سرمقاله فرهیختگان/ بوالهوسی تئوریک و دکترین محافظهکاری!
فرهيختگان/ « بوالهوسي تئوريک و دکترين محافظهکاري! » عنوان يادداشت روزنامه فرهيختگان به قلم پرويز اميني است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
جناب حجاريان در آخرين مطلب خود، اصلاحطلبان را به دو گروه تقريرگران حقيقت يا اصلاحطلبان حداکثري و تقليلگران مرارت يا اصلاحطلبان حداقلي تقسيم کرده است و تلاش کرده بين اين دو گروه تلفيقي نيز ايجاد کند.
اين تقسيمبندي بيش از آنکه ناظر به مفاهيم جاافتاده جامعهشناسي سياسي درباره گروهها و مجموعههاي سياسي و بدنه هوادار آنها باشد و نيز قابل تطبيق بر تجربه تاريخي جريان اصلاحات در دو دهه گذشته باشد، ناظر به تقسيم قديسان و مصلحان اجتماعي بشر است. بنابراين اين حرف زيادي غيرواقعي و غيرقابل هضم است که گروهي از اصلاحطلبان مقصد و مقصود خود را در امر سياسي، کاهش رنج مردم قرار دادهاند. نگاهي به وضعيت تراژيک و تلخ اقتصادي و اجتماعي کنوني ملت ايران در دوره دولت روحاني بهعنوان شريک سياسي آنها نشان ميدهد که نهتنها اين ادعا از بيخ و بن محلي از اعراب ندارد بلکه آنچه واقعيت دارد، تکثير مرارت و فلاکت و تحميل آن به مردم از سوي اصلاحطلبان است. سطح فلاکتي که امروز از سوي دولت متحد اصلاحطلبان بر مردم تحميل شده است، بسيار فراتر از بدترين پيشبينيهاست.
ادعاي تقرير حقيقت اصلاحطلبان در امر سياسي نيز خيلي بياعتبارتر از آن است که چندان به چون و چرا نياز داشته باشد. حوادث سال ۸۸ و تحميل آن همه هزينه بر جامعه و قرار دادن مردم در برابر هم، به چالش کشاندن اساس مردمسالاري و روندهاي دموکراتيک، تضعيف منافع ملي و کاهش اقتدار کشور در برابر تهديد و تحميل خارجي، به اسم تقلب، در حالي که قويترين دليلها براي تقلب در انتخابات، تئوري داماد لرستان و فرزند آذربايجان بود و هم جناب حجاريان علني و جناب خاتمي غيرعلني و بسياري ديگر از اين جريان از آخوندي در همان آغاز و امثال عطريانفر در همين اخير تا بقيه منکر تقلب در انتخابات بودند و هستند، واقعيت اين ادعا را آشکار ميکند.
البته نميتوان منکر وجود برخي افراد در اين جريان شد که دغدغه حقيقت يا کاهش رنج مردم دارند اما اين عده، استثنا بر قاعدهاند و بنابر قاعده و ادبيات رايج علمي در اين حوزه و نيز تجربه اصلاحطلبي در ايران، اين جريان به دو دسته «قدرتطلبان حداکثري» و «قدرتطلبان حداقلي» قابل تقسيم هستند که بر ادوار ظهور تاريخي اين جريان نيز قابل تطبيق است.
در دوره دوم خرداد ۷۶ اين جريان پس از تصاحب دولت در خرداد ۷۶، شوراها و شهرداريها در ۷۷ و مجلس ششم در ۷۸، ملهم از گرامشي و با شعار فتح سنگر به سنگر قدرت دنبال توسعه و افزايش قدرت بيشتر خود و تابع کردن ساير بخشها به خود بود که مصداق همين قدرتطلبي حداکثري است.
در دوران بعد از احمدينژاد در سالهاي 84 با هاشمي و از سال ۸۸ با موسوي و ۹۲ و ۹۶ با روحاني پيوند خوردند که در حکم مصداق قدرتطلبي حداقلي آنهاست. دورهاي که اين جريان را از برج بلند خروج از حاکميت در قدرتطلبي حداکثري به تعبير حجاريان در حکم دندانههاي کليد روحاني تقليل داد و تحقير کرد.
اما اصلاحطلبان از نظر چگونگي تعقيب اين قدرت و يا به تعبيري نسبتي که اصلاحطلبان با حاکميت داشتهاند به سه شاخه تقسيم ميشوند.
دسته نخست «اصلاحطلبان» اصلاحات که بهرغم برخي تفاوتها با حاکميت، مقاصد سياسي خود را در چارچوب ساختار جمهوري اسلامي پيگيري ميکنند.
دسته دوم «راديکال»هاي اصلاحات که خواهان دگرگوني در حاکميت جمهوري اسلامياند و مشي سياسي در چارچوب قواعد و مناسبات جمهوري اسلامي را قبول ندارند.
دسته سوم که «بلاتکليفان يا منفعتگرايانهاي سياسي» اصلاحاتند که از يک طرف مثل دسته دوم معتقد به دگرگوني در ساختار جمهوري اسلامياند (حجاريان در همين نوشته جمهوري اسلامي را يک گام مانده به فاشيسم ميداند) و همزمان ميخواهند مثل دسته اول از مواهب حضور در مناصب و موقعيتهاي قدرت بهرهمند شوند. بنابراين با تناقض نظر و عمل روبهرو هستند و دائما بين اپوزيسيون و پوزيسيون بودن در نوسانند که يکي از مصاديق آن همين جناب حجاريان است که حتي در همين چند ماه اخير گاهي موضع اپوزيسيون و گاهي موضع پوزيسيون داشته است. گاهي سياستورزي را در قواره جمهوري اسلامي مثل دسته دوم ناممکن و گاهي مثل دسته اول اصلاحطلبان را براي حضور در انتخابات بسيج ميکند گاهي با نفي و نقد خاتمي، اصلاحات گنجيپسند را پيشنهاد ميکند اما گاهي ديگر تا هاشميرفسنجاني و حتي تا دندانههاي کليد روحاني اصلاحات را تنزل ميدهد.
اين نوع پراکتيس سياسي متزلزل و متلون و غيراصولي ريشه در ضايعهاي در حوزه روشنفکري دارد که من به آن «بوالهوسي تئوريک» ميگويم که بهجاي يک تامل عميق و منسجم در يک حوزه خاص و محدود و مشخص و نيز استمرار مطالعاتي در آن حوزه و نيز جرح و تعديل آراي خود در معرض نقد ديگران و تجربه اجتماعي، به شکل سطحي و دمدستي با مسائل مواجه ميشوند و در حوزه تفکر و امر سياسي مد زده هستند. روزگاري که مارکسيسم، بهقول معروف تو بورس بود، اينجا روشنفکري چپ ميکرد، شوروي فروپاشيد، روشنفکري راست يا دستکم فرانکفورتي و هابرماسي شد. پستمدرن به تب انديشه تبديل شد، اينجا نيز حقيقت و علم و اخلاق و سوبژکتيويته و... انکار شد. جهاني شدن مد شد، ترم و اصطلاح جهانيشدن و جهانيسازي و... مثل تنقلات به مصرف روزانه تبديل شد. خلاصه درباره موضوعات مختلف براساس شرايط و اقتضائات اظهارنظرهاي متفاوت و متناقض ميکنند و دائما بين قطبهاي مختلف يک موضوع در هروله هستند که دود آسيبهاي اين «صورت تفکر» در ايران به چشم مردم رفته است.
با اينکه با دکترين محافظهکاري همدلي نظري و شخصيتي ندارم اما معتقدم محافظهکاران در معناي درست خود (نه برداشت ننگآلودي که در ايران از آن است) تجويزي دارند که خيلي به درد امثال حجاريان و کليت روشنفکري در ايران ميخورد. محافظهکاران بهجاي نظريهپردازيهاي خلقالساعه و بنيانکن در اصلاح و حل مسائل اجتماعي، بر «خرد و عقل عملي» تاکيد دارند. خرد عملي از نهادها، هنجارها و ايدهآلهاي اجتماعياي دفاع ميکند که در تجربه تاريخي جوامع و در دل چالشها و بحرانها مثل نهاد خانواده، نهاد دين، نهاد مالکيت خصوصي و هنجار ازدواج سنتي، فرزندآوري و... کارايي و کارآمدي خود را اثبات کردهاند و با تحولات دفعي نهادها و هنجارهاي جاافتاده براساس تئوريهاي انتزاعي و خلقالساعه مخالفند. در واقع روح آموزه محافظهکاري ميتواند همچون سدي در برابر نسخهپيچيهاي خلقالساعه و ساز ناکوک تغييرات بيتامل و کممايه روشنفکري ايران مقاومت کند.
دکترين محافظهکاري و تاکيدي که بر درنگ آميز کردن تفکر و خويشتنداري در شکل دادن به تحولات ميکند، خيلي به کار روشنفکران ما ميآيد که فکر ميکنند در يک سخنراني يک ساعته ميتوانند طومار وضع موجود را بهنفع وضع مطلوبي بههم بريزند و جامعهاي نابسامان را به جامعهاي بسامان تبديل کنند.
در هر لحظه که به آنها رجوع کنيد و هر پرسشي که داشته باشيد، عليالحساب چند پاسخ آماده در اختيار دارند.
آنچنان بهسادگي و سرراست مسائل غامض اجتماعي را حلاجي و تحليل و راهحلهاي درنهايت وضوح و آسان در اختيارت ميگذارند که مثل معجزه ميماند.
براي مسائلي که بشر در طول تاريخ از حل و فصل آنها بازمانده است، راهحلهاي يکشبه دارند و تاکيد ميکنند با عمل به توصيههاي آنها به طرفهالعيني ميتوان موانع و مشکلات را پشت سر گذاشت.
يا با فهرستهاي سيتايي از مسائل و راهحلها در حوزههاي مختلف به مشکلات ديرپا، پايان داد.
دکترين محافظهکاري در تاربخ معاصر ايران هيچگاه نتوانست به يک جريان باثبات و داراي پايگاه اجتماعي و موقعيت سياسي تبديل شود تا نوعي بالانسر عمل سياسي و درنگ آميز کردن تفکر در ايران شود و صحنه سياسي و اجتماعي ايران را از تاخت و تاز راديکاليسم چپ و راديکاليسم راست محافظت و مصون نگه دارد. (جناب حجاريان خود مصداقي از تجربه هر دو راديکاليسم است). آراي سرهم بندي شده و نسخههاي عملي سادهسازي شده روشنفکرها و سياسيون راديکال در عرصه عمومي و اداره جامعه، يکايک مصرف ميشدند و بعد از نافرجام شدن باز روز از نو و روزي از نو آغاز ميشد و اين چرخه فشل فکر و عمل سياسي از سر گرفته ميشد.
نتيجه اينکه امروز بعد اين همه سال، چه آنهايي که ادعاي نمايندگي آزادي و چه آنهايي که ادعاي نمايندگي عدالت و چه آنهايي که توسعه و رفاه را غايت اداره جامعه ميدانند، فاقد حتي يک تئوري منسجم حکمراني بر اين اساس و قابل کاربست در ايرانند و حتي در برابر مسائل مبتلابه جامعه، در فقر ايدههاي حکمراني راهگشا و موثرند؛ با اينکه بيش از صد سال است در اين باره حرف ميزنند و قلمفرسايي ميکنند.