روایت "استفان والت" از دلایل واقعی بروز جنگ سرد جدید
ديپلماسي ايراني/متن پيش رو در ديپلماسي ايراني منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
استفان والت-فارن پاليسي/ گفتمان رقابت چين – آمريکا در دام گرايشي آشنا افتاده که در آن مناقشهها را به ويژگيهاي دروني دشمنانمان نسبت ميدهيم: به ايدئولوژي حاکميتي، نهادهاي داخلي يا شخصيت برخي از رهبران آنها. اين گرايش از ديرباز در تاريخ آمريکا وجود داشته است. آمريکا براي شکست نظاميگرايي آلمان و امن کردن جهان براي دموکراسي وارد جنگ جهاني اول شد، سپس براي نابودي فاشيسم در جنگ جهاني دوم شرکت کرد و شروع جنگ سرد با شوري هم به دليل "انگيزه دروني و بيپرواي مسکو براي گسترش توان خود و توجيه حاکميت استبدادي حزب کمونيست" انجام شد.
همين اواخر، رهبران آمريکا مشکلات ايالات متحده با عراق را به انگيزههاي شيطاني صدام حسين نسبت دادند و رهبران ايران را شخصيتهاي مذهبي متعصب و بيمنطقي معرفي کردهاند که فقط باورهاي ايدئولوژيک، شکلدهنده رفتارشان است. در تمام اين مناقشهها، مشکل از سرشت اصلي اين دشمنيها بر ميخيزد نه از شرايطي که طرفين خودشان را در آنها مييابند يا نه از ماهيت ذاتا رقابتي سياستهاي بينالمللي.
امروزه همين گرايش درباره چين هم رايج است. مقامات و کارشناسان آمريکا دلايلي مانند "تمايل رهبران چين براي توسعه يک الگوي بسته استبدادي به جاي حاکميتهاي دموکراتيک و اقتصادهاي بازار آزاد"، "تفاوت حزب کمونيست امروزي چين با 10 سال قبل و گرايش آن به نابودي ايدهها، دموکراسيها و ارزشهاي غربي"، "هدف حزب کمونيست براي تقويت حاکميت اين حزب و گسترش نفوذ آن در سراسر جهان" را براي دشمني ايالات متحده با چين مطرح و تاکيد ميکنند که تنها راه برون رفت از اين بنبست "دگرش رفتار حاکمان چين و بازگشت آنها به روحيه 'اصلاح و گشايش' و آزاديهاي بيشتر است." برخيها حتي شي جينپينگ، رئيس جمهوري چين، را دليل جنگ سرد دو کشور ميشناسند.
در اينگونه برداشتها، رفتار سياست خارجي يک کشور، نتيجه ويژگيهاي دروني آن کشور در نظر گرفته ميشود. از اينرو، سياست خارجي آمريکا گاهي به سيستم دموکراتيک، ارزشهاي ليبرال يا نظم اقتصادي سرمايهداري آن نسبت داده ميشود، همانگونه که رفتار ساير کشورها به ماهيت رژيم داخلي، ايدئولوژي حاکم، فرهنگ راهبردي يا ويژگيهاي فردي رهبرانشان نسبت داده ميشود.
دليل جذاب بودن تشريح و توصيف سياست خارجي بر مبناي ويژگيهاي داخلي، آسان و بيپرده بودن اين برداشتهاست: دموکراسيهاي صلحدوست به اين دليل دموکراسي صلحدوست هستند که بر پايه شکيبايي شکل گرفتهاند؛ در حالي که کشورهاي مهاجم، ستيزهجو هستند چرا که بر پايه سلطهگري يا تهديد و اجبار شکل گرفتهاند و محدوديتهاي اندکي براي عملکرد رهبرانشان وجود دارد.
جذاب بودن تمرکز بر ويژگيهاي دروني ساير کشورها دليل ديگري هم دارد: ما را از بار مسئوليت ايجاد مناقشه رهايي ميبخشد و امکان انداختن تقصيرها به گردن ديگري را براي ما فراهم ميکند. اگر ما در دسته فرشتگان باشيم و نظام سياسي ما بر مبناي اصول منطقي و عادلانه شکل گرفته باشد، زماني که مشکلي پيش ميآيد، دليل مشکل "کشورهاي بد" يا "رهبران بد"ي هستد که "کارهاي بد"ي انجام ميدهند. اين چشمانداز راهحل از پيش آمادهاي هم دارد: رها شدن از شر آن "کشورهاي بد" يا "رهبران بد"! ديوسازي از دشمن شيوهاي سودمند براي جلب حمايت عمومي در برابر يک چالش بينالمللي نيز بهشمار ميرود و مستلزم بزرگنمايي آن دسته از ويژگيهاي منفي است که رقبا را وادار ميکند آن گونه که ما ميخواهيم عمل کنند.
نسبت دادن بخش بزرگتر ريشه مناقشهها به ويژگيهاي دروني دشمن، خطرناک هم است. براي پيشگامان اين روش، اگر مناقشه به دليل ماهيت رژيمهاي مخالف شکل بگيرد تنها راهحل بلندمدت، سرنگوني دشمنان است. سازش، همزيستي دوجانبه يا حتي همکاري گسترده در زمينه منافع مشترک کنار گذاشته ميشود که پيامدهاي فاجعهباري را به همراه دارد. زماني که رقبا ماهيت طرف مقابل را تهديدي براي خود ببينند، تقلا براي مرگ تنها چاره خواهد بود.
در چنين نگاهي به جنگ سرد بين چين و آمريکا، از عوامل ساختاري مهمتري که رقابت بين اين دوکشور را ناگريز ميکنند، چشمپوشي شده است. نخستين و مهمترين عامل اين است که آمريکا و چين به عنوان قدرتمندترين کشورهاي نظام بينالمللي، به شدت در معرض مخالفت با يکديگر قرار دارند. از آنجا که هر يک از آنها بزرگترين تهديد بالقوه براي ديگري است، آنها ناگزير يکديگر را محتاطانه تحت نظر دارند، براي کاهش توان طرف مقابل در تهديد منافع اصلي خودشان هرگونه تلاشي ميکنند و به طور مداوم به دنبال راهي براي به دست آوردن مزيتي بر ديگري هستند فقط براي اين که مطمئن شوند طرف ديگر به مزيتي در برابر آنها دست نمييابد.
حتي اگر امکانپذير بود (يا ارزش ريسکپذيري را داشت)، بازهم دگرشهاي دروني در آمريکا يا چين نميتوانست (دستکم در آينده نزديک) اين انگيزهها را تضعيف کند. هر يک از اين دو کشور – با درجات متفاوتي از مهارت و موفقيت – ميخواهد از قرار گرفتن در موضعي پرهيز کند که در آن، رقيب امکان تهديد امنيت، شکوفايي يا شيوه داخلي زندگي طرف ديگر را خواهد يافت. همچنين از آنجا که هيچ يک از طرفين نميتواند درباره چگونگي اقدامات آتي طرف ديگر اطمينان کامل داشته باشد، هر دو کشور کنشگرانه براي به دست آوردن قدرت و نفوذ در زمينههاي گوناگون رقابت ميکنند.
سازشناپذيريِ اهداف راهبردي چين و آمريکا، که ناشي از شرايط جغرافيايي و ميراث قرن گذشته است شرايط را پيچيدهتر ميکند. کاملا قابل درک است که رهبران چين بخواهند در مجاورت کشورهايي زندگي کنند که تا جاي ممکن از امنيت برخوردار باشند؛ بنا به همين دلايل مشابه، ايالات متحده دکترين مونرو را تدوين و سرانجام در نيمکره غربي اجرا کرد.
پکن به تحميل رژيمهاي کاپيتاليستي تکحزبي در پيرامون خود نيازي ندارد؛ چين فقط ميخواهد که تمام همسايگانش به منافعش اهميت بدهند و تهديدي چشمگير عليه اين کشور نباشند. چين براي رسيدن به اين هدف تلاش ميکند آمريکا را از منطقه خارج کند تا ديگر نگران قدرت نظامي ايالات متحده نباشد و همسايگانش روي کمک آمريکا حساب نکنند. اين هدف، مرموز يا غيرمنطقي نيست. هيچ قدرت بزرگي (چين) از اين که قدرتمندترين کشور جهان (آمريکا) نيروي نظامي چشمگيري در مجاورتش داشته و متحدان نظامي نزديکي از ميان همسايگانش برگزيده باشد، خرسند نخواهد بود.
اما ايالات متحده هم دلايل خوبي براي حضور در آسيا دارد. پيشگيري از ايجاد موضعي برتر توسط چين در آسيا امنيت آمريکا را تقويت ميکند چرا که با اين کار چين ناگزير بايد بر مناطق نزديک به خانه متمرکز شود و از اين رو نميتواند در ساير مناطق جهان (به ويژه مناطق نزديکتر به ايالات متحده)، توانافکني کند. اين منطق راهبردي، حتي اگر چين به ليبرالسازي روي ميآورد و ايالات متحده کاپيتاليسم دولتي سبک چيني را برميگزيد، هم کارايي داشت و اجرا ميشد. نتيجه، يک مناقشه "مجموع صفر" است: هيچ يک از طرفين نميتواند بدون محروم کردن ديگري به آنچه ميخواهد دست يابد.
بنابراين، ريشههاي رقابت کنوني بين چين و آمريکا به رهبران يا رژيم کشورها ربطي ندارد و بيشتر به توزيع قدرت و راهبردهاي ويژه دو کشور مربوط است. اين بدان معنا نيست که سياستهاي داخلي يا رهبري فردي در افزايش شدت رقابت يا مهارت آنها در پيشبرد اين رقابت هيچ اهميتي ندارد. اما نکته مهمتر اين است که رهبران جديد يا دگرشهاي عميق داخلي نميتواند ماهيت روابط رقابتي آمريکا و چين را دگرگون کند.
به همين دليل، هم اصلاحطلبان و هم تندروهاي آمريکا اشتباه ميکنند. گروه اول باور دارند که چين در بدترين حالت، تهديد ملايمي عليه منافع آمريکا به شمار ميرود که ترکيبي از سازش و ديپلماسي ماهرانه ميتواند بخش بزرگي از شکاف بهوجود آمده را ترميم و از شروع جنگ سردي ديگر پيشگيري کند. من طرفدار ديپلماسي ماهرانه هستم اما باور ندارم که براي پيشگيري از رقابت شديدي که هم اکنون در پهنه توزيع قدرت ريشه انداخته است، کافي باشد.
تندروها نيز ميپندارند که رقابت با چين "خوب و برنده شدن در آن آسان" است. در نگاه آنها تنها اقدام لازم، اعمال تحريمهاي بيشتر و شديدتر، افزايش هزينههاي نظامي آمريکا و جلب پشتيباني دموکراسيهاي همفکر است تا هدف نهايي پايان دادن به حاکميت حزب کمونيست چين محقق شود. در اين ديدگاه – جدا از هزينهها و خطرات آشکاري که دارد – آسيبپذيريهاي چين بزرگنمايي، هزينههايي که به آمريکا تحميل خواهد شد کوچکنمايي و درباره تمايل ساير کشورها به پيوستن به يک جنگ صليبي عليه پکن گزافهگويي شده است.
همسايگان چين سلطه اين کشور بر خودشان را نميخواهند و خواهان حفظ روابط با واشنگتن هستند اما همزمان آنها کشيده شدن به ستيزي خشونتآميز را هم نميخواهند. همچنين هيچ دليلي وجود ندارد که بپنداريم يک چين ليبرال تمايل کمتري براي دفاع از منافعش خواهد داشت يا براي پذيرش برتري دائمي ايالات متحده بر خودش، گرايش بيشتري خواهد داشت.
بنابراين نگاه ساختاري به اين مساله نشان ميدهد که نخست، ما براي يک دوره طولاني با اين مساله روبه رو هستيم و هيچ راهبرد هوشمندانه و جسورانهاي نميتواند اين مناقشه را – دستکم در آينده نزديک – به يکباره و براي هميشه حل و فصل کند.
دوم، اين يک رقابت جدي است و آمريکا بايد رفتاري جدي داشته باشد. ما با يک همتاي جاهطلب و آماتور يا رئيسجمهوري روبه رو نيستيم که مشي فردياش را به دستورکار کشورش اولويت دهد. اين رقابت نيازمند سرمايهگذاريهاي هوشمندانه نظامي و همچنين تلاشهاي ديپلماتيک جدي توسط مقامات آگاه و آموزشديده است. حفظ مجموعهاي سالم از متحدان آسيايي نيز ضروري است چرا که آمريکا نميتواند بدون پشتيباني محلي گسترده، توان پرنفوذش در آسيا را حفظ کند.
نکته سوم و مهمتر اينکه، به نفع هر دو طرف است که اين رقابت را محدود نگه دارند، از برخوردهاي غيرضروري پيشگيري کنند و هرجا که منافع آمريکا و چين همپوشاني دارد (دگرشهاي اقليمي، پيشگيري از همهگيريها و غيره) با يکديگر همکاري کنند.