برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

حکومت هیچکس؛ کتابی دربارۀ آنارشیسم

منبع
بروزرسانی
حکومت هیچکس؛ کتابی دربارۀ آنارشیسم
ترجمان/ متن پيش رو در ترجمان منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست نوام چامسکي که از جواني آنارشيست دوآتشه‌اي بود، همواره هر نوع سلسله‌مراتبي را نفي مي‌کرد. چه سلسله‌مراتب در ساختار سياسي، چه در علم يا ديگر جاها. اما وقتي براي دوره‌اي از تدريس به اروپا رفت، دانشجويانش استفادۀ جالبي از عقايدش کردند: آن‌ها به حرف‌هايش گوش نمي‌دادند چون از نظرشان سخنراني کردن شکلي از خشونت سلسله‌مراتبي بود. تاريخ آنارشيسم مملو از چنين شگفتي‌هايي است. کتاب جديد راث کينا کوشيده است تا تاريخي بي‌طرفانه از اين جنبش عظيم فکري ارائه کند. تري ايگلتون، گاردين| اولين بمب‌گذار انتحاري در ادبيات انگليسي يک استاد آنارشيست ديوانه در رمان مأمور مخفي۱ جوزف کنراد است که با جليقۀ انتحاري‌اش دور لندن مي‌چرخد. او که مسحور تصوري از عدم محض است، تنها بايد يک توپک لاستيکي را در جيبش فشار دهد تا اکنون را نيست کند و فضايي براي آينده‌اي اتوپيايي بگشايد. رفقاي سياسي‌اش مشتي از هيپي‌هاي اروپايي شرور هستند که توانسته‌اند ذهن يک پسر جوانِ گرفتار اختلال يادگيري را پُر کنند. خلاصه اين که آنارشيسم به نوعي انگشت‌نماست. حتي راث کينا، در تاريخ همدلانه و به شدت اطلاع‌بخشي که از اين جنبش به رشتۀ تحرير درآورده، بايد اعتراف کند که آنارشيسم هم سهم خودش را از بمب‌گذاران و جانيان دارد. بااين‌حال، او خلاقيت خارق‌العادۀ آن را نيز به تصوير مي‌کشد. آنارشيسم در قرن نوزدهم پديد آمد و زاييدۀ افکار مثلثِ نامقدسِ پير-ژوزف پرودون، سوسياليست اختيارگراي فرانسوي، و دو انقلابي روسي يعني ميخائيل باکونين و پتر کروپوتکين بود. اين جنبش منکر چيزي شد که خود آن را ديدگاه محدود اقتصادي و پرولتاريايي کارل مارکس مي‌دانست. ولي اين دو کيش چيزهاي مشترک زيادي داشتند. هر دو به نزاع طبقاتي، لغو مالکيت خصوصي و برانداختن حکومت معتقد بودند. هر دو نقش حکومت را دفاع از مالکيت خصوصي مي‌دانستند، ديدگاهي که آن را در سيسرو نيز مي‌توانيد ببينيد. مارکس تصور مي‌کرد که درخت دولت در نهايت خشک مي‌شود، در حالي که آنارشيست‌ها معتقد بودند بايد به محض اين که بتوانند به دولت در اين مسير کمک برسانند. آنجايي که اين دو جبهه واقعاً با هم برخورد مي‌کنند مسئلۀ قدرت است. از نظر مارکسيست‌ها قدرت در خدمت منافع مادي است و حرف آخر را نمي‌زند. آنارشيست‌ها در مورد منافع مادي با مارکسيست‌ها هم‌نظرند، اما قدرت را بنيادين‌تر از اين مي‌بينند. سلطه از هر نوعي که باشد بايد رد شود. آنارشيسم با دولت بماهو دولت مخالف نيست، فقط با آن شکلش که دولت خودگردان نباشد مخالف است. از نظر خيلي‌ها، دموکراسي نيز در اين مجموعه قرار مي‌گيرد، چون متضمن جباريت اکثريت بر فرد است. مارکسيست‌ها با ليبرال دموکراسي کار مي‌کنند، ولي آنارشيست‌ها نه. از نظر آنان، ليبرال دموکراسي صرفاً نوع ملاطفت‌آميزي از اجبار است. اما هيچ جامعه‌اي بدون اجبار دوام نمي‌آورد. اين که مجبورتان کنند از سمت راست رانندگي کنيد يا از همخانه‌تان بخواهيد که تا صبح ساز نزند، استبداد به حساب نمي‌آيد. قواعد مي‌توانند آزادي را تسهيل کنند، همان‌طور که مي‌توانند مانع آزادي شوند: اگر همه در جاده در يک سمت رانندگي کنند، احتمال اين که سرنوشتم سوار شدن بر ويلچر بشود کمتر خواهد بود. دولت سياسي در واقع منبعي براي خشونت مهلک است، اما ترتيباتي هم براي کودکان فراهم مي‌آورد تا ياد بگيرند که چطور بند کفششان را ببندند. هر قدرتي قدرت سرکوبگر نيست، هر اقتداري هم مضر نيست. اقتداري هم داريم که از آنِ کساني است که در مقابله با پدرسالاري کارکشته هستند، که بايد به ايشان احترام گذاشت. اين که به افراد چيزي را که بايد بدانند گوشزد کنيد هميشه «سلسله‌مراتبي» نيست. دانش هم اين‌طور نيست، برخلاف آنچه بعضي از ليبرتارين‌هاي کم‌هوش باور دارند. بعضي از آنارشيست‌هاي ضد‌سلسله‌مراتب معتقدند که همۀ عقايد وزن يکساني دارند، که در اين صورت اين ديدگاه که همۀ عقايد وزن يکساني ندارند هم درست است. وقتي نوام چامسکي جوان (يک آنارشيستِ بي‌کم‌وکاست) در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ با اطلاعاتي حياتي دربارۀ آشفتگي سياسي در ايالات متحده به اروپا رفت، بعضي از دانشجويان از گوش سپردن به او سر باز زدند، با اين عذر که ارائۀ درس‌گفتار شکلي از خشونت است. ولي باز هم آنارشيسم يکي از جسورانه‌ترين و خيال‌انگيزترين جريان‌هاي سياسي عصر مدرن بوده است، از کمون پاريس در ۱۸۷۱ ۲ تا جنبش اشغال وال‌استريت در سال‌هاي ۲۰۱۱-۲۰۱۲ (در نتيجۀ کمون ۲۰ هزار نفر از اهالي پاريس قتل‌عام شدند، واقعيتي که ناراضيان از وحشت انقلابيِ فرانسه عموماً آن را به ياد نمي‌آورند). با پايان قرن نوزدهم، اين جنبش حضوري جهاني يافت، از اروگوئه تا ژاپن. با طرد سوسياليسم حکومتي و طلايه‌داران انقلاب، آنارشيسم خودش را وقف کنش مستقيم، تعاوني‌هاي خودگردان، آزمايشگري در آموزش، شبکه‌هاي منعطف و سازمان‌دهي توده‌هاي مردمي کرد. کتاب کينا مملو از اطلاعات دربارۀ اين تاريخ غني است، و کل آن به شيوه‌اي بي‌طرفانه و بدون ارزش‌گذاري ارائه شده است. البته بعضي از چهره‌هاي پيشرو آنارشيسم مدرن، مانند اِما گلدمن و پاول گودمن، به نحو در خور گرامي داشته شده‌اند. آنارشيست‌ها برچسب‌هاي محدودکننده را خوش ندارند، از جمله خود لفظ «آنارشيسم» را. ولي اين اصطلاح چندان هم محدودکننده نيست: همان‌طور که کينا اشاره مي‌کند، اين اصطلاح شامل است بر آنارشيسم نزاع طبقاتي، آنارشيسم اجتماعي، سنديکاليسم آنارشيستي، آنارشي پساچپ، آنارشيسم فردگرايانه و بسياري اقسام ديگر. آنارشي پساچپ، که يکي از طرفدارانش زماني حامي چيزي شد که به آن گروچومارکسيسم مي‌گفتند، يعني مکتبي که اساساً تنها مسئله‌اش خوش‌گذراندن است. فعالاني هستند که براي آن‌ها واقعاً نمي‌شود حزب‌ها يا برنامه‌هاي سياسي آنارشيستي وجود داشته باشد، چون احزاب و برنامه‌ها از نظرشان بخشي از مسئله هستند، نه راه‌حل. بنابراين سياست‌هاي آنارشيستي به شکلي از ضدسياست تبديل مي‌شوند. تنها با سازمان‌دهي است که مي‌شود دولت را سرنگون کرد، اما سازمان‌دهي مخل روحيۀ آزادي‌خواهي است. بنابراين نظم‌شکني و سرپيچي به دستور کار تبديل مي‌شوند. تنها با ادامۀ جنبش است که مي‌توانيد از اين که خودتان جزئي از سيستم باشيد پرهيز کنيد. اگر نگاهي افراطي داشته باشيم، آزادي يعني آزادي از محدوديت‌هاي افراد ديگر، و بنابراين نوعي فردگرايي لجام‌گسيخته حاصل مي‌شود. اين ديدگاه متفکر قرن نوزدهمي ماکس اشتيرنر بود، با آن فلسفۀ خودمداري۳ معروفش. (به قول يک ظريف، آدم دلش مي‌خواهد بداند خانم اشتيرنر در اين باره چه نظري داشته است). اما خودمداري فلسفي در حلقه‌هاي آنارشيستي طرفداران زيادي ندارد، بر خلاف گونۀ عادي‌اش. آنچه بيشتر رواج دارد اين ديدگاه است که طبيعت انساني ذاتاً خير است، اما در مواجهه با قدرت‌هاي بيروني فاسد مي‌شود. يکي از مشکلات بسيار اين ديدگاه اين است که قدرت به اين دليل خوب کار مي‌کند که ما آن را دروني کرده‌ايم، طوري که نقض آن به معناي نقض خودمان است. حکومت هيچ‌کس با مجموعۀ مفيدي از زندگي‌نامه‌هاي مختصر آنارشيست‌ها پايان مي‌يابد، اما ميشل فوکو را از قلم مي‌اندازد، يکي از تأثيرگذارترين متفکران سياسي مدرن که اساساً آنارشيست بود. مدخلي براي ادوارد کارپنتر هم وجود ندارد، کسي که حدود سال ۱۹۰۰ در بين مشهورترين نويسندگان آنارشيست بريتانيا قرار داشت و از پيشگامان سياست‌هاي مربوط به اقليت‌هاي جنسي بود. بايد علاقۀ شخصي خودم به اين واقعيت را اظهار مي‌کردم، چون زماني، چهار سال سخت را صرف نوشتن يک رسالۀ دکتري دربارۀ کارپنتر کردم. اطلاعات کتاب‌شناختي: Kinna, Ruth. The Government of No One, The Theory and Practice of Anarchism. Penguin, 2019 ترجمه محمد ابراهيم باسط
پي‌نوشت‌ها: • اين مطلب را تري ايگلتون نوشته است و در تاريخ ۲۲ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «The Government of No One by Ruth Kinna review – the rise of anarchism» در وب‌سايت ‌گاردين منتشر شده است.  •• تري ايگلتون (Terry Eagleton) نظريه‌پرداز و منتقد ادبي مشهور بريتانيايي است. او را مهم‌ترين چپ‌گراي زندۀ بريتانيا مي‌دانند. آخرين کتاب او به نام شوخي (Humour) را انتشارات دانشگاه ييل به انتشار رسانده است. مطالب متعددي از ايگلتون در ترجمان منتشر شده است، از جمله: «ابتذال خوشبيني» و «سياست شوخي». [۱] The Secret Agent [۲] حکومت سوسياليستي چندماهه‌اي که در سال ۱۸۷۱ در پاريس برقرار شد [مترجم]. [۳] egoism
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره