روایتی از نفوذیهای انفجار نخستوزیری
شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
انفجار هشت شهريور هنوز يکي از ابهامات سال60 باقي مانده است و عدهاي از جناح راست هنوز معتقدند پرونده بايد رسيدگي شود، اسمهاي مختلفي نيز از هر طيف سياسي در اين پرونده هنوز وجود دارد که قصههاي مختلفي را از نقش خود در انفجار هشت شهريور روايت ميکنند؛ از جمله حسن کامران که سمتهاي مختلفي را تا به امروز در جمهوري اسلامي تجربه کرده است. نام او با دوران حضورش در مجلس و شهيد رجايي و باهنر گره خورده است. نکته جالب براي شخص من در اين گزارش رفتن به منزل ساده حسن کامران بود و عجيبتر آدرس آن که از بلوار شهيد رجايي وارد کوچه باهنر شدم! گويي نام اين دو شهيد در هر کجا با او همراه است. گفتوگويي براي بررسي آنچه در روزهاي نخست انقلاب گذشت با او ترتيب دادهايم که مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
مبارزات پيش از انقلاب را از چه زماني و با چه گروهي شروع کرديد؟
دوران دبستان را در روستاي محروم جرقويه اصفهان سپري کردم و از دوره دبيرستان به اصفهان آمدم و در محله پاقلعه سکونت يافتم. از دوره دانشآموزي مبارزه با رژيم ستمشاهي را از طريق توزيع و ترويج کتاب ولي فقيه حضرت امام آغاز و مردم را با افکار امام در تشکيل حکومت اسلامي آگاه ميکردم. در سال 1352 وارد دانشگاه تبريز شدم که فضاي حاکم بر دانشگاه با دانشجوهاي غيرمذهبي بود، جهت مبارزه با رژيم ستمشاهي و اين جريان پس از مدتي با ديگر دوستان در هر دانشکدهاي نمازخانه تشکيل داديم. در دانشکده علوم تربيتي آقايان رحيمصفوي، مرادي و... در دانشکده فني آقايان عبدالعليزاده، علي قيامتيون، سعيد ميري، رضا آيتالهي، احمد خرم، شهيد باکري، سيدعلي مقدم، سردار حسين علايي، حميد صفاري، مسکوب ميري و... . در دانشکده علوم پزشکي آقاي پزشکيان و هاشم صدري، در دانشکده علوم آقايان براتي، هراتي، رضواني، چيتگر و در دانشکده داروسازي موسوي و نجفي بودند و با افزايش نيروهاي مذهبي بوفههاي هر دانشکده که در اختيار غيرمذهبيها بود، با رأيگيري همگاني به دست نيروهاي مذهبي افتاد و با اين روش نيز نوعي مبارزه ديگر با رژيم ستمشاهي آغاز شد. همچنين بنده دانشجويان را به کوه ميبردم که در کتاب جنبش دانشجويان دانشگاه تبريز اين حرکت که با شعارهاي مذهبي همراه بود، از سوي نويسنده آقاي مصطفي ايزدي بيان شده است. همچنين دانشجويان را به تظاهرات تشويق ميکرديم که در دانشکده ادبيات ميتوان از آقايان سجاد ورقاني، محمد خاتمي، احمد کرمي و خانم حيدري و خانم هاموني و در دانشکده کشاورزي عباس اردکاني و مسعود خوانساري نام برد. البته بر اثر تظاهرات پيدرپي يک بار در تظاهرات، پليس پاي بنده را شکست که مدارا شد. با دانشجويان اصفهان و شيراز نيز ارتباطات منظم داشتيم، از جمله آقايان حسين زينالدين، جلوانيو شهيد فقيهي که در اصفهان در خدمت حجتالاسلام اکبر اژهاي در مسجد علي جلساتي داشتيم. پس از فارغالتحصيلشدن، سربازي را در مرکز آموزش زرهي شيراز طي کردم و ستوان دوم شدم، فرمانده پادگان تيمسار اسفندياري بود؛ در آنجا به علت تمرد از سربازي خودم را به مريضي زدم که مدتي به درمانگاه ميرفتم و فردي صوفيمسلک در آنجا بود، به خيال اينکه من هم در مسيرش هستم، هميشه مرخصي استعلاجي ميداد. در اين دوره با انقلابيون شيراز از جمله استاد حاجيتقاء و وظيفههاي پادگانهاي پياده، هوابرد و آمادگاه و هوايي ارتباط منظم برقرار و آنان را سازماندهي کردم. پس از آموزش دست بر قضا در مرکز زرهي مجددا تقسيم و وارد گردان M47 شدم که فرمانده گردان سرهنگ بلوريان بود. يک افسر انقلابي هم به نام زمانفر حضور داشت. در مرکز زرهي شهيد اقاربپرست که از افسران حزباللهي بود نيز همراه ما بود؛ در گردان مواجه شدم با سرگروهبان خالقي و به وي گفتم ايست خبردار براي بنده ندهيد، چون مريض هستم، قطبي رئيس رکن 2 من را اذيت ميکرد تا به ستاد مأمور شدم. محمودي که درجهدار بود، ضد شاه و با ما همراهي ميکرد، من را مسئول مرخصي سربازها کرد و گفت ساعت 10 آزاد به بيرونرفتن از پادگان هستي و اين زمان اضافي باعث شد بتوانم انسجامي ميان نيروهاي انقلابي پادگانها به وجود آورم تا اينکه خبردار شدم در تعقيب من هستند و چون دو فاميل داشتم، يعني دستجردي در مرکز زرهي (نام روستايم) و يکي کامران در گردان، اين سبب شد ضداطلاعات با زحمت من را پيدا و زنداني کند. در اينجا بايد از صاحبخانهام که يک پيرزن شيرازي بود، ياد کنم که هيچگاه ما را لو نداد و زمان و دستگيري فرصت کردم خانه را جابهجا کنم تا ضداطلاعات متوجه اسناد ما نشود. آقايان گرگانينژاد که بعد شهيد شد، دکتر شجاعي (فرمانده وقت سپاه و رياست پزشکي قانوني کشور) و يوسفي از بوانات نيز در آن خانه بودند. در بازجويي ضداطلاعات گفت شما شريک جرم ترور فرمانده لشکر خراسان هستيد، چون شما با اطلاعيه و حرفهاي انقلابي افراد را منحرف کرده و به او تيراندازي کردهايد که من منکر شدم و گفتم بنده يک فرد روستايي و کاملا با مسائل سياسي بيگانه هستم و با تمام آزارها اعتراف نکردم. از زندان که آزاد شدم، با فرمان حضرت امام (ره) سربازي را ترک کردم و در تهران در منزل پدر مرتضي رضايي (فرمانده سابق سپاه) ساکن شدم؛ چون ايشان و ديگر عزيزان از جمله آقايان صفر پيشبين، حافظنيا، عزيز اسدالهي زوج همخدمتي بوديم که بعدا با ايشان به اروميه براي خريد اسلحه رفتيم و مدتي در خوزستان در منزل پدرخانم صفر پيشبين بودم. در اين مدت با تشکيل نمايشگاههاي کتاب در اصفهان در دبيرستان احمديه و خوزستان فعاليت کردم و از کتابفروشي قائم در اصفهان و قم کتاب خريداري ميکردم. البته در شيراز در فرصت ايجادشده در مهديه شيراز آقايان طاهري، حکمتآراء، روزيطلب و عبادتي هم بودند و در خدمت استاد تقاء آموزشهاي انقلابي براي دوستان وظيفه برگزار ميکردم که همانگونه که عرض شد، انسجام خوبي به وجود آمد که همزمان در آسايشگاه نماز هم زمان انفرادي برگزار ميکرديم. در شرايط سخت مبارزات با يک خانم انقلابي که در دانشگاه پهلوي سابق دانشجو بود، آشنا شدم و از طريق يک گروه انقلابي و محجبه به نامهاي خانم نوري، خانم حسين مقيمي، خانم مجيد کمال، خانم داد با همسرم آشنا شدم و خواستگاري کردم که در آن زمان در مسجد قصرالدشت شيراز به امامت حضرت آيتالله سيدعلياصغر دستغيب فعاليت فرهنگي داشت.
22 بهمن کجا بوديد؟
پس از تشريففرمايي حضرت امام از اروميه با مرتضي رضايي به تهران آمديم و در قطعه 17 که ورود حضرت امام به بهشتزهرا بود، براي محافظت آماده شديم که پس از اجراي مراسم دوباره به اروميه رفتيم و در روز 21 بهمن سري به سقز زديم که يک همخدمتي داشتيم و در شب 22 بهمن کردها خوشحالي ميکردند که کاکا خميني پيروز شده است. بعد از انقلاب براي ادامه خدمت به مرکز زرهي شيراز برگشتم. در آن زمان کميتههاي پادگاني را جهت حفظ و تقويت ارتش راهاندازي کرديم که بعدها شد عقيدتيسياسي پادگانهاي منطقه فارس که از پرسنل کادر انقلابي استفاده کردم. آقايان خوشيوني، صادقي، رونيري، هوشيار، مقيمي، شرقي، سرائي، صفري، نوحي، حسينيپور، آهاري، تجري و ديگران را ميتوان نام برد که حضرت آيتالله علياصغر دستغيب هماهنگي همه را بر عهده داشتند. در ديگر استانها ازجمله در مرکز توپخانه اصفهان که شهيد صياد خدمت ميکرد، اين مجموعه شکل گرفت. از سويي در مجموعه نيروهاي مسلح ارتش يک کميته پاکسازي در ستاد کل به وجود آمد که بنده و ستوان روحالامين، تيمسار محمددوست، درجهدار شهيد رجبي و کارمند تجليبخش با رئيس کميته تيمسار محمددوست همکاري داشتيم. با شروع فرماندهي بنيصدر، با اين کميته سرشاخ شد و افرادي را به ارتش برگرداند که عمدتا تودهاي از آب درآمدند. در جريان بنيصدر از سوي شهيد رجايي تيمسار محمددوست بهعنوان وزير دفاع مطرح شد که بنيصدر نپذيرفت. در جريان فرماندهي بنيصدر دو جريان حاکم بود که بنيصدر حضور مردم را نميپذيرفت و با روش اشکانيان در جنگ موافق بود و يک جريان به فرماندهي شهيد صياد بود که بايد حضور مردم باشد و سپاه و ارتش يک لشکر الهياند که بعدها به عزل صياد از سوي بنيصدر انجاميد و يک درجه هم از وي گرفته شد. تا قبل از عزل بنيصدر از فرماندهي، جلسات منظم کميتههاي پادگاني استانها عليه بنيصدر تشکيل و شهيد صياد فعاليت چشمگيري داشت که اسناد آن موجود است. با حکم حضرت امام، شهيد صياد فرمانده نزاجا شد و تحرکي در جبههها به وجود آمد و وحدت سپاه و ارتش و حضور مردم با فرماندهي تقويت شد. فرماندهي که بدون حکم و ادعا، متواضعانه با اجراي تکليف در جريان مرصاد با منافقين کوردل مقابله کرد. با دعوت شهيد صياد، بنده رئيس حفاظت و اطلاعات نزاجا شدم که اين نهاد انقلابي را راهاندازي کرديم و پرسنل اين نهاد نقش مهمي را در جبههها ايفا کردند. 9 شهيد و جانباز از سوي اين نهاد به ارتش تقديم شد. در برابر فرماندهي شهيد صياد جريان انجمن حجتيه نيز قد علم کرد. حتي وي را متهم به کودتا کردند که رئيس دادگاه انقلاب وقت ارتش حضرت آيتالله ريشهري دامتبرکاته در جريان هستند که برخي هم دستگير شدند و با شبنامه جريان کودتا را جوسازي ميکردند که خداوند از سر تقصيرات آنان بگذرد. البته شهيد صياد از سوي برخي نهادها هم اذيت شد.
چگونه مسئول حراست کل کشور شديد؟ با تيم حجاريان همراه بوديد؟
ما با شهيد صياد در تهران بهطور طبيعي جلسات نظامي و امنيتي داشتيم که با آقاي خسرو تهراني [معاون امنيتي نخستوزير] آشنا شديم و ايشان ما را دعوت به همکاري در نخستوزيري کرد. او در حکمي بنده را مسئول حراست کل کشور کرد و در اين مدت محدود، با نبود امکانات و نيروي انساني در وزارتخانهها، حراست مربوطه تشکيل شد. اما متأسفانه بعد از انفجار هشت شهريور، به ناحق از طريق عوامل نخستوزيري حراست تضعيف و اصل ماجرا منحرف شد؛ چون از طريق وزير مشاور در امور اجرائي، تنها مسئول حراست به دادگاه معرفي شد که بدون هيچگونه بازجويي آزاد شدم؛ درصورتيکه مسئولان حفاظت از نخستوزيري، مسئول گزينش کشميري و کساني که وي را به دبيري شوراي امنيت منصوب کردند و با جسدسازي بهعنوان شهيد اعلام شد، در همان اوايل به دادگاه معرفي نشدند که بودار بود. پس از مدتي همه مسئولان بهجز وزير مشاور در امور اجرا به دادگاه احضار و پرونده به فرمان حضرت امام مختومه شد. از اقدامات حراست ما اين بود که همه جذبيها متدين و دلسوز بودند که برخي هنوز در امور اطلاعاتي انجام وظيفه دارند. از سويي با تيم حجاريان همراه نبوديم؛ آنان در کميته اداره دوم کار ميکردند که اعضاي اصلي اين کميته آقايان داداشي و رضوي بودند که کشميري هم با آنان مرتبط بود.
آموزش امنيتي ديده بوديد؟
در ابتداي کار نهادهاي اطلاعاتي با تجربه اشخاص شکل گرفت، اما در حفاظت و اطلاعات نزاجا همه نيروها به مرکز آموزش اطلاعات ارتش معرفي ميشدند که پس از آموزش، وظايف ضد خرابکاري، ضد جاسوسي و ضد براندازي را بهخوبي انجام ميدادند.
واقعه 30 خرداد سال ۶۰ و هفت تير چه مسئوليتي داشتيد؟
مسئوليتي نداشتم، اما در نخستوزيري مشغول راهاندازي حراست بودم، اما امور اطلاعاتي جامعه مربوط به اطلاعات سپاه و اطلاعات نخستوزيري بود. آن زمان هنوز وزارت اطلاعات تشکيل نشده بود و کارهاي امنيتي زير نظر اين دو تشکيلات اداره ميشد.
عضو حزب جمهوري اسلامي بوديد؟
خير هيچوقت عضو هيچ حزبي نبودم، اما هميشه با نيروهاي انقلابي همکاري داشتم و دارم. البته هماکنون به اين نتيجه رسيدهام بايد حزبي تشکيل داد و افراد دستپاک را که جايشان خالي است، ساماندهي کرد.
کشميري چگونه وارد سيستم شد؟
کشميري از سوي اطلاعات نخستوزيري حکم گرفته و گزينش شده است و حراست نخستوزيري دخالتي در جذب او نداشته است. از سويي در آن زمان نفوذيها با چهره و قيافه مذهبي نفوذ کرده بودند؛ مثل کلاهي در حزب جمهوري، کشميري در نخستوزيري و در دادستاني کل و چون وانمود ميکردند انقلابي هستند، کسي به آنها شک نميکرد. مضافا در نخستوزيري حفاظت با پليس بود که ابتدا سرهنگ گلچين از سوي اطلاعات نخستوزيري منصوب بود. بعدا سرگرد پرويزنژاد مسئوليت پيدا کرد که از سوي حراست هميشه تذکرات مکتوب داده ميشد.
داستان حکم عدم تجسس کشميري از سوي شما چيست؟
بازرسينکردن از کشميري از سوي حراست کذب محض است. بر طبق آنچه مسئول اطلاعات نخستوزيري {برادر خسرو تهراني} مکتوب ابلاغ کرد، عمل ميشد که کشميري در ليست معاف از بازرسي نبود. بنده کشميري را چند بار در نمازخانه نخستوزيري ديده بودم.
روز هشتم شهريور در کجا بوديد؟
در دفتر کارم بودم که صداي انفجار عجيبي را شنيدم. هيچکس باورش نميشد کشميري اين کار را کرده باشد و دوستانش گفته بودند او شهيد شده است و برايش تشييع جنازه گرفتند. بايد يادآوري کنم به سبب اعتماد مسئولان به افراد نفوذي اين اتفاقات رخ داد.
براي نخستوزيري دستگير شديد؟
همانگونه که عرض کردم، پس از انفجار قضيه منحرف شد و فقط مسئول حراست از سوي وزير مشاور در امور اجرائي به دادگاه معرفي شد که بدون بازجويي آزاد شد؛ اما بعدا همه دستاندرکاران به غير از وزير مشاور در امور اجرا به دادگاه احضار و پرونده مختومه شد. در اين زمان مرحوم استاد پرورش، شهيد صياد، آيتالله سيدعلياصغر دستغيب، استاد حاجي تقاء، آيتالله حائري امامجمعه شيراز، از نيروهاي انقلابي دانشگاه تبريز ازجمله آقايان رحيمصفوي، حسين علائي، رضا آيتاللهي، آيتالله درينجفآبادي، اميرحسام هاشمي، امير غفراللهي، اميرمحمود رياحي، هراتي و نيروهاي انقلابي پادگانهاي شيراز به طور مکتوب از بنده دفاع کردند که اسناد آن موجود است.
لاجوردي پشت ماجرا بود؟ با شما صحبت کرد؟
خير، هيچگاه با مرحوم لاجوردي مواجه نشدم و تنها زمان مرحوم ربانياملشي بهتنهايي احضار و بدون بازجويي آزاد شدم که بعدا همه احضار و پرونده به اذن حضرت امام (ره) مختومه شد.
هيچ وقت ترور شديد؟
خير، اما در استيضاحها و در تحقيق و تفحصها در شش دوره مجلس تهديد و اذيت شدم و چون بنده با تشخيص خود مبارزه با صاحبان ثروت و قدرت را داشتهام، از راست و چپ استيضاح کردهام. در استيضاح زمان دولت خاتمي (وزير کشور)، در زمان احمدينژاد (وزير ورزش)، دولت روحاني (وزير راه)، دولت مرحوم هاشمي (وزير صنايع) و از تفحصها در قوه قضائيه، صداوسيما و بنياد مستضعفان و... را برعهده داشتم که در طول نمايندگي با وجود فشارها معامله نکردم؛ حتي زمان مرحوم آيتالله شاهرودي که از اين قوه تفحص کردم، براي کنارهگيري از تفحص بدون بازجويي محکوم به پنج سال زندان و بعد تبرئه شدم. که تفحص بنده عليه قوه قضائيه در مجلس هفتم قرائت شد و نيز عليه رئيس قوه مقننه شکايت کردم؛ اما پرونده او در هيئت نظارت بر رفتار نمايندگان با مماشات مختومه شد. در جريان نظارت هيچگاه زير امضاي خود نزدم؛ بهطوريکه در صحن علني مجلس به سبب ريختوپاش و فزوني بودجه مجلس با رؤسا هميشه شاخبهشاخ بودم که يک بار هم تهديد به استعفا کردم. ضمنا مبارزه با کارچاقکنها و افرادي که با بدهبستان و معامله فساد ميکردند، تا ته خط مقابله ميکردم و استمرار داشت؛ اما برايم سوهان روحي داشت و مقاومت ميکردم که اين ترور روحي بدتر از ترور فيزيکي است. همانگونه که عرض کردم، به دعوت شهيد صياد مسئول حفاظت و اطلاعات نيروي زميني ارتش شدم. هماکنون برخي پرسنل حفاظت و اطلاعات ساحفاجا از سوي بنده جذب شدهاند که شهيد صياد نهايت لطف و همکاري را در راهاندازي در يگانهاي نزاجا داشت. پس از خاتمه مأموريت شهيد صياد معاون آموزش دريايي سپاه شدم که در دانشگاه امام حسين (ع) فرماندهي دانشکده جغرافيا را برعهده داشتم. در اين زمان فرماندهي برعهده سردار حسينيتاش بود. در مرحله بعد دبير گزينش ارشاد بودم و دبير کل کتابخانههاي عمومي کشور که آقاي صباح زنگنه معاونت فرهنگي وزارتخانه را برعهده داشت. در سال 71 وارد مجلس شدم و در دوره ششم که رأي نياوردم، معاون پارلماني و بازرسي سازمان تبليغات شدم و بسيج استادان کشور را تشکيل دادم. در طول شش دوره نمايندگي در مجلس که به صورت منفرد در اصفهان انتخاب شدم و در مسئوليتهاي يادشده نه وام، نه سفر خارج، نه پاداش، نه حق مأموريت، نه زمين، نه مسکن و نه خودرو گرفتهام و تماموقت وقف نظام، محرومان و ايثارگران بودهام و اميدوارم قادر متعال آن را بپذيرد. در مجلس هميشه بهعنوان ناظر نمونه و عضو هيئت نظارت بر مصوبات بر مطبوعات و عضو نظارت بر سفرهاي خارجي از سوي قوه مقننه معرفي ميشدم. هميشه در استان بهعنوان عضو کارگروه اشتغال و عضو شوراي برنامهريزي استان نمونه بودم. همچنين بهعنوان فرد منضبط در حضور و غياب و شرکت در رأيدادن معرفي ميشدم. در هيئت نظارت بر مطبوعات زمان وزارت آقايان صفارهرندي، مهاجراني، لاريجاني، جنتي و... هميشه محور کارم اجراي قانون مطبوعات بود و سليقهاي عمل نکردم.