آخرين خبر/ بازرگاني يک طوطي زيبا و شيرين سخن در قفس داشت. روزي که آماده سفرِ به هندوستان بود، از طوطي پرسيد:
چه سوغاتي از هند برايت بياورم؟
طوطي گفت:
اگر در هند به طوطيان رسيدي حال و روز مرا براي آنها بگو. بگو که من مشتاق ديدار شما هستم ولي از بخت بد در قفس گرفتارم.
مرد بازرگان، پيام طوطي را شنيد و قول داد که آن را به طوطيان هند برساند.
بازرگان وقتي به هندوستان رسيد، چند طوطي را بر درختان جنگل ديد. به طوطيها سلام کرد و پيام طوطي خود را گفت.
ناگهان يکي از طوطيان لرزيد و از درخت به زير افتاد و در دم جان داد.
بازرگان از گفتن پيام، نادم و پشيمان شد و با خود گفت:
من باعث مرگ اين طوطي شدم، حتماً اين طوطي با طوطي من قوم و خويش بود.
بازرگان تجارت خود را با دردمندي تمام کرد و به شهر خود بازگشت.
وقتي طوطي درباره پاسخ پيامش پرسيد، بازرگان گفت:
وقتي پيام تو را به طوطيان گفتم، يکي از آنها از درد تو بر خود لرزيد و از درخت فرو افتاد و مرد.
طوطي چون سخن بازرگان را شنيد، لرزيد و افتاد و مُرد.
بازرگان فرياد کشيد و کلاهش را بر زمين کوبيد و از شدت حزن و اندوه گريبان خويش دريد و گفت:
اي دريغا مرغ خوش سخن من مُرد. اي زبان تو مايه زيان و بيچارگي من هستي.
بازرگان طوطي را از قفس در آورد و بيرون انداخت، ناگهان طوطي به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندي نشست.
بازرگان حيران ماند و گفت:
اي مرغ زيبا، آن طوطيِ هند به تو چه آموخت که چنين مرا بيچاره کرد؟
طوطي گفت: او با عمل خود مرا پند داد و گفت تو را به خاطر شيرين زباني ات در قفس کرده اند، براي رهايي بايد ترک صفات کني. بايد فنا شوي.هر کس زيبايي و هنر خود را نمايش دهد، صد حادثه بد در انتظار اوست.
طوطي از بالاي شاخه هاي درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظي کرد و رفت.
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
از غم و شادي نباشد جوش ما
با خيال و وهم نبود هوش ما
جورواحسان رنج وشادي حادثست
حادثان ميرند و حقشان وارثست
مثنوي معنوي
مولوي
دفتر اول
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد