2019-09-17T16:10:00+04:30
(۱۶:۱۰) ۱۳۹۸/۰۶/۲۶
صبح نو
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!
http://akhr.ir/5652756
صبح نو/ متن پيش رو در صبح نو منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
26 شهريور 1371 در رستوراني به نام ميکونوس چند نفر از سران ارشد حزب دموکرات کردستان مورد سوءقصد قرار گرفته و کشته شدند. از آنجا که اين افراد در زمره مخالفان سياسي دولت جمهوري اسلامي بودند، مطبوعات و اپوزيسيون خارجنشين به سرعت انگشت اتهام را به سوي ايران گرفتند؛ مضاف بر اينکه يک ايراني به نام کاظم دارابي هم به جرم دخالت در اين ماجرا دستگير شده بود. در خلال ماجراي ميکونوس؛ کتابها، مقالات و حتي رسالههاي دکتري در اينباره نوشته شد که عمدتا سوگيري ضدايراني داشت ولي خبري از روايت متقابلي وجود نداشت. 11 سال پس از آزادي کاظم دارابي بالاخره يک روايت از اين ماجرا که متفاوت از روايتهاي غربي بود، منتشر شد. کتاب «نقاشي قهوهخانه» که شامل خاطرات دارابي بود که در اينباره رونمايي شد و بهعنوان اولين روايت ايراني از يک بحران رخداده در جمهوري اسلامي در صدر اخبار قرار گرفته و تحليلهاي زيادي درباره اين کتاب صورت گرفت. سايتهاي فارسيزبان مقالات و گزارشهاي زيادي درباره و عليه اين کتاب منتشر کردند که نشان از اهميت انتشار اين کتاب ميدهد. در سالروز اين واقعه با محسن کاظمي، نويسنده کتاب که يک دهه از عمرش را روي اين کتاب صرف کرده است، گفتوگويي کردهايم که از نظر ميگذرد.
مواجهه اوليه شما با ماجراي ميکونوس چطور بود و اصلاً وقتي آن ماجرا اتفاق افتاد، چه درکي از آن داشتيد؟
وقتي ماجراي ميکونوس اتفاق افتاد، چند ماهي بود که از دانشگاه علامه طباطبايي فارغالتحصيل شده و همکاري نيمبندي با دفتر ادبيات انقلاب اسلامي را شروع کرده بودم. من هم مثل هر ايراني در معرض اخبار ناخوشايند آن قرار گرفتم؛ اينکه در يک اقدامي تروريستي چند نفر از حزب دموکرات کردستان ايران در برلين کشته شدند. خب من کاري به وابستگي حزبي و سياسي کشتهشدگان نداشتم اما اين ماجرا برايم جاي تأسف داشت.
هيچوقت فکر نميکردم روزي فرابرسد که روي اين موضوع کار کنم، چرا که ذهنيت مثبتي روي اين واقعه نداشتم. دائم هم از رسانههاي غربي ميشنيديم که ميکونوس کار تروريستهاي ايراني بوده است. سال 71 بود که حکم دادگاه ميکونوس صادر شد و چيزي که خيلي قوي در ذهن مردم از ماجراي ميکونوس مانده، فراخواندن سفراي کشورهاي غربي از ايران بود. در اين غائله مقامات تراز اول مملکت نيز به دست داشتن در تروريسم دولتي متهم شده بودند. به اين ترتيب ميکونوس تبديل به يکي از مهمترين بحرانهاي خارجي ايران شد. بهنظر من اهميت ماجراي ميکونوس حتي از ماجراي سلمان رشدي هم بالاتر است؛ بهدليل اينکه اين مسأله همچنان دست در گريبان روابط ايران و غرب دارد و ما شاهديم که همچنان رهبري در سخنرانيهايشان براي غيرقابل اعتماد بودن غربيها در روابط بينالملل از اين واقعه گواه ميگيرند؛ بنابراين تمام آنچه درباره ميکونوس شنيده يا خوانده بودم، برايم ناخوشايند بود.
چه شد که به سمت پژوهش روي اين مساله رفتيد؟
سال 1386 من پس از انتشار کتاب نوشتم تا بماند (روزنوشتهاي آيتالله جمي) در بازه فترت بودم، که استادم، آقاي بهبودي به من پيشنهاد اين کار را دادند. از من درباره واقعه ميکونوس پرسيدند، گفتم همان ماجرايي است که به قتل سران کرد انجاميد؛ گفتند آن کسي که در برلين زندان بوده، الان در ايران است و ميخواهد خاطراتش را شما بنويسيد. بلادرنگ گفتم اين کار را نميکنم.
چرا؟
بهدليل ذهنيتي که داشتم. گفتند اينطور که نميشود، چند روز فکر کن بعد جواب بده. بعد از چند روز همچنان بر نظر خود بودم و گفتم انجام نميدهم. گفتند ما اصرار داريم و ميخواهيم که اين کار را شما انجام دهيد، چون قضاياي آن پيچيده است. خب در ذهن من بود که نبايد زير بار اين مسأله پيچيده بروم، با خود ميانديشيدم من که نبايد توجيهگر عمل زشت ديگران باشم و جادهصافکن آنها بشوم، نه! نبايد چنين ردي از من در تاريخ بر جاي بماند! باز جواب منفي دادم.
آقاي بهبودي به من تلنگري زد که پيشداوري مکن، برو ابتدا کمي تحقيق کن، بعد بيا جواب بده. بعد از تحقيق اوليه ديدم روايتهاي موجود، فقط روايت رسانههاي غربي و اپوزيسيون است و کارهاي ما در حد شعار بوده است و هيچ کار مستقل و مستندي بيرون ندادهايم، و روايت اين آدم (دارابي) به عنوان متهم اصلي ماجرا هيچ کجا ديده نشده است. براي پذيرش اين کار دو شرط گذاشتم؛ يکي اينکه در هر زمان و مرحله از پژوهش به نتيجهاي رسيدم که ذهنيت پيشساخته مرا تقويت يا اثبات ميکرد، آن را متوقف کنم و دوم اينکه روند پژوهش و توليد اين کتاب چراغخاموش پيش برود. بواقع اگر به اين نتيجه ميرسيدم که اين جنايت از سوي نظام ايران سيستمي برنامهريزي و سازماندهيشده بوده و دست اين آدم به خون آلوده است، کارم را متوقف ميکردم تا تبرئهکننده گناه ديگران نباشم؛ اما چرا چراغخاموش؟! اين موضوع به شدت سياسي بود و ميتوانست ملاحظات فراواني داشته باشد. در همان تحقيق مقدماتي دريافته بودم که آتش حملات اپوزيسيون همچنان داغ است و من نميخواستم با علني کردن اين پروژه خود را در فرسايش رسانهاي با آنان قرار دهم. چنين امري ميتوانست مرا از حاق واقعه دور کند؛ نيز محتمل بود که در درون هم با ملاحظات نهادها، وزارتخانهها و افرادي مواجه شوم که اسمشان در ماجراي ميکونوس در ميان بود، پس سکوت و خاموشي پيشه کردم. اين امر گرچه ميدان تحقيق مرا محدود کرد، اما مزاياي پرهيز از ملاحظهپذيري را برايم داشت و تحقيق را از شائبه خطدهي ديگران و تأثيرپذيري کانونهاي قدرت دور ميکرد و متهم به روايت يکسويه نميشدم.
اين سوال هست که آقاي دارابي چرا شما را براي نوشتن خاطراتشان انتخاب کردند؟
وقتي آقاي دارابي بعد از سه سال و نيم دادگاه فرسايشي ميکونوس به حبس ابد محکوم شد، کمي شرايط زندان برايش تسهيل گرديد و توانست از امکاناتي بهرهمند شود، بهويژه وقتي از زندان «موابيت» به زندان «تگل» منتقل شد؛ از جمله او ميتوانست به مطالعه کتاب و روزنامه بپردازد. دارابي در سال 2001 آبونه روزنامه کيهان بود که در صفحه دوم آن براي مدتي پاورقي خاطرات يکي از مبارزان انقلاب اسلامي منتشر ميشد. اين خاطرات برايش خيلي جذاب بود و با خواندن آن تصميم ميگيرد روزي خاطرات خود را مثل او منتشر کند. آن فرد مبارز «احمد احمد» بود که من کتاب خاطراتش را در انتشارات سوره مهر منتشر کرده بودم، پس دارابي پس از رهايي از زندان با يک پيشينه ذهني به سراغم در دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ميآيد. او در مصاحبهاي در فرودگاه امام گفته بود که قصد انتشار خاطراتش را دارد. ميپنداشته فرايند چاپ و نشر کتابش چند ماه بيشتر طول نخواهد کشيد؛ اما اين امر پس از
يک دهه تحقق يافت.
بعد از جواب مثبت براي نوشتن کتاب، مواجهه اوليه شما با آقاي دارابي چطور بود؟
در مواجهه اول که دارابي را ديدم، در دلم گفتم کار کارِ خودش است (خنده) و از خداوند کمک خواستم تا حقيقت مطلب بر من روشن شود. به لحاظ ظاهري، نحوه ادبيات، لحن کلام، رفتار و نوع آرايش بسيار به خودش نزديک بود! اما اين قضاوت سطحي و ظاهري بود و بايد در معنا اسرار ديگري را ميجستم.
در جلسات بعد در پي اطلاعات زمينهاي دارابي بودم. ديدم که او پدربزرگش را الگو ميداند، او هم ماجرايي در زمان خودش داشته که جنجالي بوده است (براي اطلاع کتاب را بخوانيد). هر آن بيم توقف پژوهش بود تا اينکه پيشساختههاي ذهني من اصلاح شد و در مسير اصلي قرار گرفت. همين اتفاق که براي من در پژوهش افتاد، ميبينيد براي خواننده هم در خوانش کتاب روي ميدهد، يعني تا حدود يکسوم از خاطرات بر اين نظر است که کار کارِ خود دارابي است، اما بعد روند تغيير ميکند.
شما مخصوصاً اين تعليق را ايجاد کرديد. فصلبندي کتاب اين مسأله را القا ميکند و البته زندگي خود دارابي هم اين مساله را تقويت ميکند.
من بايد از تکنيکهاي خودم استفاده ميکردم تا خواننده پاي کتاب بماند. در اصل به خود خواننده نقش ميدهم، کتاب کتاب احتمالات است و کاملاً نسبيگرا، هيچ چيز قطعي ندارد؛ به عبارتي کتاب کاملاً پستمدرن است و نويسنده سعي کرده خود را از صدور حکم و داوري دور نگه دارد. البته حکمهاي راوي و ديگران آمده است. در واقع هم به خود دارابي و هم به خواننده نقش دادهام. هر دو نقش بازي ميکنند و در اصل دارابي و خواننده کاوشگر هستند و بهدنبال اين تعليقات.
به همين دليل سندها را داخل متن آورديد؟
براي اينکه به خواننده نقش بدهم مجبور به فاصلهگذاري هستم، بايد به طريقي روايت مطلق دارابي را بشکنم تا او تنها بازيگر نباشد. نظرم اين بود که اطلاعات در اختيار خواننده قرار گيرد تا خود به نتيجه و حل احتمالات برسد. اين احتمالات از ويرگولنقطه طرح جلد شروع ميشود تا انتهاي کتاب. از نقطهسرخطي که در دستخط دارابي در ابتداي کتاب ميبينيد، روايت شروع ميشود تا انتهاي خاطره او که با ويرگولنقطه تمام ميشود. صفحهآرا نميدانست اين ويرگولنقطه چيست، آن را زائد ميديد؛ لذا آن را حذف کرد. بعد از توضيح من بود که طراح در همهجاي کتاب آن را بازي داد. حرف من اين است که جمله من و حرف من در اينجا تمام نشده است؛ لذا خواننده وادار ميشود خود به دنبال پايان داستان يا هدف پژوهش برود و فقط برداشت خودش را معتبر بداند. يک کار کاملاً هدفمند انجام دادهام. من براي خودم نظر دارم ولي لزومي ندارد نظر خودم را به خواننده القا کنم.
اينکه از چه موضع و منظري به کتاب بنگريم بسيار اهميت دارد. در قضاوتها و داوريها اگر کتاب خوانده نشود و فقط صرفا نسبت به حادثه و موضوع موضعگيري شود، قطعاً خطا صورت خواهد گرفت. اين کتاب صرفنظر از اينکه نويسنده آن کيست، محل اعتبار است و نميتوانند حکم بدهند چون اين کتاب را محسن کاظمي، پژوهشگر انقلاب اسلامي و حوزه هنري و سوره مهر منتشر کرده، پس يکطرفه است. بايد پيشداوريها مانند ذهنيت اوليه من، کنار بروند و کتاب خوانده شود تا بتوان در آن به نظر و رأيي رسيد.
فکر ميکنم شيوه ارتباطات تسريع شده و اين کتاب در خارج از کشور وجود دارد؟
خيليها ادعا دارند که کتاب را خواندهاند اما سيگنالهايي که در کلام موجود است، نشان ميدهد اين کتاب را نخواندهاند.
شما با منتقدان ديالوگ برقرار نکرديد؟
به نظرم آنها منتظر نيستند که من بگويم شما بياييد مستقيم بحث کرده يا از من انتقاد کنيد. رسانههاي فارسي و غيرفارسي تا به حال متنها و مصاحبههاي زيادي را عليه کتاب منتشر کردهاند. آنها منتظر ما نيستند و کار خود را ميکنند و کاري به اين ندارند که اين کتاب به خواننده چه دستاوردي ميدهد، آنها حرف خود را ميزنند؛ کما اينکه ميگويند دارابي با توجه به اسناد محکم و متقن، محکوم و مجرم شناخته شده است. حرف من هم اين است که من نيز براساس همان اسناد سيستم قضايي، پليسي و اطلاعاتي آلمان و نوشتههاي اپوزيسيون اين کتاب را نوشتهام.
در نهايت آخر کتاب به قطعيت نميرسيم که آقاي دارابي اين کار را کرده و خودش هم انکار ميکند. البته آگاهي و اطلاعات ما درباره مسائل متعدد از جمله سيستم قضايي و زندان يک کشور بعد از خواندن اين کتاب بسيار افزايش مييابد.
فکر ميکنم خيلي از وقايع تاريخي وجود دارند که روزي براي آنها نظر قطعي صادر، اما بعد از گذشت مدتي آن قطعيت فروريخته است. بر اين نظرم ما با اين کار در تاريخ خيلي از ديگران جلوتر هستيم. من خواننده را به نقطه و منزلي نرساندم که بعداً زير پايش را خالي کنم. ميتوانستم خواننده را طوري جلو ببرم که به يک قطعيتي برسانم ولي به خوانندهام وفادار بودم. طوري او را همراهي کردهام که نسبي بودن اين واقعه و وقايع مشابه را دريابد و بداند که نميتواند حکم قطعي بدهد، حتي روي آدمها هم اينطور است؛ نظر قطعي و حتمي ـ شناختيـ روي آنها وجود ندارد. اين کتاب از اين حيث چند قدم جلوتر است و علت آن به تجربه من در ربع قرن کار پژوهشي برميگردد. من در اين کار تمام تجربياتم را به کار بستهام.
اين کتاب فارغ از تاريخ شفاهي يک کتاب آموزشي است؟
کاملاً درست است. کتاب حالت بينرشتهاي و نقاط قوتي دارد و انسانشناسان و روانشناسان ميتوانند درباره وضعيت آقاي دارابي تحقيق کنند.
