لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/5805218
۳.۵K
۳
صبح نو/ متن پيش رو در صبح نو منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيستحامد هاديان / بغداد؛ خيابان الشرطه. هوا تازه تاريک شده و صداي تيراندازي گنگ و دوري از بيرون خانه ميآيد. يونس ميگويد «اين صداها عادي است، نگران نباشيد.» برادر يونس دشداشه پوشيده. براي شبنشيني مهمانش شديم. وقتي ميفهمد ميخواهيم به ميدانالتحرير برويم، ميخندد و چاقوي ميوهخوري را روي دستش پايين و بالا ميکشد به نشانه تکهتکه کردن. يعني معترضان التحرير تکهتکهتان ميکنند. يونس حالا جلوي برادرش بال و پر گرفته و خاطرهاي را که از عصر صد بار گفته دوباره تکرار ميکند. غروب که جلوي حرم امامين کاظمين دنبالمان آمد، همان اول گفت «ديشب توي ميدان هزار نفر ريختهاند سر يک نفر و به ظن ايراني بودن حسابي کتکش زدهاند.» آخرش هم معلوم شده طرف ايراني نبوده. يونس از باي بسمالله ميخواست ما را از رفتن به ميدانالتحرير منصرف کند. ميگفت اگر گير مردم هم نيفتيد، پليس ايست بازرسي که قدمبهقدم التحرير شيفت ميدهد شما را به جرم جاسوسي ميگيرد. هي هم تکرار ميکرد «من به خاطر خودتان ميگويم وگرنه براي من مشکلي نيست.» هر صد بار بعد تمام شدن حرفش خودم را تکهتکه شده روي دست يونس تصور کردم که سوژه عکاسي خبرگزاريهاي داخلي عراق و خارجيها شدم. توي ذهنم تيتر هم ساختم: «خبرنگار ايراني قرباني آشوبهاي التحرير شد.»
قبل از يونس بهعنوان يک دوست عراقي، دوستان ايراني هم با سفر به عراق در اين وضعيت مخالف بودند. کساني که ميتوانستند کمک کنند تقريباً آب پاکي را روي دستمان ريختند که اصلاًوابداً نميشود. گفتند اوضاع عراق بهخاطر تظاهرات خطرناک است و بهخاطر فضاي ضدايراني اصلاً سوژه مناسبي هم نيست. خيلي سازمانها کارمندهايشان را از دفاتر عراق فراخواندند. حتي وقتي شب آخر توي بغداد، با واتسآپ از يک ديپلمات فرهنگي کمک و راهنمايي خواستيم، گفت در ساعت اداري از رسانهتان به دفتر خبرگزاري جمهوري اسلامي در تهران نامه بزنيد تا بعد آنها از ايران نامه بزنند به دفتر عراق تا شايد راهنماييتان کنند. همينقدر خشک و رسمي.
مردم عراق سالهاست روي آرامش نديدهاند. اين ماجرا حتي بعد از سقوط صدام و روي کار آمدن يک حکومت جديد هم ادامه داشته است. حمله و کشتار آمريکا، حمله داعش، اختلافات داخلي، فساد سياستمداران، دخالت کشورهاي خارجي و مهمتر از همه مشکلات معيشتي، اقتصادي و زيرساختي چند سالي است باعث شده تظاهرات عمومي در عراق برگزار شود. اين اعتراض اخير البته بزرگتر از قبليهاست. در کنار همه اينها يک اتفاق حاشيهاي در تظاهرات سال گذشته در بصره رخ داد: حمله به سفارت ايران، آتش زدنش و بزرگنمايي درباره دخالت ايران در عراق؛در تظاهرات اخير هم حداقل در رسانهها اين احساسات حضور پررنگتري دارند. از همان روزهاي اول شروع تظاهرات که برخورد خشني با مردم صورت گرفت، از حضور تکتيراندازهاي ايراني براي مقابله در خيابانها حرف ميزدند. خبري که در شبکههاي تلويزيوني پرمخاطبي مثل العربيه و الشرقيه پخش ميشود. همزمان خبر حضور سردار سليماني و فشار به مقامهاي عراقي در رويترز تکرار ميشود. ولي کسي منبعي براي صحبتهايش ندارد. فيلمهايي از درگيريهاي خياباني منتشر ميشود. پلاکاردها و شعارهاي ضدايراني هم کمکم بارزتر شده و در آخر به شکلي نمادين دو بار به کنسولگري ايران در کربلا حمله کردهاند. قبل از اينکه به بغداد برسيم تصورمان اين بود که شهر در خاکوخون است. تصاويري که در رسانههاي اجتماعي منتشر ميشوند هم تقريباً همين است: مردمي که در خيابانها حضور دارند و پليسي که آنها را ميزند. پرواز تهران به بغداد به شکل عجيبي گران بود. راه زميني هم چند هفتهاي است که بسته شده. بنابراين هوايي به نجف رفتيم. يک شب نجف مانديم و صبح زميني راهي بغداد شديم. دو ساعتي توي راه بوديم. 2عراقي، 2ايراني که من و رفيق عکاسم روحالله باشيم و راننده. عراقيها حرف ميزدند و ما گوش ميکرديم. بالاخره يک جايي صحبت ميان عراقيها به تظاهرات و حتي ما رسيد. يکيشان به کنايه گفت اين روزها استخبارات ايران و عراق همهجا هستند. استخبارات در عربي وزارت اطلاعات است. اسم ايران که آمد آن يکي هم شروع کرد به حرف زدن عليه ايران که همه چيز زير سر ايران است. راننده اما در نقش حامي ايران در آمد و گفت «ايران در جنگ با داعش به ما کمک کرده.» مسافر عقبي جواب داد «مجبور بود وگرنه بايد در مرزهاي خودش با داعش ميجنگيد.» اين حرف را آن يکي قبول نداشت. ياد خاطرات خوبش از جنگ با داعش افتاد و شروع کردند به خاطره تعريف کردن از آن دوران. در شهرهاي بين راه مثل بابل مردم در ميدانهاي اصلي شهرها چادر زده بودند. آنهايي که براي اعتراض تجمع ميکنند، در محل تجمع چادر هم ميزنند که يعني ما اينجاييم. بعضي از معترضان هم شبها توي چادرها ميخوابند که سنگر را براي روزهاي بعد حفظ کنند. هر چند صبحها کسي به کسي کاري ندارد. سر ظهر به بغداد رسيديم، برخلاف تصورمان خيابانهاي پايتخت ساکت و معمولي بود. فقط تعدادي خودروي نظامي را ميديدي که کنار خيابان در حالت آمادهباش ايستادهاند. پياده که شديم به خاطر کولهها پليس جلويمان را گرفت. پرسيد «کجا ميرويد؟» گفتيم «کاظمين.» واقعاً هم براي زيارت رفتيم حرم. بعد از زيارت همان اطراف يک اتاق گرفتيم. قيمت هتلها بهخاطر نبودن مسافر تا پنجاه هزار تومان پايين آمده بود. تا عصر که يونس برسد، خوابيديم. قرار بود ما را به ميدان التحرير برساند. پنج نقطه از يک محدوده يک کيلومتري در بغداد درگير اعتراضات مردمي است. ميدان التحرير، پل احرار، پل جمهوري، پل السنک و خيابان الرشيد نقاطي هستند که يا محل تجمعاند يا درگيري. بقيه شهر و حتي خيابانهاي اطراف به کار و زندگي روزمره خود مشغولاند. در بقيه شهرها هم وضعيت به همين شکل است. اما همين يک کيلومتر هر روز توي خانه عراقيها و توي صفحه گوشي بقيه مردم جهان است. عراقيها هر روز تماشاگران اين ميدان هستند. کساني که توي التحرير و ميدان شهرهاي ديگر هستند نماينده همه مردم و نماينده خشم عمومي هستند. در عراق برخلاف ايران ماهواره آزاد است و مردم به راحتي شبکههاي ضدعراقي را ميبينند. اين ديدن هم پنهاني نيست. توي هر خانه يا کافهاي ميشود ماهواره داشت. شب اول در يک کافه شبکهاي را ديديم که مردم را به آشوب و درگيري دعوت ميکرد. مردم راحت چايشان را هورت ميکشيدند و نگاه ميکردند. الحدث، الشرقيه و العربيه معروفترين شبکههاي عراقياند که از لحاظ فني و مخاطب از بقيه جلوترند. حتي در پوشش اعتراضات هم از باقي رسانههاي داخلي عراق جلوترند. و البته تا ميتوانند در تنور اعتراضات و حتي در مدل آشوبش هم ميدمند.
با يونس دم حرم قرار داشتيم. همين جا بود که براي نخستينبار آن ماجرايي را تعريف کرد که تا شب 99بار ديگر تکرارش کرد: «راه منتهي به ميدان پر از مأمور است که از رهگذرها پرسوجو ميکنند. جلوي هيچ عراقياي را نميگيرند ولي شما ازش رد نميشويد. اگر به اسم جاسوس نگيرندتان حتماً مردم توي ميدان کتکتان ميزنند.» اينقدر گفت و اصرار کرد که گفتيم «قبول، نميرويم. تو اينقدر حرص نخور.» شب را خانه برادر يونس خوابيديم و فردا صبح از يونس خواستيم ما را برساند کاظمين تا زيارت کنيم.
زيارت زياد طول نکشيد. يونس را رد کرديم رفت و با راهنمايي رفقا فهميديم براي رسيدن به التحرير يا بايد برويم بازار يا مقبره نواب اربعه امام زمان که چسبيده به ميدان. گفتند اينجا زائر دارد و بودنمان توي همچين جايي مشکوک هم نيست. تاکسي دربست گرفتيم و راننده از کمترافيکترين مسير ما را به قلب بغداد رساند. در راه سرم توي گوشي بود و حواسم نبود که در عراق اينترنت قطع است و من هم با رومينگ وصلم. روحالله اينجور موقعها سقلمه ميزد که حواسم را جمع کنم. با روحالله قرار گذاشته بوديم که اگر گير افتاديم ترک باشيم يا افغانستاني و اگر يکيمان گير افتاد آن يکي نجاتش بدهد. چطورياش را هيچيک نميدانستيم.
هر قدر به ميدان نزديک ميشديم تُکتُکها بيشتر ميشدند. سهچرخههاي هندي که اين روزها به نماد اعتراضات تبديل شدهاند و حتي اسباببازيهايشان را در کاظمين با پرچم عراق ديديم. موقع درگيري مجروحان را با همين تُکتُکها جابهجا ميکنند. پليس هم کاري با آنها ندارد تا آسيبها کمتر شوند. حتي بنزينشان را هم وزارت نفت ميدهد. يک جور جلوه خاص و هنري به اعتراضات دادهاند. روي گرافيتيهاي توي ميدان هم اثري از آنها پيدا ميکني.
روي نقشه گوگل فاصلهمان را با ميدان چک کردم. از يک خيابان قديمي گذشتيم که تمام مردم در حال کار بودند. يک چيزي مثل ميدان شوش خودمان. بالاخره به ميدان الخلاني رسيديم. راننده در حال دور زدن بود. ميدان التحرير را از دور ديديم. جلوي ما هم پليس و نيروهاي امنيتي با چوب و چماق و حتي پيراهنکَنده ايستاده بودند؛ ايستاده بودند که کسي به اين طرف ميدان نرسد.
از ماشين که پياده شديم پليس به سمت معترضان گاز اشکآور زد. هول شديم و رفتيم سمت مسجد محمدبنعثمانخلاني تا براي شکل کار هم که شده حداقل چند تا عکس بگيريم و وقتي گرفتندمان با نشان دادن عکسها ثابت کنيم زائريم. مسجد را پيدا نکرديم و از يک خيابان به نزديکي ميدان رسيديم. ترافيک زيادتر شده بود و تعداد تُکتُکها هم بيشتر شده بودند. گوگل ميگفت ميدان کنارمان است. اين دفعه يک گاز اشکآور نزديکمان خورد و نخستين اشکمان در آمد. يک کوچه فرعي را انتخاب کرديم که ما را به جايي بين التحرير و الخلاني ميرساند. جمعيت توي چشممان هر لحظه بيشتر ميشد. بالاخره رسيديم به ميدان.
راستش ميترسيديم. قرار گذاشتيم به هيچوجه حرف نزنيم. يک کلمه فارسي اگر از دهانمان درميآمد بو ميبردند ايرانيايم. ماسک زديم و رفتيم بين جمعيت. کمي که گذشت و به شلوغي و آشوب و سر و صدا عادت کرديم، اضطرابمان کمتر شد. اولش از صداي بمبهاي صوتي ميترسيديم و سرمان را ميدزديديم. قشنگ معلوم بود که تازهوارديم. ولي کمکم گوشمان پر شد و عادت کرد. بعضيها که باتجربه بودند نوع بمب را هم شناسايي ميکردند و بقيه را به آرامش دعوت ميکردند. ولي وقتي صداي تيراندازي ميآمد ديگر کسي سر جايش نميماند. تازهوارد و باتجربه هر دو ميدويدند عقب. جمعيت با هر چيزي که دم دستش بود سنگر درست کرده بودند. گوشهبهگوشه آتشي به پا بود و دود غليظش راه گرفته بود تا آسمان.
کسي حواسش به ديگري نبود. روبهرو پليس بود و اين طرف جواناني که هريک کاري ميکردند و هر کس سرش به کار خودش گرم بود. يک نفر استراحت ميکرد، آن يکي ناهار ميخورد، ديگري پرچم ميچرخاند. يک خط فرضي کشيده بودند بينشان و دو طرف با هم ميجنگيدند. معترضان کمي جلو ميرفتند و بعد دوباره با فشار برميگشتند عقب. پليس بمب صوتي ميزد و گاز اشکآور. کمي در بهت همان وسط معرکه ايستاديم. همراه جمعيت شعار «بروح بدم نفديک عراق» داديم تا قشنگ حس کنيم و بچشيم که کجاييم.
جمعيتي که ما ميديديم اکثراً جوان بودند. حتي پانزده ساله هم بينشان بود. خيليهايشان از ته دل خوشحال بودند. هر کسي هم براي خودش يک تيپ و ظاهر انتخاب کرده بود؛ از ماسکهاي اکسيژن تا شخصيتهاي کارتوني. بعضيها هم با دمپايي و شلوارک و لباس خانه. عکاسها هم کلاه ايمني سرشان گذاشته بودند. با پرتاب هر چيزي به سمت پليس همه هورا ميکشيدند. معلوم نبود چه کسي جمعيت را مديريت ميکند. هر کسي براي خودش يک کاري ميکرد و معلوم بود هيچکس ديگري را نميشناسد. ولي همه حدودي ميدانستند که بايد کاري کنند. وسط آن شلوغي هم گوشيها مأموريت ثبت لحظهها را داشتند. لحظههايي که ميتوانستند حتي آخرين لحظات زندگي صاحب گوشي باشند.
جداي از کساني که در خط مقدم معرکه ميجنگيدند، گروهي هم بودند که وظيفهشان مراقب و پشتيباني بود. اينها با شيشههاي آب مقطر يا آب نمک ايستاده بودند و چشم بقيه را شستوشو ميدادند يا غذا ميآوردند يا خيابانها را ميبستند تا تُکتُکها بتوانند حرکت کنند. بينشان امدادگر زن هم بود. حتي يک نفر در نقطه اصلي درگيري بود که به تُکتُکها خبر ميداد که کسي الان زخمي شده تا خودشان را برسانند. يک جور نظم و تقسيم وظيفه در عين بينظمي و آشوب بود.
هر قدر از فضاي درگيري مستقيم به سمت ميدان التحرير رفتيم فضا مسالمتآميزتر شد. ديگر توي خود ميدان فضاي گعده و پذيرايي بود. اگر مجروح نميآوردند فکر ميکردي براي جشني يا مراسمي چادر زدهاند.
توي ميدان بالاخره مطعم ترکي را ديدم. ساختمان نيمهکارهاي که به مرکز معترضان تبديل شده و بهدليل اينکه به پل جمهوري اشراف دارد، به جبل احد معروف شده است. ساختمان مطعم پر از بنرها و پوسترهايي است که از انقلاب عراق ميگويند. از شعارهاي کشتهشدگان حوادث اخير و دعوت به صلحآميز برگزار کردن اعتراضات تا شعارهاي دستنويس کوچک ضد ايراني. پليس عراق ميگويد در اين ساختمان اتفاقات خطرناکي ميافتد و عدهاي در آن سلاح پنهان کردهاند. توي ساختمان نرفتيم. ميدان آرام بود و اين احتمال شناسايي شدنمان را بيشتر ميکرد.
تا دل ماجرا پيش رفته بوديم و براي برگشتن بايد دوباره به خط درگيري نزديک ميشديم. به پل جمهوري نزديک شديم که آن طرفش به منطقه سبز عراق ميخورد. يعني جايي که وزارتخانههاي کشورهاي خارجي قرار گرفتهاند. به همين دليل به شدت از آن حفاظت ميشد. چند روز گذشته درگيريهاي شديدي روي اين پل اتفاق افتاده است.
پل را دور زديم و به يک کوچه فرعي رفتيم و از سمت معترضان درآمديم. دقيقاً روبهروي پليسهاي آن طرف. توي کوچه درگيري شديد بود. تا سر کوچه با جمعيت رفتيم که پليس با ماشينهاي ضدشورش به سمت جمعيت يورش آورد. روحالله تا ماشينهاي ضدشورش را ديد گفت «اوه ضد ضورش». نگاهش کردم. فارسي حرف زده بود. خودش خشکش زده بود. اطراف را هم پاييدم که کسي نشنيده باشد. توي کوچه چند نفري غيرعادي نگاهمان کردند. دست روح الله را گرفتم و دويدم. اگر اينجا گير ميافتاديم ديگر راه فراري نداشتيم.
انگار خود ميدان ويترين تظاهرات بود و در کوچهها و نقاطي که هر روز عوض ميشد گروههاي چند صد نفره نقش تخريبچي را بازي ميکردند و در پناه آن ويترين کارشان را پيش ميبردند. ما که ميدويديم چهار پنج جوان با کوکتل مولوتف خودشان را به سمت پليس رساندند. پليس هم کوتاه نميآمد. همزمان بمب صوتي و اشکآور ميزد. به همان اولين نقطه درگيري رسيديم. جلوي ميدان بوديم که گاز اشکآور زوزهکشان از کنار گوشمان گذشت. معترضان آماده بودند. يکي که دستکش دستش بود اشکآور را برداشت و پرتابش کرد طرف پليس.
چهار ساعتي ميشد که توي ميدان بوديم. حسابي خسته شده بوديم. تصميم گرفتيم برگرديم. کوچه را رد کرديم. صداي جمعيت بلند شد. دوباره برگشتيم. بالاخره جمعيت به ميدان رسيدند. ما هم همراهشان شديم. يک دقيقه نگذشته بود که پليس برگشت و اين بار شروع کرد به تير هوايي زدن. برگشتيم. اين بار ديگر واقعاً از فضاي معرکه خارج شديم. از ميدان که دور ميشديم هر لحظه جمعيت زيادتر ميشد. اصل تظاهرات مال شب است. جمعيت با تاريک شدن هوا خودش را به ميدان ميرساند. از هر قيافه و سني هم در آنها پيدا ميشود. هنوز هيجان و ترس با ما بود. آنقدر پياده رفتيم که مطمئن شديم کسي دنبالمان نيست و کسي به ما گير نميدهد. يک مغازه پيدا کرديم که پپسي داشت. قوطي پپسيهاي آبي يخ را سر کشيديم. قند خونمان برگشت سر جايش ولي تبوتاب چيزي که ديده بوديم هنوز با ما باد.
برگشتيم کاظمين. زنگ زدم به يونس و او هم با خيال راحت آمد دنبالمان. بهش نگفتيم که رفتيم ميدان. خودش براي بار صد و چندم قصهاش را تکرار کرد و اين دفعه اين را هم بهش اضافه کرد که «همين امروز در ميدان الخلاني 6 نفر را کشتند، خوب کرديد نرفتيد ميدان.»
تهران؛ فرودگاه امام. هواپيمايي که ما را به تهران رسانده تقريباً پر از مسافر عراقي است. کساني که براي سفر تفريحي يا درمان يا ديدار با خانواده به ايران ميآيند. توي پرواز دلم چرکين است که آن شعارهاي ضدايراني را بخشي از همين مردم ميدهند و کسي هم اعتراض ويژهاي نميکند. حتي سياستمداران نزديک به ايران هم واکنش خاصي به اين ماجرا ندارند. در کشمکش ذهنيام همه سفرهاي قبليام به عراق را هم يادم ميآيد. دفعات زيادي توي همين فرودگاه شيريني مهماننوازي عراقيها در پيادهروي اربعين را بهعنوان خاطره و تهنشين ذهني با خودم آوردم. همين يک ماه پيش همين مردم ميزبان مهربان سه ميليون ايراني بودند. چيزي که اين روزها در اعتراضات گفته ميشود چيز ديگري است. حرف ديگري است و به آن مهرباني بيدريغ ربطي ندارد.
رفقاي عراقي ميگفتند فضاي ضدايراني که ديديد، قبل از اين هم بوده. اين تظاهرات فقط فرصتي به اين گروهها داده که ابرازش کنند. مثلاً همين بغداد يکي از پايگاههاي بازماندههاي حزب بعث است. يا در کربلا جماعت الصرخي همين نقش را بازي ميکنند. هر چند با همه اينها بعد از اين اعتراضات يک جور نگاه منفي هم بين مردم
به وجود آمده است. با اينکه آمريکا حساسترين نقاط عراق را در دست دارد و بخشي از پول نفت را بهعنوان غرامت برميدارد ولي ماجرا را جوري روايت ميکنند که انگار ايران در عراق همهکاره است. شايد تقصير ايران هم باشد که روايت خوب و روشني از ماجرا ارائه نداده و در جنگ روايتها، دارد مغلوب ميشود.
خيليها از اين مدل تظاهرات و اعتراضات مردمي دفاع ميکنند، ولي تاريخ و تجربه نشان داده در خاورميانه اگر مردم حواسشان نباشد، معمولاً اين مدل اعتراضات به راحتي به سمت آشوب و بعدش هم ديکتاتوري ميروند. بايد منتظر بمانيم و ببينيم سرنوشت اين يکي چه ميشود.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد