لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/5985969
۳.۹K
۱
ابتکار/ متن پيش رو در ابتکار منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
چرا مسائل اجتماعي اغلب در ايران به نقطه اعتراض ميرسند؟ پاسخ اين سوال از زماني اهميت يافته که خيابانهاي ايران با گذشت کمتر از يک هفته از تشييع ميليوني سردار شهيد قاسم سليماني و نمايش همبستگي ملي در ايران دوباره شاهد اعتراضاتي بود که تنها نزديک به 2 ماه از موج قبلي خود فاصله گرفته بود. دليل اين بار اما نه مانند آبان ماه 98 به مسائل اقتصادي چون گراني بنزين و دلار مربوط ميشد و نه به مسائل زيست محيطي چون آلودگي هوا، گرد و غبار خوزستان يا کمبود آب و مسائل پيرامونش چون انتقال آب. وقوع حادثه ساقط شدن هواپيماي مسافربري اوکرايني و از دست رفتن جان 167 نفر از هموطنان و 9 نفر از خدمه اين پرواز و پذيرش رسمي مورد هدف قرار گرفتن اين هواپيما توسط پدافند موشکي و اعلام خطاي انساني بعد از گذشت سه روز از اين حادثه توسط مقامات رسمي در ايران علت آن بود. اين بار يک حادثه معترضان را به خيابان کشاند و اين يک شوک بزرگ بود.
«اعتراض»؛ واژهاي است که گرچه براي انسانها بيگانه نيست اما عملي است که فرآيند طولاني را پشت سر ميگذارد تا به وقوع بپيوندد و شايد از اين منظر باشد که وقوع مدام آن با فاصلهاي کم در بستر خيابان قابل تامل است؛ امري که در يک دهه اخير بارها در جهان به وقوع پيوسته و ايران نيز از آن مستثني نبوده است. در طول يک دهه اخير از خيابان شانزليزه فرانسه تا خيابانهاي هنگکنگ چين، از ميدان تحرير عراق تا خيابانهاي بيروت لبنان، همه شاهد اعتراضات مردمي بودهاند. خيابانهاي ايران نيز از سال 96 تا کنون شاهد چندين اعتراض بوده که هرکدام از آنها ويژگيهاي خاص خود را به همراه داشته است. گاهي بهانه اقتصادي داشته، گاهي اجتماعي، گاهي يک تصميم ناگهاني و گاه يک حادثه مسبب آن بوده است. جامعهشناسان در تحليل اين اعتراضات ميگويند که فاصله زماني ميان وقوع آنها کمتر شده و فضا به سمت راديکالتر شدن اعتراضات پيش ميرود. در اين بين اما مسئولان با به رسميت شمردن حق اعتراض مردم و جدا کردن اعتراض از اغتشاش به فکر تعيين محلي براي تجمع معترضان افتادهاند هرچند اين امر به تحقق نپيوسته و البته با مخالفاني نيز همراه بوده است. با اين حال يک سوال اساسي وجود دارد و آن اين است که چرا مسائل اجتماعي از فقر تا تبعات کمآبي در ايران به اعتراض ختم ميشود؟ مصطفي مهرآيين، جامعهشناس و استاد دانشگاه در گفتوگو با «ابتکار» به اين سوال پاسخ داده است.
نسبت مسائل اجتماعي و اعتراض چيست؟ چرا در ايران هر مسئله اجتماعي به اعتراض منتهي ميشود؟
اينکه چه ميشود که مسائل اجتماعي به اعتراض در ايران پيوند ميخورند به اين دليل است که 3 چيز اتفاق ميافتد. اولا نرخ اين مسائل اجتماعي بسيار نگرانکننده ميشود. يعني به زبان دورکيمي (در جامعه شناسي کلاسيک) يک پديده زماني به يک مسئله اجتماعي بحرانآفرين تبديل ميشود که حالت آنوميک (بيهنجاري) به خود ميگيرد. يعني درواقع به قدري نرخ، تعداد و ميزانش زياد ميشود که ديگر نميتوان آن را يک پديده عادي دانست چراکه حالت مرضي به خود گرفته و به همين دليل تبديل به يک بيماري اجتماعي شده است.
شما اگر در هفته يک بار يا در ماه 10 بار دزدي اتفاق بيفتد، ميتوان گفت که اين يک پديده طبيعي است. بالاخره در جامعه جرم هست و دزدي هم اتفاق ميافتد اما اگر در طول يک ماه در جامعهاي هزار مورد سرقت اتفاق بيفتد اين يعني که سرقت تبديل به بيماري شده است. اينجا است که درواقع دزدي تبديل به يک مسئله اجتماعي شده که ذهنيت عمومي جامعه را با خود درگير ميکند. اين اتفاق در جامعه ايران نيز رخ داده است که نمونه آن را ميتوان در اعتراضات کارگران به عدم دريافت حقوق مشاهده ميشود. اگر کارگري يک يا 2 ماه حقوقي دريافت نکند طبيعي است اما عدم دريافت حقوق به مدت 6 ماه تا يک سال بدون اعتراض طبيعي نيست. بنابراين پديده به قدري به لحاظ نرخ اجتماعي قدرتمند ميشود که خود به خود جامعه را وادار به تحرک ميکند. اشتباهاتي که نظام سياسي در حوزههاي مختلف در حال مرتکب شدن است از همين گونه است. نگاه دوم نگاه پديدارشناسان به مسئله اجتماعي است. جامعه به زبان جامعهشناسان کارکردگرا مجموعهاي از ساختارهايي است که تحول در نرخ آنها مهم ميشود. اما جامعه از نگاه جامعهشناسان و پديدارشناسان مجموعهاي از حالات وجودي انسانها مانند عشق، مهرباني، عاطفه، دوستداشتن، خشم، غم و شادي و... است. برخي از پديدههاي اجتماعي ممکن است با نرخ کمي اتفاق بيفتند اما ساحتهاي وجودي جامعه را تحت تاثير قرار ميدهند، مثل دروغ گفتن. دروغ گفتن پديدهاي نيست که يک دولت يا نظام سياسي هر روز مرتکب آن شود چون مشروعيت خود را زير سوال ميبرد ولي عظمت اين پديده به قدري زياد است که حتي اگر يک بار هم حالت وجودي جامعه را تحت تاثير قرار دهد، اين اتفاق سبب ميشود که جامعه نسبت به آن واکنش نشان دهد. اين واکنش در تمامي جوامع وجود دارد و تنها مختص به جامعه ايران نيست.
نکته سوم اين است که مسائل يا پديدههاي اجتماعي زماني مسئلهدار ميشوند که به شکل «گفتماني» دچار بحران شوند و آن زماني است که روايت شما از واقعيت روايتي خلاف قاعده باشد. پديده اجتماعي اتفاق ميافتد اما ما به پديده اجتماعي دسترسي نداريم، بلکه به روايتها و قصهها و داستانهايي که درباره اين پديده توليد ميشود دسترسي داريم. از سويي جامعه نيازمند صدق زباني است. به عبارتي به گفته هابرمارس جامعه نيازمند آن است که شرايط گفتوگوي زباني در آن رعايت شود. به اين معنا که هم صداقت، هم حقيقت و هم واقعگويي در آن باشد. بنابراين وقتي يک جامعه اين شرايط زباني گفتوگو را نميبيند و فکر ميکند که روايتهايي که از واقعيتها خلق ميشوند بيش از اينکه مبتني بر ذهنيت سليم جامعه و مبتني بر شرايط زباني چون صداقت، راستگويي و حقيقت باشند، مبتني بر ملاحظات ايدئولوژيک سياسي تدوين ميشود، خود به خود اين روايتها، روايتهايي هستند که واقعيتها را دفرمه و برعکس و دستکاري ميکنند. دليل اين امر نيز اين است که آنها ميخواهند ذهنيت جامعه را مطابق با نيازهاي نظامهاي سياسي تحت تاثير قرار دهند. در اين سه حالت وقتي که نرخ پديده اجتماعي بالا ميرود و ساحتهاي وجودي جامعه را تحت تاثير قرار دهد و وقتي که نظام قصهگويي جامعه را مختل کند و به دروغگويي بپردازد در سه حالت طبعا پديدههاي اجتماعي تبديل به اعتراض اجتماعي ميشوند.
آيا اين سه حالت دليلي بودهاند براي اينکه اين اعتراضات با فاصلهاي کمتر رخ دهند و به راديکالتر شدن و خياباني شدن آنها بينجامد؟
اين سه حالت مربوط به جامعه با حالت عادي است. يعني اگر اين حالتها و وضعيتها در جوامعي که حالت عادي سياسي را طي ميکنند رخ دهد، مسائل اجتماعي منجر به اعتراض ميشود. مثلا در فرانسه وقتي سن بازنشستگي افزايش مييابد يا نرخ بنزين يا ميزان ماليات توسط دولت دستکاري ميشود، مردم به آن واکنش نشان ميدهند. در همين جوامع اگر کارگردان سينماي هاليوود به تجاوز به چند زن متهم شود و قصهاي غيرواقعي از برخورد خود با اين زنان روايت کند، از آنجايي که ساحت وجودي جامعه تحت تاثير قرار گرفته مردم به آن واکنش نشان داده و معترض ميشوند.
اما مشکل جامعه ما چيز ديگري است. جامعه ما با نظام سياسياي روبهرو است که اعتماد مردم به آن در برخي موارد خدشهدار شده است. هدف شکلگيري نظام سياسي در يک جامعه مديريت کردن زندگي است و درواقع نظام سياسي ميآيد تا زندگي را در خود حل کند. به عبارت ديگر پيوندي ميان نظام سياسي و زندگي مردم شکل ميگيرد تا زندگي مردم را مديريت کند. دليل اين امر بسيار ساده است. جامعه مملو از جمعيت است و اين جمعيت شغل، مسکن، ازدواج، بيمارستان، راه، جاده، خودرو، اتوبوس و هر چيزي که در يک جامعه مورد نياز است را ميخواهد. تحقق اين مطالبات ضروري است که يک نظام سياسي را ميسازد تا زندگي و مسائل جمعيت را در خود حل و پيگيري کند و براساس الزامات قانوني که برعهدهاش قرار گرفته بتواند آنها را مهيا کند. به زبان جورجو آگامبن، فيلسوف و نويسنده معاصر ايتاليايي مشکلي که در جامعه ما اتفاق افتاده اين است که ما با وضعيتي روبهرو هستيم که پيوند سياست و زندگي قطع شده. درواقع ديگر زندگي ذيل سياست قرار نميگيرد. ما با زندگي ديگري روبهرو هستيم که آگامبن آن را حيات برهنه يا حيات عريان مينامد. حيات عريان وضعيتي اجتماعي است که يک نظام قانوني وجود دارد و بر جامعه اعمال قدرت ميکند اما از قدرت خود در راستاي حمايت از جامعه استفاده نميکند، درواقع براي آنکه مردم را کنترل کند، آنها را شهروند قانوني خود ميداند و اين شهروندان ملزم به رعايت قوانين هستند اما وقتي شهروند در مواجه با قانون قرار ميگيرد و اين سوال را از خود ميپرسد که اين قانون چه حمايتي از من ميکند، به اين نتيجه ميرسد که قانون هيچ حمايتي از او نميکند. اين همان چيزي است که آگامبن آن را وضعيت استثنايي يا اضطراري ميخواند.
