روایت پاکسازی معلمان در دهه 60
شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
اميرحسين جعفري/ انقلابيوني که در پشت صحنه جنگ، خط مقدم ديگري داشتند و مانند جبههها در حال مقاومت بودند و در هر قسمت از کشور با وجود تمام مشکلات پيشرويشان صادقانه سعي در پيشبرد کشور با تمرکز بر بهبود معيشت مردم و ايستادگي جبههها داشتند، کجا هستند. براي حفظ و انتشار تاريخ دهه 60، قضاوت بيطرفانه از آن دوران، خاطرات دوران دفاع مقدس و تلاشهاي دولت وقت گفتوگويي کردهايم با سيدکاظم اکرمي، وزير آموزشوپرورش آن دوران. او نيز مانند ديگر همطيفانش اختلافات درون کابينه جنگ با نخستوزير را بر سر اقتصاد ميداند که با توزيع کوپن در تلاش براي اداره بهتر کشور بودند و ميگويد براي دلگرمي رزمندگان، وزرا و مديران ارشد در آن سالها وظيفه داشتند در ميان رزمندگان حضور يابند. دغدغه معيشت مردم در نظر او آنچنان پررنگ بود که در وزارتخانهاش با ايجاد مدارس غيرانتفاعي و افزايش هزينه تحصيل مخالفت ميکند. اکرمي در سابقه خود مديرکلي آموزشوپرورش استان همدان، نمايندگي مجلس خبرگان قانون اساسي، نمايندگي در مجلس اول، رياست دانشگاه تربيتمعلم و وزارت آموزشوپرورش دولت چهارم را دارد. مشروح اين گفتوگو را بخوانيد.
مبارزه پيش از انقلاب را با چه گروهي و در چه زماني آغاز کرديد؟
پس از دو سال از استخدام در آموزشوپرورش با همکاري سه نفر از معلمان مذهبي کارهاي فرهنگي را در همدان شروع کرديم؛ ابتدا جلسات را در منازل و مساجد برگزار کرديم. سخنگوي مجالس بنده بودم، آيتالله ملاعلي معصومي مشوق بنده بودند. بهعنوان تنها معلم همداني که دوره مشاوره را گذرانده بود، کلاس برگزار ميکردم و تمامي معلمان دوره راهنمايي بايد در کلاسهاي مشاوره شرکت ميکردند. بنده در اين کلاسها ضمن بحث مباحث مربوط به مشاوره، مباحث اجتماعي و سياسي را در حد امکان مطرح ميکردم. پس از آن به دعوت دو معلم نهاوندي، دو سال به نهاوند ميرفتم و براي آنان و جمعي از دانشآموزان مباحث توحيدي را مطرح ميکردم. در سال 52 که دستگير شدم، پس از دو، سه روز شنيدم که عدهاي از نهاونديها هم دستگير شدهاند. پس از اينکه مشخص شد بنده به نهاوند ميرفتهام، عصر يک روز بهسرعت من را به اتاق شکنجه بردند و به شدت شکنجه کردند و با شلاق به چشم من زدند. پس از آن من را با مرحوم شهيد مُنشِط روبهرو کردند و وي گفت ما خواستيم اکرمي ما را با گروههاي مسلح آشنا کند و وي اظهار کرد من نه اين گروهها را ميشناسم و نه اهل مبارزه مسلحانه هستم، من را رها کردند. سپس براي گذران دوران محکوميت بيش از دو سال در زندان قصر بودم. با گروه خاصي نيز در ارتباط نبودم؛ اما کتابهاي امام و آيتالله طالقاني و مهندس بازرگان را ميخواندم؛ البته با دکتر باهنر نيز خيلي ارتباط داشتيم و براي ما سخنراني ميکرد. باهنر خيلي آدم صادق و پاک و خوشفکري بود. من تاريخ کشورهاي ديگر را نميدانم اما فکر ميکنم در بين کشورهايي که انقلاب کردند، گروه ضربهزنندهاي مانند منافقين نيامده است.
داستان نجسدانستن مارکسيستها چه بود؟
بر اساس فتواي علما اينطور معروف شده بود و عدهاي با آنها همغذا نميشدند، اما بعضيها هم احترام ميگذاشتند و سلام و عليک داشتند. نهايت سعي من هم اين بود که رفتار بدي با آنها نکنم. آن ايام زندان در بند 2-3-4 قصر همراه آقايان رجايي، بهزاد نبوي، موسي خياباني و... بودم. البته در بند ما چهار مارکسيست و دو مسلمان بوديم؛ آقاي رجايي يک بار به من گفت با من زياد صحبت نکن، ساواک تو را اذيت ميکند. در زندان کسي که خيلي انسان خوبي بود، آقاي حجتيکرماني بود؛ بهعنوان يک فرد بزرگ در زندان فارغ از چپ و مسلمانبودن با همه برخورد خوبي داشت و آدم آزاده و شجاعي بود.
اولين سمت شما پس از انقلاب چه بود و با دستور چه کسي منصوب شديد؟
اولين سمت بنده معاونت دانشسراي راهنمايي همدان و مدت اندکي رياست آن و سپس مسئوليت اداره کل آموزشوپرورش همدان با حکم شهيد بزرگوار رجايي بود.
شما عضو حزب جمهوري اسلامي بوديد؟
من عضو حزب جمهوري نشدم، ولي در تشکيل آن به دوستان کمک کردم؛ خاطرم هست شهيد بهشتي براي بازديدي به همدان آمده بودند و در فرودگاه براي استقبال عده کمي دعوت شدند و ما با چهره خندان يک روحاني خوشسيما و مؤدب مواجه شديم. آنقدر برخورد شهيد بهشتي مهربانانه بود که هنوز در ذهن فرزندانم که آن زمان 12 سال و هفت سال داشتند، خاطره خوبي به جا مانده است. عصر آن روز معلمي که به مجاهدين علاقهمند بود، خدمت ايشان رسيد و سؤالهايي مطرح شد که با پاسخهاي آرام، مؤدبانه و خردمندانه ايشان مواجه شد.
از حادثه هفت تير و هشت شهريور چيزي به خاطر داريد؟
در حادثه هفتم تير در همدان بودم و چيز خاصي خاطرم نيست. اما در حادثه هشت شهريور در يکي از اتاقهاي مجلس شوراي اسلامي حضور داشتم که صداي مهيبي شنيدم و دود بلندي را که از دفتر نخستوزيري بلند ميشد، به چشم ديدم. پس از دقايقي بعضي از نمايندگان خبر آوردند که براي آقايان رجايي و باهنر اتفاقي نيفتاده اما بعد که تعداد ديگري از نمايندگان وضع را از نزديک مشاهده کرده بودند، خبر دادند که اين دو بزرگوار شهيد شدهاند.
در مجلس قانونگذاري بحث اصل 44 قانون اساسي درباره خصوصيسازي يا دولتيکردن اموال پيش ميآيد و روايت ميشود بيت اوشانا اين طرح را با هماهنگي حزب توده ايران به مجلس ارائه کرده است، روايت شما چيست؟
سالها از آن ماجرا گذشته است و چيزي از بيت اوشانا در خاطرم نيست.
30 خرداد 60 و عزل بنيصدر در مجلس اول چه اتفاقي افتاد؟ روايت شما از ورود منافقين به فاز مسلحانه چيست؟
آن زمان من هنوز به مجلس اول راه نيافته بودم و اطلاعاتم در حد شنيدههاي پراکنده است.
چگونه بهعنوان وزير آموزشوپرورش انتخاب شديد؟
وقتي مرحوم پرورش استيضاح شد، جلوي مجلس ايستاده بوديم؛ آقاي حدادعادل گفت حالا وضعيت چه ميشود؟ گفتم معلوم است شما وزير ميشويد و رفتم همدان کار خودم را کردم. يک روز عصر از دفتر آيتالله خامنهاي تلفن کردند که من را خواسته بودند و فرداي آن روز به تهران رفتم. آقاي خامنهاي گفتند ميخواهيم شما را به عنوان وزير معرفي کنيم، بعد هم به ديدن مهندس موسوي رفتم و در مجلس هم برخلاف تصورم آقاي هادي غفاري و دوستانشان از من دفاع کردند و رأي آوردم، البته بچههاي تندرو حزب جمهوري با من مخالف بودند و عليه من صحبت کردند. شايد يکي از عوامل معرفيشدنم وضعيت من در همدان بود، البته پيش از آن با آيتالله خامنهاي و مرحوم آيتالله هاشميرفسنجاني آشنايي داشتم و احتمالا ايشان هم در معرفي من به دولت نقش داشتهاند.
در دولت مهندس موسوي اختلافات بين کابينه بر سر چه بود؟ عملکرد دولت جنگ را چگونه ميبينيد؟ و داستان جمله معروف امام که فرمودند شما توانايي اداره يک نانوايي را نداريد چيست؟
کابينه چندان در بطن اختلافات نخستوزير نبود؛ آنچه من ميدانم اختلاف مربوط به طرفداران بخش خصوصي و بازار آزاد با سياستهاي اقتصادي مهندس موسوي بوده است. عملکرد دولت مهندس موسوي در جنگ مثبت بود و طرفداري از رزمندگان و در اختيار قراردادن هر آنچه براي دولت ممکن بود و ارسال کمکهاي گوناگون به جبههها بود. آقاي مهندس، وزرا را براي تشويق رزمندگان موظف کرده بود زماني که ممکن است به جبههها بروند و با حضورشان رزمندگان را دلگرم کنند. به ياد دارم آقاي روغنيزنجاني دو بار خواست از تمامشدن امکانات مالي سازمان برنامهوبودجه مطلبي بگويد که فورا با منع آقاي مهندس روبهرو شد. جمله آقاي مهندس موسوي هم اين بود که اگر خبري از نبود امکانات به جبههها برسد، رزمندگان سست خواهند شد. بعضي از سرداران محترم که در هفته دفاع مقدس امسال نسبت به دولت آقاي موسوي نکتهاي دال بر کمامکاناتي جبههها گفتند، بنده و امثال بنده که در دولت بوديم، شاهديم و اين افراد آن زمان نبودند که ببينند دولت چه توجهي به جبههها داشت، البته دولت مسئول زندگي مردم هم بود هنوز هم از اينکه دولت ارزاق اوليه را با کوپن در اختيار همه ميگذاشت، بهخوبي ياد ميشود. دولت وزارتخانهها ازجمله آموزشوپرورش را موظف کرده بود هر آنچه ميتوانند به جبههها کمک کنند. به ياد دارم مديرکل محترم آموزشوپرورش استان خراسان ميگفت براي من فقط يک پيکان باقي مانده است که از سرخس (شماليترين نقطه استان) به جنوبيترين نقطه بروم و همه را براي جبههها دادهايم. جمله معروف امام هم درباره مخالفان دولت مهندس موسوي و در تأييد دولت ايشان بود. يک بار هم در دولت بر سر معرفي وزرا آقاي بهزاد نبوي گفته بود اين اشخاص با ما اختلاف نظر دارند و مهندس گفتند من کاري به فکر افراد ندارم؛ آدمهاي مسلمان و بهدردبخوري هستند، مگر هر کسي بايد با من همفکر باشد؟
دوران وزارت خدمت امام رفته بوديد؟
قبل از انقلاب دو بار خدمت امام رفته بودم؛ يک بار براي اين سؤال که حقوق ما با وجود اينکه دولت غاصب شاه پرداخت ميکند چه حکمي دارد و يک بار هم براي ديدار کوتاهي رفتيم. در دوران وزارت زياد به جماران ميرفتيم. خاطرم هست مرحوم امام در برخي جلسات توجه خاصي به آقاي مهندس موسوي ميکرد؛ بهطوريکه اين موضوع در خاطر من مانده است.
از پاکسازيهاي ميان معلمان در دهه 60 در وزارت آموزش و پرورش بگوييد؛ آيا انصاف رعايت شد؟
در پاکسازيهاي دهه 60 در مورد مجموعه آموزشوپرورش من اطلاعي ندارم. آنچه در استان همدان اتفاق افتاد، بيشتر پاکسازي معلماني بود که همکاري با ساواک داشتهاند. شايد ذکر خاطرهاي هم در اينجا مناسب باشد. آن ايام شهر اسدآباد رئيسي داشت که يک روز به اداره کل آمد و درخواست بازنشستهشدن صد نفر را به اتهام بيديني و ضديت با جمهوري اسلامي داد، گفتم آقاي محترم همينطور که نميشود با معلمان برخورد کرد، برويد و از آنان تعهد و پيمان همکاري و خدمت بگيريد. بعد از مدتي آمد و درخواست بازنشستگي 60 نفر را داشت. گفتم باز هم قبول نميکنم. در اواخر خرداد آن سال آمد و تعدادي ديگر را ارائه کرد. گفتم در تابستان بايد وضعيت يکيک آنها را بررسي کنم. اوايل تيرماه به عنوان نماينده مياندورهاي به مجلس راه يافتم و از بقيه ماجرا آگاه نشدم. بعدا هم که به مجلس آمدم شکايتي از معلمان به دستم نرسيد. اميدوارم در حق کسي اجحاف نشده باشد. وقتي به مجلس آمدم، مرحوم دکتر سحابي من را صدا کرد و گفت چرا آمدي اينجا؛ تو در همدان در آموزشوپرورش موفق بودي. گفتم شهيد باهنر به من گفت به تهران بيا.
گويا در تشکيل مدارس غيرانتفاعي شما يکي از مخالفان بوديد، داستان شکلگيري اين مدارس چيست؟
مهندس موسوي، آدم صادقي بود و هست. ايشان گفت شما با تشکيل مدارس غيرانتفاعي مخالفي. بعد که توضيح دادم هرچه را قانون بگويد عمل ميکنم و تشکيل اين مدارس قانوني شده است، گفت شما را معرفي ميکنم. مهندس موافق مدارس غيرانتفاعي بود، البته آقاي دکتر عطالله مهاجراني به عنوان مشاور ايشان آمد و گفت در پاکستان هزارو 500 مدرسه غيردولتي ايجاد شده است و امام نيز فرمودند مردم را در همه امور از جمله آموزشوپرورش شرکت دهيد اما به شکلي که منافع مستضعفين در نظر گرفته شود. مهندس موسوي نيز براي کاهش هزينههاي دولت تأکيد بر شکلگيري مدارس غيرانتفاعي کرد.
چرا پس از انقلاب تمامي نيروهاي انقلابي نتوانستند در کنار هم باقي بمانند و شاهد دستهبنديهاي زيادي بوديم؟
بسياري از ما که قبل از انقلاب وارد جريان مبارزه شديم و مدتي نيز به زندان افتاديم بيش از توجه به خودسازي اخلاقي، سياسي و اجتماعي فقط به فکر مبارزه بوديم. خودخواهيها و منافع حاصل از قدرت و امکانات چنان افراد را درگير کرد که يادشان رفت براي چه انقلاب کردند و نگاه ملي و وحدتآفرين در اندک کساني باقي ماند. انقلاب نيز هيچ سازوکاري براي رفع اختلافات تدارک نديده بود. افراد اندکي مانند شهيد بهشتي نگاه جمعي و ملي به مسائل کشور داشتند. روحانيوني که بايد اختلافات ديگران را حل ميکردند، خود به دو گروه روحانيت مبارز و روحانيون مبارز تقسيم شدند. دشمنان مردم هم با وسوسههاي خود به تفرقه دامن ميزدند و اکنون هم وضع مردم و سختي معيشت، دلسردي و نااميدي بخشي از مردم را در اين سالها و بهويژه در جريان انتخابات مجلس ملاحظه کرديم. جرياني که بخواهد بين افراد صادق و مؤمن و ملي وحدت ايجاد کند، ملاحظه نميشود. اميدوارم آناني که ميدانند جز اصلاح وضع موجود راهي نيست، دست به دست هم داده و راهحلهاي برونرفت از بحرانهاي فعلي را به عامه مردم آموزش دهند.
يک خاطره شنيدهنشده هم برايم بگوييد.
من شب عيد 1367 که براي کارمندان عيدي تعيين ميکرديم، کاغذ کوچکي به مهندس موسوي دادم که يکسري زناني هستند که سواد ندارند و يتيم دارند، سرپرست خانوار هستند و از کميته امداد و سازمان بهزيستي هم اطلاعي ندارند و بايد فکري به حال آنها بکنيم. مدتي گذشت و من ديگر در وزارتخانه نبودم. روزي تلفن کردند و مرا به جلسهاي در نخستوزيري دعوت کردند. ديدم آن نامه کوچک را مهندس موسوي نگه داشته تا براي آن چارهانديشي کند و جلسهاي تشکيل داده است. لازم به ذکر است بعد از اينکه همسرم و دخترم به منزل ايشان رفتند، گفتند مهندس موسوي خيلي سادهزيست است و مانند توده مردم زندگي ميکند و در خانهاش يک کتابخانه و فقط وسايل ضروري زندگي بود و مرفه زندگي نميکند.