تحلیل ها. برگزیده2020-07-13T19:01:00+04:30 (۱۹:۱) ۱۳۹۹/۰۴/۲۳
شرق
ترامپ با سوسیالیسمهراسی میخواهد پیروز انتخابات باشد
سایز متن
الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/6548730
۶۶۲
۱
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
«وحشت سرخ» براي مورخان تاريخ سياسي آمريکا نامي آشناست؛ وحشتپراکني دولتمردان آمريکايي پس از انقلاب اکتبر براي مبارزه با عقايد چپگرايانه و سوسياليستي که با سرکوب و سانسور بيامان شمار کثيري از دگرانديشان آمريکايي همراه بود. بااينحال، کمتر کسي فکرش را ميکرد که پس از فروريختن ديوار برلين، رئيسجمهوري در آمريکا تمرکز اصلي خود را بر چپهراسي و بهراهانداختن دوري جديد از وحشتپراکني عليه سرخها بگذارد. اما دونالد ترامپ، رئيسجمهوري آمريکا، نشان داد نهتنها به سنت رؤساي جمهور راستگراي پيش از خود تعهد دارد، بلکه بنا دارد آن را به مرحله تازهاي نيز برساند. او از زماني که بر سر کار آمد، بارها براي انديشه چپ و هواداران آن رجزخواني کرده و با تروريستي خواندن نهادهايي مانند آنتيفا، مبارزه عليه سوسياليسم را به مرحله تازهاي رسانده است. از سوي ديگر، گرايش به انديشههاي چپ در نسل جديد آمريکا دست بالا را دارد و نامزدهاي حزب دموکرات براي جلب توجه رأيدهندگان، چه خوششان بيايد و چه نه، دل در گرو آرمانهايي دارند که پيشتر در اين کشور بهعنوان تابو نفي ميشد؛ از سيستم درمان عمومي گرفته تا افزايش مالياتها بر اغنيا. از سوي ديگر، کرملين نيز بار ديگر بر طبل سرخ کوبيده و خواستار بازانديشي در تاريخ و پررنگترکردن جايگاه اين انديشه در سپهر سياست بينالمللي شده است. در اين زمينه با «فريدون مجلسي»، کارشناس مسائل آمريکا، براي تشريح دلايل و پيامدهاي اين صفآراييهاي جديد و تأثير آن بر انتخابات نوامبر 2020 به گفتوگو نشستهايم که مشروح آن از نظر ميگذرد.
ولاديمير پوتين، رئيسجمهوري روسيه، در سخنراني خود در مراسم روز پيروزي گفت: «اين کمونيسم بود که توانست جهان را از دهشت فاشيسم نجات دهد. اين سخنان البته به واکنش تند کشورهاي غربي انجاميد». اين در حالي است که دونالد ترامپ نيز همزمان و در تکرار سخنان پيشين خود، عنوان کرد اکنون سوسياليسم و فاشيسم دو دشمن بزرگ آمريکا هستند. در وضعيت فعلي، اين دو اظهارنظر متقابل را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
پوتين در وضعيت فعلي با رويکردي نوستالژيک، سراغ احياي کمونيسم ميرود؛ اما براي روسيه اسمآوردن از چنين مکاتبي اندکي دير است؛ چراکه اين کشور اکنون به سازوکاري بزرگ و کاپيتاليستي تبديل شده است. درپي فروپاشي شوروي، مقامهاي پيشين شوروي و همکاران آقاي پوتين در سرويس امنيت شوروي، بدل به اليگارشهايي شدند که همهچيز را در دست گرفتهاند. پوتين صرفا بهدنبال نتيجه ناسيوناليستي از اين اظهارات است و ميخواهد اين تصور را القا کند که شوروي بهتنهايي توانست جنگ جهاني دوم را به پايان ببرد. بااينحال، به نظر من، اگر کمک انگليس و واردشدن آمريکا در جنگ و کمکهاي ارسالي ازطريق «پل پيروزي» نبود، شوروي نميتوانست با آلمانهايي مقابله کند که استالينگراد را محاصره کرده بودند. پوتين ميخواهد منکر اين کمکها شده و همهچيز را در تاريخ به سود کشور خود تمام کند. البته انکار نميتوان کرد که روسها بيشترين قربانيان را در جنگ جهاني دوم داشتند. از سوي ديگر، شمار زيادي از مردم شوروي، قرباني کمونيسم استالينستي شدند. اين را نيز بايد در نظر گرفت که بسياري از سربازان شوروي در جبهههاي جنگ، نه از روسيه امروزي بلکه برآمده از جمهوريهاي آسيايي مانند قرقيزاستان و تاجيکستان بودند. پوتين خود را با اصلاحيههاي جديد بر قانون اساسي، به حاکم تامالاختيار روسيه بدل کرده و اين امر با اعتراض بسياري از روشنفکران و آزادانديشان اين کشور روبهرو شده است. در نتيجه، او دنبال آن است که جنجالي به پا کرده و خود را در پس آن پنهان کند. بنابراين، رئيسجمهوري روسيه بنا دارد با برانگيختن عواطف ناسيوناليستي، مردم را در برابر دشمن خارجي برانگيزاند تا با اين کار، محبوبيتش را افزايش داده و در خارج نيز در برابر حرفهاي ترامپ و اقدامهاي او بايستد.
نکته جالب اينجاست که ترامپ سخن از مبارزه با فاشيسم و نژادپرستي به ميان ميآورد؛ اما کسي را نميتوان فاشيستتر و نژادپرستتر از خود او يافت. هيتلر دستکم درکي حداقلي از برخي مسائل داشت، اما براي ترامپ هم ديگر دير شده است که بخواهد از مبارزه با سوسياليسم حرف بزند. ترامپ گمان ميکند با حمله به سوسياليسم ميتواند آمريکاييها را که از کودکي با شعارهاي چپستيزانه بار آمدهاند، به حمايت از خود بخواند؛ غافل از اين نکته که آن نسل ضدکمونيست ديگر دورانش گذشته است. اکنون در سياست داخلي آمريکا، نسل جديدي پا به ميدان گذاشته که فيگورهايي مانند برني سندرز و اليزابت وارن آن را نمايندگي ميکنند. اين نسل بسيار دموکراتيکتر و سوسياليستيتر از اعقاب خود فکر ميکند و حتي جو بايدن نيز وعده داده شماري از راهکارهاي آنان را پي بگيرد. بنابراين ترامپ با حمله به سوسياليسم بنا دارد در انتخابات ماههاي پيشرو، پايگاه خود را مستحکم کند تا بايدن را با متهمکردن به گرايش به سوسياليسم شکست دهد. بااينحال، نکته اينجاست که جامعه امروزي آمريکا، بسيار سوسياليستيتر از گذشته بوده و تمايل دارد يک دموکراسي همراه با توسعه اجتماعي داشته باشد.
ترامپ از زماني که روي کار آمده، بارها سوسياليسم را هدف حملات خود قرار داده است. او در واکنش به تظاهرات گسترده در آمريکا عليه نژادپرستي و در محکوميت قتل جورج فلويد نيز معترضان را «چپ راديکال» خوانده و حتي شماري از گروههاي چپگرا مانند «آنتيفا» را تروريستي اعلام کرده است. آيا ميتوان چنين نتيجه گرفت که با بازگشت مککارتيسم در فضاي سياسي آمريکا مواجه هستيم؟
ترامپ البته سعي دارد چنين کند؛ اما وضعيت فعلي تفاوت بسياري با دوران گذشته دارد. بسياري از دموکراتها نگران کودتا از سوي ترامپ هستند و ميترسند او به دنبال رياست بلندمدت باشد. بسياري از نظاميان عاليرتبه آمريکايي و شماري از مشاوران ترامپ نيز در اعتراض به اقدامهاي او يا استعفا داده يا به جبهه دموکراتها پيوستهاند. اقدام رئيس کاخ سفيد براي استفاده از ارتش براي سرکوب اعتراضات، به نارضايتي بسياري از مقامهاي رسمي کشور انجاميد. بايد اين نکته را نيز لحاظ کرد که آمريکا ايالتهاي متعددي دارد و هرکدام از آنها قوانين و مقررات مشخص و خاص خود را دارند. پاندمي کرونا، بيکاري و سقوط اقتصادي و اخلاقي و همچنين تظاهرات گسترده باعث شده پايگاه اجتماعي او بسيار ضعيف شود. نظرسنجيها هم نشان از آن دارد که ترامپ از بايدن عقب افتاده است.
در نتيجه، ترامپ با راهانداختن سوسياليسمهراسي ميخواهد اوضاع داخلي کشور را آرام کند؛ اما همه شاهد بودند که برني سندرز در کارزار انتخاباتي خود از چه محبوبيتي برخوردار بود. حتي بايدن هم که در نهايت پيروز رقابتهاي دموکراتها بود، احترام ويژهاي براي سندرز قائل بود و شمار زيادي از افکار او را پذيرفت و نسبت به پيگيري آنها در صورت پيروزي در انتخابات وعده داد. بنابراين گمان نميکنم اين چپهراسي ترامپ راه به جايي ببرد.
با توجه به سنت ديرينه چپستيزي در سياست داخلي و خارجي آمريکا، بسياري از تحليلگران معتقد بودند برني سندرز از همان ابتدا نيز شانس چنداني براي پيروزي در انتخابات نداشت و در نهايت بايدن نيز مجبور خواهد شد در شماري از برنامهها و وعدههاي مترقي خود تجديدنظر کند. با توجه به اين سنت و همچنين بمباران ضدسوسياليستي ترامپ و همفکرانش، امکان ريزش آراي بايدن و پيشتازي ترامپ در انتخابات پيشرو تا چه اندازه محتمل است؟
در اين زمينه ترامپ در خواب و خيال بهسر ميبرد. او فکر ميکند تفکرات وقيحانه خودش که در حد باورهاي کوکلوسکلانهاست ميتواند اثربخش باشد. شکي نيست که نام ترامپ بهعنوان شرمآورترين رئيسجمهور آمريکا و کسي که اين جايگاه را به نازلترين رتبه خود رسانده، در تاريخ باقي خواهد ماند. او فکر ميکند با عقايدي از اين دست ميتواند آراي خود را پيش ببرد. در دوران مککارتيسم هم اوضاع به اين بدي نبود؛ در آن دوران، نيکسون دستراستي براي برقراري رابطه با چين پيشقدم شد و براي صلح در ويتنام تلاش کرد. مککارتيسم به اين دليل اوج گرفت که دو بلوک شرق و غرب درگير جنگ سرد بودند و آمريکا در آن زمان از توسعهطلبي کمونيسم ميهراسيد؛ اما در وضعيت فعلي چنين چيزي وجود ندارد. تاريخ نشان داده که نظامهاي ميانهروتري مانند دولتهاي سوسيالدموکرات اسکانديناوي نيز ميتوانند رفاه بسيار خوبي را با اخذ ماليات بيشتر از ثروتمندان و ارائه خدمات اجتماعي مناسب براي مردم فراهم کنند. اکنون تودههاي مردم آمريکا و بخش بسياري از مردم اين کشور که بيکار شده و از آينده خود هراس دارند، به ترامپ اجازه اعمال سياستهاي آن زمان دولتمردان را نخواهند داد.
ترامپ فريب افکار قديمي خود و پيروزي سهلالوصولش در دور پيشين انتخابات را خورده است؛ غافل از اينکه در سال 2016 بسياري از حاميان دموکراتها که موافق هيلاري کلينتون نبودند، در انتخابات شرکت نکردند؛ اما اينبار اين گروه پاي صندوقها خواهند آمد و حمايت جدي سندرز از بايدن آراي بسياري را به بلوک او روانه خواهد کرد. حمايت باراک اوباما نيز بيتأثير نيست؛ چراکه او همچنان چهرهاي محبوب در ميان گروه کثيري از مردم آمريکاست. نکته ديگر اينکه بسياري از هواداران حزب جمهوريخواه نيز چنان از ترامپ به تنگ آمدهاند که ترجيح ميدهند در انتخابات پيشرو به بايدن رأي دهند.
سوسياليسم در آمريکا يک تابو است، اما اين مانع از آن نخواهد شد که ترامپ بتواند در وضعيت فعلي، از ترس از انديشه چپ به سود خود بهرهبرداري کند. اصولا براي پيشبرد چنين سياستهايي ديگر دير شده است؛ همانگونه که رقيب روس او نيز بسيار دير به ياد بهرهگيري از واژه کمونيسم افتاده است، آنهم در وضعيتي که ساختار جديدي در روسيه حاکم شده و نوع جديدي از سياستورزي در آنجا برقرار است.
شماري از تحليلگران معتقدند تصوير فعلي پوتين، ترکيبي از ايوان مخوف (تزار چهارم روسيه يا همان ايوان واسيليويچ) و ژوزف استالين است. او در مقالهاي که اخيرا منتشر شده است، خواستار بازنگري در تاريخ جنگ جهاني دوم و جايگاه کمونيسم در پيروزي بر نازيسم شده بود. اکنون برخي گمانهزنيها دال بر اين است که با نوعي جنگ سرد جديد ميان بلوک آمريکاي سرمايهدار و بلوک شرق سرمايهدار با ارزشهاي آسيايي سروکار داريم؛ يعني نوعي از سرمايهداري که از مدل غربي خود پوياتر بوده، ولي نيازمند دموکراسي براي ارضاي آراي مردمي نيست. چيدمان نيروها در وضعيت ژئوپليتيک فعلي جهان و تأثير آن بر سياستگذاريهاي ترامپ در انتخابات پيشرو را چه ميدانيد؟
دعواي پوتين اصولا بر سر کسب قدرت است. مردم روسيه نيز عادت کردهاند که همواره نيرويي قدرقدرت بالاي سرشان باشد؛ حال چه تزار باشد، چه استالين و چه برژنف. اين سلطه مقتدر و بادوام بدل به رويکردي غالب در سياست روسيه، چه پيش از سقوط ديوار و چه پس از آن، شده است؛ اما بشخصه معتقدم پوتين فاقد آن کاريزمايي است که رهبران پيشين شوروي از آن سود ميبردند. هيتلر و استالين با تمامي جنوني که داشتند، از کاريزما بهرهمند بودند، اما درباره پوتين چنين چيزي وجود ندارد! در مورد او، هاله قدسي قدرت جاي کاريزما را گرفته است. البته رئيس کرملين تلاش بسياري دارد تا با استفاده از توانمنديهاي جسمانياش، تا حدودي چنين جايگاهي را براي خود ايجاد کند، اما بهنظرم نتوانسته چنين کند. ناگفته نماند که قدرت خود ميتواند به کاريزما بينجامد.
نکته مهم اينجاست که پوتين حس ميکند غرب پيروزي بر نازيسم را دستاوردي انحصاري قلمداد کرده است، تو گويي بدون شوروي نيز فائقآمدن بر آلمان نازي ممکن بود. اين البته درست نيست، چون اوضاع به اين سادگي نبود. همانطور که شوروي بدون کمک آمريکا و انگليس نميتوانست جنگ را ببرد، غرب نيز نميتوانست بدون حضور مسکو چنين کند.
البته وضعيت فعلي تا حدودي يادآور دوران جنگ سرد است. از يکسو، پوتين کوشيد همزمان با همهپرسي قانون اساسي، با نوعي احساس ناسيوناليستي و نوستالژيک به روزهاي قدرتمندي کشورش، توجهها را به خود معطوف کرده و نشان دهد تنها اوست که ميتواند آن روزهاي پرشکوه را بازگرداند. درباره ترامپ نيز منطق مشابهي حاکم است؛ او مدام سعي دارد با چپهراسي، روزهايي طلايي را به ياد مردم بياورد که در آن واشنگتن قدرقدرت بود. در هر دو مورد، هدف جلب آراي مردم است. وقتي دولتي دچار مشکل ميشود، ميتوان با ايجاد دشمني خارجي، مردم را جلب کرده و از آراي آنان به سود سياستهاي خود بهره برد، اما در هر دو مورد، اين رويکرد جوابگو نخواهد بود؛ هم به اين خاطر که وضعيت جهان با دوران جنگ سرد بسيار تفاوت دارد و هم به اين دليل که نسل جديد ديگر چنين تحليلها و روايتهايي را برنميتابند، مخصوصا در جامعه آمريکا که شاهد اقبال نسل جوان و پيشرو به انديشههاي چپ هستيم.