سرمقاله اعتماد/ شیخ مصلحالدین کرمانی
اعتماد/ « شيخ مصلحالدين کرماني » عنوان سرمقاله روزنامه اعتماد نوشته سيد علي ميرفتاح است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: حدود سي سال پيش، بلکه پيشتر، در شيراز کنگره سعدي برگزار شد. اشتباه نکنم دکتر شهيدي شايد هم سجادي، حافظهام ياري نميکند، از دوستانم هم که پرسيدم کسي نميداند. از آنجايي که «ما قال» مهم است، روي «من قال» نايستم. غرضم اين بود که بگويم يکي از اين دو بزرگوار اشارهاي به چهره سعدي کرد و درباره گونههاي برآمده شيخ، پيشاني بلندش، ريش تنک و دماغ کشيدهاش و... حرف زد. بعد انگار که کشفي کرده باشد، براي تقريب به ذهن گفت «سعدي شبيه همين جناب آقاي حجتي کرماني خودمان بوده است.» از آن به بعد من هر گاه چهره شيخ خوشلهجه کرماني را ديدهام خواسته، نخواسته شيخ سعدي را در آن باز يافتهام. البته علاوه بر ظاهر از حيث سلوک و مشرب نيز شيخ کرماني ما قرابتي به شيخ شيرازي دارد. خدا اولي را حفظ کند و دومي را بيامرزد. اين قرابت آنقدر که عقل من ميرسد رفتهرفته بيشتر شده و هر چقدر جناب حجتي کرماني از آن سالهاي مبارزات انقلابي دورتر شده مصلحتانديشي و نصيحتگويياش نيز بيشتر شده. يعني سعديتر شده است. اقتضاي سن است يا عاقبت مبارزه نميدانم اما هر چه هست اين استاد بزرگوار ما روزبهروز به تأسي از سعدي به اصلاح و خيرخواهي نزديکتر شده است و فرمايششان و قاري قابل تأمل يافته است. از من بپرسيد ميگويم وجود ذيجودشان مغتنم است و جا دارد از صميم قلب آرزو کنيم دعاهايش کارگر شود و اندرزهايش در ذهن و ضمير بلکه دل بزرگاني که فيالحال بر سر عملند و کلامشان دررو دارد بنشيند و کوچک و بزرگ دلالتهايش را به خير، به سمع قبول بشنوند. از جمله همين تيتري که در «اعتماد» امروز براي مصاحبه با حضرت ايشان برگزيدهايم به نظرم نه فقط يک «امر به معروف» است بلکه ميتواند استراتژي تداوم انقلاب باشد، انشاءالله تعالي. اين جمله، يعني بازگشت به 22 بهمن را يک روزنامهنگار احساساتي نميگويد، ايضا يک سياستمدار ديرآمده که زود هم ميخواهد برود براي اسم درکردن به زبان نميآورد. از آنجايي که رسانه ملي هم اعتنايي به اين راهکار نکرده و نميکند، ميشود فهميد که آلوده به اغراض تبليغي و تشريفاتي نيست. بلکه سخني از دل برآمده است، خدا کند که لاجرم بر دل نشيند. تاکيد ميکنم که اين جمله را مرد مومن و متعهد و صاحب سخني ميگويد که تجربه بيش از هفتاد سال فعاليت مبارزاتي و سياسي دارد. او در معيت برادر مرحومش نهتنها از افراد موثر انقلاب بوده بلکه با پوست و گوشت، طعم انقلاب و اسقاط سلطنت و اقامه نظام اسلامي را چشيده و خود در تمام مراحل حضور پررنگ داشته و حالا بعد از سالها زندان، بعد از سالها درس و بحث، بعد از دههها همنشيني با مشايخ و نامداران انقلاب، بعد از کامرواييهاي اندک و ناکاميهاي بسيار، بعد از تجربه نمايندگي در خبرگان و مجلس، بعد از سالها کنج روزنامه اطلاعات نشستن و نوشتن و خواندن، بعد از سالها دوري از قدرت و از ارتفاعي ديگر به عالم نظر کردن و بعد از سالها تامل و تفکر به اين نتيجه رسيده که ما براي حل مشکلات و براي پيشبرد اهداف و براي پيگيري آرمانهايمان و براي حفظ ايران و نظام و انقلاب يک راه بيشتر نداريم و آن بازگشتن به يومالله 22 بهمن است. 22 بهمن بيش از آنکه تاريخ باشد يک مفهوم ارزشمند است؛ مفهومي که وحدت کلمه و مواسات و برادري و همراهي اقشار مختلف در آن منطوي است. امام خميني(ره) هم اتفاقا متفطن همين معناي 22 بهمن بود و مدام يادآوري ميکرد که رمز پيروزي ما وحدت کلمه بوده، ايضا بزرگترين خطري که انقلاب و نظام را تهديد ميکند تفرقه و خودخواهي است. در واقع چيزي که شيخ مصلحالدين کرماني ميگويد همين است که جز با اتفاق نظر و جز با گذشتن از تمناهاي نفساني و جناحي و جز با اعتصام به حبل انقلاب نميتوانيم بر مشکلات داخلي و خارجي فائق آييم. من وقتي لحن آقاي حجتي کرماني را با لحن بعضي از مشايخ خصوصا با آنها که در پيري تندخوتر و بيتابتر و متوقعتر و عصبانيتر شدهاند، مقايسه ميکنم ياد اين بيت خواجه ميافتم که «نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند/ جوانان سعادتمند پند پير دانا را». اگر پند اين پير دانا و اين راهنمايي توام با متانت و خيرخواهياش را نشنويم، آن وقت بايد مخاطب آن عصبانيتها و پرخاشها قرار بگيريم و تا آخر عمر حسرت بخوريم و دريغگوي روزگاري شويم که از سر غفلت با کينه و نقار و دشمني سپرياش کرديم. حيف نيست؟