میانجیگری بین باکو و ایروان به نفع ایران نیست
شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
روحاله نخعي/ برخي آتشها هر چقدر هم زير خاکستر بمانند، خاموش نميشوند. آتش اختلاف بين دو همسايه شمال غربي ايران از اين جنس است. جمهوري آذربايجان و ارمنستان، بخش بزرگي از تاريخ سرزميني خود را زير پرچم يک کشور گذراندهاند. در دوران کهن منطقه فعلي، اين دو کشور بخشي از قلمرو ايران و سلسلههاي حاکم بر آن بودند و در گذشته نزديکتر، تا همين اواخر قرن بيستم ميلادي، هر دو، بخشي از اتحاد جماهير شوروي بودند؛ اما در سالهاي استقلال دو کشور، مسئله سرزميني به نام قرهباغ، محل اختلافي سنگين و ريشهدار بين دو کشور شده که سالهاست حلنشده مانده است و تلاشهاي بينالمللي نيز تا اينجا نهايتا توانستهاند مانع از جنگ و خونريزي شوند.حکومتهاي باکو و ايروان در هفتههاي اخير بار ديگر به روي هم اسلحه کشيدند؛ اما اينبار محل اين درگيري قديمي قلمرو تازهاي شد. بعد از زندهشدن دوباره اختلافات اين دو کشور، برخي ناظران در ايران از ميانجيگري ايران در ميانه اين تقابل بهعنوان يک راهحل بالقوه گفتهاند که هم اين درگيري را پايان ميدهد و هم امتيازي براي ايران محسوب ميشود. به بهانه اين درگيري تازه، گفتوگويي داشتيم با بهرام اميراحمديان، کارشناس مسائل روسيه و قفقاز. اميراحمديان بعد از مرور اصل اختلاف دو کشور در قرهباغ، اين مشکل را عملا لاينحل ميخواند و با توصيهها به ميانجيگري ايران مخالف است. او البته اشاره ميکند که ايران ميتواند راهحل مشکل ديگري باشد که از بالاگرفتن دوباره تنشها حاصل شده است.
ماجراي درگيري اخير جمهوري آذربايجان و ارمنستان از کجا شروع شد؟
جمهوري آذربايجان و ارمنستان قبل از فروپاشي شوروي سابق در ۱۹۸۸ بر سر قرهباغ با هم درگير شدند. بعد از فروپاشي شوروي هم اين جنگ ادامه پيدا کرد تا اينکه در مي۱۹۹۴، به ابتکار سازمان ملل متحد و شوراي امنيت و همکاري اروپا آتشبس اعلام کردند. گروهي تشکيل دادند به نام گروه مينسک که آمريکا به همراه روسيه و فرانسه در اين گروه هستند و بر رابطه اينها نظارت ميکنند. از آن زمان به بعد با اينکه آتشبس برقرار بوده؛ ولي درگيريهايي هم صورت گرفته است. آخرين اين درگيريها هم در سال ۲۰۱۶ بود.
بهتازگي درگيري ديگري در 30۰ کيلومتري شمال آن منطقه شکل گرفته، در جايي که ميتوانيم «برزخ قفقاز» يا «دالان قفقاز» بناميم. اين منطقه در حقيقت تنها گذرگاهي است که دو حوزه درياي سياه و درياي خزر را با راههاي ارتباطي زميني (جادهاي و ريلي) به هم متصل ميکند. هر نوع ارتباط زميني و خطوط لولهاي بين اين دو حوزه براي عبور از اين منطقه بايد از اين دالان بگذرد. خط لوله انتقال نفت و گاز، راهآهن، راه شوسه و همه راههاي ارتباطي در اين بستر کشيده شدهاند. درگيري اخير در اينجا رخ داده که دالان باريکي است که يک طرف قلمرو ارمنستان است و طرف ديگر جمهوري آذربايجان. در حقيقت بين شمال ارمنستان و شمال غربي آذربايجان است. ۱۲ جولاي در همين منطقه درگيري رخ داده که معلوم نيست کدام طرف آغازگر آن بوده است. از توپخانه، تانک و پهپاد استفاده شده است. هر دو طرف همديگر را متهم ميکنند به اينکه شروعکننده ماجرا ديگري بوده است. نقطه مشکوک اينجاست که در بخش جمهوري آذربايجان، پهپاد به کار بردهاند که طرف ارمنستاني آن را ساقط کرده است. ارمنستان اين را براي خودش امتياز حساب ميکند؛ درحاليکه ما ميدانيم سرعت پهپاد قابل مقايسه با جنگندههاي مافوق صوت نيست و در ارتفاع کم بهراحتي ميتواند سرنگون شود. مسئله ديگر اين است که در اين درگيري يک ژنرال ارتش جمهوري آذربايجان کشته شده است. سؤال اينجاست که اگر ماجرا اتفاقي بوده، يک ژنرال ارتش چرا در صحنه حضور داشته و آنجا چه ميکرده است؟ آيا اين به معني آمادگي قبلي نبوده است؟
در اين ماجرا، البته طرفهاي درگير متحداني دارند و اين ميتواند سرنوشتساز باشد. ترکيه، متحد جمهوري آذربايجان، اعلام کرد که با تمام امکانات از جمهوري آذربايجان حمايت ميکند. در سمت ديگر روسيه است که متحد استراتژيک ارمنستان است و با اينکه قدرت برتر منطقه و عضو اصلي گروه مينسک است، سکوت اختيار کرده و بعد طرفين مناقشه را دعوت به آرامش کرده و به هر دو طرف خويشتنداري را توصيه کرده است. ديگر اينکه مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا با طرفهاي درگير مذاکره تلفني داشته است. فرانسه عضو اصلي گروه مينسک است و بهنوعي در چارچوب همکاريهاي اتحاديه اروپا با همسايگان نزديک خود (ازجمله قفقاز) روابط نزديک دارد و جمهوري آذربايجان نيز در ساختارهاي يورو آتلانتيکي در کنار گرجستان حضور دارد. گروه مينسک اتحاديه اروپا خود را در منطقه داراي منافع ميداند؛ زيرا در سرمايهگذاري در منابع انرژي منطقه ازجمله استخراج، توليد و صادرات نفت و گاز سهم درخورتوجهي دارد. مسئله غامضي است که ديدگاههاي افراطي ناسيوناليستي هم در آن وارد شدهاند.
اين مسئله قديمي قرهباغ چطور امروز به اينجا کشيده که درگيري دوباره شکل بگيرد و صحبتهايي را که درباره ميانجيگري مثلا ازسوي ايران مطرح ميشود، چطور ميبينيد؟
اگر من بخواهم شمايي کلي از منطقه بدهم، قرهباغ گروگان دو حکومت است که موضوع براي هر دو آنها حيثيتي است. قرهباغ علاوه بر اينکه ملي است، بهنوعي منطقهاي و بينالمللي هم شده است و در بلاتکليفي يا انجماد قرار دارد. قرهباغ براي دولتهاي هر دو طرف اولويت اساسي دارد. فرض بر اينکه بخواهيم مسئله قرهباغ را حل کنيم، سه حالت متصور است: «اعلام استقلال و شناسايي آن ازسوي جامعه جهاني»؛ «الحاق به ارمنستان» و «باقيماندن در حاکميت جمهوري آذربايجان». حالت اول در شکل کنوني دوفاکتو «جمهوري آرتساخ» اعلام موجوديت کرده و دو دهه سابقه حکومتداري دارد؛ ولي شناسايي بينالمللي نشده است. قرهباغ در اين حالت روابط نزديکي با ارمنستان دارد و ارتباط آن با جهان خارج ازطريق ارمنستان صورت ميگيرد. در حالت دوم الحاق به ارمنستان است که عملا پس از اشغال هفت شهرستان جمهوري آذربايجان پيرامون قرهباغ، از سوي ارامنه اشغال و ارتباط زميني قرهباغ با ارمنستان انجام شده و بهنوعي ميتوان گفت که قرهباغ در اين وضعيت بخشي از ارمنستان است و به خاک اين کشور الحاق شده است. طبيعي است که اين حالت را جمهوري آذربايجان نميپذيرد و حتي حاضر نيست قرهباغ را بهعنوان بخشي از مذاکرهکنندگان و طرف سوم بحران در مذاکرات بپذيرد. در حالت سوم باقيماندن قرهباغ در حاکميت جمهوري آذربايجان است. اگر بنا به فرض ما منطقه قرهباغ دوباره به جمهوري آذربايجان برگردد، ارامنه خواهند گفت اگر بنا بود در جمهوري آذربايجان باقي بماند، چرا از ۱۹۸۸ اينهمه کشته داده شد و اينهمه جنگ شد و دولت ارمنستان زير سؤال ميرود. در شرايط کنوني در منطقه قرهباغ، هفت شهرستان جمهوري آذربايجان علاوهبر خود منطقه اصلي و مورد ادعاي ارامنه و مجموعا ۲۰ درصد خاک جمهوري آذربايجان در اشغال ارمنستان است. اگر ارمنستان اين مناطق را تخليه کند و قرهباغ در حاکميت جمهوري آذربايجان قرار گيرد، دولت ارمنستان و جمهوري خودخوانده آرتساخ بايد پاسخگوي ملت ارمني باشد که به احتمال بسيار زياد دولت مشروعيت خود را از دست ميدهد.
درحالحاضر جمهوري خودخوانده آرتساخ که توسط ارامنه شکل گرفته، به جز ارمنستان و شايد برخي سازمانها و دولتها، از سوي کسي به رسميت شناخته نشده است. ارامنه ساکن در قرهباغ از طرف ارمنستان و با عبور از خاک اين کشور با جهان ارتباط دارند. قرهباغ از سمت جنوب و غرب به خاک ارمنستان متصل است. اين منطقه اگر به جمهوري آذربايجان نپيوندد، آذريها خواهند گفت اين خاک ماست که در اشغال است و بايد برويم آن را پس بگيريم و اين يعني يک رشته درگيريهاي گسترده در منطقه بدون پيشبيني تبعات آن.
بنابراين در سياست خارجي جمهوري آذربايجان پيوستن دوباره قرهباغ به خاک اين کشور، اولويت اساسي است و در سياست خارجي ارمنستان شناسايي و استقلال قرهباغ و حمايت از حاکميت قرهباغ از اصول اساسي است؛ يعني قرهباغ گروگان دو طرف است. اگر هر طرف آن را به دست بياورد، طرف ديگر مغبون ميشود و يک موضوع حيثيتي را از دست داده است.الان اصلا اگر ايران علاقهمند به ميانجيگري هم باشد، کدام گزينه از سه حالت يادشده را پي بگيرد؟ از نظر سابقه مطالعات منطقهاي ميگويم ايران اصلا بحث ميانجيگري را مطرح نکند. بهتر است خواهان صلح در منطقه شود و از بحث زيرساخت اقتصادي استفاده کند. پتانسيل آن هم همين است. به نظر من تا گروه مينسک هست، حتي اگر فرانسه و روسيه هم موافق ورود ايران باشند، آمريکا نخواهد گذاشت.
پس بهطورکلي چشمانداز ميانجيگري را مناسب نميبينيد؟
اگر کشورهاي همسايه بخواهند ميانجيگري کنند، با مسائلي جدي روبهرو خواهند شد. براي نمونه فدراسيون روسيه، بهعنوان کشوري که با هر دو طرف رابطه نزديک دارد و متحد استراتژيک ارمنستان است، در صورت نتيجهگيري اينکه قرهباغ به يک طرف برسد، طرف مقابل با ميانجي دشمني خواهد کرد. آنها خواهند گفت ميانجي کاري کرده است که خاک ما را جدا کرده است. اگر ميانجيگري از سوي ايران باشد که با هر دو طرف دوستي دارد، قرهباغ به ارمنستان الحاق يا به صورت کشوري مستقل مورد شناسايي قرار گيرد، دشمني آذريها با ايران آغاز خواهد شد؛ هرچند هماکنون هم آذريها ايران را به پشتيباني از طرف ارمني متهم ميکنند و بر اين باورند که ايران به ارامنه در اشغال قرهباغ کمک کرده است؛ ادعايي که هيچ سند و دليل محکمهپسندي ندارد و فرافکني ضعف خود با اتهام به ايران است. طرف آذري بر سر تماميت ارضياش ناراضي ميشود و اگر در راستاي پيوستن دوباره به جمهوري آذربايجان باشد، طرف ارمني بر سر مسئله استقلال اين منطقه مشکل پيدا ميکند. ترکيه نقش متفاوتي خواهد داشت و ارمنيها موضعش را هرگز نخواهند پذيرفت. آنها با ترکيه در مسئله قتلعام ارامنه در ۱۹۱۵ مسئله دارند و ترکيهايها با ارمنستان رابطه ديپلماتيک ندارند و موضع رسمي آنها حمايت از جمهوري آذربايجان و شناسايينکردن استقلال يا الحاق آن به ارمنستان است و سخت در اين موضع پافشاري دارند.
به نظر ميرسد پيشنهاد ميانجيگري ايران نيز همانند موارد بالا براي روسيه مطرح خواهد شد. بهتر است ماجرا به سازمانهاي بينالمللي سپرده شود و هيچ کشور همسايهاي وارد فرايند ميانجيگري نشود. ايران در اين منطقه دو بار ميانجيگري را امتحان کرده است. يکي در تاجيکستان و يکي در قرهباغ و در هر دو هم نهتنها نفعي عايد ايران نشده؛ بلکه روند امور برخلاف مفاد موافقتنامه پيش رفته است و ايران را به نحوي کنار زدهاند تا خود منافع خودشان را به دست آورند. موضوع قرهباغ بسيار پيچيده و براي دو طرف هم مسئله حيثيتي است و هم مسئله اساسي سياست خارجي.
در ميانه اين اختلافات، اين داستان جديد چطور کليد خورد؟
اينکه چرا اين اتفاق افتاد، از دو حال خارج نيست؛ ممکن است دستهايي در کار بوده تا تحريکي انجام شده باشد يا ممکن است عامل بيروني اين دو طرف را رودرروي هم قرار داده شده باشد تا ميزان توازن قوا سنجيده شود و ديگري ميتواند بحث تهديد قلمرويي باشد در دالان قفقاز که خط لوله از آن عبور ميکند.
بحث خط لوله و انتقال نفت از اين مسير به سمت اروپا و ترکيه را چطور توضيح ميدهيد؟
اگر اروپا از اينجا لطمهاي بخورد، سرمايهگذاريهايي که انجام داده و هنوز بازگشت سرمايه صورت نگرفته و بخشي از استراتژي امنيت انرژي اروپا که وابسته به جريان آرام انرژي است، تهديد ميشود. روزانه حداقل يک ميليون بشکه نفت از اين مسير به بندر جيحان ترکيه ميرود يا گاز از اينجا به اتحاديه اروپا ميرسد. غرب در اينجا براي تنوعبخشي به نفت وارداتي از روسيه و خاورميانه سرمايهگذاري کرده است.
اينکه ما قبل از اين پروژه و اينکه غرب از اين مسير بهرهبرداري کند ميگفتيم ايران بهترين، ارزانترين، کوتاهترين و امنترين مسير انتقال نفت است، بر پايه اطلاعات درست و اقتصاد سياسي نبوده؛ چون اگر از مسيري که از ايران بود به اروپا ميرفت و به مديترانه ميرسيد، بايد با خط لولهاي به طول بيش از دو هزار کيلومتر به بنادر جنوبي و اسکله بارگيري نفت ايران در خليجفارس ميرسيد و از آنجا با کشتي مسيري دريايي با بيش از شش هزار کيلومتر طول با کشتي را طي ميکرد و از مسير تنگه هرمز و تنگه بابالمندب و کانال سوئز ميگذشت و سپس وارد مديترانه ميشد. اکنون مسيري زميني که از جمهوري آذربايجان، گرجستان و ترکيه يعني خط لوله باکو-تفليس-جيحان طي ميکند، هزارو ۷۶۰ کيلومتر است.
با اين اوصاف، تهديد امنيت اين منطقه، تهديد سرمايهگذاري اروپاست. اگر نفت بهموقع به بندر جيحان نرسد، مشکل ايجاد ميشود. يا اگر گاز به ترکيه نرسد، آن هم نابساماني ايجاد ميکند. ترکيه و گرجستان هم از اين مسير منتفع هستند. اينکه در اين منطقه درگيري ايجاد شود و خط لولههاي نفتي و مسيرهاي ارتباطياي که در تيررس ارمنستان هستند تهديد شود، اين درگيري ميتواند صدور انرژي را متوقف کند و خط آهن و مسير ارتباطي را در خطر قرار دهد.
اگر از اين منظر نگاه کنيم، به نظر من ايران بايد از فرصت استفاده کند و به جمهوري آذربايجان و قزاقستان پيشنهادهاي جايگزين بدهد؛ بگويد ما زيرساخت آماده و مناسبي براي سوآپ داريم و ميتوانيم روزانه يکونيم ميليون بشکه نفت خام را سوآپ کنيم که تهديدي هم ندارد. جمهوري اسلامي حکومت قدرتمندي است. نفت را ميفرستيد و ما داخل قلمرو ايران مصرف ميکنيم و بهجاي آن از جنوب همان مقدار از نفت خود را به حساب شما صادر ميکنيم. هرچند اکنون بهسبب تحريمهاي ناعادلانه ايالاتمتحده، خريدار نفت ما محدود شده است. در حقيقت اين منطقه قفقاز ناآرام است و ناآرامتر هم خواهد شد. در گرجستان هم شرايط حساس است. اوستياي جنوبي و آبخازيا، دو منطقه جداييطلب از قلمرو گرجستان، با کمک ارتش روسيه بهعنوان دو کشور خودخوانده اعلام موجوديت کردهاند که مورد شناسايي روسيه و دو کشور آمريکاي لاتين نيز قرار گرفتهاند. به همين سبب قفقاز نيز ناامن است. ايران بايد از اين فرصت استفاده کرده و امنترين مسير را براي نفت ارائه کند. البته ممکن است اروپا نپذيرد؛ چون روي خطوط انتقال نفت سرمايهگذاري کرده است. به نظر ميرسد دستهايي به دنبال ايجاد بحران در منطقهاي هستند که آذربايجانيها طاووس و ارمنيها تاووش ميخوانندش. اين گذرگاه اگر ناامن شود و اين چراغ قرمز اگر روشن شود، آنها دنبال آلترناتيو ميروند و ممکن است ناگزير شوند مسير نفت و گاز را از مسير روسيه، يعني از باکو به بندر نوووروسيسک در درياي سياه ببرند و آن منطقه هم دوباره اهميتي را که در گذشته داشته و از دست داده است، به دست بياورد. آلترناتيو ديگر هم همان است که از ايران برود و سوآپ بشود و اين موضوعاتي است که به نظرم در نتيجه بحران اخير مطرح است.
مسئله ديگر در چالش بين اين دو کشور، اين است که جمهوري آذربايجان با اينکه کشور ثروتمندي است و از لحاظ نظامي هم نسبت به ارمنستان برتري دارد و نفت و انرژي صادر ميکند، درآمد سرانه آن اندکي يعني حدود ۱۵۰ دلار بيشتر از ارمنستاني است که هيچ انرژياي ندارد. آخرين اطلاعات بانک جهاني، توليد سرانه ناخالص داخلي جمهوري آذربايجان را چهارهزارو ۷۹۴ دلار اعلام کرده و اين رقم براي ارمنستان چهارهزارو ۶۲۳ دلار است. اين دو رقم خيلي به هم نزديک هستند و اين معنادار است؛ چون آذربايجان که رفاه نسبي دارد، صادرکننده نفت است و اين امکان براي ارمنستان وجود ندارد؛ ارمنستان روي توليدات خودش تکيه دارد و ساختار اقتصادي ارمنستان است که قوي است، اگرچه آذربايجان از لحاظ ارتش و نيروي نظامي و تعداد نفرات و از لحاظ تجهيزات نظامي بر ارمنستان برتري دارد.
روسيه در اين ميان چه نقشي ايفا ميکند؟
مسئله ديگري که داريم، اين است که ارمنستان متحد استراتژيک روسيه است؛ بنابراين روسيه اين حق را براي خودش قائل است که اگر به متحدانش تجاوزي شود، کمک کند. روسيه در ارمنستان در منطقه گيومري پايگاه نظامي دارد که در شمال غرب ارمنستان و در نزديکي مرز گرجستان و ترکيه قرار دارد. اين هم ممکن است معادله را دگرگون کند.
در طرف ديگر، گروه مينسک با روسيه، آمريکا و فرانسه است که در اين موضوع نقش ايفا ميکند. ايران در شرايط تحريمي اين امکان را ندارد که بخواهد وارد ماجرا شود؛ هرچند از لحاظ حوزه نفوذ براي ما خوب است، ايران ميتواند همان بحث زيرساخت اقتصادي را مطرح کند که خيلي قابلقبولتر است و به اين شکل در آينده هم ممکن است دشواري براي غرب ايجاد شود و در شرايط ناامني، گزينههاي ايران و روسيه بهعنوان آلترناتيو مطرح هستند.درست در شرايط مشابه دوره دهه ۹۰ هستيم که روسيه ميخواست مسير انتقال را به شمال ببرد، ايران ميخواست به جنوب ببرد و اروپاييها به غرب بردند که برايشان به لحاظ اقتصادي هم بهتر و مقرونبهصرفهتر بود و از قلمرو کشورهايي که منافعي براي خط لوله نداشتند و از سمت ترکيه، به غرب کشيدند.
اشاره کرديد که جمهوري آذربايجان در بحث ارمنستان به ايران اتهاماتي ميزند. در بحث روابط دوجانبه و مسائل آذريها چه نگاهي دارند؟
حيدر علييف، رئيسجمهور فقيد آذربايجان دراينباره گفت: «شما ادعا ميکنيد که 30 ميليون آذري در ايران زندگي ميکنند. ما در اينجا ۱۰ ميليون نفر هم نيستم. اگر بخواهد اتحادي صورت بگيرد، ما اقليت خواهيم بود و ميشويم تابع اکثريت ايراني. حاکميتي هم شکل بگيرد، با آنها که آذريهاي شيعه و خيلي ميهندوست هستند، ما زير بليت آنها ميرويم. انتخاباتي باشد، ما رأي نميآوريم. معمولا دست به بدن ميچسبد نه بدن به دست. ما براي آذريهاي ايران بهمنزله دست هستيم. شعاري هم که آنها ميدهند، اين است که آذربايجان بير اولسون، مرکزي تبريز اولسون. يعني مرکز هم تبريز نه باکو»؛ بنابراين مسئله اصلي پانترکيستها از منشأ نادرست است.
از زمان صفويه به بعد که بحث دولت ملي شکل گرفت و نخستين حکومت ملي ايراني تشکيل شد، آذربايجان هميشه گرايشش به داخل بوده نه به خارج. حتي در دوره پيشهوري که معدود حرکاتي بود و ارتش سرخ شوروي در اثناي جنگ جهاني دوم آذربايجان ايران را اشغال کرد و در دوره استالين به جنبشهاي جداييطلبي فرقه دموکرات آذربايجان کمک کردند، امکاناتي فراهم کردند تا از ايران جدا شوند، فرقه دموکرات آذربايجان ادعاي کشوري مستقل نداشتند، آنها به دنبال خودمختاري ملي در چارچوب قانون مشروطه بودند. هرچند بعدها جرياني انحرافي شد. اکثريت مردم آذربايجان با آنها نبودند.
در نهايت اين مسئله بين اين دو کشور و موضوع قرهباغ به چه سمتي ميرود؟
مدل درگيري قرهباغ بين ارمنستان و آذربايجان ريشه در تاريخ دوره امپراتوري روسيه، اتحاد جماهير شوروي و فدراسيون روسيه دارد. اکنون عوامل منطقه قفقاز جنوبي و دالان قفقاز و انرژي منطقه خزر و آسياي مرکزي هم وارد معادله شده است. از اين مدل در اروپا هم وجود دارد. در بين ارمنستان و گرجستان هم وجود دارد. مهمترين مدل شبيه به قرهباغ را در کشمير ميتوان يافت. در قرهباغ يک کشور مسلمان، يعني آذربايجان، با يک کشور غيرمسلمان، يعني ارمنستان درگير منطقهاي هستند که هريک ادعاي مالکيت آن را دارند. اگر پرسيده شود براي چه قرهباغ را ميخواهيد؟ اگر مردم مطرح هستند، بگذاريد خودشان سرنوشت خويش را رقم بزنند. آن زمان است که اختلافات بروز ميکند و هر طرف استدلال خود را دارند. ارامنه ادعا ميکنند که چون ساکنان اين منطقه حدود 80 درصد ارمني هستند، پس نبايد جزء آذربايجان باشند. اگر اين استدلال منطقي باشد، آنوقت بايد شاهد ادعاي الحاق سمرقند و بخارا از ازبکستان به تاجيکستان باشيم. درحالحاضر قطعنامههاي شوراي امنيت سازمان ملل درباره سرزمينهاي اشغالي فلسطين، پس از گذشت دههها هنوز اجرا نشده است. مسئله کشمير سابقهاي قديميتر از مسئله قرهباغ دارد؛ يک طرف مسلمان، يعني پاکستان و يک طرف کشور غيرمسلمان، يعني هند، بر سر يک مسئله باهم درگير هستند. اگر قرار بود اين مسئله و اين مدل حل شود و از تجربهاي آن براي تعميم به مناطق ديگر بهره گرفته شود، ميتوانست موفقيتآميز باشد. ولي متأسفانه نهتنها مسئله کشمير حل نشده بلکه درگيريها عميقتر شده و اينبار چين هم وارد کارزار شده است. اگر اين منطقه را به پاکستان بدهند، هند اختلاف خواهد داشت و اگر به هند برسد، پاکستان ناراضي خواهد بود. قرهباغ هم همين است که اگر به ارمنستان داده شود، آذربايجان ناراضي ميشود و برعکس. يعني وضعيت استخوان لاي زخمي شده که از اول نبايد ميشد و شد و الان در وضعيت کنوني، مگر خود مردم به اين باور برسند که شرايط را عوض کنند؛ دولتها به زور نميتوانند. ارمنستان سر اين موضوع براي خودش حيثيت دارد و آذربايجان هم خودمختاري را قبول نميکند. اين موضوعات اگر قرار بود حل شود، بايد گروه مينسک زير نظر شوراي امنيت سازمان ملل کاري ميکرد که از ۱۹۹۴ روند امور را در دست دارد. چرا تاکنون اين مسئله حل نشده؟ خيلي دشوار است و نياز است که سازمان ملل اقدامي کند که مورد توافق همه طرفها باشد. فرضيات مختلفي جهت حل مسئله مطرح شده و طرحهايي معرفي شدهاند؛ مانند بحث معاوضه زمين ولي بهتر اين است که کشورهاي منطقه، طرفين را به آرامش دعوت کنند و اين برزخ قفقاز را بحرانيتر از اين نکنند که خود بحراني است.