نزديک به چهار دهه است که به دلايل متفاوت در وضعيت اضطراري هستيم. ابتدا برخورد با گروههاي سياسي اين وضعيت را ايجاد کرد، بعد از آن جنگ ما را در وضعيت اضطراري قرار داد. پس از آن الزامات فرهنگي توسعه و عدم پذيرش آنها از سوي نظام سياسي، برآمدن دولت اصلاحات، برآمدن جنبش دانشجويي، مبارزه با آمريکا و اسرائيل و ... بارها شرايط اضطراري را در کشور تجربه کرديم و دائما به دليل وجود وضعيت استثنايي قانون را در جامعه تعليق کرديم، هرچند مطابق با همين قانون جامعه را محاکمه ميکنيم ولي از جامعه دفاع نميکنيم. طبعا در چنين جامعهاي که وضعيت غيرعادي است، به لحاظ تئوريک و به شکل کلان پيوند بين زندگي با نظام سياسي گسسته شده است.
اما به شکل اجتماعي چه اتفاقي افتاده است؟ براساس آنچه هانا آرنت و ويليام کورن هاوزر از فيلسوفان و انديشمندان در نظريه «تودهاي شدن» و ساموئل هانتينگتون در نظريه «توسعه سياسي» بيان کردهاند، جامعه نيازمند آن است که داراي نهادهاي واسطي باشد که ميان مردم و سياست ايجاد ارتباط کند. نهادهايي چون سنديکا، صنف، نهادهاي مدني، گروههاي فعال اجتماعي، رسانهها، خيريهها و ... . اينها نهادهاي واسطي هستند که هر زمان جامعه بخواهد اعتراض سياسي و اجتماعي خود را طرح کند به واسطه اين ميانجيها قادر خواهد بود با نظام سياسي گفتوگو کند و ديدگاههاي اعتراضي خود را بدون خشونت منتقل کند. در جامعه ايران فارغ از اينکه نظام سياسي جامعه را در وضعيت استثنايي قرار داده، نهادهاي ميانجي غيرسياسي را از بين برده است. پس ما هيچ ميانجياي بين مردم و سياست نداريم. بنابراين تنها جايي که ميتواند ميانجي مردم و سياست باشد، خيابان است.
اما اينکه چرا شعارها تند شده و چرا ما در وضعيت اجتماعياي هستيم که نه تنها کثرت شورشهاي اجتماعي زياد شده بلکه روز به روز خشنتر ميشود، اين خشونت گاه مثل اعتراضات آبان ماه با درگيري فيزيکي و آتشسوزي همراه است و گاه با شعارهاي تندي که کل نظام سياسي را هدف قرار داده است و همه چيز را نابود ميکند. درواقع مسئله اعتراضات اجتماعي در ايران مسائل اجتماعي نيستند. دليل اين موضوع اين است که مهمترين راهي که مردم ميتوانند به نظام سياسي و جامعه خود دسترسي داشته باشند و حتي با جهان در ارتباط باشند، زبان است. به اين معنا که تنها ميانجي که معرفتشان را در برخورد با جامعه و جهان ممکن ميکند، زبان است که از طريق استفاده از آن ميتوانند ديدگاههاي خود را طرح کنند. زبان يک ويژگي دارد و آن چند صدا بودن زبان است. هر کلمهاي همچون زن، عدالت، آزادي و ... که به کار برده ميشود، تاريخي از معنا دارند. مثلا زن در عصر قبل از رضاخان را در قالب سه کلمه «ضعيفه»، «منزل» و «متعلقه» ميشناسند. با آمدن رضاخان بر راس نظام سياسي در ايران «زن» با کلمه «مادام» شناخته ميشود. شريعتي زن را با حضرت «فاطمه» و «زينب» (س) معرفي کرد. انقلاب که ميشود زن «مادر شهيد، ايثارگر، رزمنده و بسيجي» است، دوره سازندگي با واژههاي «زن طبقه متوسط» و «زن تحصيل کرده» شناخته ميشود، با عميقتر شدن توسعه «مردان مريخي و زنان ونوسي» باب ميشود، زماني که زيبايي مهم ميشود «داف» شکل ميگيرد، جلوتر که ميآييم «فمنيسم» کنار واژه زن مينشيند. ما با اين کلمه حرف ميزنيم و اين است که وقتي ميخواهيم با مفهوم زن درگير شود با معاني متعددي روبهرو ميشود. طبعا اگر همه اين معاني در ذهنتان باشد انسان ميانهرويي خواهيد بود.
متاسفانه در چهل سال گذشته نظام سياسي زبان ما را الکن کرده است. يعني اجازه نداده است که اين معاني متفاوت از پديدههاي متفاوتي چون آزادي، عدالت، نظام سياسي، امنيت و ... شکل بگيرند. در اين شرايط تکصدايي، جامعه نتوانسته است با خود گفتوگو کند. افراد نه در درون خود سفر دروني کردهاند و نه در گفتوگو با ديگران سفر بيروني ميکنند. وقتي جامعه به مرحلهاي برسد که هيچ گفتوگويي در آن ممکن نميشود جامعه به سمت خشونت ميرود.
پس بنا به سه دليل خلق وضعيت اضطراري به طور دائم، استبداد در حوزه زبان که جامعه به آن گرفتار شده و نميگذارد اين زبان، زبانِ متکثري باشد که جامعه را تبديل به افراد ميانهرو و داراي تساهل کند و از بين رفتن نهادهاي واسط بين جامعه و نظام سياسي، خشونت يک امر عادي در جامعه ايران است.
با توجه به اين ويژگيهاي اعتراضات در ايران و دلايل که براي آن بيان کرديد، آيا نسبتي ميان اين اعتراضات در ايران با اعتراضات در ساير کشورهاي جهان وجود دارد؟ از آنجايي که در طول چند دهه اخير جهان شاهد اعتراضات مردمي از جمله جليقه زردها در فرانسه، مردم هنگکنگ در چين، بهار عربي و اعتراضات در منطقه از جمله عراق و لبنان بوده است، آيا اشتراکي در بن مايه اين اعتراضات با اعتراضات در ايران وجود دارد؟
اولا که ما نيز جزئي از نظم جهاني هستيم و جامعه ما جامعه تافته و جدا بافته از جهان نيست. بنابراين طبعا از آنجايي که جزئي از نظام جهاني هستيم پس اتفاقاتي که در اين نظام جهاني بحرانساز ميشوند نيز در جامعه ما نيز بحرانسازي ميکنند. اگر ويژگيهاي نظام جهاني و نظم سرمايهداري را پذيرفتيد، پس بايد اين موضوع را بپذيريد که اگر در ساير کشورها نظام بيمه مسئلهساز شده، پس در جامعه شما نيز ميتواند مسئلهساز شود. اگر بنا به توصيه بانک تجارت جهاني يا سازمان توسعه جهاني بنزين بايد گران شود و با گران شدن بنزين مردم به اين امر معترض ميشوند، پس طبعا اگر بنزين در ايران نيز گران شود با اعتراض مردم مواجه ميشود. اين است که شکي در اين نيست که ايران نيز در کليت نظام جهاني متاثر از واقعيتهايي که پيرامونمان اتفاق ميافتد هستيم چراکه اين واقعيتها مشترک است. نه اينکه ما از آنها کپيبرداري يا الگوبرداري کنيم. بلکه چون مسائل مشترک است طبعا واکنشهاي مشترکي را هم ايجاد خواهد کرد. اما بايد به يک نکته توجه کرد تا دچار خطا نشد. درست است که ايران جزئي از نظام جهاني است اما نظم خاص خود را نيز دارد که يکي از شگفتيهاي آن است. ايرانيان انقلاب 57 را رقم زدند تا نظم جهاني را تحت تاثير قرار دهند اما با پيروزي انقلاب اسلامي نظام سياسي خلق شد که ايران از نظام جهاني فاصله گرفت و به يک کشور با ويژگيهاي خاص خود تبديل شد. اين ويژگيهاي خاصي که در جامعه ما مطرح است و نميتوان از آن گذر کرد اين است که برخي نهادهاي حاکميتي دچار ناکارآمدي شده است. البته ناکارآمدي نهادها اندکي آن را با نظم جهاني يکي ميکند اما نميتوان معتقد بود که لزوما مسائل جامعه ايران متاثر از اتفاقاتي است که در به خصوص تئوريپردازان ايران از جمله يوسف اباذري تحت عنوان نظم نئوليبرالي يا سرمايهداري در ايران طرح ميکنند. تا حد محدودي مسائل ايران تحت تاثير نظم جهاني است اما آنچه که در جامعه ايران تاثيرگذار است ماهيت ديني حکومت است. اين است که جامعه ايران در مرز تنهايي و همپيماني است. از يک سو جامعه به شدت تنهايي است و از طرف ديگر جامعهاي است که همپيمان جهان و تحت تاثير پديدههاي جهاني است.
با توجه به اينکه از سال 96 تا اواخر سال 98 شاهد چندين اعتراض پيرامون مسائل اجتماعي و اقتصادي در ايران بوديم اما با پايان يافتن اين اعتراضات مردمي، اين واکنشهاي خياباني به نتيجه مطلوب که به تغيير سياستورزي مسئولان در قبال اين مسائل اجتماعي باشد نرسيده است. دليل آن چه بوده؟ آيا شايد بهتر است اينطور پرسيد که چطور بايد کنش سياسي جامعه را به مسير درست و عاري از خشونت هدايت کرد؟
جامعه کار خود را ميکند و به دنبال نتيجه گرفتن از اين اعتراضات نيست. اصولا طرح سوال درباره هدايت کنش سياسي جامعه در مسير درست، غلط است. کسي توطئه نميکند يا مردم به اين فکر نميکنند که امروز سنگ به دست بگيريم، فردا شعار تند بدهند و پس فردا دست به آتش بزنند. اين کنشي است که در موقعيت خاص سياست ممکن ميشود. کسي که با پليس و باتوم پاسخ مردمانش را ميدهد، مردم نيز در همان موقعيت تصميم به کنش ميگيرند. به عبارتي هيچ برنامه از پيش تعيين شدهاي وجود ندارد. اين است که درواقع نوع کنش سياسي نظام سياسي موجود و نوع سرکوب تعيينکننده نوع کنش سياسي مردم است.
اما سوال درست بايد اين باشد که نظام سياسي چه شکلي از رفتار سياسي را در پيش بگيرد که جامعه را وادار به اعمال خشونت نکند. به نظر من اگر نظام سياسي تا دير نشده و فرصتي براي اصلاحات باقي است جامعه را بايد به سمت و سويي ببرد که منجر به خشونت و جنگ داخلي نشود.
مهمترين کار قبل از هر چيز آزادي بيان است تا جامعه بتواند سرخوردگي خود را بيرون بريزد. اين جامعه خسته و پر از درد و رنج رواني است. بايد به جامعه آزادي سياسي داد تا خود را بيرون بريزد. ما در روانشناسي کاري جز اين نميکنيم که به بيمار بگوييم که حرف بزن تا صداي خودت را بشنوي و خالي شوي. جامعه ما نيز بايد اجازه پيدا کند تا بدون هيچ دخالتي حرف بزند و خودش را خالي کند.
نکته دوم اين است که اجازه بدهد تا سياست از پايين ممکن شود. درواقع دانش سياسي مردم به دانش نظام سياسي تبديل شود. سياست آن چيزي باشد که مردم ميگويند. نکته سوم اما اينکه نظام سياسي بايد به شکل کلان جامعه را از وضعيت اضطراري خارج کند. يعني به جاي ايده دشمن ايده صلح تاسيس کند.
پيشبيني شما از آينده اعتراضات چيست؟
پيشبيني من اين است که جامعه ما به شدت به سمت خشونت پيش ميرود و اين موضوع تبعاتي براي ما خواهد داشت.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد