سرمقاله شرق/ دشواره اصلاحطلبی
شرق/ « دشواره اصلاحطلبي » عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم سيدصادق حقيقت است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
1- مطلوبيت اصلاحطلبي: در شرايط فعلي که محافظهگرايي به انباشت سوگوارانه مشکلات ميافزايد و راه انقلاب و براندازي غيرمعقول و پرهزينه به نظر ميرسد، بهترين گزينه اصلاحطلبي است. 2- مفهوم اصلاح: هرچند اصلاحطلبي امري مطلوب است، اما مفهوم «اصلاح» و «اصلاحطلبي» وضوح چنداني حتي نزد اصلاحطلبان ندارد. براي مثال، «اصلاح» يا «رفرم» در مقابل «انقلاب» معنا پيدا ميکند، ولي حاميان اصلاحات برخي انقلابي بوده يا هستند! 3- تعريف اصطلاحي اصلاحطلبي: اصلاحطلبي در علوم اجتماعي و علوم سياسي تعريف خاصي دارد که مشخص نيست آيا همين تعريف مدنظر اصلاحطلبان است يا نه. اگر محافظهگرايي ميل به حفظ وضع موجود و انقلابيگري ميل به تغيير ناگهاني دارد، اصلاحطلبي با تغيير مسالمتآميز (بدون خشونت) و تدريجي شناخته ميشود. نکته مهم در اينجا، آن است که به تعبير هيوود، اصلاحات ميتواند به اصلاح ساختار و قانون اساسي نيز منجر شود. برخي اصلاحطلبان تصور ميکنند ضرورتا اصلاحات بايد در چارچوب همين قانون اساسي (و نظارت استصوابي و مانند آن) صورت پذيرد. اين اصلاحات را هيوود «محافظهگرايي اصلاحطلبانه» مينامد. بسياري از کساني که در ايران به «اصلاحطلب» شهرت يافتهاند، در واقع «محافظهگراي اصلاحطلب» هستند! تصور غلط آن است که فکر کنيم اصلاحات عميق نوعي براندازي و ضديت با اصل نظام محسوب ميشود. 4- طيفيبودن اصلاحطلبي در ايران: به تعبير حجاريان، تنوع ديدگاهها و گرايشها در درون جبهه مشارکت باعث شده اين جريان را «حزب بينالعباسين» بناميم؛ چراکه تنوعي از عباس عبدي تا عباس دوزدوزاني را دربر ميگيرد! به بيان ديگر، از عباس عبدي تا عباس دوزدوزاني ميتوانند اصلاحطلب محسوب شوند! برخي اصلاحطلبان هنوز از انقلابيگري اول انقلاب دفاع ميکنند و برخي ديگر ناقد آن محسوب ميشوند. تکليف رهبر اصلاحات نيز در اين بين مشخص نيست. اينکه اصلاحات در ايران يک «جبهه» است نه يک «حزب»، مشکلي را کم نميکند؛ چون جبهه نيز بايد تعريف و حدود و ثغور مشخصي داشته باشد. 5- راهبرد و برنامه اصلاحطلبي: اصلاحطلبي در ايران، هرچه باشد، به مانيفست، راهبرد و برنامه نياز دارد. مانيفست، بيانيهاي است که اصول، عقايد و اهداف کلي را مشخص ميکند. راهبرد، طرح درازمدتي است که برنامههاي بلندمدت، ميانمدت و کوتاهمدت در دل آن جاي ميگيرد. ابهامهايي که در ابعاد مختلف اصلاحطلبي در ايران وجود دارد، مانع مهمي بر سر راه تعيين مانيفست، راهبرد و برنامه محسوب ميشود. 6- ابهام در مديريت: اصلاحات در ايران، هرچه باشد، حتي اين را هم مشخص نکرده که رهبر دارد يا خير. نقدهاي اخير کرباسچي به اين مسئله نشان داد ابهام در رهبري اصلاحات، مسئلهاي جدي محسوب ميشود.
7- تقدم توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي (يا فرهنگي): درحاليکه (برخي) اصلاحطلبان تقدم توسعه سياسي را مطرح ميکنند، (عمده) نظريات توسعه و تجربه کشورهاي توسعهيافته نشان ميدهد که اولا توسعه يک امر بههمپيوسته است و ثانيا توسعه اقتصادي، در اين بين، از اهميت بيشتري برخوردار بوده است. 8- دوگانه اصلاحات و اصلاحطلبان: عدم فهم صحيح مسئله توزيع و مهار قدرت، بهعنوان مسئلهاي مدرن، باعث شده فرصتطلبي و فساد، به قول جهانگيري، امري نهادينه شود. يکي از استلزامات نهادينهشدن فساد، آن است که چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا نشناسد! آلودهشدن برخي اصلاحطلبان به فرصتطلبي باعث شده کساني بين اصل اصلاحات و اصلاحطلبان تمايز قائل شوند. به تعبير تاجيک، «در فرداي پيروزي جريان اصلاحطلبي و تبديل آن به گفتمان مسلط، اصلاحطلبان چندان به رخداد اصلاحطلبي و نظام آکسيومي آن وفادار نماندند. ديري نپاييد که گفتمان اصلاحطلبي نيز به نوعي آپاراتوس و ديسپوزيتيف قدرت تبديل و در پاي قدرت و منفعت ذبح شد. اينان، اصلاحطلبي را دقيقا در همان موقف و موضعي تعريف ميکنند که قدرت و منفعتشان اقتضا ميکند. اين عده، براي رسيدن به قدرت آرام و قرار ندارند!». 9- دوگانه انقلابيگري و اصلاحطلبي: همانگونه که اشاره شد، نسبت اصلاحطلبي با انقلاب مشخص نيست. تکليف اصلاحطلبان از اين جهت معلوم نيست که هم دل در گرو انقلاب و انقلابيگري دهه 50 دارند، هم ميخواهند در اين زمان نقش اصلاحطلبانه ايفا کنند. 10- دوگانه حضور سياسي يا بازگشت به جامعه: درحاليکه جريان غالب اصلاحات بر ضرورت حضور در حوزه سياست اصرار دارد، برخي معتقدند بايد به جامعه بازگشت و با اقشار مختلف مردم ارتباط گرفت. در اين بازگشت، مسائل اقتصادي و حتي مسائلي همچون محيط زيست بر امر سياست تقدم پيدا ميکند. درحاليکه در انتخابات اخير، نبوي بر حضور بدون شرط در انتخابات اصرار ميکرد، حجاريان شرط و شروطي براي آن داشت. ابهام درباره چگونگي رويارويي با اعتراضات آبان 96 و ديماه 98 نيز مصداقي ديگر از اين مسئله به حساب ميآيد. 12- دوگانه تداوم يا تحول: اصلاحات به معناي آنچه در دولت اصلاحات وجود داشت، قبل از پايان آن دولت به بنبست رسيده بود؛ هرچند اصلاحات به معناي کلي آن همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت. بنابراين بهجاي سخن از «پايان اصلاحات»، بايد از «موجهاي اصلاحات» بحث کنيم. اگر اين فرض را بپذيريم که از پايان دولت اصلاحات وارد موج دوم اصلاحات شدهايم، بايد اذعان کنيم که در پايان سال 98، وارد موج سوم اصلاحات شدهايم. موج جديد اصلاحات بيسر است، ممکن است دغدغههاي اقتصادياش بيشتر از اولويتهاي سياسي آن باشد و حتي به شکلي عرفيگرا شود. ظاهرا کسي از جبهه اصلاحات، تکليف موجهاي اصلاحطلبي را مشخص نکرده است. 13- نسبت با دولت روحاني (و حاکميت): در سال 92 وقتي گزينه همراهي با کانديداتوري روحاني مطرح شد، 27 نفر از از 30 نفر شوراي مشاوران با اين مسئله مخالف بودند؛ هرچند پاشنه در به نفع روحاني چرخيد؛ البته مشخص بود که روحاني اصلاحطلب نيست و پس از مدتي تفاوت آراي او با اصلاحطلبان مشخص خواهد شد. فشار داخلي و خارجي بر دولت روحاني از کارآمدي آن کاست و گزينه جديد مردم عادي، عبور از اصولگرايي و اصلاحطلبي شد. در اين شرايط، اين سؤال براي اصلاحطلبان به وجود آمد که آيا تا آخر با روحاني بمانيم يا نه؟ پس، برخي سعي کردند از جايي به بعد حساب خود را از دولت جدا کنند تا به تعبير خودشان عملکرد دولت به حساب اصلاحطلبان نوشته نشود. وقتي حجاريان گفت «ديگر نميشود جنس بنجل به مردم داد»، عطريانفر پاسخ داد «جمعبندي حجاريان امر واقع و مقبولي نيست و پذيرش چنداني ندارد. وقتي سخن از جنس بنجل ميشود، بايد مشخص شود منظور چيست؟». 14- نتيجه: «مسئله»هاي اصلاحطلبي، امروزه به يک «دشواره» تبديل شده است. اين دشواره در صورتي قابليت حلوفصل دارد که مسائل يادشده مدنظر قرار گيرد. هرچند اصلاحطلبي مشکلات فراواني پيشروي خود دارد، ولي تنها گزينه معقول به نظر ميرسد.