واکاوی تاثیر جنگ تجاری آمریکا و چین بر ایران
تجارت فردا/ متن پيش رو در تجارت فردا منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست تصميمات اخير ترامپ در خصوص اعمال تعرفه تجاري عليه چين با واکنش مقامات چيني و اقدامات تلافيجويانه آنها همراه شده است. از سوي ديگر ايالات متحده چالش ديگري را با ايران در خليجفارس در پيش گرفته است و همين مساله باعث شده ايران در تنش آمريکا با چين بتواند نقشآفريني کند. پرسشي که در اين ميان مطرح ميشود اين است که آيا ايران نقش قرباني را در اين تنش دارد؟ در اين گفتوگو سعي شده تا با لنز اقتصادي به مسائل نگريسته شود هرچند در بررسي اقتصادي مسائلي اينچنيني بدون شک مسائل امنيتي و سياسي نيز در تحليلها لحاظ ميشود. از نظر شما، تنش تجاري ايجادشده ميان آمريکا و چين تا چه حد جدي است؟ نخستين موضوعي که بايد مطرح شود اين است که رابطه خود آمريکا و چين بهخصوص از نظر اقتصادي از چه جنس رابطهاي است. چون اگر بتوانيم از نظر اقتصادي به اين پرسش پاسخ دهيم که رابطه آمريکا و چين از نظر اقتصادي به کدام سمتوسو ميرود آنگاه ميتوانيم جوابي براي آينده رابطه سياسي و امنيتي آمريکا و چين و در نهايت ذهنيت آنها به ايران پيدا کنيم. رابطه اقتصادي و سياسي ميان چين و آمريکا به نظر من مهمترين رابطهاي است که ميتوان بين هر دو کشور در جهان متصور شد. به اين دليل که در وهله نخست اين دو کشور با فاصله زياد از رتبه سوم، بزرگترين اقتصادهاي جهان هستند و ثانياً حجم تجاري ميان اين دو کشور بسيار زياد است به طوري که از ديد آمريکا، حجم مبادلات تجاري با چين تنها با دو کشور همسايه (کانادا و مکزيک) قابل مقايسه است. ظاهر قضيه اين است که يک کسري بازرگاني بزرگي در اين ميان وجود دارد، يعني حجم صادرات چين به آمريکا حدود 400 ميليارد دلار بيشتر از حجم صادرات آمريکا به چين است. اما اين تنها ظاهر قضيه است چراکه قسمت بزرگي از اين مازاد صادرات چين به آمريکا، صادرات مجدد لوازم خانگي و وسايل الکترونيک (re-export) است. به عنوان مثال آيفوني که در چين ساخته شده، قطعاتش از کشورهايي نظير آمريکا، کره جنوبي و ژاپن آمده و چين تنها کار مونتاژ آنها را انجام داده و به آمريکا صادر ميکند. نکته ديگري که نبايد فراموش کرد اين است که توليد شرکتهاي آمريکايي در چين (In-housing production) در سال 2016 حدود 360 ميليارد دلار بوده که رقمي تقريباً معادل کسري بازرگاني ميان دو کشور است. در حالي که توليد شرکتهاي چيني در آمريکا به مراتب کمتر از اين رقم است. علاوه بر اين بايد به اين نکته توجه داشت که براي شرکتهايي نظير جنرال موتورز يا اپل بازار چين بازار بسيار بزرگي محسوب ميشود و گذشتن از اين بازار بعيد به نظر ميرسد. در مجموع با احتساب جميع جوانب به اين نتيجه ميرسيم که اين دو کشور گريزي از رابطه اقتصادي با يکديگر نخواهند داشت. دو نکته ديگري که بايد به آن اشاره کرد اين است که من قصد ندارم بگويم جنگ تجاري اخير ميان آمريکا و چين اصلاً مهم نيست ولي اگر به آمار نگاه بکنيم متوجه ميشويم که روي تجارت ميان اين دو کشور تاثيري نگذاشته است بلکه بر نگرش سرمايهگذاري جهاني (attitude world investment) تاثيرگذار بوده است. يعني انگيزه سرمايهگذاران براي سرمايهگذاري در اين دو کشور کمتر شده است. ولي تجارت ميان آمريکا و چين همچنان قوي و نزديک به رکوردهاي تاريخي ميان اين دو کشور است، بنابراين ميتوان گفت اين جنگ تجاري تا به حال به تجارت ميان دو کشور آسيب جدي نزده است. نکته دوم اين است که آمريکا و چين از نظر تکنولوژي به هم وابستهاند. براي مثال دعواي اخير شرکت هوآوي با آمريکا اين موضوع را ثابت کرد که کمپانيهاي الکترونيک چيني براي فعاليت تا چه حد به فناوريهاي الکترونيک نظير تراشه آمريکا وابستهاند و در مقابل شرکتهاي آمريکايي نظير دل، اپل و اچپي به فناوري توليد چين که در هيچ جاي دنيا قابل مشاهده نيست، نياز دارند و گذشتن از اين وابستگي چندان آسان نيست. بنابراين پيشبيني من اين است که به خاطر قوي بودن منافع اقتصادي ميان اين دو کشور، رابطه ميان چين و آمريکا در آينده گسترش پيدا خواهد کرد و همزمان با آن، رقابت امنيتي و سياسي ميان دو کشور وجود خواهد داشت. اما به خاطر منافع اقتصادي بسيار بالا، رقابتهاي سياسي تحتالشعاع منافع اقتصادي قرار خواهند گرفت. البته بر اين تحليل يک ايراد وارد است و آن هم منطقي بودن آن است که اين موضوع هم از آن نشات ميگيرد که من از لنز اقتصاد به اين مساله وارد شدهام. ذکر اين نکته از اين لحاظ حائز اهميت است که ما در ايران به اولويت دادن به مسائل امنيتي و سياسي بر مسائل اقتصادي عادت داريم و حتي در نزد خيلي از روشنفکران ما بيان اين مساله که منافع اقتصادي موضوع بسيار مهمي است، موضوعي عجيب و حتي توهينآميز تلقي ميشود. اگر از چارچوب رقابت چين و آمريکا به ايران نگاه کنيم، ايران در چه جايگاهي قرار دارد؟ در ابتدا بايد به اين موضوع اشاره کنم که ايران هم از نظر اقتصادي و منابع انرژي و هم از نظر جغرافيايي و هم از نظر امنيتي کشور بسيار مهمي محسوب ميشود. ضمن اينکه واضح است که آمريکا و چين هرکدام اگر ميتوانستند سعي ميکردند ايران را در اردوگاه خودشان قرار دهند. از سوي ديگر در آمريکا ديد يک فرد آکادميک با بولتون و ترامپ در خصوص ايران همگي با يکديگر متفاوت هستند. بنابراين اگر از اين موضوعات بگذريم ميتوان از ديد انرژي اين موضوع را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. ديدي که در حوزه انرژي در دنيا وجود دارد اين است که براي دسترسي بيشتر به انرژي بايد در مناطق سرشار از انرژي حضور نظامي داشت تا از اين موضوع اطمينان حاصل شود که در آينده ميتوان انرژي را از منابع توليد انرژي به دست آورد. همين موضوع باعث شده تا حضور نظامي در خليجفارس براي بسياري از کشورها توجيهپذير باشد. من با اين ديد مخالفم. در دنياي امروز اگر به جنگ تجاري آمريکا و چين، اروپا و آمريکا و چين و اروپا نگاهي بيندازيم متوجه ميشويم که مساله هيچکدام از اين جنگها اين نيست که چرا شما اين کالا را به ما نميفروشيد بلکه مساله اين است که چرا اين کالا را از ما نميخريد. در حوزه انرژي نيز همين مساله وجود دارد. کشورهاي توليدکننده انرژي به دنبال قطع کردن شريان فروش انرژي به کشورهاي ديگر نيستند بلکه آنها به دنبال پيدا کردن مشتري هستند. بنابراين دليلي به حضور نظامي نيست. همه کشورهاي توليدکننده انرژي به شدت به دنبال صادر کردن محصولات خود به گوشهاي از دنيا هستند. ايران، عربستان، ونزوئلا و حتي آمريکا نيز از اين امر مستثني نيستند. در واقع همه توليدکنندگان انرژي دنيا به دنبال مشتري براي توليدات خود هستند. وقتي همه دنيا فروشندهاند و دعوا سر فروختن است ديگر نياز به حضور نظامي براي تضمين امنيت کالا معنايي ندارد. تنها کافي است بازار وجود داشته باشد. شما اگر پول داشته باشيد، انرژي به هر شکل ممکن به سراغ شما ميآيد. البته بايد به اين ديدگاه به عنوان مکمل ديدگاههاي ديگر نگاه کرد. اجازه دهيد از ديد ديگر به مساله انرژي ميان ايران و چين نگاهي بيندازيم. در شرايط تحريم، ايران روزانه حدود 300 تا 400 هزار بشکه به چين نفت صادر ميکند و با توجه به واردات 10 ميليون بشکهاي نفت چين، نفت ايران حدود چهار درصد کل واردات نفت چين خواهد بود و سهم چهاردرصدي توجيهي براي لشگرکشي منطقهاي نخواهد بود. بنابراين داشتن ديد صرفاً اقتصادي نميتواند بسياري از مسائل مطرح در جامعه (نظير رقابت چين با آمريکا در منطقه بر سر انرژي) را توجيه کند. نقش اتحاديه اروپا و روسيه در تنش ميان آمريکا و چين چه خواهد بود؟ آمريکا يک رهبر غيررسمي (De-facto leader) در غرب محسوب ميشود، بنابراين اگر قرار باشد اروپا در اين تنش جانب يکي از دو کشور را بگيرد به سمت آمريکا خواهد رفت. اما همان انگيزههاي اقتصادي که باعث ميشود روابط چين و آمريکا در درازمدت توسعه داشته باشد، دليلي بر تداوم رابطه اتحاديه اروپا با چين نيز خواهد شد چراکه اين اتحاديه در اقتصاد جهان تقريباً همتراز با آمريکا محسوب ميشود و منافعش در آن است که رابطه اقتصادي خود را با چين گسترش دهد. روسيه نيز قبلاً در پوستين ديگر با غرب رقابت کرده و در آن پوستين کمونيستي شکست خورده است. ولي اين موضوع باعث نميشود که روسيه را شکستخورده بدانيم. اين کشور به يک قدرت منطقهاي و جهاني تبديل شده است و احتمالاً از نظر سياسي و امنيتي همچنان رقيب آمريکا و اتحاديه اروپا خواهد ماند اما از نظر اقتصادي در مقايسه با آمريکا، چين، اتحاديه اروپا و روسيه اصلاً در اين بازي مطرح نيست. با توجه به تنشي که در حال حاضر ميان آمريکا و چين در مسائل تجاري وجود دارد، از کجا آنقدر اطمينان داريد که روابط چين و آمريکا يا چين با اتحاديه اروپا در درازمدت رو به گسترش خواهد بود؟ اجازه دهيد با مثالي اين مساله را شرح دهم. پيشبيني وضعيت آب و هوا در يک ماه آينده در شهرهاي مختلف دنيا کار بسيار دشواري است اما دانشمندان هواشناسي متوسط دماي هوا را در آينده پيشبيني ميکنند. اينکه ما نميتوانيم با دقت بالا دماي هواي يک شهر را در يک ماه آينده پيشبيني کنيم، اما چطور ميتوانيم دماي متوسط کره زمين را در صد سال آينده پيشبيني کنيم، کمي متناقض به نظر ميرسد. به همين طريق به دليل وقايع متعدد، روابط آمريکا و چين نيز در کوتاهمدت قابل پيشبيني نيست ولي دليلي نميشود که آينده بلندمدت روابط ميان اين دو کشور و روند روابط دوجانبه را نتوان پيشبيني کرد. از نظر من روابط ميان چين و آمريکا در درازمدت کاملاً مستقل از اشخاصي چون ترامپ و شي است. چرا پيشبيني رابطه آمريکا و چين در کوتاهمدت مشکل است؟ اين پرسش را ميتوان با مثالي از اقتصاد خرد توضيح داد. وقتي شما يک بازار انحصارگر با يک بازيگر را تحليل ميکنيد، خروجي خيلي راحت به دست ميآيد. از سوي ديگر وقتي که بازار رقابتي را مورد تحليل قرار ميدهيد به دليل اينکه هزاران بازيگر در آن وجود دارد، باز هم تعيين خروجيها کار سادهاي است. به محض اينکه بخواهيد بازاري را تحليل کنيد که در آن دو بازيگر عمده وجود دارد، تحليل بازار کار بسيار سختي ميشود چراکه کنش يکي به واکنش ديگري بستگي پيدا کرده و يک بازي استراتژيک شکل ميگيرد. به همين دليل است که در چنين شرايطي از نظريه بازيها استفاده ميکنند. اما نظريه بازيها به ما ميگويد وقتي دو بازيگر وجود دارد، هزاران نوع بازي ميتواند شکل بگيرد. تحليل خروجي يک بازي وقتي دو بازيگر عمده نظير ترامپ و شي وجود دارد کار بسيار دشواري است. حال اگر روسيه و اتحاديه اروپا و ايران را به عنوان بازيگران ديگر در نظر بگيريد يک بازي استراتژيک پيچيده تشکيل ميشود که در کوتاهمدت پيشبيني نتايج آن کار بسيار دشواري است. نزاع ميان چين و آمريکا چگونه بر ايران تاثير خواهد گذاشت؟ تصور کنيم ايران با هر دو کشور روابط سياسي و اقتصادي قدرتمندي داشت. در صورتي که نزاعي ميان اين دو کشور رخ ميداد ميتوانست با نزديک شدن به يکي از کشورها از ديگري امتيازات بيشتري بگيرد و برعکس. اما در حال حاضر ايران با يکي از دو طرف اصلاً رابطهاي ندارد و در چنين شرايطي وقتي تنشي ميان ايران و آمريکا به وجود بيايد اين چين است که ميتواند از هر دو طرف امتياز بگيرد. بنابراين به نظر من چين دست بالا را در رابطه ميان اين سه کشور دارد. برخي معتقدند اين نزاع پتانسيلها و امکانات مناسبي نظير افزايش قيمت نفت و گاز ميتواند براي ما داشته باشد، آيا چنين تحليلي ميتواند درست باشد؟ از نظر من تنش ميان آمريکا و چين منجر به افزايش قيمت نفت و گاز نميشود. به نظر من اگر اين تنش ادامه پيدا کند و طبق پيشبيني برخي اقتصاددانان باعث ايجاد رکود در اقتصاد جهاني شود در اين صورت قيمت نفت و گاز در نتيجه کاهش سرمايهگذاري ناشي از تنش کم خواهد شد. بنابراين اگر از ديد اقتصادي به اين موضوع نگاه کنيم، تنش بيشتر به ضرر ايران خواهد بود. اما اگر از ديد سياسي به مساله نگاه کنيم، ميتوان اين برداشت را کرد که تمرکز آمريکا از ايران بيشتر معطوف به چين خواهد شد. اين ديدگاه ممکن است درست باشد ولي باز هم اين موضوع به افزايش نفت و گاز منجر نخواهد شد. آيا ايران در مرکز مسائل جغرافياي سياسي قرن 21 ميلادي قرار دارد؟ اگرچه پاسخ به اين پرسش خارج از حيطه علاقه من است ولي به نظر من خير. ولي براي اينکه کل خاورميانه تبديل به يک مرکز مهم اقتصادي در جهان شود، بايد مسائل سياسي آن کمرنگتر شود ولي متاسفانه در آينده نزديک اين موضوع محقق نخواهد شد. برخي تحليلگران معتقدند، با توجه به شرايط پيشآمده اخير در منطقه و همچنين مستقل بودن اين کشور از نظر تامين انرژي، خليجفارس ديگر اهميت قبلي را براي ايالات متحده ندارد و اين کشور در حال ترک خليجفارس است اما دستهاي ديگر بر اين باورند که به دليل پيشرفت شديد چين در همه زمينهها بهخصوص اقتصاد، آمريکا ميخواهد دسترسي چين به منابع نفت و گاز خليجفارس را محدود کند، به نظر شما معادلات قدرت در خليجفارس به نفع کداميک از اين دو غول خواهد چربيد؟ از نظر من، حتي اگر آمريکا تمام انرژي و نفت خود را در داخل کشور توليد کند بازهم به منزله مستقل بودن اين کشور از اتفاقات بخش انرژي در جهان نيست. از سوي ديگر تمام سياستهاي آمريکا در خاورميانه نيز به دليل ايجاد مانع براي چين نيست. به نظر من بسياري از سياستهاي آمريکا و حضور نظامي اين کشور در خليجفارس متوجه ايران است. همچنين از نظر من آمريکا قصدي براي محدود کردن دسترسي چين به منابع انرژي خليجفارس ندارد مگر اينکه جنگي ميان دو کشور رخ دهد که اين موضوع از نظر من کاملاً غيرمحتمل است. بر فرض که آمريکا بخواهد دسترسي چين به منابع انرژي خليجفارس را کم کند، چگونه ميتواند چنين کاري بکند؟ آيا از بقيه کشورها ميخواهد به چين نفت صادر نکنند؟ آيا به صورت نظامي براي نفتکشهاي چيني مانع ايجاد ميکند؟ بنابراين از نظر من چنين اتفاقي دور از تصور است. نکته ديگري که در اين ميان وجود دارد اين است که کشورهاي خاورميانه به دلايل متفاوتي به آمريکا و چين نياز دارند. خدمات مالي و خدمات تکنولوژي آمريکا چيزي است که چين نميتواند به اين کشورها بدهد، از سوي ديگر بسياري از کالاها و خدماتي وجود دارد که چين به اين کشورها ميدهد. بنابراين گمان نميکنم کشورهاي خاورميانه بتوانند يکي از اين دو کشور را براي مراودههاي تجاري انتخاب کنند. در نتيجه خاورميانه نميتواند به حياط خلوت آمريکا يا چين تبديل شود. چندي پيش، علي لاريجاني در ديدار با وزير امور بينالملل حزب کمونيست اعلام کرد: «طبق تاکيد رئيسجمهور چين بر تدوين برنامه درازمدت 25ساله، ايران هم برنامهاي را تدوين کرده و براي تبديل اين برنامه به سند راهبردي مشترک، خواستار مذاکره با چين است.» به نظر شما اهداف ايران و چين در اين رابطه چيست؟ معتقدم ايران بايد روابط خود با همهجاي دنيا را گسترش دهد و چين نيز بخشي از اين دنيا به حساب ميآيد. ما به بازارها و تکنولوژي چين و ديگر کشورها نياز داريم. ما بايد رابطه خود را با بسياري از کشورهاي دنيا بهتر کنيم ولي تحريمها مانعي بر سر راه پيشرفت اقتصادي و تکنولوژيک ايران هستند. بنابراين تقويت روابط ايران با چين اتفاقي بسيار خوشايند است. اما در شرايط فعلي معتقد نيستم که بستن قرارداد بلندمدت با چين کار درستي باشد چراکه هر دو طرف ميدانند ايران از طرف غرب تحت فشار است، بنابراين چين در مذاکرات قدرت چانهزني بيشتري خواهد داشت. بنابراين بهتر است در حال حاضر به دنبال توافقهاي کوتاهمدت باشيم. آيا دوستي با چين ميتواند، آينده تجاري و اقتصادي کشور را تضمين کند؟ از نظر من، بايد به بازار و تکنولوژي چين دسترسي داشت و در مقابل چين هم از بازار داخلي ما براي سرمايهگذاري استفاده کند. علاوه بر اين ايران بايد بتواند به بازار اروپا، روسيه و آمريکا و همچنين تکنولوژي غرب و ژاپن دسترسي داشته باشد به اين دليل که تکنولوژي در جهان به سرعت در حال تغيير است و کشورهايي که به فناوري دسترسي دارند و با تغييرات آن خود را وفق ميدهند پيشرفت خواهند کرد. اگرچه نبايد پيشرفتهاي صنعتي و فناوري اخير کشور را دستکم گرفت ولي بايد پذيرفت که سرعت رشد تکنولوژي در جهان بسيار سريع است و شايسته است که ايران با پتانسيلي که دارد به اين فناوريها دسترسي داشته باشد. بنابراين به جز چين ايران بايد به فناوري و بازار همه اقتصادهاي مهم جهان دسترسي داشته باشد.