حزب توده و شوروی؛ جاسوسی یا دلسپردگی؟
تاريخ ايراني/ متن پيش رو در تاريخ ايراني منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
اتابک فتحاللهزاده/ نويسنده کتابهاي خانه دايي يوسف، در ماگادان کسي پير نميشود و اجاق سرد همسايه
پس از انتشار اسناد محرمانه و از رده خارج شده سازمان امآي۶ انگليس در رابطه با افسر اطلاعاتي و امنيتي شوروي «ولاديمير کوزيچکين» و در پي آن سرکوب حزب توده ايران و افزون بر اين مصاحبه علي خاوري واکنشهاي متفاوتي در خانوادههاي سياسي و روشنفکري ايراني برانگيخت.
شايد يکي از سؤالهاي اساسي اين باشد که حزب توده ايران افزون بر وابستگي ايدئولوژيک تا چه حد آلوده به کارهاي جاسوسي با اتحاد جماهير شوروي بوده است؟ چگونه ميتوان در درستي و يا نادرستي پديده جاسوسي ايران منصفانه داوري کرد؟ به نظر ميرسد هنوز هم بر سر اين موضوع در نشريات داخل و خارج کشور به سبب رد و بدل شدن آتش توپخانهها، گرد و غبار به زمين ننشسته است. البته من منکر آن نيستم که دولتها احزاب و سازمانها و شخصيتهاي سياسي در برههاي از تاريخ معاصر ايران دچار خطاهاي اينچنيني شدهاند و خط مشي سياسي آنان بر خلاف منافع ملي ايران بوده است.
درست است که سازمان امآي۶ انگليس و سازمان سياي آمريکا با همکاري همديگر، براي منافع خود متمايل به سرکوب حزب توده بودند. آنان کار خود را ميکردند. ما ايرانيها نيز بايد کار خود را کنيم و همواره از مکانهاي کور و به درد نخور تکانخورده و با ژرفنگري منافع ملي ايران، پديده جاسوسي و همکاري با کشورهاي بيگانه را بازبيني کنيم. حال اين چه حزب توده باشد و چه احزاب و سازمانها و بالاتر از اين دولتها.
پديده جاسوسي در حزب توده ايران
براي درک موضوع جاسوسي براي شوروي ابتدا بايد به زمينهها و فراهم شدن بستر خطايهاي معرفتي و نظري اين مساله گذرا اشاره کرد.
در پي وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تشکيل انترناسيونال سوم به رهبري لنين، معروف به کمينترن، نگاه کمونيستها در شيوه کشورداري به سوي تمرکزگرايي بود. اصولاً اهميت مرزهاي ملي براي کمونيستها به نوعي در سايه قرار ميگرفت. لنين گرچه حق جدايي ملل تحت ستم در ترکيب دولت تزاري را طرح کرد اما پس از کسب قدرت به اين شعار وفادار نماند و با سرکوب خونين، همان خلقها را در درون انقلاب سوسياليستي مندرآوردي خود جا داد.
شعار لنين در گرماگرم جنگ جهاني اول براي کارگران کشورهاي درگير جنگ اين بود: «لوله تفنگها را عليه دولتهاي بورژوازي خود برگردانيد.» در آن سالها روح و آرزوي نظريه انقلاب پي در پي «لئون تروتسکي» حتي پس از صلح برست در دل کمونيستهاي جهان همچنان پابرجا بود.
تمام هم و غم کمونيستهاي جهان در وهله اول حفظ کشور پيروزمند جهان و سپس برقراري نظام کمونيستي در کشور خود و جهان بود. در آن سالها رهبران حزب کمونيست ايران و ديگر کمونيستهاي جهان منافع مردم خود و شوروي را يک کاسه ميپنداشتند و به معناي ديگر با قيف لنين کشور خود را رصد ميکردند. باور آنان اين بود در صورت لزوم، احزاب برادر بايد منافع کشور خود را فداي دژ پيروزمند پرولتاري جهان بکنند. در اين سالها رهبران حزب کمونيست ايران (سلطانزادهها، کامرانها و ديگران) توسط کمينترن با پوشش ديپلماتيک به عنوان رسولان کمينترن به ايران مسافرت کردند و آنان نتيجه سفر خود را به کمينترن گزارش ميدادند.
سرانجام بنا به ملاحظات جنگ جهاني دوم استالين کمينترن را منحل کرد. پس از اشغال ايران توسط ارتش سرخ، حزب توده ايران تشکيل يافت. سپس شيوههاي امنيتي و متد کار شوروي به ريل ديگر افتاد.
از آن زماني که تودهايها با شيفتگي و با اعتماد مطلق، لنينيسم را همچون اديان ابراهيمي پذيرفتند، به سبب تعلقات ايدئولوژيک، مبارزه عليه نظام سرمايهداري را جز رسالت تاريخي خود ميشمردند. آنان اولين کشور سوسياليستي را از آن خود دانسته و همچون مسلمانها خود را جزئي از امت واحده به حساب ميآوردند. باري با توجه به ساختمان فکري و بر پايه ديدگاههاي نظري و سياسي، به مرور زمان خواهينخواهي بستر مناسبي براي همکاري و روابط ناسالم فراهم ميشد. کشور شوروي براي کمونيستهاي جهان و ايران قطبنماي عدالت و آزادي قلمداد ميشد.
پس از اشغال ايران توسط ارتش سرخ، دست مأموران امنيتي شوروي براي کارهاي جاسوسي در ايران گشوده و گسترده شد. آنان با لباس ديپلماتيک و با نام شهروند شوروي نه تنها با اعضاي حزب توده ايران بلکه با گستاخي آشکار و نهان براي اهداف خود بدون دردسرهاي امنيتي به شخصيتهاي سياسي، نظامي و روشنفکران ايراني مراجعه ميکردند. در آن زمان نه تنها از نگاه آرمانگرايان چپ، بلکه تا حدي براي نيروهاي ملي و آزاديخواهان نيز اين مأموران شوروي به چشم سفيران فرهنگي و سياسي کشور سوسياليستي و مدافع کشورهاي ستمديده و دوستدار کشور ايران به حساب ميآمدند. با همين نگاه و باور بود که بسياري از آرمانگرايان و ايراندوستان با رغبت تن به گفتوگو ميدادند و در ادامه آن با سادهلوحي به دام مأموران شوروي ميافتادند.
در مهاجرت اوليه در قزاقستان با يک آقاي قزويني آشنا شدم. او با دوستش در انجمن ايران و شوروي «وکس» به دام مأموران شوروي افتاده بود. به مرور زمان گاهي با احتياط از سرگذشت خود حرف ميزد. او شرح ميداد: با گذشت زمان دانستم غير از ما، چند ايراني هم در اين انجمن «وکس» شکار شدند. سرانجام من و دوستم که هر دو طرفدار حزب توده ايران بوديم را با کاميونهاي ارتش سرخ عازم باکو کردند. به ما آموزش جاسوسي داده شد. چندين بار به ايران فرستاده شديم. ما حق نداشتيم به خانه پدري سر بزنيم و يا با دوستان خود در ايران ديدار کنيم. گرچه سخت بود ولي ما بر پايه اعتقادات خود اين دستورات مأموران شوروي را همچون آيههاي آسماني با جان و دل اجرا ميکرديم. پس از سالها دانستم هر وقت براي مأموريت به ايران فرستاده ميشدم بدون اينکه من اطلاعي داشته باشم پشت سر من دوست جان جاني مرا هم روانه ايران ميکردند. پدر و مادرم اين دوستم را ميشناختند. باري اين دوست در ظاهر امر براي احوالپرسي سري به خانه ما ميزد که بداند آيا من به خانه پدري سري زدم يا نه. من در اين مأموريتها هرگز به خانه پدري سر نزدم. عاقبت پدر و مادرم چشم به در فوت کردند. من از سر گذشت دوستانش پرسيدم او جواب داد دو نفر از آنان در سيبري فوت کردند. يکي از آنان پس از بازگشت از سيبري در باکو با الکل خود را نابود کرد. چند نفري هم در روستاها و شهرهاي کوچک آسياي ميانه با حسرت و بدبختي به زندگي خود ادامه ميدهند.
باري در آن سالهاي اوليه، همکاري با ارگانهاي امنيتي شوروي براي آرمانگرايان ايراني غرورآفرين و به نوعي مبارزه انقلابي محسوب ميشد. آنان هرگز فکر نميکردند که عليه کشور خود جاسوسي ميکنند و در فکر آنان هرگز نميگنجيد که رفقاي پرچمدار انترناسيوناليسم از آنان سوءاستفاده ميکنند. اين بدبختها به قول رفقاي شوروي خود را رازوه دچيک (razvedchik) يعني نيروي اکتشافي براي حکومت شوراها و از خوديهاي شوروي به حساب ميآوردند. در فرهنگ شوروي نيروي اکتشافي جاسوس به حساب نميآمدند. جاسوسيها فقط از آن کشور آمريکا و غرب و کشورهاي سرمايهداري بودند که عليه شوروي کار ميکردند. باري اين واژههاي مندرآوردي در فرهنگ سوسياليسم روسي بار مثبت و معنوي براي کمونيستها داشت. بلشويکها همواره با فرهنگ انقلابي منطبق با ايدئولوژي مخصوص خود، مفاهيم و واژههاي جديد توليد و صادر ميکردند. اين واژهها در فرهنگ گفتاري نيروهاي دولتي و سپس با گذشت زمان در زبان گفتاري مردم به کار برده ميشد.
زندهياد يوسف حمزهلو ميگفت: هنگامي که به شوروي پناه آورديم مأموران شوروي براي تکميل کسب اطلاعات خود از ارتش ايران در عشقآباد ترکمنستان، همگي ما افسران تودهاي را که تعدادمان به ۱۵ نفر ميرسيد، تخليه اطلاعاتي کردند. در نگرش آن زماني ما، شورويدوستي ما، در واقع تکميل ايراندوستي ما شمرده ميشد. ما با کمال ميل به پرسشها و خواست آنان پاسخ مثبت داديم. با اطمينان ميگويم تک به تک دوستانم، ايراندوست و وطنپرست بودند. ما خالصانه فکر ميکرديم که حکومت شوروي منادي آزادي عدالت اجتماعي و براي زحمتکشان دنيا و از جمله براي ايران ميباشد.
آنچه که به عيان ديده ميشود اين است که ارگانهاي امنيتي شوروي از احساسات پاک کمونيستهاي ايراني نسبت به اتحاد جماهير شوروي سوءاستفاده ميکردند. معتقدان اين مکتب به مقولههايي همچون همبستگي بينالمللي و انترناسيوناليسم همچون آيههاي آسماني سجده ميکردند. خطر و ماهيت امپرياليسم و افزون بر اين حمايت انگليس و آمريکا از مستبدين داخلي، چپهاي عدالتخواه ايراني را بدون اينکه از خميرمايه و سرشت شوروي خبري داشته باشند، به سمت شوروي ميکشاند. بر اساس اين پايه تفکرات بود که اين افراد، سادهلوحانه به دام مأموران شوروي ميافتادند. نبايد همه چيز را چارچوب نوکري و جاسوسي تجزيه و تحليل کرد. اتفاقاً بسياري از اين به دامافتادگان انسانهاي بسيار وطنپرست و ايراندوست بودند. بايد گفت اين تراژدي تنها از آن تودهايها نبود. در آن دوران اين يک پديده جهاني بود.
با گذشت زمان، واکنش آنان در قبال خبررساني و جاسوسي متفاوت بود. بسياري از رفتارهاي ناجوانمردانه دولت شوروي برآشفته ميشدند. محسني نامي يکي از افسران جوان با گزارش يکي از افسران به زندان مخوف عشقآباد افتاد. گرچه او با نامهنويسيها و وساطت شاندرمني از زندان آزاد شد و به جمع دوستان پيوست اما او هرگز نتوانست با کا.گ.ب کنار آيد و عاقبت در شهر تاشکند از طبقه پنجم ساختمان، خود را به زمين پرتاب کرد. و يا جواناني که قبل کودتاي ۲۸ مرداد از شوروي به ايران فرستاده شده بودند، عاقبت به کا.گ.ب پشت کردند و در مطبوعات آن روزي دست به افشاگري زدند که البته هيچ گوش تودهاي حاضر به شنيدنش نبود. اما کساني هم بودند که تا آخر عمر همچنان در لجنزار به زندگي خود ادامه دادند.
با همه اين حال و احوالات اگر بر سر موضوع خبررساني و جاسوسي رهبري حزب توده ايران از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نظري بيندازيم، تا زمان کنوني هيچ داده و يا سند و يا روايت قابل اعتمادي نيست که نشان دهد کميته مرکزي و يا هيأت اجرائيه حزب توده ايران به طور سازمانيافته و يا شبکهاي به کار جاسوسي براي شوروي مشغول بوده باشد. البته اين بدين معنا نيست که افرادي از تربيتيافتگان دوران کمينترني، از جمله شبکه عبدالصمد کامبخش و يا اشخاصي خارج از تشکيلات رسمي حزب توده ايران که ملغمهاي از اعتقاد و جاسوسي بود به کار جاسوسي مشغول نبودند. اما اين همکاريها را نميتوان به کليت حزب توده ايران عموميت داد.
پس از مهاجرت حزب توده ايران به شوروي و طولاني شدن زمان مهاجرت، حزب توده ايران و اعضاي آن در شرايط نويني قرار گرفتند. هر چه زمان مهاجرت طولانيتر ميشد به همان نسبت حزب توده ايران به عنوان ابزاري در دست اهداف سياست خارجي شوروي بود. در آن سالها زندگي اعضاي حزب توده ايران تمام و کمال در دست حکومت شوروي بود. دستگاه سياسي و امنيتي شوروي به شيوههاي تطميع، قدرتدهي، ايجاد ترس، انواع تهديدها را به کار ميبست و همزمان از باورهاي صادقانه آنان براي خبرگيري و جاسوسي سوءاستفاده ميکرد.
طولاني شدن زمان مهاجرت و فضاي خشن نظام توتاليتر شوروي به مرور نفس همه را بريده بود. يکي از کارهاي قابل توجه کا.گ.ب اين بود که بخشي از تودهايها را وادار ميکرد که عليه دوستان مستقل و اندک منتقد خبرکشي و جاسوسي کنند. اعضاي سالم در حزب توده و فرقه دمکرات آذربايجان کم و بيش ميدانستند چه کساني به اصطلاح براي رفقاي شوروي کار ميکنند. اين اقدامات کا.گ.ب در واقع به نوعي مقابله با استقلال حزب توده ايران نيز بود. بنا به روايت شاهدان عيني بارها افراد دستچين شده کا.گ.ب در پلنومها و جلسات وسيع کميته مرکزي و يا در مقاطع حساس در مقابل استقلال راي حزب توده ايران حرف خود را به کرسي مينشاندند و با پشتگرمي دولت شوروي به ريش شخصيتهاي مستقل ميخنديدند.
البته درست است بخش قابل توجهي از اعضاي کميته مرکزي با يک اشاره شوروي بنا به ملاحظات و تفکرات مسموم شده سکوت و يا تمکين ميکردند اما نيمه ديگر آن، فشار پنهان ارگانهاي امنيتي به دست عناصر شناخته شده بود. يکي از اين عناصر شناخته شده غلام يحيي ناقابل بود. او يک سوويت به تمام معنا و شخصاً از فرهنگ نازلي برخوردار بود اما چون پشتيبان او شوروي بود هر سه دبير اول حزب توده ايران يعني رادمنش، اسکندري و کيانوري از او حساب ميبردند.
فرقه دمکرات آذربايجان در تمام دوران مهاجرت فقط و فقط بخشي از دستگاه دولتي و امنيتي شوروي بود. اين فرقه در واقع تعلقي به ايران نداشت. آن بلايي که در دوران زمامداري غلام يحيي و طي ۵۰ سال مهاجرت بر سر اعضاي فرقه دمکرات در شوروي آمد دست کمي از سرکوب فرقهچيها توسط حکومت پهلوي نداشت. با اين همه نبايد فراموش کرد بسياري از کادرها و اعضاي فرقه دمکرات آذربايجان وقتي فهميدند که چه کلاه گشادي بر سرشان گذاشته شده است آنان با همگامي شخصيتهاي مستقل حزب توده ايران شرافتمندانه از شخصيت و استقلال راي و انديشه خود دفاع کردند و بسياري از آنان بهاي گزافي پرداختند.
باري، از زمان تشکيل حزب توده ايران تا فروپاشي شوروي تاکنون هيچ رد و نشاني نيست که ارگانهاي امنيتي شوروي با صلاحديد و تحت نظر رضا رادمنش و ايرج اسکندري به همکاري اطلاعاتي و جاسوسي براي کا.گ.ب تن داده باشند، برخلاف کيانوري و فرخ نگهدار که بدون اطلاع کميته مرکزي، خودسرانه شبکه مخفي تشکيل داده بودند. رادمنش و ايرج اسکندري هر ايرادي داشتند در بدترين شرايط طي ۴۰ سال در مهاجرت به چنين همکاريهايي تن ندادند. البته آن دو و کسان ديگر به تجربه ميدانستند که ارگانهاي امنيتي شوروي، افرادي از تودهايهاي دستچين شده را به خبرچيني و کارهاي جاسوسي وا ميدارند. آنان در «مهاجرت سوسياليستي» از سر ناچاري تمکين و سکوت ميکردند.
براي نمونه وقتي انقلاب ايران در سال ۵۷ به وقوع پيوست، بخشي از کادرهاي حزب توده بنا به درخواست رهبري حزب توده ايران از مقامات دولت شوروي روانه ايران شدند. اما حدود ۳۰ نفري از ايرانياني که ارتباطات آنچناني با کا.گ.ب داشتند از باکو، دوشنبه و از ديگر شهرهاي شوروي روانه ايران شدند. زندهياد شاندرمني و اشخاص ديگر ميگفتند: اين افراد در ليست کادرهاي ارسالي حزب توده به ايران نبودند و توسط رفقا (شوروي) روانه ايران شدند.
پس از سالها يکي از آنان به سمت حزب دمکراتيک آمد و دو بار از اروپا به باکو رفت و برگشت. حداقل بخشي از اين افراد خبرکش و آموزشديده کا.گ.ب بودند. آنان پيش از انقلاب بارها براي ماموريت به ايران و عراق رفته بودند. اما تودهايها و فرقهچيهاي مستقل و آزاده همچون دکتر صفويها و صدها اردوگاهديده دوران استاليني و ديگر ايرانيان هر چه خود را براي رفتن به ايران به آب و آتش زدند فقط و فقط در آتش حسرت سوختند.
باري آن کاري که رادمنش و اسکندري در دوران مهاجرت انجام نداده بودند، اين بار نورالدين کيانوري پس از انقلاب در ايران با تشکيل شبکه مخفي، بخشي از تشکيلات حزب توده را به طور خودسرانه براي دادن اطلاعات در اختيار کا.گ.ب گذاشت. بنا به روايت شاهدان آگاه از جمله شاندرمني، بابک اميرخسروي، ناصر زربخت، يوسف حمزهلو، آذر نور و بسياري از بازيگران فداکار حزب توده شهادت ميدهند که نه تنها اکثريت کميته مرکزي و هيات اجرائيه حزب توده از اعمال مخفيانه کيانوري بيخبر بودند بلکه ۹۹ درصد اعضاي حزب توده حتي روحشان هم از جاسوسبازيهاي کيانوري خبر نداشتند. با اين حساب چگونه ميتوان تاريخ پر از فرازونشيب حزب توده ايران را در کليت و تماميت به جاسوسي متهم کرد؟
سازمان فدائيان اکثريت
پديده سوءاستفادهٔ ارگانهاي امنيتي شوروي تنها شامل حزب توده ايران نبود بلکه سازمان فدائيان اکثريت نيز همانند حزب توده ايران با همان باورها و اعتقادات براي شکار در دشت و جنگل مولاي شوروي در دام کا.گ.ب بود. در اينجا نيز حرف بر سر اين نيست که ماموران امنيتي شوروي شخص الف، ب سازمان اکثريت را آلوده به خبرچيني و يا به جاسوسي سوق دادند. متاسفانه در سازمان اکثريت نيز فرخ نگهدار، علي توسلي و کسان ديگر همچون کيانوري شبکهاي خودسر در درون تشکيلات سازمان اکثريت به وجود آورده بودند. در اينجا نيز داوري در کليت و تماميت سازمان ميباشد. اگر انصاف قطبنماي وجدان ما باشد دادههاي موجود تا به حال اين را نشان ميدهد که اکثريت اعضاي کميته مرکزي و افزون بر اين کادرها و اعضا از اقدامات خودسرانه فرخ و همکاران ديگر آنچنان خبري نداشتند بنابراين نميتوان، تماميت و کليت سازمان اکثريت را نيز آلوده به خبرچيني و جاسوسي دانست.
۲۰ سال پيش من در کتاب «خانهٔ دايي يوسف» اندکي از آلودگيها را شرح دادهام. پس از آن در هفتهنامه «مسکونيوز» گزارش و اسنادي از شعبه امور بينالمللي کميته مرکزي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي چاپ شد. در اين اسناد نشان داده ميشود که فرخ نگهدار دبير اول سازمان اکثريت در تاريخ ۱۹۸۴ طي نامهاي به بارانف مسئول شعبه امور بينالملل حزب کمونيست شوروي مينويسد: علي توسلي عضو هيات سياسي وقت و مسئول تشکيلات سازمان را با رفقاي مسئول شعبه ايران در کا.گ.ب مربوط کند، تا مسائلي را که او ماموريت دارد، با اين شعبه مورد بررسي قرار دهد. از جمله دريافت اطلاعات لازم درباره برگزاري دورههاي ويژه در امور امنيتي و اطلاعاتي، معرفي گروههاي جديد براي شرکت در اين دورهها و استماع نظر رفقاي اين شعبه درباره ميزان موفقيت گروههاي قبلي، اتخاذ تصميم درباره مراجعه کارکنان ارگانهاي امنيتي به رفقاي ما و استفاده از همکاري آنان چه در داخل و چه در خارج اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي.
مفاد اين نامه دقيقاً مشخص ميکند که آقاي نگهدار نه تنها به مراجعه ماموران کا.گ.ب براي جلب همکاري اعضاي سازمان اعتراض نميکند، بلکه با دستودلبازي به آن رسميت ميبخشد. نکته ديگر اين است که اسناد فوق فقط مربوط به شعبه امور بينالملل حزب کمونيست شوروي ميباشد و ما از اسناد کا.گ.ب و ارگانهاي امنيتي باکو و تاشکند خبري نداريم. صميمانه آرزو ميکنم که چيزي هم نباشد. در اينجا اصل مساله شفافيت، نقد سياستهاي نادرست و بالاتر از همه شجاعت اخلاقي در مقابل نادرستي ميباشد.
صادقانه ميگويم من در پاکدامني و ايراندوستي و سلامت نفس اکثريت اعضاي سازمان و همچنان اکثريت اعضاي کميته مرکزي حرفي ندارم و ميدانم که بستر و ريشه اصلي اين خطايهاي ضد ملي در باورها و اعتقادات ايدئولوژيک آنان همچون تمامي کمونيستهاي جهان نهفته بود. اسناد مسکونيوز نشان ميدهد خطاي اصلي بر عهده فرخ نگهدار و علي توسلي است که خودسرانه از بالاسر کميته مرکزي سازمان، با کندن تونل زيرزميني رابطه با کا.گ.ب را به رسميت شناختند. يعني همان کاري که کيانوري در ايران کرد و کاري که رادمنش و اسکندري طي ۳۸ سال در شوروي از آن خودداري کردند.
در حال حاضر ۳۱ سال از فروپاشي شوروي ميگذرد. خوشبختانه با فروپاشي شوروي خطر از بيخ گوش سازمان گذشت و شوروي به رحمت ايزدي پيوست. متاسفانه فرخ نگهدار طي اين همه سالها نه تنها به اصل موضوع نپرداخته بلکه با همگامي سازمان اکثريت با حاشا و روايتهاي تحريف شده و تخريب شخصيت من تلاش کرده تا به رفع و رجوع موضوع بپردازد.
آرزو ميکنم پس از گذشت سي سال مسئولين درجه اول وقت سازمان اکثريت، خارج از ملاحظات ناقابل، با شفافيت دانستههاي خود را براي فرزندان اين مرز و بوم به يادگار بگذارند.
چند کلمهاي درباره مصاحبه علي خاوري
سرانجام علي خاوري پس از سي و چند سال از فريزر درآورده شد. مشاهده ميشود طي اين همه سالها، پس از زمينلرزههاي ۸ ريشتري در جغرافياي سياسي کشورهاي سوسياليستي، هنوز هيچ آسيب و صدمهاي به ذهناش وارد نشده است و درست مثل طوطيهاي هندوستان ترانههاي عاشقانه ۷۰ سال پيش را ميخواند. خاوري از بس نقش رستم پهلوان را در ذهن خود براي خود پرورانده، رفته رفته باورش شده که خود رستم پهلوان است و هيچ دستي او را رهبر حزب توده ايران نکرده است.
افرادي از تودهها در شهر دوشنبه تاجيکستان به او لقب «علي خبرکش» داده بودند. اين لقب اهدايي ناصر زربخت برادر مرتضي زربخت يکي از افسران تودهاي بود. زندهياد دکتر عطا صفوي ميگفت ما چه ميخواستيم اما چه شد؟ بايد به حال حزب توده زار زار گريست که «علي خبرکش» رهبر حزب توده ايران شده است.
زندهياد يوسف حمزهلو در سرگذشت خود شرح ميدهد: روزي در چين رفيقمان هل اتايي که يکي از افسران حزب توده ايران بود، نامهاي به من داد و گفت بيا نامه علي خاوري که براي کا.گ.ب نوشته است را بخوان، تا فردا او نگويد تو اين حرفها را از خودت درآوردي. جز تو دو نفر ديگر هم اين نامه را خواندند. ماجرا از اين قرار بود «هل اتايي» کتابي از خاوري قرض گرفته بود. او لاي نامه پاکتي ميبيند و با توجه به حرف و حديثهايي که از خاوري شنيده بود، از سر کنجکاوي نوشته داخل پاکت را ميخواند.
سرانجام در جلسه حزبي هل اتايي از خاوري ميپرسد چرا تو براي روسها جاسوسي ميکني؟ اگر ما کاري بر خلاف اساسنامه حزب توده ايران انجام داديم چرا به حزب توده گزارش ندادي؟ اصلاً مسئله چينيها به تو چه ربط دارد؟ زبان خاوري به تته پته ميافتد، آخر سر جوش ميآورد و يقه هل اتايي را ميگيرد که تو چرا نامه را از پاکت در آوردي و خواندهاي؟ با ديدن اين وضع من و عنايت رضا و دوستان ديگر آن دو را از همديگر جدا کرديم. هل اتايي در جواب خاوري ميگفت: خوب، من کار بدي کردم نامه تو را خواندم اما تو جواب بده چرا به روسها گزارش ميدهي؟ پس از چندي فهميديم، چينيها هم پي برده بودند که خاوري سروسري با کا.گ.ب دارد. چينيها به بهانهاي، محترمانه پيش از وقت تعيين شده خاوري را از چين به شوروي اخراج کردند.
يکي از دوستان شرح ميداد: کا.گ.ب ميخواست مرا براي کار خود به ايران بفرستد. اتفاقاً خاوري در باکو بود. من به خاوري پناه آوردم به او گفتم: کا.گ.ب ميخواهد مرا به ايران بفرستد هنوز حرفم تمام نشده بود خاوري جواب داد، رفيق، همکاري با جنبش کمونيستي جهاني جزئي از افتخارات ميباشد. پيش از او لاهرودي عضو هيات سياسي حزب توده هم از همان حرفهاي مزخرف تحويل من داده بود.
زندهياد شاندرمني يادش به خير، همين که به خانهاش در شهر دوشنبه رسيدم، حس کردم آنچنان سر حال نيست. سرانجام به حرف آمد و گفت: نيم ساعت پيش خاوري اينجا بود. او سياوش کسرايي را همچون بچه خوب با خود آورده بود. خاوري اول با زبان آرام، سپس با لحن تهديد از من خواست که مطلب از پيش نوشته شده عليه بابک اميرخسروي را امضا کنم. کسرايي هم حرف خاوري را تائيد ميکرد. شاندرمني از رفتار سياوش کسرايي ناراحت بود و با تاسف ميگفت: «آخر تو شاعر اين مملکت هستي و به عنوان شاعر در ايران آبرو داري، چرا خودت را پادوي اين بچه کردي!» آخر سر شاندرمني با عصبانيت و نيش به خاوري ميگويد: «يعني تو از من ميخواهي من عليه بابک اين نامه را امضا کنم!»
باري، اوج انحطاط حزب توده ايران در دوره دبير اولي علي خاوري بود. چهار پنجم از اعضاي هيات سياسي حزب توده ايران از آپارتچيهاي ارگانهاي امنيتي شوروي بودند. در واقع آن اندک استقلال و حيثيت و آبرويي که رهبرهاي پيشين «رادمنش» و «اسکندري» داشت آن ته مانده هم کاملاً از بين رفت و حزب توده ايران در دوران علي خاوري درست مثل فرقه دمکرات آذربايجان شده بود.