سرمقاله اطلاعات/ عقل غالب، عقل مغلوب
اطلاعات/ « عقل غالب، عقل مغلوب » عنوان يادداشت روزنامه اطلاعات به قلم دکتر حسن بلخاري قهي(استاد دانشگاه تهران و رئيس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي) است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد: بهمناسبت يکم شهريور، روز پزشک و روز بزرگداشت ابنسينا الف: ابنسينا (۴۲۸ ـ۳۷۰ ق) در رسالة اضحويه (رساله اضحويه في امرالمعاد) خودنگاشتي از حيات خويش تا سال ۴۰۳ هـ.ق دارد. اين سال، سال پيوستن ابوعبيد جوزجاني، به ابنسيناست، شاگرد باوفايي که ۲۵ سال در سفر و حضر با استاد خويش بود و تداوم شرحِ حالِ شيخالرئيس بعد از ۴۰۳ هـ ق را او به عهده گرفت. مقدمة اين رساله خطاب به شخصي است که شيخالرئيس او را «الشيخالامين» ميخواند. بنا به قرائن و شواهد (منجمله گفته سمعاني در الانساب. جلد دوم ص۱۷۲) اين شيخالامين ظاهراً ابوبکر احمدبن محمد بَرَقي است که در همسايگي شيخ زندگي ميکرده و به نظر ميرسد ابنسينا ارادتي تام به وي داشته است. «مردي ديگر همسايه ما بود که او را ابوبکر برقي ميگفتند، خوارزمي بود و هوشيار و روشنفکر، در فقه و تفسير و زهد يگانه بود با اين همه، به علوم فلسفي گرايش داشت» (ترجمة رسالة اضحويه ص ۱۳) اين ابوبکر بَرقَي از شيخ ميخواهد آثاري در فلسفه و اخلاق براي وي بنگارد، اين خواهش محتمل به دليل تعلّق ابوبکر به فلسفه و مباحث فلسفي بوده است. شيخ بنا به خواهش او دو اثر مينگارد: يکي «الحاصل و المحصول» و دوم کتاب «البر و الاثم» در اخلاق: «به خواهش او کتاب حاصل و محصول را در ـ بيست مجلّد ـ تصنيف کردم، همچنين کتاب «البر و الاثم» را که در علم اخلاق است. اين دو کتاب تنها نزد وي است و او هيچکس را عاريت نميدهد تا از آن نسخه برگيرد». (همان) از کتاب البر و الاثم شيخالرئيس اثري در دست نيست شايد به اين دليل که به گفته شيخالرئيس ابوبکر اين کتاب را به هيچکس نداده تا استنساخ کند. اما در کتاب تسع رسائل في الحکمه و الطبيعيات (نشر دارالعرب مصر) ابنسينا رسالة کوتاهي در باب علم اخلاق دارد و اين البته علاوه بر شرحِ عظيمِ مکارم اخلاقي توسط او در اشارات و تنبيهات است (نمط نهم، في مقامات العارفين) و نيز اثري که به درخواست ابوسعيد ابوالخير در باب تزکية نفس نگاشته و مهمتر اشارههاي بسيار دقيقي که در کتاب النفسشفا (فصل پنجم از مقاله اول فن ششم) دارد. شيخ در اين فصل با بيان قواي نفس، تمامي قوا را ملزم به پيروي از عقل دانسته و اخلاق را نتيجه توجّه نفس به تن ميداند که در اين باب اشارتي خواهيم داشت. ب: اما هدف اين مقاله مختصر، معرفي و شرح دو رسالة کوتاه ابنسينا در تسع رسائل او، پيرامون اخلاق است. يکي با عنوان في علمالاخلاق و ديگري با عنوان فيالعهد. شيخ در رسالة موجز اخلاق، نخست کمال انسان را در رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي ميداند و اين البته ميسر نميشود مگر به تکميل قواي نظري و عملي نفس٫ از ديدگاه شيخ، بنياد استکمالِ نفس در حوزة عملي فضائلي چون عفت، شجاعت، حکمت و عدالت هستند (همان فضائل اربعة مشهور) فضائلي که به تمامي قواي نفس منسوب و منتسب است و نيز بازداشتن نفس از رذائل که در نقطة مقابل اين فضائل اربعه قرار دارند؛ مثلاً شهوت که نقطة مقابل عفت است و غضب که نقطة مقابل شجاعت است و….. شيخ در تداوم کمال خود، فروعي را بر اصول چهارگانة فوق ميافزايد، فروعي که در استکمالِ آن اصول مؤثرند چون سخاء، قناعت، صبر، کرم، حلم، عفت، صفح و التجاوز، رحبالباع (سخاوت) کتمان سِر، حکمت و بيان، فطنه، اصالت رأي، حزم، صدق، وفا، دوستي، رحمت، حياء، همت عظيم، حُسن عهد و تواضع٫ سپس شيخ انتصاب تمامي اين صفات را به قواي نفس روشن ميسازد: سخاء و قناعت منتسب به قوة شهوانياند. صبر، حلم، کرم، عفو، صفح، تجاوز، رحبالباع و کتمان سر منتسب به قوة غضبيه هستند. حکمت، بيان، فطنت، اصالت رأي، حزم، صدق، وفا، دوستي، رحمت، حياء، همت عظيم، حُسن عهد و تواضع راجع منتسب به قوة تمييزيه هستند. آنگاه شيخ به تعريف اصطلاحات فوق ميپردازد؛ مثلاً در تعريف عفت ميگويد: و عفت آن است که شخص امساک کند از افتادن به ورطة شهوات محسوس اعم از خوردنيها و نوشيدنيها، نکاحات و آنچه انسان را به تسليم و انقياد در برابر خود ميخواند. بلکه با قدرت آنها را تصرف کند، لکن به رأي و اسباب صحيح (که منظور رعايت شرع است در خوردنيها، نوشيدنيها و…) اما شيخ در رسالة عهد، ضمن بيان کلي همان مطالب رسالة اخلاق و البته گزيدة سخنانش در کتاب النفسشفا به دو معناي بسيار مهم اشاره ميکند: اول توجه به قاعدة اوسط و دوم حذف فاصله و بُعد، ميان وجه فيزيکي و وجه متافيزيکي بدن. در باب قاعدة اوسط کاملاً مشخص است که شيخالرئيس از قاعدة اوسط ارسطويي تأثير پذيرفته زيرا مثلاً در تعريف سخاء ميگويد: سخاوت، نقطة ميانة تبذير و بخل است، يعني آدمي نه بخيل باشد و نه ولخرج و بيمبالات (و السخاء وسط بين البخل و التبذير) و شجاعت امر بين ترسو بودن و بيباکي است (و الشجاعه وسط بين الجبن و التهور) از ديدگاه شيخ، رسيدن به اين مقام واسط، انسان را به اخلاق يعني پيروي از فضائل و دفع رذائل هدايت ميکند: «و کذلک تقدير هذه الفضائل و تحديد کل واحد منها مستفاد من ارباب الملل فالذي يجب على الانسان في ذلک هو تحصيل هذه الفضائل المذکوره و تجنب الرذائل التي بازاءکل واحده منها و ذلک ان اکثر هذه الفضائل هو الوسائط بين الرذائل و الفضيله منها وسط بين الرذيلتين اللتين هما کالافراط و التفريط» (تسع رسالات ص۱۴۳) شيخ علاوه بر تأکيد بر اين حد وسط، از نسبت و تعلّق ميان نفس و بدن يا چنانکه گفتيم حذف فاصله ميان وجه فيزيکي و متافيزيکي انسان و البته نتايج حاصل از آن در علم اخلاق سخن ميگويد. شيخ البته اين معنا را در کتاب النفسشفا باز کرده است. يعني در آن کتاب پس از تقسيم قواي نفس به عالمه و عامله يا همان دو وجه نظري و عملي (و بر سبيل تشابه عقل خواندن آنها) تصريح ميکند همه قواي نفس مطلقاً بايد تحت حاکميت عقل باشند. شيخ تفاوت ميان اخلاق فضيله و رذيله را دقيقاً در تعريف نسبت ميان قواي عامله (قواي تن) و قواي عالمه و در رأس آنها عقل ميداند. از ديدگاه شيخ، اگر عقل، تابع بدن و منفعل از آن باشد، نتيجه قهري آن ظهور اخلاق رذيله است و اگر تن، تابع عقل باشد نتيجهاش اخلاق فضيله: «و او (عقل) از قواي بدني منفعل نشود و بايد در انسان متبوع و مطاع اين قوه باشد نه قواي بدن، مبادا هيأتهايي که از امور طبيعي مستفاد است در آن حاصل شود و اين هيأتهاست که اخلاق رذيله ناميده ميشود و بايد هيچگاه اين قوه (عقل) از بدن منفعل نشود و اوامر تن را پيروي نکند و اين قوه بايد که بر بدن تسلط داشته باشد تا شخص بتواند داراي اخلاق فضيله شود» (ترجمه کتاب النفسشفا، اکبر داناسرشت ص۴۱). شيخ اين معنا را در رسالة عهد چنين تکرار کرده است: «و الخلق هيئة تحدث للنفس الناطقه من جهه انقيادها للبدن و غير انقيادها له فان العلاقه التي بين النفس و البدن توجب بينهما فعلا و انفعالا فالبدن بالقوى البدنيه يقتضي امورا و النفس بالقوه العقليه تقتضي امورا مضاده لکثير منها فتاره تحمل النفس على البدن فتقهره و تاره يسلم البدن فيمضي في فعله» (تسع رسالات ص ۱۴۳) شيخ مطلقاً نفس را داراي دو وجه و رو ميداند: وجهي رو به سوي عقل و وجهي رو به سوي تن. نفس به دليل استعداد ذاتي ممکن است ميل اين کند، ممکن است ميل آن. فضيلت و رذيلت اخلاقي دقيقاً از اين تمايل حاصل ميشود. مهم اينکه نفس، به هر دو جنبه تعلّق دارد و البته توجّه به بدن اگر به تبعيت از حضرت عقل باشد مُوجد علومِ عمليه چون سياست است و قطعاً بسيار نافع٫ اما اگر توجه نفس به تن، در غيبت عقل باشد قطعاً عامل گرايش به انجام اعمال شرير در انسان خواهد بود: «پس براي نفس ما دو وجه است يکي به سوي تن و واجب است که با اين وجه هيچ اثري از جنس مقتضيات تن را قبول نکند و ديگري به مبادي عاليه و واجب است که با اين وجه از آنها دائمالقبول و دائمالتأثر باشد. اخلاق از جهت وجه سفلي و توجه به تن پيدا ميشود و علوم از جهت وجه علوي» (همان) شيخ مايل است نفس تمايل به نيروي مافوق عقل کند تا بدينوسيله به تعبير مولانا ناظرصورتهايي شود برون از آب و خاک: آينه دل چون شود صافي و پاک نقشها بيني برون از آب و خاک هم ببيني نقش و هم نقاش را فرش دولت را و هم فراش را چون خليل آمد خيال يار من صورتش بت معني او بتشکن (مثنوي دفتر دوم، بخش اول) اما در رسالة عهد، شيخالرئيس هم دامنه بحث اوسط و هم بحث تعلّق ميان نفس و بدن را به حوزة پزشکي ميکشاند. شيخ چنانکه ميدانيم بنا به تعريفي که از علم طب در ابتداي قانون ارائه ميدهد، اين علم را اول و بالذات متکفل حفظ صحت بدن ميداند و نه لزوماً درمان آن: أقول إن الطب علم يتعرف منه أحوال بدن الإنسان من جهة ما يصح ويزول عن الصحه، ليحفظ الصحه حاصله، ويستردها زائله» (القانون فيالطب ج۱ص۲۱). شيخ در رسالة عهد ميگويد: امور اخلاقي در نفس همچون احوال آن در بدن است. از ديدگاه شيخ، سلامتي و صحت اگر در تن هست بايد حفظ شود و اگر نيست سزاوار است کسب شود: و الحال في ذلک کالحال في الأمور البدنيه کالصحة فانها متى کانت حاصله فينبغي ان تحفظ و متى لم تکن حاصله فينبغي ان تکتسب» (تسع رسائل ص۱۴۳). شيخ همچنانکه در مسائل اخلاقي توصيه به امور اوسط کرد، اينجا نيز بنا به تعلّق متقابل نفس و تن، راه معالجت تن را توجّه به اعتدال ميداند. به عنوان مثال اگر بر تن حرارتي نشيند که سبب بيماري شود با برودت بايد آن را دفع و بدن را به نقطه اعتدال رساند: «و کما ان الطبيب متى صادف البدن اميل الى الحراره ازال ذلک عنه بالبروده و اذا وجده اميل الى البروده ازال ذلک عنه بالحراره» و سپس بلافاصله نسبت اين معنا را با ضرورت تعادل در نفس بيان ميکند: «کذلک متى صادفنا انفسنا قد مالت الى الذي من جهة النقصان جذبناها الى الذي من جهة الزياده و متى صادفناها قد مالت الى التي من جهة الزياده جذبناها الى التي من جهة النقصان الى ان نوقفها على التوسط بحسب تجديدنا الوسط و الوجه في ذلک ان نعودها الافعال الکائنه عن ضد الذي صادفناها عليه» (همان) از ديدگاه شيخ، اخلاق نفساني نسبت تام و تمام با اخلاق جسماني دارد؛ دقيقاً از اين رو که به تعبير شيخ افعال نفوس انساني الزاماً متعلّق و مختص امور معقول نيست، بلکه براي رسيدن به سعادت، نياز مشارکت بدن نيز هست. بدين معنا که اگر مثلاً در مساله عدالت، حد وسط مهم است و آن اين است که نفس ميان احوال اخلاقي متضاد، ميانه آنها را برگزيند در مسائل مربوط به تمايلات جسماني نيز دقيقاً چنين کند. به عنوان مثال در آنچه به شدت بدان تمايل دارد و آنچه به شدت از آن ميگريزد، جمع کند، از ديدگاه شيخ به دليل نسبت و علاقه ميان نفس و بدن فعل و انفعالاتي در ميان آن دو متقابلاً موجود است. نفس که اقتضاي امور عقلي دارد و بدن که امور بدني هر کدام براي خود جايگاهي دارند. مخلص کلام اينکه شيخ در حوزة اخلاق عقل را دائر مدار ميداند. عقل اگر حاکم باشد و غالب، اخلاق انسان رو به فضايل دارد و اگر مغلوب باشد و محکوم رو به زوال و رذائل. آيا پورسيناي دلباخته اميرالمومنين علي (ع) (بنا به شواهد کافي در برخي رسائلش منجمله رسالة معراجيه ـ که در جاي ديگر تفصيلاً بدان پرداختهام) در اين رويکرد خويش متأثر از اين فراز بلند مناجات حضرت اميرالمومنين(ع) نبودهاند؟ إِلَهِي قَلْبِي مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِي مَعْيُوبٌ وَ عَقْلِي مَغْلُوبٌ وَ هَوَايي غَالِبٌ وَ طَاعَتِي قَلِيلٌ وَ مَعْصِيَتِي کَثِيرٌ وَ لِسَانِي مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَيْفَ حِيلَتِي يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ وَ يَا عَلامَ الْغُيُوبِ وَ يَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِي کُلَّهَا بِحُرْمَهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ يَا غَفَّارُ يَا غَفَّارُ يَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.