اثر پاک نشدنی ترامپ بر سیاست خارجی آمریکا
فرارو/ متن پيش رو در فرارو منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست تاثير بلند مدت دونالد ترامپ بر سياست خارجي آمريکا قطعي نيست. اما بحث در مورد آن يک پرسش تاريخي را احيا کرده است: آيا پيامدهاي مهم تاريخي، محصول انتخابهاي بشر است يا نتيجه عوامل ساختاري عمده اقتصادي و سياسي که خارج از کنترل ما هستند؟ جوزف ناي، استاد علوم سياسي دانشگاه هاروارد در پراجکت سينديکيت نوشت: بسياري از ناظران، از رفتار ترامپ در اجلاس اخير گروه ۷ در بياريتس فرانسه انتقاد کردند و آن را بي ملاحظه و مخرب توصيف کردند. برخي ديگر اينطور استدلال ميکنند که خبرگزاريها و کارشناسان بيش از حد به تمسخرها، توييتها و بازيهاي سياسي ترامپ توجه نشان ميدهند. آنها معتقدند در بلند مدت، تاريخ دانان اين رفتارهاي ترامپ را صرفا اشتباهات کوچک در نظر ميگيرند. پرسش اساسيتر اين است که آيا رياست جمهوري ترامپ به عنوان نقطه عطفي در سياست خارجي آمريکا تثبيت ميشود يا تنها يک نقطه ريز در صفحه رادار تاريخ خواهد بود؟ برخي تحليلگران جريان تاريخ را به رودخانهاي پرخروش تشبيه ميکنند که بستر آن را اقليم، بارش، ژئولوژي و توپوگرافي تعيين ميکند نه آنچه که در رودخانه جاري است. اما حتي اگر اينگونه باشد، عوامل انساني را نميتوان به سادگي به مورچههايي تشبيه کرد که با جريان آب پيچ و تاب ميخورند. بشر ، بيشتر شبيه قايقراني در رودخانههاي خروشان (رفتينگ) است که سعي ميکند کنترل را به دست داشته باشد و از برخورد به صخرهها دوري کند، گاهي واژگون ميشود و گاهي در رسيدن به مقصد مطلوب موفق است. درک انتخابها و شکستها در سياست خارجي آمريکا در طول قرن گذشته ميتواند ما را در راه پاسخگويي به پرسشي که امروز در مورد رياست جمهوري ترامپ با آن مواجهيم، مجهز کند. تاثير شرايط و رييس جمهورهاي آمريکا در تاريخ رهبران در هر دوره فکر ميکنند آنها با نيروهاي دگرگون کننده منحصر به فردي سر و کار دارند، اما طبيعت انسان چه نقشي دارد؟ انتخابها ميتوانند مهم باشند، انجام ندادن برخي کارها ميتواند به اندازه انجام دادن بعضي کارها پيامد داشته باشد. عدم نقش آفريني رهبران آمريکا در دهه ۱۹۳۰ کمک کرد جهان به جهنم تبديل شود (آغاز جنگ جهاني دوم با انزواطلبي آمريکا) همان کاري که امتناع رييس جمهورهاي آمريکا از استفاده از سلاح اتمي کرد، زماني که انحصار اين سلاحها را در اختيار داشت. چنين انتخابهاي مهمي را شرايط تعيين کرده يا يک فرد؟ يک قرن به عقب برگرديم. وودرو ويلسون سنت آمريکايي را شکست و نيروهاي آمريکايي را به اروپا فرستاد تا بجنگند. اما چنين اقدامي ممکن بود در دوره هر رهبر ديگري هم صورت بگيرد (مثلا تئودور روزولت). برجستگي اخلاقيات در توجيه اين اقدام و از طرفي اصرار لجوجانه ويسلون براي مشارکت صفر و يکي در "جامعه ملل" تفاوت مهم او با سايرين محسوب ميشود. برخي اخلاقگرايي ويلسون براي بازگشت کامل آمريکا به "انزواطلبي" در دهه ۱۹۳۰ را سرزنش ميکنند. فرانکلين روزولت تا قبل از حمله "پرل هاربر" قادر نبود پاي آمريکا را به جنگ جهاني دوم باز کند. بعد از حمله ژاپن به پايگاه دريايي پرل هاربر، حتي اگر دولت آمريکا دست انزواطلبان محافظه کار هم بود ممکن بود آمريکا وارد جنگ جهاني شود. با اين حال تصوير روزولت از تهديد هيتلر و آمادگي او براي مقابله با اين تهديد، براي مشارکت آمريکا در جنگ در کنار اروپا حياتي بود. بعد از جنگ جهاني دوم ساختار دو قطبي ابرقدرت ها، چارچوب جنگ سرد را ترسيم کرد. اما اگر به جاي هري ترومن، هنري والاس رييس جمهور ميشد، ممکن بود سبک و زمان بندي واکنش آمريکا متفاوت باشد. بعد از انتخابات ۱۹۵۲ رياست جمهوري رابرت تفتِ انزواطلب يا داگلاس مک آرتور ممکن بود تثبيت نسبتا تدريجي "استراتژي مهار ترومن" را خراب کند. جان اف کندي براي جلوگيري از جنگ اتمي در خلال بحران موشکي کوبا قاطع بود و اولين توافق کنترل تسليحات اتمي را امضا کرد. اما ليندن جانسون آمريکا را در باتلاق شکست در جنگ پرهزينه و غيرضروري ويتنام فرو برد. در پايان قرن ۲۰، نيروهاي ساختاري موجب فرسايش شوروي شدند و گورباچف زمانبندي فروپاشي شوروي را سرعت بخشيد. اما ساختار دفاعي و مهارت مذاکره رونالد ريگان و مهارت جرج بوش پدر در مديريت بحرانها، نقش پررنگي در پايان صلح آميز جنگ سرد داشت. تاثير ترامپ در آينده آمريکا و تاريخ به عبارت ديگر رهبران و مهارتشان اهميت دارند. اما به يک معني اين خبر بدي است؛ چرا که اين حقيقت بدان معناست که رفتار ترامپ را به راحتي نميتوان مختومه کرد. چيزي که مهمتر از توييتهاي اوست اقداماتي مثل تضعيف نهادها، اتحادها و قدرت نرم در حوزه جاذبه آمريکا است که نظرسنجيها نشان ميدهد در دوره ترامپ افت کرده است. در ۷۰ سال اخير او اولين رييس جمهوري است که از نظم بين المللي ليبرالي، که خود آمريکا بعد از جنگ جهاني دوم ايجاد کرد، روي گردانده است. ژنرال جيمز متيس که از وزرات دفاع ترامپ استعفا داد، اخيرا از غفلت رييس جمهور از متحدين ابراز تاسف کرد. روساي جمهور نياز دارند از قدرت سخت و نرم طوري استفاده کنند که مکمل هم باشند نه در مقابل هم. مهارتهاي ماکياوليستي و چندوجهي ضروري هستند اما ضرورتهاي ديگري هم وجود دارد: هوش هيجاني مهارت خودآگاهي و خودکنترلي به وجود ميآورد. هوش زمينهاي رهبران را قادر ميسازد محيط در حال تحول را درک کنند، روي روندهاي موجود سرمايه گذاري کنند و بر اساس اينها، مهارتهاي ديگر را به کار گيرند. هوش هيجاني و هوش زمينهاي نقطه قوت ترامپ نيستند. گوتام موکوندا، نظريه پرداز رهبري ميگويد رهبراني که با دقت از فرآيندهاي سياسي مستقر عبور کرده اند تمايل دارند قابل پيش بيني باشند. جرج بوش پدر مثال خوبي براي اين مساله است. افراد ديگر از فيلتر گذر نکرده اند و نحوه عملکردشان در قدرت بسيار متفاوت است. آبراهام لينکولن نسبتا يک کانديداي از فيلتر عبور نکرده بود ولي يکي از بهترين روساي جمهور آمريکا از کار درآمد. ترامپ که قبل از پيروزي در انتخابات مقام رسمي نداشت و با پيش زمينه معامله املاک در نيويورک و برنامه "تلوزيون واقعنما" وارد سياست شد، اثبات کرده در مديريت رسانه مدرن، سرپيچي از عقل سليم و خلاقيت مخرب مهارت خارق العادهاي دارد. در حالي که برخي معتقدند اين روش نتايج مثبتي مثلا در مقابله با چين دارد، اما ديگران در شک و ترديد باقي مانده اند. نقش ترامپ در تاريخ ممکن است به اين بستگي داشته باشد که آيا دوباره رييس جمهور ميشود يا خير. اگر او به جاي چهار سال هشت سال در قدرت بماند احتمال بيشتري وجود دارد که نهادها، اعتماد و قدرت نرم فرسوده شوند. اما در هر صورت جانشين ترامپ با يک دنياي دگرگون شده مواجه خواهد بود، بخشي از اين تغييرات ناشي از تاثير سياستهاي ترامپ است و بخش ديگر به خاطر تغييرات قدرت ساختاري مهم در سياست جهان خواهد بود. تغييرات سياست جهان هم از غرب به شرق (يعني ظهور آسيا) و از بازيگران دولتي به بازيگران غيردولتي (که با فضاي مجازي و هوش مصنوعي قدرت گرفته است) در حال تغيير است. همانطور که کارل ماکس گوشزد ميکرد «اين ماييم که تاريخ را ميسازيم، اما نه تحت شرايطي که خودمان انتخاب کرده باشيم» سياست خارجي آمريکايي بعد از ترامپ يک پرسش بي پاسخ باقي ميماند.