همشهري/
متن پيش رو در همشهري منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
فهيمه طباطبايي| مدرسه تا کمر در گِل فرو رفته، البته بعد از 6ماه ديگر اسمش گِل نيست، کوه خاک است که گُله به گُله داخل کلاسها سر به فلک کشيده و آنها را شبيه يک رشته کوه بههمپيوسته کرده است. از دل کوهها جابهجا ميز معلم و کتابخانه و پايه نيمکت دانشآموزان زده بيرون. روي يکي، دو تا کوه هم نقشه جغرافياي خاک گرفته و کتاب درسي نصفونيمه و دفتر ديکته ناتمامي پا در هوا خشک شدهاند. پنجرهها هم رنگ خاک گرفتهاند. از پشت آن ميشود برگهاي تک درخت بيد مدرسه که گل بهشان آويزان است، را ديد. شاخههاي سنگين در باد گرم لرستان بهخود ميپيچد و ميتابد. تختهها ولي هنوز سبزند و رويشان پر است از وعده و وعيدهايي که اين شرکت و فلان گروه امدادرساني و آن سازمان معروف دولتي نوشتهاند و قول بازسازي و آمادهسازي دوباره را دادهاند.
دبستان سر در ندارد اما اهالي ميگويند اسمش شهيد رجايي است. بچهها رد ماشين غريبه ما را ميگيرند و خودشان را ميرسانند. دسته دسته ميآيند و ميايستند توي حياط مخروبهاي که ديوار ندارد و حالا مرغوخروسها در لجنزار وسط آن ميچرخند و به آشغالهايي که آب با خودش آورده، نوک ميزنند. فکر کردهاند از اداره آموزشو پرورش آمدهايم تا کوههاي خاک را از مدرسهشان بيرون بکشيم و ببريم بچسبانيمشان به دل کوههاي زاگرس؛ درست از همان جا که آمدهاند و روستا و مدرسه آنها را به اين روز انداختهاند.
با لهجه غليظ لري حرف ميزنند، يکيشان ميپرسد: «اومدين مدرسهمون رو براي هفته ديگه که اول مهره درست کنين؟» با ما توي رشته کلاسهاي گِلگرفته مدرسهشان ميچرخند و توضيح ميدهند کجا کلاسشان بوده و کجا نيمکتشان و.... همانند باستانشناسهاي قهار که زمين را به حفارها نشان ميدهند تا اثري باارزش را از دل آن بيرون بکشند، به اين نقطه و آن نقطه اشاره ميکنند و منتظرند تا ميز و نيمکتشان را از زير خاک دربياوريم. وقتي ميفهمند از آموزشو پرورش نيستيم، برق خوشحالي از چشمانشان ميپرد و ميروند.
بچهها و غصه بيمدرسه ماندن
روستاي «بابازيد»، دومين روستا در جاده پلدختر به معمولان است؛ درست در حاشيه رودي که محليها به آن ميگويند «کشکان رود». روستا 3 مدرسه داشته، دبستان، راهنمايي و دبيرستان، حالا هم دارد اما تل خاک دلشان را پر کرده و کسي نبوده و نيست که خالياش کند. آسيه کرمپور، مادر 2 تا از بچهها که خانهاش کنار مدرسه است، ميگويد: « 2 تا مدرسه راهنمايي و دبيرستان قديمي هستن، اما دبستان رو 6سال پيش ساختن، 2ماه بعد از سيل يه بار اومدن هر 3 تا مدرسه رو ديدن، هفته بعدشم کاميون آوردن يه مشت آهن و چيزاي به دردنخور از داخلش کشيدن بيرون و بردن، ديگه هم نيومدن. هر 3تا مدرسه 120تا دانشآموز داشت، حتي از روستاهاي اطراف هم واسه راهنمايي و دبيرستان مياومدن، اما حالا يه مدرسه هم نداريم.»
بچهها رفتند کنار کشکان که پرآب ولي بيصدا به سمت پاييندست ميرود؛ اما سه چهارتاشان همچنان زل زدهاند به ما، شايد بهدنبال معجزه. در چشمهايشان اميد و نا اميدي و انتظار با هم رخنه کرده. به حرفهاي آسيه خانم گوش ميدهند: «گفتن اين مدرسهها ديگه فايده نداره چون کنار روده، ولي خب وسط روستا هم نيومدن مدرسه بسازن. حتي يه زمين مشخص نکردن که چهار تا آهن بريزن و يه پي بزنن که حداقل دل بچههامون خوش بشه که امسال که نه، سال ديگه مدرسه دارن. خودمون خونه عالم روستا رو تميز کرديم، فرشش رو شستيم که لااقل اول مهر معلم بياد اينجا کارش رو شروع کنه تا بچهها بيشتر از اين از درس و مشق عقب نمونن. درسهاي پارسالشونم نصفه موند.»
الناز خواهر يکي از بچهها که از وسط حرفها رسيده، کانکس بالاي روستا را نشانمان ميدهد. « فقط همين کانکس رو 4-3 روز پيش آوردن و گذاشتن اونجا؛ کانکس خالي، نه نيمکت داره، نه تخته داره، نه بخاري داره و نه هيچچيز ديگه. گفتن اونجا مدرسه هر 3 پايه راهنماييه. شما بگو ميشه؟ اصلا معلم چطوري ميتونه درس بده؟هي اعلام ميکنين امسال هم بارون زياده چرا يه بخاري نياوردين بذارين؟»
شيرواني دبستان شهيد رجايي افتاده حاشيه کشکانرود، حالا بچهها نشستهاند رويش و به رودخانه نگاه ميکنند. از شيطنت و بازي خبري نيست، گهگاهي فقط سنگريزهاي پرت ميکنند در دل رود. «بچههامون از غصه بيمدرسهاي، از غصه اينکه همه روستا پر از خاک و کثافته و خيلي از دوستاشون رفتن پلدختر و معمولان و ديگه بر نميگردن، حالشون بده. روحيه همهشون ضعيف شده، خيليهاشون بازي نميکنن و بچگي يادشون رفته، بعضيهاشون هم از يازدهم فروردين که سيل اومد زبونشون گرفته و کم حرف شدن.»
2 کانکس به جاي مدرسههاي 2 روستا
کمي پايينتر از روستاي بابازيد، آن سمت جاده، روستاي «خرسدر » قرار دارد که سيل يازدهم فروردين آن را کاملا شسته و برده. هيچ اثري از روستا جز يک تابلوي خاکي نيست. آنها که دستشان به دهانشان ميرسيده، از روستاي آبا و اجدادي دل کنده و به پلدختر يا معمولان رفتهاند. حالا فقط 21خانوار ماندهاند که در چادرهاي هلال احمر، کنار خانههاي نيمهتمامي که خودشان مشغول ساختنش هستند، زندگي ميکنند. ابوالفضل 12سال دارد. امسال ميرود ششم ابتدايي. کنار دست پدرش مشغول بنايي است، از او آدرس مدرسه را که ميپرسم، با دستش تنها ساختمان مخروبه حاشيه کشکان رود را نشانم ميدهد. « همون جاست، سيل توش رو پر از گل کرده.» با هم از درهاي که بين روستا و کشکان رود درست شده، پايين ميرويم. همانجايي که قبلا خانههاي روستاي خرسدر بوده و حالا ديگر هيچ اثري از آن نيست. از ديوار مدرسه زباله و تنه بزرگ درختهاي از ريشه جدا شده آويزان است. ابوالفضل ميدود توي مدرسه کوچک که هر 3کلاساش شکم بزرگي از شن و ماسه درآوردهاند. « اينجا کلاس اول و دوم بود، بغلياش سوم و چهارم، اينم کلاس ما پنجميها و ششميها. اينجا هم ميز من و دوستم يزدان بود. قرار گذاشته بوديم امسال که رفتيم ششم، دوتايي بريم اون ميز جلو، نزديک معلم بشينيم...» ابوالفضل با ترس از سيل تعريف ميکند، از آن روزي که آب يزدان را داشت ميبرد و يکي از اهالي که روي پشت بام ايستاده بود، دستش را گرفته و نجاتش داده « بعد سيل دو هفته، دو، سه تامون ميرفتيم مدرسه روستاي کناري که خراب نشده بود، اما بچهها نميذاشتن توي کلاسها بشينيم، ميگفتن نياين. اينجا مدرسه ماست. خانوم شما ميدوني مدرسه ما رو کي ميسازن؟ ميشه از رئيس آموزش و پرورش بپرسين؟»
مادر ابوالفضل با يک پارچ پلاستيکي قرمز بزرگ آب يخ ميآيد در مدرسه. ميگويد کل روستا را جابهجا کردند و بردهاند بالادست کشکان که از رودخانه دور باشند و همه ساختمانهاي مخروبه قديمي که در حريم رودخانه تخريب شده بود، را با لودر کامل تخريب کردند به جز همين ساختمان مدرسه. « تکليف زمين همه اهالي رو روشن کردن ولي اصلا نگفتن مدرسه جديد کجا قراره ساخته بشه. فقط هفته پيش يه کانکس آوردن گذاشتن روستاي تازه آباد که بالا دست ماست، درش رو هم قفل زدن. بچههامون تو مدرسه قديمي هم اذيت ميشدن و از سرما دستشون يخ ميزد، چه برسه توي کانکس که آهنه و زود سرد ميشه.»