در حال حاضر ميتوانم شيوه تدوين اين کتاب را يکترم در دانشگاه تدريس کنم، به حدي که اين کتاب پيچيده است! پيچيدگيهاي فرايند تحقيق و تدوين باعث ميشود خواننده راحت کتاب را بخواند. من بايد اين پيچيدگي را تحمل کنم تا بتوانم کار درستي انجام دهم. کتاب ماهيت سياسي، تاريخي و حقوقي دارد و به تبع اين ماهيتها سه زبان دارد؛ زبان تاريخ خشک و کسالتآور، زبان سياسي، زبان تزوير و دروغ و زبان حقوقي که فارغ از ترجمه سخت و ثقيل است. آنوقت اين زبان اگر آلماني باشد، سختتر است. ما تمامي اينها را کنار هم تراز کرديم که خواننده خسته نشود. اينجاست که زبان ادبي کار اين مسائل را در تراز يکديگر قرار ميدهد.
کتاب نقاشي قهوهخانه از اين رو منحصر به فرد است که يک اتفاقي در دنيا افتاده و آن را گردن ما انداختهاند و ما درباره آن سکوت ميکنيم؛ مثل ماجراي ميکونوس. ما هيچگاه روايت خودمان را نگفتيم ولي کتاب اين خط را شکسته و اين مهم است؟
بسيار مهم است. من ديدم هر چه روايت از اين مسأله وجود دارد، روايت دنياي غرب، رسانهها و اپوزيسيون است. زماني که ما درباره اين مسائل سکوت کنيم مصداق اين است که اين اتهام را قبول داريم. اين کتاب در اين ماجرا ساختارشکني کرد و ما هم جسارت کرديم و پاي اين کار آمديم؛ و اگر آن روز قبول نميکردم، پشيمان ميشدم؛ البته همه اين سالها هميشه نگران سرنوشت کتابم بودم که آيا منتشر ميشود يا نميشود. مصاحبههاي کتاب که تمام شد دستم آمد چه مدلي آن را طراحي کنم و از همان ابتدا اين نگراني در من شعلهور بود که کاري که انجام ميدهم، منتشر ميشود يا نه. نيز همواره اين دغدغه را داشته و دارم که جامعه عملکرد پژوهشي مرا در تاريخ چطور ارزيابي خواهد کرد: خدمت يا خيانت! خود ايمان دارم که تلاشم در مسير حقجويي بوده است و البته معترفم از اشتباه و خطا بري نيستم. طبيعي است که من هم حسب کار اشتباهاتي مرتکب شوم، اما اين اشتباهات نيتمندانه نيست، بلکه يا از سر جهل است يا نبود لوازم و امکانات تحقيق. برايم مهم حرکت است؛ توقف و سکون، پژمردگي و مرگ در پي خواهد داشت.
گاهي بدانديشيها و بدسگاليها در حق خادمي، باعث ميشود جامعهاي از خدمتي محروم شود؛ نيز گاهي تزوير و ريا موجب ميشود خيانتي خدمت جلوه کند. از اين روست که گام بر برخي صحنهها نميگذارم. براي مثال بدانديشي سازماني و بنيادي که خود را متولي حفظ آثار و تاريخنگاري جنگ ميداند و خود را سنجه و معيار تمامعيار فرض ميکند و با ابلاغ و بخشنامه همگان را موظف به قلمفرسايي و تبعيت از نمط و نظر خود ميداند، باعث شده است تا قاطبهاي از نويسندگان و پژوهشگران چون من خود را از اين ساحت دور نگه دارند. واي که در درازمدت چه آسيبهايي از اين نگاه و سياست خواهيم خورد! آيا با ابلاغ و تاريخنگاري مکلف و دستوري ميتوان حقيقت تاريخ را گفت و بازجست؟ قطعاً خير و آن وقت است که ديگران کار را انجام ميدهند. درچنين وضعي است که کار به سمت دنياي مجازي شيفت ميکند.
به نظر شما چرا خاطرات درست از سفرا و نمايندگان ايران نداريم؟
خاطراتي که درست، جريانساز و تأثيرگذار باشد، نداريم، در حالي که اگر ماموران کشورهاي غربي را ببينيد؛ از جمله کتاب زلماي خليلزاد و پترائوس، همه کتاب دارند و همينطور شخصيتهاي ديگر دنيا کتابهاي خاص خود را دارند.
واکنشهاي داخلي سازمانهايي که شما سراغ آنها نرفتيد بعد از انتشار چه بود؟
مسکوت است.
وجه قابل توجه کتاب چيست؟
من در مقدمه کتاب گفتهام که بسياري از پژوهشها براي کشف مسائل و برخي پژوهشها براي ايجاد سؤال براي مخاطب است. بعد گفتهام که اين پژوهش به دنبال هر دوي اين مسائل است؛ يعني ميخواهم خواننده را به اين مرحله برسانم که اين توانايي را داشته باشد سؤال کند که چرا ميکونوس؟ يا چرا چنين وقايع و حوادثي؟ تاريخ ميگويد جوامعي پيشرفت کردهاند که دو خصلت داشتهاند: اول اينکه جسارت داشتهاند و ماجراجو بودهاند، دوم اينکه پرسشگر بودهاند. من خواننده را به عرصه شهامت و ماجراجويي کشاندهام. اگر جامعه ما پرسشگر باشد، بسياري از مسائل حل ميشود. هر کسي بعد از خواندن اين کتاب به اين نتيجه ميرسد که چرا اين اتفاق خشونتآميز رخ داده است در حالي که راهحلهاي ديگري براي حل مسأله وجود دارد.
کتاب از چند جنبه قابل اعتنا است؛ يکي خود موضوع ميکونوس قابل اعتناست که ذهنهاي پرسشگر بهدنبال يافتن پاسخ آن ميروند. دوم اينکه خوانندگان محسن کاظمي حساس هستند که اين کار چيست و آيا در تراز کارهاي قبلياش هست يا نه. سوم اينکه به لحاظ پژوهش و تاريخ شفاهي از نظر من يک نقطه عطف در کارهاي تاريخي است. در اين اثر تدوين از حالتهاي تکراري و خستهکننده خارج شده است و خواننده را پاي کار کاملاً پژوهشي مينشاند؛ ضمن اينکه رعايت خوانندههاي کمحوصله را دارد تا بتواند حتي از قسمتي از کتاب بگذرد؛ مثلاً حتي به وضوح در بخش استيناف پانوشت زدم که اين بخش را اگر حوصله نداريد، ميتوانيد بگذريد.
سؤال آخر اين است که مسأله، موضع و دغدغه محسن کاظمي در اين کتاب چيست؟
مسأله و حرف اصلي من در اين کتاب صلح، آزادي و جهان بدون خشونت است و در مقدمه کتاب گفتهام سهم من از اين کتاب پاسداشت صلح، آزادي و جهان بدون خشونت است، بالطبع براي پوشش اين مسأله بايد وارد اين فضاي خشونتبار ميشدم تا بتوانم اين مساله را طرح اندازم.
موضوع نويسنده هم محکوم کردن اين اتفاق است؟
موضع من در يک حوزه انساني قابل طرح بوده و مورد پذيرش همه آحاد انساني است. مسأله ترور فينفسه بسياري از انسانها را اذيت ميکند. جريان اپوزيسيون نميپذيرد ما موضع انساني داشته باشيم و ميخواهند ما موضع غيرانساني داشته باشيم! از اين جنبه ناراحتاند که ميبينند ما هم دغدغه آزادي را داريم و مخالف خشونت هستيم چون هميشه از اين نقطه رخنه و به ما حمله کردهاند ولي الان ميبينند اين موضع انساني ماست. در حالي آنها براي ما موضع تعيين ميکنند که غفلت دارند اسلام دين سلم، بردباري، رأفت و مهرباني است. اگر اين کتاب خشونت را تأييد ميکرد، براي آنها خوشتر بود و خوشحال ميشدند، و الان از اين مسأله ناراحتاند که خشونت در اين کتاب تقبيح شده است.
بازار