خانهای روی فاضلاب؛ مرگ چهارمین کودک کوی سیاحی
اعتماد/متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
نيلوفر رسولي/ پاچه شلوارکهاي ورزشي را کشيدهاند تا گودي زانو، دست ميکشند پس گردن و تهماندههاي عرق و شرجي را از روي پوست سرخ و سر کچلشان پس ميزنند، چهار پنج نفرند اما سکوتشان به سکوت يک تن ميماند. بالاي گود، روي خاکي که از سوز آفتاب برشته شده، ايستادهاند و تلالو چشمهايشان در عمق راکد آب خاموش ميشود و بخار مسمومي که از سطح آب تصعيد ميشود، بوي پس گردن «محمدصادق» و «محمدعرفان» و «علي» را ميدهد. اگر کسي بشمرد «يک، دو، سه»، شايد زانوهاي يکي از آنها بلرزد، شايد خم شود، تاب بردارد که بپرد که دانههاي درشت عرق را با آب بشورد و گردنش را تا انتها داخل آب ببرد و بيرون بياورد، اما نه، حتي اگر کسي بشمرد «يک، دو، سه»، آنها نخواهند پريد. خورشيد از پس سر، گردن را سرخ و خشک ميکند، در آن گودالي که در عمق چهل سانتياش، حتي خورشيد هم عکس خودش را در آن، جا نميگذارد، آنها خيرهاند به گودال تا از پس سياهي و لجن، دستهايي يکساله بيرون بيايند، دستهايي باد کرده، دستهايي که زير هرم آفتاب و لجنهاي شعلهور سرد سردند. مرگ در «کوي سياحي» اهواز، به زبان فاضلاب با کودکان سخن ميگويد.
آن سوي خانه
پاهاي «صديقه» تازه جان گرفته بودند، حالا ميتوانست کمي بايستد و دو سه قدم بردارد، بعد که صداي دستزدن پدر و مادرش را بشنود، خودش را خلاص کند از آن فشاري که براي راهرفتن به زانوهاي کوچکش ميدهد. بيفتد تلپي روي زمين و رها کند اين درد آموختن و راهرفتن را. شبي که همسايه در خانه را زد، دو ساعت مانده بود تا نيمه سال پايان يابد، صديقه داخل پذيرايي کوچک خانه نشسته بود، مادرش را ميديد که در آشپزخانه دنبال آرد ميگشت، صديقه اما ميخواست که بازهم روي پاهايش بايستد، بازهم راه برود و صداي تشويق مادرش را در گوشش بشنود. مادر با عجله آرد را داخل قابلمه رويي ريخت، چادري سر کرد و همانطورکه سريع از خانه خارج ميشد، به صديقه گفت همانجا بماند، شايد اگر مادر ميدانست که اين آخرين باري است که دخترش را با آن چشمان گرد متعجب و دهان کوچک ميبيند، دهان کوچکي که هنوز با کلام آشنا نشده بود، صديقه را بغل ميکرد و با قابلمه آرد به در خانه همسايه ميرفت. اما مادر رفت، همسايه چندان فاصلهاي با فرعي ششم خيابان فلاح نداشت، در باز بود و شب از کوچههاي بدون چراغ، داخل پذيرايي ميريخت، صديقه بار ديگر روي دوپاهايش ايستاد، بدون اينکه بداند دو قدم بيرون از در خانه چه سرنوشتي در انتظارش هست، به سوي آن باريکه باز در رفت، به استقبال مرگ. چاه مرگ تنها چند قدم تا در اصلي خانه فاصله داشت، پدر و برادر بزرگتر صديقه داخل خانه بودند و از آن سوي پذيرايي، سياهي کوچه را نميديدند، گام لرزان آخر صديقه، به کانالي رسيد که فاضلاب خانه را در خود کشيده بود. صديقه در سياهي شب در فاضلابي با عمق چهل سانتيمتر فرو رفت و تا زماني که مادر به خانه بازگردد، کسي از غيبت او مطلع نشد. وقتي که مادر صديقه به خانه رسيد، کمي گوشه، کنار خانه را گشت، بعد از دقايقي که دختر يک سالهشان را صدا زدند و خبري باز نيامد، پدر ترس دزديدن دختر را در دل تاريکي شب به دل راه داد، در فرعي ششم فلاح کوي سياحي، هيچ چراغي روشن نبود، اگر چراغها را شهرداري روشن ميکرد، آنها در همان قدم دخترشان را غوطهور در فاضلاب ميديدند، اما کوچه تاريک بود و بعد از دقايقي جستوجو، برادر بزرگتر، با چشماني گشاد به فاضلاب مقابل خانه اشاره کرد، صديقه آنجا بود، با بدني سرد و ريههايي پر از فاضلاب، پاهاي صديقه ديگر نميلرزيد. «جابر حيدري» پدر صديقه است، او حالا فرصتي براي عزاداري ندارد، پشت تلفن به «اعتماد» ميگويد که پزشکي قانوني علت فوت را «خفگي در آب» نوشته است، درصورتيکه صديقه در لجنزار فوت کرد، حالا آقا جابر از آبفا و شهرداري شکايت کرده و گزارش پزشکي قانوني چندان کمکي به او نميکند، آقا حيدر ميگويد: «ما قبلا هم به مسوولان تذکر داده بوديم، اما آنها چشمانشان را بستهاند و به هيچ زوري هم نميخواهند وضعيت ما را ببينند.» پدربزرگ صديقه، سال ۱۳۶۳ در عمليات خيبر به شهادت رسيده است، حالا پسر اين شهيد، بيکار و اجارهنشين است، هر روز صبح در گوشهاي از ميدان محل مينشيند تا بلکه کاري پيدا کند، در اين ميان نيز به عزاي دختر يک سالهاش نشسته است.
جزيرهاي در حصار فاضلاب
«صديقه نخستين قرباني نيست، آخري هم نخواهد بود.» نامش «سعيد بيت سياح» است، او را امين کوي سياحي مينامند، سال ۱۳۶۲، دوم راهنمايي را ميخواند که به همراه خانواده ساکن کوي سياحي اهواز شد، جايي که روزي زمينهاي آباد داشت، مردمانش کشاورز و دامدار بودند و کسي از آنها با عنوان ساکنان غيررسمي ياد نميکرد. امين محل، از «صديقه حيدري» ميگويد، دختر يک سالهاي که سرنوشتش مثل «محمدصادق زرگاني»، «محمدعرفان عبيداوي»، يک سال و نيمه و «علي بروايه» با سه سال سن گره خورد، تمام اين کودکان از فاصله ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ تا مرداد سال جاري در فاضلاب روباز کوي سياحي به کام مرگ رفتهاند، حالا حتي مرگ چهارمين کودک نيز سرنوشت اين مردم را تغيير نميدهد، پدر صديقه تا آخر عمر هر روز بايد از قتلگاه دخترش بگذرد، جايي مقابل خانه. حالا ۳۵ سال از زماني ميگذرد که آقا سعيد، ساکن کوي سياحي شد، بعد از اينکه کوي سياحي در ميان گسترش شهر اهواز فراموش شد، بعد از اينکه خانههاي روستايي به خانههاي شهري بدل شدند، آقاسعيد آستين بالا زد و همزمان که در مقطع راهنمايي درس ميداد و معاون بود، بازنشستههاي فرهنگي و دولتي را گرد هم آورد تا مسائل آب و فاضلاب کوي را حل کنند. دوازده سال از آن روز ميگذرد، ديگر آن روزهايي گذشته است که اين منطقه جزو حريم اصلي شهر محسوب نميشد، حالا آبفا، اداره برق و شهرداري رديف قبضهايشان را براي مردم ميآورند، کوي سياحي، به قول آقا سعيد «قوانين شهري دارد، اما هيچکدام از مواهب شهري را ندارد». سال ۸۲ بود که سعيدآقا نامهاي از رهبر را به دست گرفت و توانست با همين نامه، انشعابات برق کوي را قسطبندي کند، مردم محله را دور خود جمع کرد، آنها پرداخت قسطهاي انشعاب برق را پذيرفتند اما ۱۷ سال از آن زمان ميگذرد و هنوز تير برقهاي خيابان فلاح نور ندارد، هنوز صبح و ظهر، فاضلاب خانگي داخل جوبها بالا ميآيد، ميريزد روي خيابان خاکي و باتلاقهاي متعفني را مقابل خانههاي مردم به وجود ميآورد. اين گنداب تنها در ساعات خواب مردم که شيرآبها خاموشند، کمي فروکش ميکند، صبح که ميشود و شير آبها به کار ميافتند، دوباره فاضلاب داخل کانيوها بالا ميآيد و لجن جديد به باقيماندههاي لجن روزهاي گذشته اضافه ميکند، اين گنداب و فاضلاب همانجا روي زمين ميماند، آفتاب ميخورد و بخارهاي مسموم آن در بيني و دهان کودکاني ميرود که در حوالي آن به جان يک توپ چل لايه پلاستيکي افتادهاند، توپي که هر از گاهي هم داخل اين فاضلاب گير ميکند و پسربچهها در جستوجوي توپهايشان پا به فاضلاب ميگذارند. «جزيرهاي ميان باتلاق» اين نامي است که آقاسعيد به کوي سياحي ميدهد؛ کويي که غرق فاضلاب و بيآبي است، لولههاي آب زيرزمين جاگذاري شدهاند، حق انشعاب آنها نيز دريافت شده و روي درخانهها کد آبفا خورده است، اما خانه حاجخانمي که در انتهاي کوي سياحي است، آب ندارد. آقاسعيد ميگويد که اين پيرزن تنها، تمام هزينههاي انشعاب خود را پرداخت کرده است، اما شاهلوله آب را به خانه او نکشيدهاند، پيرزن علاوه بر پرداخت قبض و حق انشعاب، با کمک اهالي لوله خريده است و آب کمفشار و گلآلود شهري را به خانه خود رسانده است. آقاسعيد ميگويد که اين آب در بيشتر ساعات روز قطرهقطره ميرسد، در آن شرجي که دوش روزانه را واجب ميکند، اهالي سياحي ناچارند تا پاسي از شب بيدار بمانند تا فشار آب کفاف يک دوش چند دقيقهاي را بدهد، او ميگويد: «بيچارگي روز نبود آب است، بيچارگي شب بوي گند فاضلاب.»
الف، ب، ترک تحصيل
کوي سياحي حتي يک متر هم فضاي سبز ندارد، بر خيابانهاي اصلي شايد يک سطل زباله به چشم بخورد، کوي سياحي در غرب اهواز، اولين مکاني است که در حوالي جاده حميديه - سوسنگرد قرار گرفته است، با اين حال مسافران اهواز در نگاه اول، جزيرهاي را ميبينند، بيآب و درخت، مدفون در فاضلاب. کودکان سياحي حتي يک تاب و سرسره ندارند، حتي فوتبالبازي کردن در کوچههاي سياحي نيز براي کودکان چندان سهل نيست، باتلاقهاي متعدد فاضلاب در کنار و ميان کوچهها، اگر خود آنها را به کام نکشد، همان توپ کوچک آنها را خواهد بلعيد. اين فاضلابها اما در فرعي سوم چيزي شبيه درياچه درست کردهاند، آقاسعيد ميگويد که حتي تابش خورشيد نيز حجم اين درياچه فاضلاب را کم نميکند، پرندهها هم حتي اين فاضلاب را با آب زلال درياچه اشتباه ميگيرند، کنار آن فرود ميآيند، نوکشان را ميزنند داخل آب، پلاستيکي به نوکشان گير ميکند و از آب مسمومي که خوردهاند، آن گوشه ميافتند و ميميرند. دختران سياحي اما اگر اسير جوب فاضلاب نشوند و جان ندهند، بعدها فرصت چنداني براي تحصيل نخواهند داشت. آقاسعيد خود معاون آموزشي مدرسهاي در ناحيه چهار است، او از ۱۵۰ دختري در کوي سياحي ميگويد که توان پرداخت شهريههاي ۱۰۰ هزارتوماني مدارس دولتي را ندارند و به اجبار ترک تحصيل ميکنند، آقا سعيد ميگويد: «شايد تهراننشينها به من بخندند، شايد کيانپارسنشينها، خشايارنشينها، فرهنگشهرنشينها بخندند، اما من در منطقهاي نشستهام که دو هزارتومان هم براي مردم دو هزارتومان است، آنها با دو هزارتومان زندگي ميگذرانند.» مدارس کوي سياحي ميتوانند با بهانههاي مختلفي درسخواندن را براي کودکان سياحي به امري محال بدل کنند، قرار بر اين است که مدارس دو نوبتي اين محل شهريهاي جز هزينه بيمه از دانشآموزان نگيرند، اما آقاسعيد ميگويد که گاهي ۴۰، ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزارتومان از دانشآموزان گرفته ميشود. آقاسعيد از «سميرا»، دانشآموز پايه چهارم دبستان نقل ميکند که براي چاپ اوراق امتحاني و براي دادن کارنامه، مجبورند دور از چشم خانواده، همان چندهزارتوماني را که خانواده در جيبشان ميگذارد، به مدرسه بدهند، در کوي سياحي، حتي ده هزارتومان براي گرفتن کارنامه نيز درد بزرگي است. اما شکايت اصلي آقاسعيد، از اردوهاي هفتگي مدارس است، در اهوازي که به لطف گرما، گرد و غبار و آلودگي هوا، مدارس در وضعيت نيمهتعطيل به سر ميبرند، تشکيل اردوهاي ميانهفتهاي راه درآمد خوبي براي مديران مدارس است، آقا سعيد ميگويد: «مينيبوس ۱۸ نفره را با ۴۰ نفر دانشآموز پر ميکنند، نفري ۱۵ هزارتومان ميگيرند اما حق بيمهاي پرداخت نميکنند، اگر اتفاقي براي دانشآموزان بيفتد، آنها نه بيمه دارند و نه ميدانند بايد دست به دامان چه کسي شوند.»
چه کسي گردن ميگيرد؟
غرب جاده خرمشهر، يعني محلات سياحي، مندلي، کروشات، سادات، گلدشت، گلبهار و ملاشيه بهطورکلي شبکه فاضلاب ندارند، با اين حال تا سال ۹۳، عملا اين معضل مردم حتي به چشم مسوولان نيز نرسيده بود. سال ۱۳۹۳ بود که «مجتبي گلستاني» در سمت مديرعامل سازمان مديريت پسماند شهرداري اهواز از وضعيت فاضلاب اين محل گله کرده بود. پس از او، اين استاندار خوزستان بود که سه سال گذشته از اجراي «پروژه خط انتقال و شبکه فاضلاب کوي سياحي و سليمآباد با اعتبار ۶.۶ ميليارد تومان» خبر داده و کلنگ آن را به زمين زده بود. در آن مراسم کلنگزني، استاندار، معاون عمراني استاندار و مديرعامل آبفا اهواز حضور داشتند، قرار بود که اين پروژه با طول ۱۱ کيلومتر تا يک سال اجرا شود، حالا دو سال از سررسيد اين وعده ميگذرد، چهار کودک با سن کمتر از سه سال در فاضلاب جان باختهاند، اما قصور هنوز ميان آبفاي اهواز و شهرداري پاسکاري ميشود و در اين ميان فاضلاب با خندهاي مرگ را براي کودکان کوي سياحي ارمغان ميآورد، مرگي که چندان تاثر مقصران را هم برنميانگيزد.