به تازهآباد که ميرسيم، عصر شده و اهالي دم در خانههايشان نشستهاند، چند مرد هم زير سايه کانکسي که ابوالفضل ميگويد مدرسه جديد است، دور هم ايستاده و مشغول صحبتاند. 2 کانکس کنار هم قرار دارد که توي يکيشان خالي خالي است و آن يکي چند ميز و نيمکت نو، اما خاک گرفته روي هم شلخته ريخته شده و رفتهاند. سليمه مادربزرگ فاطمه که فکر کرده ما نيکوکار هستيم، آمده پيشوازمان.ميگويد که صبح معلم آمد يک قفل به در کانکس زد و رفت. « خانوم براي بچههامون کيف و دفتر و مداد نياوردين؟ معلمشون گفته قراره يه خانم خيري بياد براشون اين وسيلهها رو بياره، شما نيستين؟» بچهها چشمشان بهدست ما خشک شده و دورو برمان ميچرخند، ابوالفضل که به آنها ميگويد خبرنگاريم، هر6تايشان ميروند. يکي از مردها ميگويد که همين کانکس هم به زور پيگيري اهالي آوردن و گذاشتن اينجا. « رفتيم پلدختر، گفتيم تکليف مدرسه بچههاي ما چي شد؟ 15روز بيشتر به مدرسه نمونده و شما هيچ کاري نکردين. ديروز عصر اينو آوردن و انداختنش اينجا و چارتا ميز و صندلي ريختن توش و رفتن. مسئولان حاضرن دو روز، فقط دو روز بچه هاشون رو بفرستن همچين جايي؟»
بارون! تو قشنگي ولي...
2 لودر کوچک و بزرگ در حياط مدرسه قديمي شهيد کلانتري «چممهر» مشغول خاکبردارياند. ميز و نيمکتهاي گِلگرفته را کپه کردهاند در حياط مدرسه بغلي؛ يعني مدرسه شهداي چممهر که هفته پيش کليپش در فضاي مجازي پخش شد. همان مدرسه که دانشآموزانش از رئيسجمهور خواسته بودند زنگ مهر امسال را آنجا کنار آنها و در مدرسه مخروبهشان بهصدا در بياورد. سيل کلاسها را پر از شن و ماسه و سنگهاي ريز و درشت کف رودخانه کرده، زمين به سقف رسيده و پنجرهها، آهن دورشان زنگ زده، روي شيشههاي خاکياش عنکبوت، هزار پا و جک و جانورهاي ديگر راه ميروند. اگر نبود پرچم ايران روي بام و چند شعار تربيتي روي ديوار بيروني، نميشد فهميد که اينجا مدرسه است. رضا شاهمرادي، رئيس آموزشوپرورش پلدختر ميان حياط 2مدرسه در رفت وآمد است و مدام به راننده لودر و مسئول نظافت مدرسه و چند کارگر ديگر دستور ميدهد سريعتر کار کنند. کليپ اينترنتي، اگرچه نتوانسته رئيسجمهور را به چممهر بکشاند اما حداقل باعث شده مسئول آموزشوپرورش شهرستان بيايد و از نزديک، کار آمادهسازي مدرسه اين روستا را پيگيري کند. عصباني است و ميگويد: مدرسه شهداي چممهر 8سال است خالي افتاده و حکم تخريبش را دارند و فيلمي که منتشر شد دروغ است. ميگويد: مدرسه بغل يعني همان شهيد کلانتري تا هفته آينده درست ميشود و نيازي به پخش اين کليپ و درخواست از رئيسجمهور نبود. خانم نظافتچي مدرسه با دو دخترش افتادهاند به جان کلاسهاي خالي مدرسه متوسطه اول شهيد کلانتري و تلاش ميکنند با جارو گردوغبارشان را تميز کنند. چند کارگر هم انتهاي راهروي مدرسه باعجله مشغول درست کردن سيماناند براي کف يکي از کلاسها که انگار نشست کرده. اينجا هم نه ميزي در کلاسها هست و نه نيمکتي و کتابخانهاي. همه اتاقها خالياند و خاکآلود در گردوغباري که لودرها پس ميفرستند داخل ساختمان مدرسه، غرق شدهاند.
چممهر جزو آخرين روستاهاي حاشيه کشکانرود است، روستايي که سيل فروردين همه آن را تخريب کرد. مدرسه ابتدايي روستا را که ابتداي چممهر بوده کلا آب برده، مدرسه شهداي چممهر هم بهگفته شاهمرادي، رئيس آموزشوپرورش پلدختر، تخريبي است. ميماند مدرسه شهيد کلانتري و خليل طهماسبي که وسط روستاست. مدارس کوچکي که به گفته شاهمرادي، 56دانشآموز ابتدايي و 32دانشآموز متوسطه اول بايد در آن درس بخوانند. او که آفتاب داغ کلافهاش کرده و تنهايي بين اين حجم کار انباشته، اين طرف و آنطرف ميدود، ميگويد: براي جبران مدرسه ابتدايي تخريبشده ميخواهيم نوبت دوم مدرسه شهيدکلانتري را هم به تعدادي از بچههاي ابتدايي بالادست روستا اختصاص دهيم. او چندبار تأکيد ميکند که مدرسه طهماسبي که در وسط روستاست، آماده شده و اين يکي مدرسه هم تا دوشنبه آماده ميشود.
با پژمان که کلاس دوم ابتدايي است و پدرش، به سمت مدرسه طهماسبي - که رئيس آموزش و پرورش پلدختر تأکيد دارد حتما آن را ببينيم - ميرويم. پژمان جلوتر از ما ميدود توي کوچه بلند و باريکي که به مدرسه ميرسد، فاضلاب چند خانه روستا، کل کوچه را گرفته و بوي تعفناش همهجا را برداشته، پژمان خودش را باريک ميکند تا پايش توي گندآب نرود. در مدرسه بسته است و شخصي که از پلدختر به سفارش شاهمرادي کليد آورده، در را باز ميکند. حياط و ساختمان مدرسه تميز است اما توي کلاسها مثل مدرسههاي ديگري که ديديم خالي خالي است. کليددار ميگويد: قرار است همين روزها از طرف آموزش و پرورش براي مدرسه ميز و نيمکت و تخته بياورند. کلاسها با آن پنجرههاي کوتاه غبارگرفته، اصلا شبيه مدرسههاي ابتدايي رنگارنگ و خوشبر و روي شهري نيست. پژمان دست پدر جوانش را محکم گرفته و همينطور به در و ديوار خالي مدرسه با تعجب نگاه ميکند. «تلويزيون دائم فيلمِ باز شدن مدرسهها و بچههايي که لباس فرم تميز پوشيدن و ميرن مدرسههاي شيک و قشنگ رو نشون ميده. از اين مدرسهها که حياطش زمين چمن داره و ديوار کلاسهايش پر از نقاشي و کار دستيه. ديروز پژمان ميگفت بابا چرا مدرسه ما اينطوري نيست؟ منم دوست دارم از اين عکسا که اول مهر بچهها با روپوش قشنگ تو مدرسهشون ميگيرن، داشته باشم. چي بگم به بچه؟ ايکاش بهجاي اين همه بريز و بپاش تو شهرها، کمي به مدارس بچههاي ما توي روستاها هم ميرسيدن. والا قبل سيل هم مدرسههاي بچه هامون چيزي نداشت، الان که ديگه صد پله بدتر. 6ماه گذشته، تازه اومدن ببينن چه خبره؟»
علي که همکلاسي پژمان است، توي حياط خالي و کوچک مدرسه ميدود. آبخوري مدرسه را نشان ميدهد که شير آب ندارد و از مدرسه بيرون ميزند، به کوچه که ميرسد سر آستينش را ميگيرد روي بيني و دهانش و با احتياط از کنار ديوار ميرود. روي ديوار پشت مدرسه با اسپري بزرگ نوشته «بارون قشنگي ولي...»
ديوارهاي نمآلود و پنجرههاي غبارگرفته
از روستاي زورانتل که نزديک به معمولان است، جز چند خانه نمدار و تعدادي ساختمان ويران لب رود، چيزي باقي نمانده. همه جاي روستا، باغهاي انجيري است که بهخاطر سيل پر از لجن شده و انجيرشان شته زده. تنها ساختوساز روستا، مسجدي است که دهيار و چند کارگر مشغول ديوارکشي آن هستند و 3 خانه که فقط پياش را ريختهاند و بهخاطر مشکلات مالي رهايش کردهاند. مدرسه دونوبته «شهيد خدا مراد عادلي» و «شهيد سردار کرومند» که تا کشکانرود خيلي فاصله دارد، جزو اندک ساختمانهايي است که چون روي بلندي قرار گرفته، سيل آسيب زيادي به آن نرسانده. تنها مدرسهاي که در اين دو روز روستاگرديمان در مناطق سيلزده باز است و بنر کهنه و قديمي تبريک آغاز سال تحصيلي را دم در ورودياش نصب کردهاند. مرد ميانسال داخل مدرسه ميگويد که مدير آنجاست. مدرسه لوازم اوليه مثل ميز و نيمکت و تخته را دارد، اما رنگ و روي کلاسها و راهروي آن، از 6ماه تعطيلي حکايت ميکند. « هنوز 5روز به اول مهر مونده، درستش ميکنيم.» مدير فقط به همين جمله اکتفا ميکند. ساختمان مدرسه قديمي است، روي سردرش نوشته شده: تاسيس1373. از آجرهاي سيل زدهاش بوي نم بيرون ميزند. مادر احمد که امسال سوم ميرود، ميترسد ديوار نم کشيده کلاس بريزد روي سر بچهاش. «سيل کم داغ نگذاشت روي دلمون، ميترسم اين ديوارا خراب شه رو سر بچه هامون. نديدم کسي بياد يه نگاهي به ساختمونش بکنه. نگرانيم بفرستيمشون مدرسه.» احمد دارد امتداد خط گچي را که اوستا بنّا، گرداگرد حياط خانهشان براي ديوارکشي دوباره کشيده، با بيل و کلنگ ميکند. وقتي ميپرسم دوست داري بري مدرسه يا نه؟ يک لبخند تمسخرآميز روي صورتش نقش ميبندد و ميگويد نه.
مهاجرت به اميد کارگري...
«اَفرينه» در مسير پلدختر به معمولان، آخرين روستاست. وارد روستا که ميشويم آبشار زيباي چولهول جلوي چشممان نمايان ميشود. پشت به زاگرس و پر سروصدا از ارتفاع نزديک به 10متر ميريزد داخل رودخانه و به تازهواردها خوشامد ميگويد. هر دو مدرسه افرينه در حاشيه همين رود و نزديک آبشارند. جاده ارتباطي افرينه هنوز کامل بازسازي نشده و پل تاريخياي که روي رود است را آسفالت نکردهاند. ماشينها که رد ميشوند، گردوخاک غليظي از روي آن بلند ميشود.
دبستان روستا باز است، مدير و هر دو معاونش هم آنجا هستند. مدرسه سالم است و بچههاي خود روستا مشغول جابهجا کردن ميز و نيمکتها و تميز کردن کلاسها هستند. اما دبيرستان روستا که فاطمه زهرا(س) نام دارد، هنوز بسته است و امروز (4روز قبل از اول مهر) براي بازسازي ديوار فروريخته پايين آن- که چسبيده به رودخانه است - 2کارگر فرستادهاند. معاون مدرسه ميگويد: بعيد است ديوار به اين زودي درست شود و ممکن است تا هفته دوم مهر هم کار طول بکشد. «تقصير ما نيست. بهمون بودجه ندادن وگرنه ما از اول شهريور هر روز ميايم مدرسه.» او ميگويد خيلي از مردم افرينه آمدهاند پرونده بچههايشان را گرفته و رفتهاند معمولان يا پلدختر. چون کشاورزي و دامداريشان نابود شده و ديگر نميتوانستند در روستا کار کنند. «اينا از شکمسيري نرفتن شهر، از سرفقر و نداري از افرينه رفتن، به اميد کارگري ميرن شهر ولي خيليهاشون چون درآمدشون کم ميشه و هزينههاشون زياد، نميتونن بچه هاشون رو بفرستن مدرسه.» خانم حيدري نگران دانشآموزانش است. او امروز هم پرونده يکي را تحويل داده. «خانوادهها پول لباس بچههاشون رو هم ندارن چه برسه به پول کتاب و دفتر. ما معلما خودمون پول ميذاريم رو هم و هزينه ثبتنام کتاباشون رو ميديم. ولي مگه چقدر حقوقمونه که چيزاي ديگه هم براشون بخريم. فقر واقعا داره به درس و مشق اين بچهها آسيب ميزنه.» معاون مدرسه کنار رودخانه گريهاش ميگيرد. سيل فروردين بدبختي آورده روي بدبختي دانشآموزانش و او نميداند مشکل کداميک از آنها را حل کند. کشکان رود مي خروشد و مي رود که بريزد به کرخه. پسرها و دخترهاي کوچک مدرسه افرينه با آب و تاب زياد از اخبار هواشناسي که چند شب پيش گفته امسال بارشها خيلي بيشتر است، حرف مي زنند و توي چشمهايشان ترس لانه مي کند. پسرهاي کوچک با هم ميز و نيمکت هاي کلاسشان را مرتب مي کنند و دخترها رويشان را دستمال ميکشند. سميرا با عجله رفته از خانه يک دفتر، يک مداد سياه و يک مداد قرمز آورده، مي دهد دست من. « خانوم مي شود اين را بدهيد به يکي از بچه هاي چم مهر، شنيدم آنجا سيل همه وسايل مدرسه شان را خراب کرده است.»
رئيس آموزش و پرورش استان لرستان: مدارس سيلزده را بازسازي ميکنيم
رضا زينيوند، رئيس آموزش و پرورش استان لرستان درباره آخرين وضعيت مدارس مناطق سيلزده اين استان براي همشهري توضيح داد: «130مدرسه ما بهطور کامل تخريب شدهاند، 310مدرسه هم آسيب جدي ديدند و تجهيزات 179مدرسه هم از بين رفته است.» او به روند بازسازي اين مدارس اشاره کرد و گفت: «در همايش خيرين مدرسهساز کل کشور که نهم ارديبهشت امسال برگزار شد، نيکوکاران 214ميليارد تومان براي ساختوساز مدارس کل کشور تعهد کردند که 90ميليارد آن به بازسازي و تجهيز مدارس استان لرستان اختصاص يافت. علاوه بر آن هم 30ميليارد تومان از اعتبارات ملي نوسازي دولت به اين امر اختصاص داد و 57ميليارد تومان هم خود استان براي طرحها و پروژههاي نيمهتمام روي آن گذاشت.» او ادامه داد: «هدف ما اين بود که اگر نتوانيم مدرسهاي را براي ابتداي مهرماه آماده بکنيم حداقل پروژههاي نيمهتمام را به پايان برسانيم. 2 يا 3 پروژه نيمهتمام در پلدختر و معمولان داشتيم که ظرفيت خوبي هم دارند که اعتبار خوبي به آنها اختصاص داديم و تقريبا رو به اتمام هستند.»
زينيوند گفت: « از 310مدرسه آسيبديده تاکنون نزديک به 300مدرسه را تعمير و بازسازي کردهايم که آماده بهرهبرداري هستند. بقيه هم تا پايان شهريور تمام ميشود و تحويل ميدهيم، اما چون اين پروژهها نياز به آزمايش خاک، انعقاد قرارداد و آماده شدن نقشه دارد، زمانبر است. البته با برخي پيمانکاران بعد از سيل قرارداد بستيم که در حال انجام کار هستند و ظرف يکي، دوماه ديگر تحويل ميدهند و برخي هم بيستم شهريور قراردادشان منعقد شده و کارشان را شروع کردهاند.»
بازار