برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
برگزیده
تحلیل ها

٤٠ هکتار زاگرسِ سوخته

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
 ٤٠ هکتار زاگرسِ سوخته
روزنامه شهروند/ متن پيش رو در شهروند منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست بلوط‌هاي نيم‌سوخته از چشمي دوربين شکاري آشکارند، به قول امرالله پيداست که سه روز آتش چه ظلمي به درختان کرده. ديروز امرالله و يکي از همکارانش همين‌جا را خاموش مي‌کردند. «به اين تنگه مي‌گن تنگه آب. از آب اين تنگه براي آشاميدن هم استفاده مي‌کنن و لوله‌کشي داره براي روستاها. چون آبش زياده براي حيوانات خيلي خوبه چون هم صخره‌اي صعب‌العبور هستش و شکارچي‌ها نمي‌تونن بيان و چون آب داره، علف هم داره و حيوانات اينجا راحت هستن.» يک ساعتي طول کشيد تا امرالله يال کوه را بگيرد و خود را از روستاي سنوگان دهدشت به گردنه‌‌هاي بالايي برساند. يکي‌يکي دامنه‌ها را بالا و پايين کرد تا بر فراز يکي از آنها بر سر صخره‌اي نشست. هنوز نفسي چاق نکرده بود که چشمانش به مِهي از دود خيره ماند؛ اين آتش وامانده سرِ خاموشي نداشت. «الو ممد! تش اوما (آتش آمد)! بياييد بالا. الو... الو....» همان‌وقت که دود را بر فراز کوه ‌ديد. دوباره شروع کرده بود بر فراز زاگرس تاختن، دود از سر تنگه‌ آب و کمرخارزردو بلند مي‌شد. قدري آب ‌نوشيد، بر‌خاست، راه کوه را از سر گرفت؛ به‌دو عازم آتش بود.
روز پنجشنبه، همان روز که آفتاب از وسط آسمان پايين‌بيا نبود، همان‌ روز که گرماي تابستان چند قدمي تا شهر نداشت، آتش کينه به جان تنگه چاه ريگک افتاد. هدايت‌الله ديده‌بان، سرپرست حفاظت از خاييز و محيط‌بان است. مي‌گويد که علت در گرفتن آتش، انساني بوده؛ آتش کينه‌اي که لکه‌ا‌ش بر دامان کوه باقي ماند. «يک مدرسه متروکه در چاه ريگک هست. يک دامدار هشت‌سال در آن زندگي کرده و بعد از اين مدت بستگانش گفته‌اند بايد تخليه کند و بيرون رود.» پنجشنبه ساعت ١٠ صبح جدال ميان دو پسرعمو بالا مي‌گيرد. جَر درمي‌گيرد. هم‌طايفه‌اي‌ها قفل درِ مدرسه را مي‌شکنند و وسايل پسرعمو را بيرون مي‌ريزند. او هم ساعت ٣ بعد از ظهر مرتع‌هاي تنگه چاه‌ريگک را از چند نقطه آتش زد. عصر هنگام، همان وقت که هنگامه شعله‌هاي آتش در چاه‌ريگک آغاز شده بود، يکي از دامدارها به هدايت‌الله زنگ زد که آتش دارد به مناطق حفاظت‌شده مي‌رسد. «گفت پاي کوه دارد مي‌سوزد، ولي آتش هنوز به بالا نرسيده است.» حوالي تاريکي، هدايت‌الله و يکي از ديده‌بان‌ها رسيدند. «جهنمي از آتش بود.» خط آتش طولاني بود و هدايت و همکارش هم جز لباس محيط‌باني چيزي با خود نداشتند. «هيچ ابزاري نداشتيم. در پاسگاه ابزار حريق نداشتيم. اگر بود با خودمان مي‌برديم، کما اينکه زمان تيراندازي شکارچي‌ها هم اسلحه و ابزار برمي‌داريم و به منطقه مي‌رويم.»
رسيدند و ديدند آتش يال شانه‌کوه را گرفته و خود را بالا مي‌کشد. «همان موقع رئيس سازمان حفاظت محيط‌ زيست شهرستان کهگيلويه به من زنگ زد و گفت ما مي‌خواهيم راه بيفتيم و بياييم براي آتش. من گفتم اينجا نياييد. باد هم پشت آتش افتاده بود و به سرعت بالا مي‌رفت. گفتم که آنها از ضلع شمالي بروند و از بالا مقابل آتش درآيند.» صبح فردا آتش ارتفاع گرفت و به ضلع شمالي کشيد. جلوي آتش را گرفتند تا سر به سوي تنگه شيخ برندارد. «قدري هم توانستيم مهارش کنيم، اما ارتفاع گرفته بود. از ميان کوه به تنگه شيخ رسيد و تنگه‌ها را يکي‌يکي طي کرد تا ميان تنگ علمدار افتاد.» آتش از ضلع جنوبي شروع شد و خود را به شمال کشاند. پنجشنبه تمام شد و جمعه هم تجهيزات از راه نرسيد. «يک تعداد نيروهاي محلي رفتند بالا، اما عملا کاري از دست‌مان برنمي‌آمد.» گفتند شنبه بالگرد مي‌آيد. از بخش‌هاي مختلف نيرو آمد. همه را تجهيز کردند. تجهيزات‌شان آتش‌کوب و مواد غذايي بود. «حداقل امکانات. مثل مردمان نخستين.»
بالگرد آمد. در هر پرش شش، هفت نفر نيرو را مي‌توانست بالا ببرد. دسته اول را برد. «دوباره که آمد، گفت دسته دوم را هم مي‌برم، اما ديگر برنمي‌گردم، يعني ۱۶ نفر را بالا برد و نيروها وسط معرکه بدون آذوقه درست و درمان ماندند.» تلاش‌ براي گرفتن بالگرد بود. اين‌بار براي اينکه سبد آب را به جان آتش بيندازد. «يک‌بار آمد ضلع جنوبي و آب پاشيد و بعد ديگر نيامد. فهميديم به ضلع شمالي رفته و چند سبد آب هم آنجا ريخته و بعد هم رفته چون بنزين نداشته است.» يکشنبه آتش به تنگ علمدار رسيد؛ تنگه‌اي که براي هدايت‌الله نقش حياتي داشت. به خاطر آب، گياهان و کَل‌ها و بزهاي دامنه‌اش. «از همه نقاط ايران آمدند و آتش مهار شد، اما ضلع شمالي آتش هنوز روشن بود. ساعت ٤ بعد از ظهر زنگ زدند که درخت بلوطي نيم‌سوخته افتاده پايين و دوباره آتش زبانه کشيده است.» شعله به جان جنگل‌هاي خاييز زده و درختان از بادام و سوسن و بلوط گُر گرفته و سرخيِ‌ هار آتش روز جمعه شمال کوه را هم درنورديده بود، يعني مقابل دهدشت. خاييز محل مأموريت نيروهاي سازمان حفاظت محيط ‌زيست بود، اما هُرم آتش آن‌قدر داغ بود و شعله‌اش چنان به دامان کوهستان افتاد که نيروهاي منابع طبيعي، هلال‌احمر و ... هم به منطقه آمدند. چهار روز، از آن وقت که خورشيد از شرق کوهستان بالا مي‌آمد تا آن موقع که از يال غربي کوه پايين مي‌رفت، زنان و مردان محلي، کوهنوردان و محيط‌‌بانان ميان جنگل‌ها با هر چه که دست مي‌داد، هر چه، از شاخه بادام و بلوط گرفته تا چند دمنده مهار آتش، شعله‌ها را درمي‌نورديدند. مايه از جان‌شان بود، اما آتش هم بي‌مقدار در ميدان نمي‌تاخت. از اين تنگه به آن تنگه و از اين گردنه به گردنه ديگر. دل سنگ‌ها را مي‌ترکاند و ريشه بلوط‌ها را خاکستر مي‌کرد؛ بلوط‌هايي که معلوم نبود چند سده به خود ديده‌اند. هر طور که بود، در هر گردنه که مي‌شد، ساعت‌ها با پاي پياده دويدن يا چندباري با بالگرد بر فراز آتش رسيدن، محيط‌بانان عازم زاگرس بودند، زير تيشک آفتاب ظهر يا ميانه قير نيمه‌شب که عقرب کمين بود و سنگ زير پا لق مي‌زد. جمعه، شنبه و يکشنبه گذشت، عقربه‌هاي ساعت شروع دوشنبه را خبر مي‌داد که سلطه آتش بر جنگل پايان يافت. نيروهاي محيط‌بان، فرماندار دهدشت و مديران محلي ديگر بر فراز روستاي سنوگان در يکي از دامنه‌هاي خاييز اتراق کردند. بايد ١٢ ساعت مي‌ماندند که اگر آتش جايي پنهان مانده بود و دوباره هوس سوزاندن مي‌کرد، به جدالش بروند.
ساعت ٢ بعد از ظهر دوشنبه، روستاي سنوگان شانه خاکي از جاده دهدشت بهبهان آن‌قدر ادامه مي‌يابد تا برسد به دو راهي که اين سو و آن‌سويش زمين گندم است و قدري بالاتر چند خانه، يعني که روستا، روستاي سنوگان. از همان ابتداي جاده کوه قد برافراشته است. حله‌اي يک‌دست سبز بر تن کرده که لکه‌هاي سياه هم جاي‌جاي آن افتاده است؛ ننگ آتش. ميان سَربالايي خاکي که از کمرکش کوه بالا مي‌رود، دست راست و چپ جاده يک به يک درختان سر برآورده‌اند؛ بالاي صخره‌ها، بر شانه‌هاي کوه و در حاشيه جاده. نقطه‌اي مي‌رسد که چند تويوتاي سازمان محيط‌ زيست، منابع طبيعي و هلال‌احمر ايستاده‌اند. زير سايه بيدي محيط‌‌بانان و نيروهاي منابع طبيعي نشسته‌اند؛ يکي لباس قرمز نسوزي را که آتش‌نشانان مي‌پوشند به بر کرده و ديگري لباس سبز محيط‌باني. وقت ناهار فرا رسيده و محيط‌بانان نشسته‌اند و حکايت چهار روز و شب آتشين را قصه مي‌کنند. ناهار مي‌خورند، آب به سر و صورت مي‌پاشند و آنان که اهلش باشند، سيگاري مي‌گيرانند. چند ساعت ديگر هم بايد در کوه بمانند؛ مبادا که آتش دوباره الو بگيرد. حسن با ريش‌ يک‌دست‌ سياه و مرتضي با سر و صورتي پر از موهاي جوگندمي؛ حالا ١٠ روز است در دل آتشند؛ در گچساران و دهدشت. اما کوه خاييز سه شبانه‌روز دمادم آتش بود. «امکانات کم و وسعت آتش زياد بود. بعدا هم نيرو آمد، هم امکانات.» ساعت ١٠ شب حرکت کردند، اما نه بالگردي بود که به پرواز در‌آيد، نه چرخ‌هاي هيچ ماشيني مي‌توانست تنگه‌‌ها و کمره‌ها را پشت سر بگذارد. «ساعت ٣ شب تازه رسيديم به آتش و ديگر جان و رمقي نمانده بود، البته هوانيروز روز بعد آمد، يعني گروه دوم را با بالگرد آوردند.» مرتضي دستان تاول‌زده را در هم گره مي‌کند. «چندتايي دمنده داشتيم، ولي بيشتر سرشاخه‌ها را مي‌شکانديم و آتش را مي‌نشانديم.» بارندگي‌ امسال جان تازه به علف‌هاي کوهستان داد و از همان شب اول سرعت باد، تب آتش را تندتر کرد. «طوري نبود از دست ما کاري بربيايد. دامنه آتش خيلي زياد بود و هر چه خاموش مي‌کرديم، به سرعتِ آتش نمي‌رسيديم.» روز اول هر کدام کوله‌اي از آذوقه همراه خود داشتيم، اما هر چقدر هم که بار سفر پُر، کفاف چهار روز دويدن ميان شعله‌ها را نمي‌دهد. «ديروز، يکشنبه، استاندار آمد، آذوقه هم خوب رساندند البته جاي گلايه نيست. آتش همين است.» صحبت به اينجا که مي‌کشد، امرالله سر مي‌رسد. بالابلند، اما لاغر است. آفتاب‌سوختگي صورتي روي دستانش، دورنگي ايجاد کرده. ٢٩‌سال است امرالله در اين کوه قدم برداشته، دويده، با چهچهه پرندگان برخاسته و با صداي جيرجيرک و مار خوابيده. سنگ به سنگ کوه را بلد است. پرسه ميان همين سلسله کوه، رشته‌هاي سياه موهايش را به سپيدي داده است. مي‌آيد، مي‌‌نشيند. بهر ناهارش را کنار گذاشته‌اند. «امرالله تَش خلاص شد؟» نفسي مي‌کشد: «نمي‌دانم.» يکي از نيروها بايد براي ديده‌باني برود تا از خاموشي آتش جنگل مطمئن شود. ناهار را خورده و نخورده بلند مي‌شود. به سمت يکي از ماشين‌ها مي‌رود، کوله‌اي برمي‌دارد و دوربين شکاري. تسمه دوربين را روي شانه‌اش مي‌گذارد و يک بطري بزرگ آب هم دست مي‌گيرد. کتاني‌هاي سياه و کف‌صاف امرالله آني نيست که در کوه خوش‌رکابي کند. لباس‌ محيط‌باني‌اش در اين چهار روز پر از گِل، کثيفي و جاي سوختگي شده است. از سرِ گرما، دکمه اول آستين‌هايش را باز گذاشته و دستمالي سياه هم به دور کمر بسته که از زير پيراهنش بيرون زده. عزم راه آتش کوه آميخته‌اي است از صدا؛ گاه صداي ريز مليجکي و گاه صداي نحس باد. بلوط‌هاي سبز هر کدام قامتي دارند، سايه‌شان را دور خود پهن کرده‌اند و برگ‌هايشان به دست باد مي‌لرزد. از ميان‌شان کم نيستند درخت‌‌هايي که خشک مانده‌‌اند؛ گويي جسد آدمي است که با چشمان منتظر جان تسليم کرده است. «آفت بلوط‌هاي زاگرس است که به اين منطقه هم رسيده و از بين‌شان برده.» ميان‌شان درختي از وسط به دو نيم شده است؛ از شمشير آذرخش، کمر دو تا کرده. امرالله کوه اول را پشت سر مي‌گذارد. آفتاب بعد از ظهر با تمام قوا مي‌تابد و دانه‌هاي درشت عرق را بر پيشاني امرالله مي‌نشاند. زير سايه يکي از بلوط‌ها مي‌نشيند تا نفسي چاق کند. «گو اينکه انسان هر چيزي را آسان به دست بياره قدرش را نمي‌دونه.» از لبخند کوه مي‌گويد؛ از لبخندي که در تمام عمر ٥٤ ساله‌اش ديده است. «انصافا زندگي‌مان را سر اين کوه گذاشتيم و البته وظيفه خود هم مي‌دانيم؛ چه موقع آتش و چه موقعي که با شکارچي مقابله کنيم؛ طبيعتي که اين‌جور به ما خدمت مي‌کند، طبيعتي به اين زيبايي و با اين وسعت که هميشه به لبش خنده است؛ دلم نمي‌آيد اين خنده را نبينم.» مي‌گويد: «اگه يه روز نيام ميان کوه، سکته مي‌کنم.» آواهاي گونه‌گون کوه تمامي ندارد. صداي‌ هاي و هوي مردان در دورادور که يکديگر را مي‌خوانند، صداي علف‌هاي خشکي که پاي درختان مي‌رقصند، وزوز مگس‌ها که گاه دور سر امرالله مي‌چرخند و دست‌ِ آخر هم صداي باد که با هر بار شنيدنش امرالله وردي زير زبان مي‌خواند. گويي که تمنا مي‌کند که باد رحمش بيايد و نوزد. آتش سر خاموشي نداشت لب امرالله نمي‌جنبد. منتظر خبري است. بالاي کوه که مي‌رسد، با فراغ بال روي صخره‌اي مي‌نشيند، از توي کوله‌اش بطري آبي بيرون مي‌آورد، جرعه‌اي سر مي‌کشد و بطري را زمين مي‌گذارد. سيگاري مي‌گيراند و چشمش که به مقابل مي‌افتد دست ديگرش را روي سرش مي‌گذارد. مه‌دود بالاي کمر خارزردو است. اين يعني بلوط‌ها دوباره گر گرفته‌اند. آرنجش را به زانوش تکيه مي‌دهد، تلفن مي‌کند و دوباره راه مي‌افتد. اين‌بار ديگر امرالله نمي‌خواهد ساکت باشد. دوباره تلفن همراه را به دست مي‌گيرد و زنگ مي‌زند به تمام همکارانش. «‌ها به خدا. به علي دود مشخصه.» کوه بعدي و دوباره بر فراز صخره‌اي مي‌نشيند. چند بلوط آتش گرفته‌اند؟ «قطعا داره مي‌سوزه با اون دودي که داره مياد، آتش به راهه.» دوباره تلفنش را برمي‌دارد. «به قرآن نابودمون کردن. بچه‌ها رو آوردي بالا؟ بياييد پشت کوه.» تلفن که قطع مي‌شود سر برمي‌گرداند. «آتش، آتش چهار روزه که نابودمان کرده.» گنجشکي به هوا مي‌پرد. پکي به سيگارش مي‌زند. «خوبيش اينه که حيات وحش عيب نکرده است. من هر جا را گشتم کل يا شکار «بز، آهو و حيوانات کوهي» سوخته نديدم. پرنده مرده‌اي هم نديدم. آسيب ديدن ولي خدا را شکر کم بوده.» تاخت باد شدت مي‌گيرد. «کاش خلاف آتش باشد. اگر باد پشت آتش سر بذاره و بره واويلاست. من دلم براي خودم نمي‌سوزه حتي براي همکارام هم نمي‌سوزه چون ما رفع خستگي مي‌کنيم، من بميرم هم يکي جام مياد ولي کي مي‌خواد جاي کوه بشينه؟» جدال با آتش در تنگ آب بلوط سوخته در تنگه آب پرت شد پايين زبانه کشيد و به سوي تنگه خشک رفت. هدايت‌الله ديده‌بان مي‌گويد: «جان ما را گرفت؛ چون اگر تنگه خشک را رد مي‌کرد مي‌رفت سمت غار ئه‌وکنادون و از غار هم بلافاصله رد مي‌شد به تنگ خاييز و تنگ خاييز دقيقا منطقه سوق‌الجيشي ما بود تمام کل و ‌بزها در آن مي‌دويدند و مي‌چريدند.» ميان راه گردنه‌اي پرشيب در انتظار است اما امرالله هم قافيه را به همين مفتي‌ها نمي‌بازد. هر چه نباشد ٥٤‌ سال است که در کوه زيسته. صخره‌ها را يک به يک مي‌گيرد و بالا مي‌رود، چشم مي‌دوزد و گام‌هايش را همان‌جايي مي‌گذارد که نگاه کرده. عاقبت به گردنه‌اي باريک مي‌رسد؛ گردنه‌اي که روبه‌روي آن تنگه آب و کمر خارزردو است. تا چشم کار مي‌کند کوه است. مقابلش دشتي است و سوي ديگر صخره‌‌هايي که بالا مي‌روند. حالا آتش جلوي چشمان امرالله خوش‌رقصي مي‌کند. بلوط‌هاي نيم‌سوخته از چشمي دوربين شکاري آشکارند، به قول امرالله پيداست که سه روز آتش چه ظلمي به درختان کرده. ديروز امرالله و يکي از همکارانش همين‌جا را خاموش مي‌کردند. «به اينجا مي‌گن تنگ آب. از اين آب براي آشاميدن هم استفاده مي‌کنن و لوله‌کشي داره براي روستاها. چون آبش زياده براي حيوانات خيلي خوبه چون هم صخره‌اي صعب‌العبور هستش و شکارچي‌ها نمي‌تونن بيان و چون آب داره، علف هم داره و حيوانات اينجا راحت هستن.» مردم به ياري جنگل شتافتند آتش صدا ندارد اما صداي‌ هاي و هوي انسان به گوش مي‌رسد. امرالله از جا مي‌جهد. چشمش مسلح نيست اما از دورادور دسته‌دسته‌ آدم‌هايي را مي‌بيند که به اين سوي کوه مي‌آيند. «واي... واي... واي... چقدر آدم. انصافا چه شرفي دارند. عندالله چه غيرتي دارند.» حالش حکايت آن اميري است که تا چندي پيش از فرط هجوم دشمن توان عقب‌نشستن را هم نداشت اما لحظه‌اي بعد جان تازه‌اي به ارتشش رسيده؛ زن و مرد است که از دو سر تنگه مي‌آيند و به دل آتش مي‌زنند. «سيل (نگاه) کن. بچه همراه آن مرد است.» زنگ مي‌زند. صدايش بلند است و رها. مي‌خواهد بلندي صدايش در کوه بپيچد. «محمد همکارا دارن ميان.» محيط‌بانان از ياسوج سر رسيده‌اند، مردم خود را از کرمانشاه و خرم‌آباد و مريوان رسانده‌اند، مي‌نشيند. ياد ديروزش مي‌افتد که با شاخ بادام پنجه در شعله آتش داشت. «هر انساني به چشم خود مي‌ديد که درخت‌ها فرياد مي‌زدند به داد ما برسيد.» روح‌الله و دوستانش هم مي‌رسند. شغلش معلمي است اما عضو هيأت‌مديره گروه رفتگران طبيعت بهبهان هم هست. روز اول آتش‌سوزي نتوانست کنار هم‌گروهي‌هايش باشد. درس بچه‌ها بايد پيش مي‌رفت اما آفتاب دوم که بر سر زاگرس آتش‌گرفته تابيد، راهي تنگه علمدار شد. «کارهاي مدرسه را آماده کردم و به مدير گفتم که من ديگر نمي‌آيم چون بايد به خاييز بروم.» انجمن ناجيان ايران از تهران به آنها پيوست، گروهي از کرمانشاه عازم بهبهان شد و از يزد و شيراز هم نيروهاي خودجوشي به گروه رفتگران پيوستند و در روستاي علمدار برابر تنگه، در محل امامزاده‌اي مستقر شدند. آنجا لختي مي‌آسودند و قدري غذا مي‌خوردند. قوا که تجديد و برنامه‌ها که ريخته مي‌شد، دوباره تنگه‌ها را پس و پيش مي‌کردند. «تنگه علمدار باريک است ولي آتش آمد، گفتند وضع آرام است ولي اطميناني نبود و يک ظهر بود که گفتند آتش آمد و زديم به کوه و مهارش کرديم و بعد از يک ساعتي بچه‌هاي کهگيلويه هم به ما رسيدند.» پياده‌روي‌هاي طولاني، بالا و پايين رفتن و سرشاخه را به سر آتش کوفتن. «روزهاي اول امکانات نبود و مردم به آتش مي‌زدند وقتي به کوه مي‌زديم، هفت بطري آب معدني يک‌ونيم ليتري مي‌برديم که آب کم نياوريم.» از کم‌تجربگي مردم هم مي‌گويد: «دست که بلند مي‌کردند تا آتش را خاموش کنند، ذره‌هاي آتش را دوباره به عقب مي‌ريختند.» درباره بالگردها هم مي‌گويد «خلبان‌هايي که بودند تخصص آتش‌نشاني کوهستان را نداشتند. بالگرد در ارتفاع بالا سبدش را باز مي‌کرد و آبي به زمين نمي‌رسيد، شايد هم من اشتباه مي‌کنم.» کاسبي وسط آتش «ما داخل کمپ روستاي علمدار حالت آماده‌باش بوديم. افرادي آمده بودند که مي‌گفتند حامي حيوانات هستند.» او از اين مي‌گويد که حيوانات آسيب نديده بودند. با اين حال عده‌اي به جان حيات وحش آسيب زدند. «مي‌ديديم که بلند بلند سخن مي‌گويند انگار که بخواهند ما بشنويم و ببينيم. فيلم مي‌گرفتند و ما هم توجهي نمي‌کرديم. تا اينکه ديشب يکي از حاميان حقوق حيوانات گفت که اين افراد در اين چند روز ۱۸۰‌ميليون تومان جمع کرده بودند.» هيأت کوهنوردي بهبهان، کوهنوردان نقاط ديگر کشور، زاگرس‌نشينان و محيط‌بانان هر که در کوه مي‌رفتند و مي‌آمدند. روز دوشنبه آتش تنگه آب خاموش شد. همان موقع امرالله بر فراز تنگه شادان از خاموشي آتش خودش را مهياي خوردن چايي مي‌کرد. لکه‌هاي سپيد و سياه، جاي سوختگي‌هاي کوه بود؛ لکه‌هاي سپيد جاي بادام‌هاي سوخته بود و لکه‌هاي سياه جاي بلوط‌ها. امرالله چند تکه چوب را زير صخره کوچکي مي‌گذارد. بالاي قله و بر فراز تنگه آب نشسته است. آتشي مي‌گيراند و از درون کوله‌ قوري و کتري کوچک سياه‌سوخته‌اي‌ برمي‌دارد. از بطري‌ درون کيفش آب پر مي‌کند و کف دستي هم چاي داخل قوري مي‌ريزد. مزد دويدن‌هاي امروزش. سيگار ديگري مي‌گيراند تا چاي دم بکشد. چاي که سر مي‌رسد، لقمه نان و خيار و گوجه‌اي بيرون مي‌آورد. هنوز کامل از کوه اول پايين نيامده که تلفنش زنگ مي‌خورد؛ آتش ديگري بالاي چشمه ديده شده است. راه را عوض مي‌کند. راه به راه مي‌رود، آن‌قدر که تنگه‌اي ديگر مي‌بيند؛ تنگه‌اي خشک. وسط تنگه بلوط‌ها گر مي‌گيرند. به محض ديدن‌شان امرالله در کوه فرياد مي‌زند: علي آقا، علي آقا.
همکارش را صدا مي‌کند بلکه به داد بلوط‌ها برسد يا خبري دهد کسي نيست. گوشي امرالله هم خاموش شده. تا پايين دره دست ‌کم دو ساعت راه است و جان آفتاب هم پشت کوه‌ها درمي‌آيد. چاره‌اي نيست. از سنگلاخ بعدي بالا مي‌کشد. همان دويدن‌هاي اول ظهر، همان جستن‌ها. آتش مارها را به اين‌ور و آن‌ور فرستاده و امرالله تا شب نشده بايد خود را به جاي امني برساند. تند تند گام برمي‌دارد و مي‌گذارد؛ نه مسيريابي دارد و نه چراغ قوه‌اي اما چه باک؛ سنگ به سنگ اين کوه براي امرالله آشناست و جاي شکرش هم باقي است که امشب نور ماه راه کوه را روشن کرده. ناگاه قدمش سست مي‌شود. از اميدواري برق چشمانش خبري نيست. ميان آتش گير افتاده. شاخه بلوطي را مي‌شکند و به جان آتش مي‌افتد. صدايي همچون غرش آسمان بلند مي‌شود. آتش دل يکي از سنگ‌ها را مي‌ترکاند و تخته‌سنگ‌هاي بزرگ و کوچک از کوه سرازير مي‌شوند. ميان آتش تنها صدايي که به گوش مي‌رسد سرفه‌هاي امرالله و شاخ بلوط است. صدايي که دو جوان را به نزد خود مي‌کشاند؛ از اصفهان آمده‌اند و مي‌خواهند با بيل و کلنگ آتش خاموش کنند. از صبح ميان کوه بودند. چشم امرالله که به بيل‌شان مي‌خورد شاخه را رها مي‌کند. بايد اين جوان‌ها را زود‌تر به پايين کوه برساند. راهي باز مي‌کند تا آنها را به بيرون از کوه ببرد. پسرها اصرار دارند که ما کوهنورديم و مي‌خواهيم آتش را خاموش کنيم اما گوش امرالله بدهکار نيست. «کسي که با بيل آتش خاموش نمي‌کند. آب و توشه هم نداريد.»
-«آب داريم. گذاشتيم زير دکل کوه قبلي.» -«بار و بنه را رها کرديد و اومديد؟ کي به شما گفته که آتش خاموش کنيد؟» عاقبت راضي مي‌شوند که همراه امرالله بيايند؛ کوه تاريک است و اگر نور ماهتاب نباشد، هر پايي امکان سريدن دارد. امرالله مي‌دود. مي‌تازد. بايد هر چه زودتر به کوه بازگردد. پنج شب است نخوابيده و همين بي‌حوصله‌ترش کرده. «آتش کوه با کسي شوخي ندارد. مادربزرگ من که ٥٠ ‌سال پيش مرد از شما بهتر پايين مي‌آمد.» پسران مي‌گويند که امرالله برود تا خودشان بيايند اما گوشش بدهکار اين حرف‌ها نيست. از کوه که پايين بيايد مي‌رسد به منطقه‌اي به نام چاه نفت. از آنجا بايد کسي را بيابد که با ماشين او را به سنوگان برگرداند؛ به محل پاسگاه. عاقبت از کوه پايين مي‌آيند. هنوز چند قدمي روي جاده خاکي برنداشته که نور آتش روي جاده مي‌افتد. يال کوه سوخت آن شب اين سوختن را از سرتاسر دهدشت مي‌شد به تماشا نشست. مرگ آرام بلوط‌ها. مي‌گويد «آتش اگر به چل‌سياه و چل‌سفيد، زيستگاه عمده بلوط‌ها، مي‌رسيد همه‌ چيز نابود مي‌شد. راهي هم براي خاموشي‌اش نبود.» آتش مهار شده اما هدايت مي‌گويد که ‌درصد سوختگي هنوز معلوم نيست. «گفتنش سخت است ولي شرايط زاگرس صددرصد نگران‌کننده است.» زاگرس هيچ‌گاه اين‌طور نسوخته بود. «همه اينها دليلش کمبود نيروي سازمان محيط‌ زيست و منابع طبيعي و نداشتن هيچ‌گونه امکاناتي است؛ هيچ امکاناتي». ٤٠ هکتار از منطقه حفاظت شده خاييز نابود شد منطقه خاييز ۳۳‌هزار هکتار وسعت دارد که در ۱۵ کيلومتري شهر دهدشت مرکز شهرستان کهگيلويه و هم مرز با شهرستان بهبهان است. آتش‌سوزي در منطقه‌ حفاظت‌شده صد هکتاري خاييز رخ داده است که به گفته فريبرز غيبي، رئيس مرکز جنگل‌هاي خارج از شمال سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور، برآوردها نشان مي‌دهد ۴۰‌درصد آن در آخرين آتش‌سوزي که از روز پنجشنبه هشتم خرداد آغاز شد، سوخت. اين منطقه حفاظت‌شده در حوزه جغرافيايي استان‌هاي خوزستان و کهگيلويه و بويراحمد است که محيط‌ زيست استان کهگيلويه‌وبويراحمد آن را مديريت مي‌کند. منطقه حفاظت‌شده خاييز بخشي از جنگل‌هاي زاگرس است که معيشت يک و نيم‌ميليون نفر در ١١ استان زاگرس‌نشين به آن وابسته است. رئيس مرکز جنگل‌هاي خارج از شمال سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور اين منطقه را يک منطقه استراتژيک مي‌داند؛ ٥٠‌درصد دام و ۴۰‌درصد آب کشور از اين منطقه تأمين مي‌شود. خاييز ‌سال ١٣٧٧ به‌عنوان منطقه حفاظت‌شده ثبت شد. زاگرس ۱۸۰ گونه درختي و درختچه دارد که مهم‌ترين آنها بلوط است؛ گونه مقاوم و خشکي‌پسندي که بيش از پنج‌هزار و ۵۰۰‌ سال قدمت دارد. به گفته هژير کياني، پژوهشگر محيط‌ زيست در ايسنا ارزش اکولوژيک و خدماتي يک درخت بلوط حدود يک‌ ميليارد تومان است: «اين درخت در حفظ زيستگاه، سرپناه، توليد اکسيژن، پايداري آب و خاک و نفوذ آب نقش پررنگي ايفا مي‌کند.» درختان بلوط پايداري خاک، جوامع محلي و آب را تأمين مي‌کنند. بسياري از اين درختان در آتش‌سوزي خاييز از بين رفتند.
خاييز همچنين پناهگاه گونه‌هاي جانوري متنوعي است؛ کل و بز، کفتار، شغال، کاراکال، روباه، تشي، کبک، تيهو، بحري، دليجه، خوک وحشي، خرگوش، سنجاب، سمور، جوجه تيغي، کبوتر، عقاب، شاهين، انواع گنجشک‌سانان، خانواده سبز قبا، دارکوب، هدهد، کمر کلي، بلبل، انواع مارمولک، افعي شاخدار، انواعي از مارها، کپور، ماهيان ازجمله کپور معمولي، کپور سر گنده، کپور گوشتخوار، کپور نقره‌اي. آخرين سرشماري‌ها نشان داد که بيش از ۱۵۰۰ رأس کل و بز در اين منطقه زندگي مي‌کردند. اسماعيل کهرم، کارشناس محيط‌ زيست، درباره اين آتش‌سوزي‌ها به برنا گفته است: قوچ، ميش، غزال، گوزن و سنجاب ازجمله گونه‌هاي جانوري است که تعدادي از آنها در اين آتش سوختند. به گفته او ٥٠‌ سال زمان لازم است تا اين جنگل‌ها به حالت اوليه خود بازگردند. عاملان آتش‌سوزي جنگل‌هاي منطقه حفاظت‌شده خاييز به دادگاه معرفي شده‌اند. محيط‌ زيست استان کهگيلويه و بوير احمد به‌عنوان خسارت‌ديده شکايتي عليه اين دو آماده کرده است. رئيس اداره منابع طبيعي بهبهان گفته است اين دو نفر دليل اين اقدام عمدي خود را اختلاف بر سر مرتع دام بيان کرده‌اند.
بر اساس خبر روابط عمومي سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور آتش‌سوزي در عرصه‌هاي جنگلي انديکا مهار شده و هلي‌کوپترهاي آبپاش عمليات خنک‌سازي منطقه را آغاز کرده‌اند. تعدادي از کساني که در مهار آتش‌سوزي منطقه خاييز تلاش کردند، داوطلبان محلي بودند. يکي از آنها البرز زارعي بود که دچار سوختگي ٦٥‌درصدي شد. روابط عمومي سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور خبر داد که مشکلي درخصوص هزينه‌ درمان او وجود نخواهد داشت و در صورت نياز مديرکل استان پيگير جابه‌جايي احتمالي او به بيمارستان تخصصي خواهد بود. بيش از ٩٠‌درصد علت آتش‌سوزي‌ها در عرصه‌هاي جنگلي ايران تعمدي و انساني است.
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره