2020-04-02T16:11:54+04:30
(۱۶:۱۱) ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
شرق
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!
http://akhr.ir/6213086
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
اسلاوي ژيژک-ترجمه مهدي اميرخانلو/ از زمانه مبتلا به کرونا چه ميتوان آموخت؟ اسلاوي ژيژک از آغاز همهگيري اين ويروس دست به کار نوشتن مقالاتي شد که در همه آنها با کرونا بهمثابه يک نقطه عطف يا دوراهي برخورد شده است، نقطه عطفي که تصميمي را بر ما تحميل ميکند؛ نمونهاش «کمونيسم جهانگستر يا قانون جنگل» (شرق، 2 فروردين 1399، ترجمه صالح نجفي). در اين مقاله هم او، در مقابل منتقداني که «واکنش بيتناسب» به اين ويروس و «وحشت اغراقآميز» از آن را تقبيح ميکنند و آن را توجيهي براي ايجاد وضعيت اضطراري جديد از سوي حکومتها ميدانند، از يک سو؛ و پوپوليستهايي که از سوي ديگر معناي اجتماعي آن را دستکم ميگيرند و از عاديبودن اوضاع يا عاديشدن آن در آينده نزديک خبر ميدهند، به نحوي ايجابي امکان ظهور «شکلهاي جديد همبستگي محلي و جهاني» را در بستر اين خطر عالمگير بررسي ميکند؛ اما اين مشروط به وانهادن هول و وحشتي است که به ما دست داده؛ نه بهايندليل که از فرط هيجان نتوانيم بر آن تمرکز کنيم؛ بلکه بهايندليل که از فرط ترس آن را جدي نگيريم، به چيزي پيشپاافتاده تبديلش کنيم. مثال معروف او درباره خريد افراطي «دستمال کاغذي» بيانگر همين امر است: گويي اگر به قدر کافي دستمال در خانه داشته باشيم، از خطر اين ويروس مرگبار در امانيم.آنچه در ادامه ميخوانيد بخش پاياني مقالهاي است که در 16 مارس 2020 منتشر شده1. جايي که او با رجوع به ايدهاي مهجور از نويسنده بزرگ قرن نوزدهمي روس، لف تولستوي، طرحي از آينده ترسيم ميکند. ويروس افق آينده ما را تحت تأثير قرار داده؛ مانند نقطه کوري در آن وارد شده. بعيد است بعد از اين وقفه، اين ميانپرده نفسگير، اوضاع به همان روال سابق ادامه يابد؛ اما اين، بيش از همه شايد، به اين خاطر باشد که تصوير ما را از گذشته دگرگون ساخته است، حافظه ما را تا ابد ويروسي کرده است و اين نمونهاي نو از بازخواني ويروسي گذشته... .
... در اينجا با چيزي مواجه ميشويم که هگل آن را «داوري نظرورزانه» ميخواند، داوري يا حکمي که بر اينهماني والاترين و پستترين امور تأکيد ميکند. همه با مثال هگل در «پديدارشناسي روح» که نتيجه تحليل او از جمجمهشناسي است، آشناييم: «روح استخوان است». مثال ما بايد اين باشد: «روح ويروس است». آيا روح بشر ضمنا نوعي ويروس نيست که مثل انگل از جانور بشري تغذيه ميکند، از آن به خاطر بازتوليد خود بهره ميکشد و گاه آن را در معرض تخريب قرار ميدهد؟ و ازآنجاکه رسانه روح زبان است، نبايد فراموش کنيم که زبان نيز، در پايينترين سطحش، چيزي ماشيني است و از قواعدي تشکيل شده که مجبوريم آنها را بياموزيم و از آنها پيروي کنيم.
ريچارد داوکينز زماني مدعي شد ميمها «ويروسهاي ذهن»اند. به نظر او، اين کليشهها يا عادات تقليدي موجوداتي انگلوارند که ذهن بشر را به «مستعمره» خود بدل ميسازند و از آن بهعنوان وسيلهاي براي تکثير خود استفاده ميکنند. مبدع اين ايده کسي جز لف تولستوي نيست. در قياس با داستايفسکي، تولستوي معمولا جذابيت خيلي کمتري براي ما دارد ــ يک رئاليست ناجور از مد افتاده که، برعکس اضطراب وجودي داستايفسکي، اساسا جايي در مدرنيته ندارد؛ اما شايد وقتش رسيده باشد که از او با تمام قوا اعاده حيثيت کنيم. از او و نظريه يگانهاش درباره هنر و نوع بشر بهطور کلي، که در آن طنين برداشت داوکينز از ميمها را ميشنويم. «افراد بشر هومونيدهايي هستند با مغزهايي عفونتکرده که ميزبان ميليونها عضو همزيست فرهنگياند، و صحنهگردانان اصلي آنها نيز همان نظامهاي همزيستياند که نامشان را زبان ميگذاريم» ــ آيا اين نقل قول از دنيل دنت مطلقا انگ تولستوي نيست؟ مقوله اساسي انسانشناسي تولستوي «عفونت» است: سوژه بشري نوعي رسانه منفعل ميانتهي است که عناصر ناخوشيآور فرهنگي به آن سرايت ميکنند، عناصري که مثل باسيلهاي واگيردار، از فردي به فرد ديگر منتقل ميشوند و گسترش مييابند. تولستوي اين استعاره را تا نهايتش پيش ميبرد: او نوعي خودآييني معنوي راستين را در مقابل اين گسترش واگيرهاي ناخوشيآور عَلَم نميکند؛ تصويري قهرمانانه از تعليم و تربيت در آثار او يافت نميشود که به افراد اجازه دهد از شر باسيلهاي واگيردار عفونتزا خلاص و به سوژههاي اخلاقي خودآيين بالغ بدل شوند. تنها نزاع موجود، نزاع ميان عفونتهاي خوب و بد است: مسيحيت نيز خود يک بيماري مسري است؛ حتي اينکه - به نظر تولستوي- يک بيماري خوب باشد.
شايد اين دلآشوبترين چيزي است که ميتوانيم از اپيدمي ويروسي کنوني بياموزيم: وقتي طبيعت با ويروسهايش به ما حمله ميکند، به نحوي پيام خودمان را به ما برميگرداند. پيام اين است: کاري که تو با من کردي، من حالا با تو ميکنم.
بازار