتمالي را عليه ايران پيش گرفتهاند و معتقد بودند ايران راهي غير از تسليم و هماهنگشدن با سياستهاي آمريکا ندارد. فکر ميکنيد اين اتفاقات اخير روي آن معادلات هم تاثير قابلتوجهي گذاشته باشد؟ بله، قطعا غير از آن وجه اهميت تاريخي، سه اقدام اخير ايران يعني 1- کاهش برخي تعهدات هستهاي ايران در برجام، 2- ساقطکردن پهپاد پيشرفته و متعرض آمريکايي و 3- توقيف نفتکش انگليسي براي زمان حال نيز معناي مشخصي دارد. طي سالهاي گذشته عملا برخي نشانههايي که به بيگانگان ارسال شد مانند اينکه آبخوردن ما هم به تصميم ديگران وابسته است، در ادراک آنها نسبت به جمهوري اسلامي تغيير ايجاد کرد و احساس کردند شرايط براي مهار و کنترل ايران ممکن شده است. برداشت آنها از برجام هم يک پروژه فشار و مهار ايران بود که در پسابرجام نيز با نقض و بيتعهدي به اجراي برجام، خروج از برجام، لشکرکشي به خليجفارس و بلندکردن صداي تهديد نظامي، تروريستي اعلامکردن سپاه و حتي اعمال محدوديتهاي شديد درباره وزير امور خارجه ادامه داشت. آنها اين ادراک را داشتند که ميتوانند ايران را به يک شير بييال و دم و اشکم تبديل کنند! اما کاهش تعهدات برجامي بعد از خروج آمريکا از برجام و نقض عهد اروپاييها، شکار پهپاد فوقمدرن و متعرض آمريکا و توقيف تلافيجويانه و مقتدرانه نفتکش انگليسي، سه اقدام معنادار در نشان دادن انفعالناپذيري جمهوري اسلامي و علامت شکست «پروژه مهار ايران» در پسابرجام است. پيشفرضي و حتي نگرانياي وجود داشت که اگر ايران مقابل آمريکا و غرب رويکرد مقابلهبهمثل را اتخاذ کند، نهتنها موضع کشورهاي منطقه و دشمنان عليه ايران تندتر ميشود، بلکه دوستانش مانند روسيه و ديگران هم احتمالا پشتش را خالي خواهند کرد؛ چراکه هزينه اين کار بسيار بالاست و آنها نميخواهند چنين هزينهاي را بپردازند. آيا اين پديدههاي اخير ميتواند موقعيت ايران را ميان دوستان و دشمنانش بهبود بخشد؟ بله، پيامد و معناي اين وقايع اخير براي آينده به همين صورت است. اين رخدادها توامان قدرت سخت و نرم جمهوري اسلامي را نمايش و ارتقا داد. اين اتفاقات بهلحاظ «قدرت سخت»، توان نظامي و اقتدار دفاعي ايران را به نمايش گذاشت و نشان داد جمهوري اسلامي از يک پشتوانه قابلتوجه و واقعي پشت ادعايش درباره اينکه «جنگ نميشود» برخوردار است. بهلحاظ «قدرت نرم» نيز اين وقايع پرستيژ و اعتبار ايران را در نسبت با دوستان و دشمنانش افزايش داده است. اين قدرت نرم و قدرت سخت به دوستان ما ميگويد شما با ايران قوي و مقتدر روبهروييد و ميتوانيد روي نفوذ و اقتدار و موقعيت ايران حساب کنيد و همين امر موجب تقويت پيوندهاي راهبردي ايران در منطقه و خارج از منطقه ميشود. اين دو قدرت (سخت و نرم) به دشمنان ما و سمپاتهاي منطقهاي آنها هم اين هشدار را ميدهد که براي آنها امکان يک رويارويي موفق عليه ايران وجود ندارد و آنها نبايد با دم شير بازي کنند. سرجمع اين نمايش و ارتقاي قدرت نرم و سخت در اين وقايع، توليدکننده «بازدارندگي فعال» است. بازدارندگي فعال با توان دفاعي تفاوت دارد؛ يعني يک وقت شما امکان مقابله با تهديد را داريد، اما نحو بالاترش و حالت بهترش آن است که بتوانيد با نمايش قدرت سخت و نرم، امکان تهديد را منتفي کنيد که ايران هماکنون در اين موقعيت دوم قرار دارد؛ چراکه توانسته با اين رويکردهاي اخير، ذهنيت طرف مقابل را براي تهديد تا حد قابلتوجهي منتفي کند. مثلا الان ميان دوستان ايران ميبينيد روسيه مواضعي کاملا همدلانه با ايران اتخاذ ميکند و از اينکه طرف ايران بايستد نگراني ندارد. درباره همين موضوع نفتکش، يکي از مقامات وزارت امور خارجه روسيه گفته بود مواضع ايران منطقيتر از انگليس است يا ميان دشمنان ايران، رويکرد امارات متحده عربي تا حدي تعديل شده است و سفير عربستان در سازمانملل هم اخيرا گفته است که با ايران نه در يمن و نه در جاي ديگر جنگي نداريم. ترامپ هم تا اين لحظه عملا پشت انگليس را خالي کرده و گفته است دراينباره توافق مکتوبي با انگليس ندارد! آنطور که شما اشاره کرديد، رويکرد خروج از انفعال نهتنها پروژه مهار ايران را ناکام گذاشته است بلکه قدرتي از ايران به معرض نمايش گذاشته که ميتواند آوردههاي مهمي بهلحاظ راهبردي براي ايران در پي داشته باشد. فکر ميکنيد براي حفظ اين رويکرد با چه چالشهايي در داخل مواجه هستيم؟ دو رويکرد در اين تجربه پنج، ششساله در برابر هم بودهاند. ديدگاه «رئاليستي» -که معتقد است در واقعيت امر ما «بهاندازهاي در دنيا حق داريم که قدرت داريم»- در برابر ديدگاه «ايدهآليستي» که يک خوشبيني به روابط بينالملل دارد. «امضاي کري تضمين است» نماد و آيکوني براي اين ديدگاه دوم است و تجربه اين پنج، شش سال خصوصا برجام نشان داد ديدگاه ايدهآليستي نميتواند به سوالات و نيازها پاسخ دهد؛ بنابراين بايد با واقعبيني در روابط بينالملل حاضر شد. مساله دوم اين است که برآورد برخي سياستگذاران و ديپلماتها از قدرت ملي ايران واقعي نيست بلکه تخمين آنها بسيار کمتر از واقعيت است. لذا نميتوانند متناسب با اين قدرت اقدام کنند. وقتي وزير امور خارجه کشورمان بهعنوان مقام عالي ديپلماسي خارجي ميگويد آمريکا با يک بمب ميتواند توان دفاعي ايران را منهدم کند، درواقع ادراکش از قدرت جمهوري اسلامي ضعيفتر از واقعيت است و تجربه پهپاد، نفتکش و... هم نشان داد که شکافي از نظر شناختي ميان ادراک اين مقامات با واقعيت وجود دارد. بنابراين عملا در صحنه عمل ديپلماسي با انتظارات کمتر، حداقلها برايشان بهمثابه موفقيت بزرگ جلوه ميکند. مشکل سوم هم اين است که بهرغم اينکه ايران و ايراني تحقير را نميپذيرد و داراي حساسيت تاريخي است، اما بعضي سياستگذاران مورد اعتماد جامعه عملا معاني را قلب ميکنند و با آن واقعيتي که وجود دارد با جامعه سخن نميگويند. مثلا استقلال را انزوا و وابستگي را تعامل معنا و در حقيقت قلب معنا ميکنند تا اين روحيه ضدظلم و ضدتحقير ايرانيها را بهاصطلاح دور بزنند.