رزم رزمنده با بیان خاطراتش تمام میشود
khamenei.ir/ به مناسبت «نهمين پاسداشت ادبيات جهاد و مقاومت» و همچنين انتشار تقريظ رهبر انقلاب بر کتاب «مربعهاي قرمز»، که خاطرات شفاهي حاج حسين يکتا در دوران دفاع مقدس است، پايگاه اطلاعرساني KHAMENEI.IR گفتگويي با آقاي حسين يکتا، راوي دوران دفاع مقدس و از مسئولان سابق ستاد راهيان نور در موضوعات مختلفي از جمله خصوصيات مدير جهادي، راههاي برقراري ارتباط با نسل جديد و جريان تاليف کتاب خاطرات دوران دفاع مقدس او انجام داده است.
چه شد که تصميم به گفتن خاطرات و چاپ آن شديد؟
وقتي شنيدم که رهبر انقلاب فرمودند رزم يک رزمنده تمام نميشود تا اينکه خاطراتش را بنويسد. ديدم جمله هم حکيمانه است و هم امر به تکليف است. به اين خاطر ياعلي گفتم و عشق آغاز شد. عمدهي اين کتاب هم، نام و ياد شهداست که به رشتهي تحرير درآمد.
بيان جزئيات در اين خيلي زياد و دقيق است. اينها را صرفاً از حافظه پياده کرديد يا قبلاً مکتوب کرده بوديد؟
براي مستندنگاري اين کار، خدا لطف کرد و حافظهي خوبي را به من عنايت کرد. تقريباً هشتاد، نود درصد کتاب، مراجعه به حافظهام است. البته روايتگري من از خاطرات جنگ در راهياننور براي جوانان خيلي براي نوشتن اين کتاب کمک کرد. چون اين خاطرات مرتب مرور ميشد، و دوباره به خاطرات قبل مراجعه ميشد. گاهي اوقات با رزمندگان مينشستم و اين خاطرات را مرور ميکردم. وقتي هم بيشتر خاطرات نوشته و پياده شد، به کساني که اسمشان در کتاب است، نوشتهها را داديم که بخوانند. اين کار هم به تکميلشدن خاطراتي که خيلي ريز و دقيق بودند، کمک کرد. سرکار خانم عرفانيان هم بهخاطر آن ريزبيني و دقتي که هم در نويسندگي و هم در لطافت پيادهکردن اين خاطرات داشتند، دقيق و لطيف و موشکافانه به بخشهاي مختلف پرداختهاند.
توانايي ايشان در پرداختن به اين موضوع، زيبا پيادهکردن است. فکر ميکنم اين کتاب، تنها کتابي است که اين امکان براي ايشان فراهم بود که همراه من باشند که راهياننور را، مسيرها را، جادهها و کاروانها را ميشناختم، ايام حرکت کاروانها به مناطق عملياتي را ميدانستم و از من بهعنوان راوي دعوت ميکردند.
ما دو سال براي سفر به منطقه وقت گذاشتيم. سال اوّل ايام نوروز بود که با کاروان دانشجويي راهياننور خوزستان همراه شديم و خودم در آن اتوبوس راوي بودم. از دهانهي اروند شروع کردم و از عمليات گفتم. از درگيري با بعثيها در آن اسلکه تا روبهروي فاو و بهسمت شلمچه آمدن و از شلمچه بهسمت فکه رفتن تا بهسمت منطقهي مياني گفتم. وقتي از هور و ني ميگفتم، ايشان در شط علي با آن کاروان رفتند و از عشاير آنجا بلم گرفتند. وقتي از مهران و قلاويزان گفتم که از پشت صخرههاي قلاويزان بچههاي لشکر ۱۷ پشت سر بعثيها آمدند و شهر مهران فتح شد، آن حس و صخرهها را ديدند.
يک سال ديگر هم با گروه ديگري به منطقهي بازيدراز که سال ۶۰ اولين جبهه و اولين اعزامم بود رفتيم و ايشان ديد. تا مريوان رفتيم و همينجور به ترتيب از سرپل ذهاب و دشت ذهاب و بمو به نوسود و مريوان و تته رفتيم و بهسمت درياچهي زريوار و عمليات والفجر ۴ و مناطق شيلر آمديم. همه را ديد تا به کشتارگاه مهاباد و اروميه رسيديم. بعد از آن ايشان به قم آمد و منزل قبلي ما را، منزل آيتاللّه احمدي نجيب، و مغازهي ابوي و مسجدي که آنجا ميرفتيم را ديد. غير از مناطق، من از شهداي فاميل شهيد مجيد صنعتي، شهيد علي عبائي و عليرضا عبائي هم گفته بودم. خانم عرفانيان يک سفر هم با مادر و خالههايم به اربعين رفت.
يک بخشش حس و حال و قلم ايشان است که هم حال دارد، هم حس دارد. هم قلم شيوا و زيبايي دارد. يک بخش ديگرش اين است که ايشان به مناطق رفت و ديد و دست به زمين گذاشت. فکر نميکنم در کتابهايي که براي جنگ و جهاد و شهادت به رشتهي تحرير درآمده، نويسنده اينچنين با متريالهاي جغرافيايي و موضوعات و مخاطبان داخل کتاب ارتباط برقرار کرده باشد. حتي ما يک جلسهاي با رزمندگان اصلي اين کتاب گذاشتيم. در قم در دفتر ما جمع شدند، ايشان هم به قم تشريف آورد و با آنها يک صبح تا شب مصاحبه کرد. و بعد هم توانستيم عکسهاي همهي بچههاي لشکر را پيدا کنيم. هر فصل کتاب عکسهايي دارد که دقيقاً منطبق با متن آن فصل است. به اين خاطر ما شايد چندين هزار عکس از رزمندگان لشکر ۱۷ عليبنابيطالب يا از مؤسسهي حماسهي ۱۷ گرفتيم يا به منزل رزمندگان رفتيم و عکسها را اسکن کرديم. چون من در جنگ دوربين عکاسي نداشتم و همهي عکسهايي که در کتاب هست از بايگاني جاهاي مختلف جمعوجور شده است. ايشان عکس، متن، مخاطب و جغرافيا را از نزديک حس و لمس کرده است، و اين کتاب خيلي حسي و منطبق با ضمير است. هرکس خوانده برايش يک حس ويژهاي داشته است.
در پيامها و مطالبي هم که از طريق فضاي مجازي براي من ميفرستند، خيليها ميگويند وقتي اين کتاب را خوانديم، هم گريه کرديم و هم خنديديم. احساس ميکنم اين کتاب هم خنده است، هم گريه. هم شادي است و هم حزن. و فراز و فرودهاي خودش را دارد که جذاب است. افراد زيادي گفتند که قلم اين کتاب خيلي زيبا است. چون هميشه من را درگير راهياننور يا خاتمالاوصيا ميديدند، با اين کتاب احساس کردند که با يک حاج حسين کم سنوسال و نوجوان مواجهاند. به اين خاطر خيلي برايشان خوب و جذاب بود که اين حاج حسيني که در راهياننور روايتگري ميکند يا درگير خاتم و فضاي اجتماعي است، وقتي آن حاج حسين را در کنار سن خودشان بگذارند، راحت همزادپنداري ميکنند.
حس خوب و قشنگي برايشان بود. ما از زاويهي الان دربارهي حاج حسين به سنوسالمان، به درگيريهايمان، به قصه غصههايمان در کتاب صحبت نکرديم. حاج حسينِ همان موقع برايشان قشنگ بود. و با حاج حسينِ آن موقع ارتباط خيلي نزديکي برقرار کردند.
براي برقراري ادبيات مشترک بين نوجواني مثل شما که سالهاي اوّل انقلاب و جنگ را ديده، با نوجوانان امروزي که بعد از جنگ و رحلت امام به دنيا آمدند، چه کاري ميشود کرد؟
اوّلاً يک جنگي ديروز بود، يک جنگي امروز است. يک جواني ديروز بود، يک جواني امروز است. يک مأموريتي ديروز بود، يک مأموريتي امروز است. آن چيزهايي که عوض نشده، تکليف، فطرت، خداپرستي، ولايتمداري و اهدنا الصراط المستقيم است. اينها عوض نشدهاند. اگر در مسير ولايت، اهدنا الصراط المستقيم و انجام امر تکليف باشيم، رابطه سريع برقرار ميشود. ثانياً بستر خيلي مهم است. يک جنگ و جهاد في سبيلاللّهي اتفاق ميافتد و بابي بهسمت خدا و لقاء خدا و تجلي و عبوديت باز ميشود. امروز هم اگر اين بستر فراهم شود، اين بچهها وسط ميدان ميآيند. مگر دههي شصتيها فرمانده ميدان در نبرد با داعش نبودند؟ خيلي از دههي شصتيها فرماندهي کردند. تعبيري که در ديدار جهاديها خدمت رهبر انقلاب عرض کردم، گفتم آقاجان دههي شصتيها فرمانده ميدان، هفتاديها ميداندار، هشتاديها پيادهنظام و نوديها نيروي احتياطاند.
اگر جنگ ديروز آن خاکريزها بود، اگر جنگ ديروز آن ميدانداري وسط نبرد با دشمنان بود، امروز هم جنگ نرمي است که نبرد اجتماعياش شروع شده و قطعاً اگر جوان بخواهد نگاهش را ظهور و بروز دهد و يا در عرصهي مأموريتش حاضر شود يا عبوديتش را در محضر حضرت حق محقق کند، برايش فراهم است و مانعي نيست. امروز عملياتهاي بزرگ اجتماعي جلوي چشم ماست. معرفت به مأموريت خيلي مهم است. آن موقع جوانان معرفت به مأموريت پيدا کردند و امام فرمود دزدي آمده و سنگي انداخته، امروز هم رهبري به جوانان فرمودند بلند شويد که ميخواهيم پرچم دولت عظماي ولايت، يعني گام دوم را به بالاترين قلل عالم بزنيم.
ظاهر جوانان امروز خيلي شبيه شما نيست، چگونه ميتوانيد ارتباط برقرار کنيد و اين معرفت را در آنها ايجاد کنيد؟ لزوماً نيت يا انگيزهي منفي ندارند، ولي ظاهراً، شايد خيلي در اين مسيرها قدم نگذارند. چگونه موتور انگيزهشان را روشن ميکنيد؟
نفس جوانان ايراني مسلماناند. نفس جوانان ايراني هيئتياند. نفس جوانان ايراني بامرام و با معرفتاند. نفس جوانان ايراني، ايرانياند و ميهن و وطنشان را دوست دارند. نفس جوانان ايراني شجاعاند. نفس جوانان ايراني هموطنش را دوست دارد. وقتي مسئلهاي مثل کرونا اتفاق ميافتد، اينجوري که ديديم در ميدان ميآيند.
آن دختر فوق ليسانس آي. تي که در بيمارستان بهارلو گريه ميکرد و به من ميگفت آقاي يکتا تو را خدا هماهنگ کنيد من به بهشتزهرا بروم و مرده بشويم. يا آن دختر خانم حسينيهي انقلاب اسلامي قم وقتي شناسنامهاش را دستکاري ميکند تا در بخش پرستاري بيمارستان راهش دهند و خادمي کند. خب اين صحنهها را ما در جنگ هم ديديم. بچهها شناسنامهشان را دستکاري ميکردند. اگر بچهها در نبرد با بعثيها آنجور آمدند، در نبرد با ويروس منحوس کرونا هم اينجور آمدند. درنتيجه قشنگگفتن، خوشگلگفتن، بهموقعگفتن و مأموريت را تبيينکردن ملاک است. بستر حضور بچهها در اردوي جهادي، سيل، زلزله، در خدمت محله و منطقهبودن را تببين کنيم. مأموريت براي جوانان تبيين شود، بستر براي حضورشان فراهم شود، جوانان فرمانده مي شوند. يک روزي حسن باقري بهعنوان خبرنگار جبهه رفت، و بهعنوان فرمانده عاليرتبه بيرون آمد. چرا؟ چون برايش بستر، فضا و قرارگاهي فراهم بود.
ما بايد تشکيلات قرارگاهي ايجاد کنيم، يعني مأموريت معلوم شود، سازماندهي شکل بگيرد. جوان باورش شود و بيايد حلقهي واسطهي مياني را دست بگيرد و اين حلقهي واسطهي مياني را عملياتي و سازماندهي کند. اگر الان جايي کار پيش نميرود، بهخاطر اين است که فرمانده ميدان نداريم. نيروها که همه هستند، يکي بيايد فرمانده ميدان شود. آنوقت همه دورش جمع ميشوند.
زمان جنگ سبک و الگوي مديريتي و فرماندهي داشتيم که مدير يا فرمانده، عقب ميدان و دور از نيروهاي ميدانياش نبود. آيا اين الگوي مديريتي در شرايط فعلي در حوزهي اقتصاد، سياست و فرهنگ جواب ميدهد؟ يک مقدار از تجربهي خودتان صحبت کنيد.
گمشدهي مديريتي امروز کشور، مدير جهادي است. حل مسئلهي مردم همان کار جهادي است. از چند ميليون جمعيت آن زمان، يک جمع کمي به جبهه رفتند، ولي «اعراللّه جمجمتک» سرشان را دست گرفتند و به جبهه رفتند. از زن و بچه انقطاع پيدا کردند و به جبهه رفتند. داشتند ميرفتند، وصيتنامهشان را نوشتند و به جبهه رفتند. همهي وجودشان را براي خدا گذاشتند. بزرگترين انفاق را شهيدان کردند. بزرگترين انفاق را ابيعبداللّه کرد.
امروز بزرگترين ايثار اين است که ما وقت، داروندار و آبرويمان را وقف کار و غصههاي مردم کنيم. گمشدهي امروز مملکت مديريت جهادي است. مدير جهادي بيتوقع و بيتکبر است. آرمان و انجام مأموريت برايش مهم است. به قول حضرت آقا بودجه در برنامهريزيها مهم نيست. از «مِن حَيثُ لا يَحتَسِب» ميدهند. از «يَرْزُقُ مَنْ يَشَاء» ميدهند. از «يَهْدِي مَنْ يَشَاء» ميدهند. از «تُعِزُّ مَنْ تَشَاء» ميدهند. مهم نيست چند طرفدار داشته باشيم. دلبري را خدا ميدهد. دلبري که خدا براي شهدا کرد. دلبري که خدا براي امام کرد و براي آقا دارد ميکند. تفکر جهادي که عمليات والفجر ۸ را طراحي ميکند، باعث ميشود که از همهي کانالهاي پرورش ماهي، ميادين مين و آبگرفتگيهاي شلمچه عبور کنيم و به ديوارهي بصره نزديک شويم تا دشمن دستش را بالا کند و قطعنامهي ۵۹۸ را به او تحميل کنيم. امروز هم حل مسائل و مشکلات مردم، آن تفکر جهادي و مديريت مبتني بر توان و فکر جوان ايراني است.
مدير جهادي ديگر چه خصوصياتي دارد؟
مدير جهادي وقت زيادي ميگذارد. مدير جهادي بهدنبال اسمش نيست. مدير جهادي تشويق و تنبيه برايش مهم نيست. مدير جهادي خدا برايش مهم است. مدير جهادي دادهها و آمارش براي برنامهريزي کامل است. نميتوانند کلاه سرش بگذارند. مدير جهادي خودش اوّل به معبر ميرود و بعد گردان را از معبر عبور ميدهد. مدير جهادي نميگويد برو، بلکه ميگويد بيا. مدير جهادي در چهل سالگي انقلاب با دانش و علم برخورد ميکند. مدير جهادي عاقلانه برنامهريزي ميکند و عاشقانه عمل ميکند. مدير جهادي، مديري است که بهخاطر توحيد، توکل و توسلي که دارد، تفکرش را تفکر «العلمُ نورٌ» ميکند. مدير جهادي حکمت بنيان است. مدير جهادي در مدت کم، کار زياد انجام ميدهد.
مانند حاج قاسم؟
بله؛ آقا فرمودند مکتب حاج قاسم را مطالعه کنيم. مکتب حاج قاسم مبتني بر چهل سال جهاد است. اگر در سيرهي اهل بيت هم نگاه کنيم، حاج قاسم به اميرالمؤمنين اقتدا کرد که چهل سال جهاد ميکرد. چهل سال در جهاد، همراه با اميرالمؤمنين بود. آن لقمهي حلالي که پدر و مادرش به او دادند. شير پاکي که مادرش داد که ميگويد اشهد باللّه شهادت ميدهم پدرمان يک لقمهي حرام در خانه نياورد. لقمه حلال اثر وضعي دارد. شير پاک اثر وضعي دارد که نتيجهاش چهل سال جهاد است. اگر بخواهيم حاج قاسم را بهعنوان يک نيروي جهادي، بسيجي، فرمانده عاليرتبهي و پاسدار سبزه و آفتابخوردهي کرماني نگاهش کنيم که در بين همهي رزمندگان و مردم خوب ايران زندگي ميکرد، ميبينيم که هرچه ايشان در آن عملياتها و در کارها مطرح، بزرگ و معروف شد، امّا نسبت به آقا متواضعتر شد. اصلاً امور از ولايت ميگذرد. اصلاً ولايت رأس قصه است. هرکس اطاعتش نسبت به ولايت بالا رفت، رايتالعباس ميشود. امروز حاج قاسم براي جوانان يک الگوي کامل مديريت جهادي است. چه رزمش، چه جنگش، چه تعاملش با خانوادهي شهدا، چه عقلش، چه فرماندهياش، چه کارهاي فرهنگياش در کرمان، چه معنويتش.
به اعتقاد من مديريت جهادي، يعني کنار خدا نشستن است. چون اوج عبوديت است. «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»؛ خدا ميفرمايد تو مال من باش، منم مال تو ميشوم. وقتي مال خدا شدي، خدا هم قدرت کن فيکونياش را به تو ميدهد و ميفرمايد من ميخواهم تو را خليفهاللّه قرار دهم.
رهبر انقلاب بعد از پذيرش قطعنامه در جمع لشکر ۱۷ عليابنابيطالب در حسينيهي انديمشک سخنراني کردند. در آن جلسه و در آن موقعيت که به طور طبيعي شرايط براي رزمندگان سخت بوده است چه اتفاقي افتاد؟
ببينيد خدا که بندههايش را رها نميکند. کار دين خدا هم روي زمين نميماند. به واسطهي من نشود، به واسطهي يکي ديگر ميشود. قطعاً و حتماً هر دوره و هر برههاي يک تکليفي است. آن روزي که حضرت آقا بعد از قطعنامه به لشکر ۱۷ عليابنابيطالب آمدند، همه آماده و محيا بوديم براي اينکه اگر امري است دوباره انجام دهيم. آقا به بچهها اميد دادند و فرمودند که بچهها مأموريتهاي جديد همان مطالبي است که در پيام حضرت امام براي قطعنامه آمده است. آن موقع آقا رئيسجمهور بودند.
دقيقاً يادم نيست که ايشان چه گفتند؛ ولي فرمودند بچهها آمادهي کارها و مأموريتهاي جديد باشيد. قطعاً انقلاب به شما نياز دارد. قطعاً اين دانش، اين تجربه، اين روح حماسي و جهاد و شهادت را بايد حفظ کنيد. و اين را هم ديديم. اينقدر مأموريت براي خلق خدا و کار کردن در موضوعات مختلف زياد است. شهيد بهشتي ميگفت براي انجام مأموريت، حکم مأموريت لازم نيست. به اعتقاد بنده هم حرفها و وصيتنامهي امام که بحث اساسي و جاي خود دارد، وصيتنامهي شهدا هم مهم است. بيانات آقا از ابتداي رهبريشان تا به الآن، دنيايي از راهبردها و نقشههاي راه و مباحثي است که ما شايد تا دويست سال ديگر هم نياز به خيلي از انديشکدهها و پژوهشکدهها براي حرفهاي بنيادين اساسي نداشته باشيم. اين راهبردها را بايد کاربردي کنيم. اين کاربردها را بايد بهرهبرداري کنيم. به اين خاطر قطعنامه سخت بود. در باغ شهادت بهظاهر امر بسته شد، ولي ميگويد:
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
اگر مأموريتمان را خوب انجام بدهيم، شهادت بهدنبالمان ميدود.