بورس؛ شطرنج یا مارپله؟
شهرآرا آنلاين/متن پيش رو در شهرآرا منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
عباس عبدي/ ابتدا روشن کنم که درکي از مسائل بورس ندارم. در گذشته هم که (حدود ۲۵ سال پيش) مقداري سهام خريدم، آن را با مشورت شخص آشنايي خريدم و ۱۰ سال بعد که نيازمند پول شدم، باز هم با مشورت فروختم و هيچگاه خودم تصميم نگرفتم، چون بورس موضوعي پيچيده و اقتصادي است؛ بنابراين قصد تحليل تحولات بورس را ندارم، چون نميدانم. ولي از منظر اجتماعي ميخواهم سياست حضور مستقيم و بيواسطه مردم در بورس را نقد کنم و توضيح دهم که چه عوارض احتمالي دارد. «ريمون بودن» جامعهشناس مشهور فرانسوي کتابي دارد با عنوان «منطق اجتماعي»، ترجمه آقاي دکتر عبدالحسين نيکگهر. اگر فرصت داشتيد، توصيه ميکنم حداقل چند فصل اول آن را با دقت مرور کنيد.
در آنجا با يک مثال توضيح ميدهد که چگونه افزايش شانس برندهشدن در بازيهاي لاتاري ميتواند بهسرشکستگي بيشتر منجر شود. در واقع هنگاميکه شانس برندهشدن زياد ميشود، افراد بيشتري شرکت ميکنند و، چون برندگان به همين تعداد افزايش پيدا نميکنند، تعداد بازندگان بيشتر و بيشتر ميشود و اين عوارض خاص خود را دارد. اگر رقم باخت کم باشد، مثل بليتهاي بختآزمايي، مسئلهاي نيست و افراد از باخت ناراحت نميشوند. مثلا اگر هر بليت هزارتومان باشد، حتي اگر ۱۰ يا ۱۰۰ بار هم برنده نشويم، نگران نميشويم، درحاليکه اگر رقم زياد باشد، تنش رواني حاکم بر فرد در بازي و شکست بسيار سنگين خواهد بود.
بورس بهويژه بورس ايران بهعلل گوناگون در کوتاهمدت بهزيان بازيگران خرد است. منظور اين نيست که همه آنان زيان ميکنند، بلکه در مجموع چنين خواهد بود و تنش رواني شديدي را به افراد حاضر در بورس وارد ميکند. يک علت مهم اين ماجرا وجود بازيگران قدرتمند در بورس است که ميتوانند ريسکهاي بزرگي کنند و با عرضه يا خريد زياد سهام، بازار را خراب کنند. مردم عادي در بازار بورس مثل تختهپارهاي در امواج خروشان دريا هستند که قدرت چنداني براي کنترل مسير ندارند. بعد که بازار خراب شد، صدايشان درميآيد که چرا ما را فريب ميدهند. آن هم در بورس ايران که نظارت کافي بر آن وجود ندارد. ميگويند مردم بايد سرمايههاي خود را وارد توليد کنند. اين درست است، ولي مگر مردم تخصص اين کار را دارند؟
اين کار بسيار پيچيده است. مردم عادي بهطور معمول بايد از ۲ طريق اين کار را انجام دهند؛ اول از طريق سپردهگذاري در بانکها، دوم از طريق خريد سهام شرکتهاي سرمايهگذاري. بانکها و شرکتهاي سرمايهگذاري با کارشناسان خود ميدانند کجا سرمايهگذاري کنند و تقريبا هم سود ميانگيني را به مردم ميدهند، چون سبد گستردهاي از سهام دارند و فرازوفرودهاي لحظهاي در آنها گم ميشوند. مشکل بورس در حضورهاي کوتاهمدت همين فرازوفرودهاست که ريسک را بالا ميبرد و برنده يا بازندهشدن را خيلي زياد ميکند. ولي بانکها و شرکتهاي سرمايهگذاري بهگونهاي عمل ميکنند که سود متعارفي نصيب همه شود.
اگر کسي همه زندگي خود را وارد بورس کند، ممکن است برنده شود و ثروت او چند برابر شود، ولي ممکن است بازنده شود و بر خاک سياه بنشيند. ورود به اين بازي اقتصادي زندگي را بر مردم تلخ ميکند و سروصداي خيليها براي دعوت از دخالت دولت در بورس درميآيد. بهعلاوه چه معنايي دارد که دولت بخواهد براي جبران اين باختها وارد بازي بورس شود؟ ضمن اينکه اساسا چنين دخالتي فقط ميتواند مقطعي و تسکيندهنده و نه درمانکننده باشد. ماديشدن مردم و هر لحظه حساب برد و باختکردن، اخلاق مردم را نابود ميکند. اکثريت قاطع مردم بايد زندگي روزمره و عادي خود را فارغ از دغدغههاي سودوزيان يا بردوباخت بگذرانند. اين بيمعناست که ورد و ذکر لحظهاي و روزانه بسياري از مردم شاخص بورس يا فلان شرکت بورسي باشد!
ابراز خوشحالي از اينکه مردم به اين طريق وارد بورس شوند، مثل همان توليد اورانيوم در زيرزمين بهوسيله يک دختر نوجوان است. اين حضور براي بازار پرتلاطمي، چون بورس ايران بهمثابه نوعي بازي محسوب ميشود که تنشهاي رواني شديدي را بر بازيگر وارد ميکند. حضور در بورس بايد براساس قاعده بازي شطرنج باشد و نه مارپله که کاملا شانسي است. مردمي که اطلاعات کافي از ماجرا ندارند، چگونه ميتوانند در برابر هلدينگهاي بزرگ و اثرگذار و داراي اطلاعات و انواع کارشناس و نفوذ مقاومت کنند. البته حضور بلندمدت فرق ميکند؛ ممکن است سهمي را بخرند و چند سال بعد درصدد فروش آن باشند.
اين سهم بهطور کلي و معمول سودآور است، چون تابع يک نمودار بلندمدت است و فرازوفرودهاي روزانه و هفتگي آن گرفته شده است. حضور مستقيم در بورس نوعي طمع و ترس را همزمان ايجاد ميکند، نگاه فرد به زندگي و پول را تحتتأثير شديد قرار ميدهد و در نهايت مسئله اصلي براي جامعه تعداد بازندگان هستند و نه برندگان. حالا کي عوارض اين رفتار نادرست بروز پيدا کند، نميدانم. آن دسته از سياستمداران و مسئولان اقتصادي که بهفکر موفقيتهاي کوتاهمدت هستند، بهتر است قدري درباره عوارض بلندمدت يا حتي ميانمدت سياستهاي خود نيز فکر کنند.