برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

یک کتاب خوب/ ژان کریستف، رمانی برای صلح

منبع
کتابستان
بروزرسانی
یک کتاب خوب/ ژان کریستف، رمانی برای صلح
کتابستان/ رمان ژان کريستف(1912) منعکس کننده انديشه‌ها و گرايشهاي صلح‌طلبانه رولان است تا جايي که جايزه ادبي نوبل که به خاطر نگارش اين کتاب به وي اهدا شد بيشتر جايزه صلح است تا ادبيات. ژان کريستف (Jean Christophe) در ميان خانواده موسيقيدان فقيري پا به دنيا نهاده است. از همان دوران کودکي،‌ آهنگ شگفت‌انگيز ناقوسها و زمزمه جويباران همچون چشمه شير به نرمي در او روان مي‌شود. روزها، شبها ، ماهها و سرانجام سالها با بانگ و نوا مي‌آيند و مي‌روند. کودک بزرگ مي‌شود، رشد مي‌کند و آنگاه از شنيدن نواي ارگ در کليسا لرزه‌اي در طول مهره‌هاي پشتش مي‌دود. اندک اندک آنچه را که در پيرامونش مي‌گذرد، در مي‌يابد. پدر و پدربزرگش موسيقدان دربارند. کودک به سبب دعوا با بچه‌ها سخت کتک مي‌خورد و بدين سان با ظلم آشنا مي‌گردد. متوجه تنگدستي خانوده‌اش مي‌شود و به ميخوارگي پدر پي مي‌برد. در فضاي تيره، در ميان تاريکي هاي دلگير و افسرده، فروغ موسيقي بر او مي‌تابد. پدربزرگ پيانويي را به خانه مي‌آورد. اوبه پيانو جلب مي‌شود. پدرش به او درس موسيقي مي‌دهد. آشنايي با هاسلر موسيقيدان بزرگ آلمان به طور عميقي در او تأثير مي‌کند. براي گراندوک کنسرت مي‌دهد و جايزه مي‌گيرد. ولي کودک همچنان آزده است. خانواده با سيه‌روزي دست به گريبان است. کريستف آموزش موسيقي را در تمام زمينه‌ها دنبال مي‌کند. اما از فشار دايمي که مي خواستند بر او تحميل کنند، رنج مي‌برد. دلش مي‌خواهد سر به صحراها بزند. هرچه بيشتر مي‌کوشند از او يک بورژواي مؤدب بسازند، نياز به رهايي در او بيشتر مي‌گردد. پس از مرگ پدر بزرگ به احتضار او مي‌انديشد و برضد سر نوشت به مبارزه بر مي‌خيزد. خانواده با دشواريهاي مادي روبروست. همه وسايل خانه به فروش مي‌رود. کريستف براي ياري به خانواده‌اش ناگزير درس مي‌دهد. ذهنش دستخوش انديشه‌هاي پرآشوبي است. در آن هنگام با مينا آشنا مي‌شود. گل عشق در جانشان شکوفه مي‌کند عشقي شيرين، ژرف و اما نامعقول در وجودشان نفوذ مي‌کند. پس از مدتي با اندوه جانکاه جدايي آشنا مي‌گردد. روزهاي اندوه‌باري بر نوجوان مي‌گذرد. پس از اين ناکامي او هولناکترين بحران کودکي را پشت سر‌مي‌گذارد. مرگ پدر بر رنجهاي ديگر او پايان مي دهد. کم کم در مي‌يابد که زندگي نبردي است بي‌امان و بي‌آشتي. آن‌روزها، حتي‌ موسيقي هم تسکينش نمي‌دهد. بر اثر کمي درآمد، ناگزير به اسباب کشي تن مي‌دهد، به سبب غصه و اندوه، خوي تند و ناشکيبايش تا حدودي رام مي‌شود. همه‌چيز در گردا گرد او تغيير مي‌يابد. ايمانش را از دست مي‌دهد. آرزوهاي تن، جان و انديشه‌اش را درهم مي‌پيچانند. روح تازه‌اي مي‌يابد. بر سابين زن جوان دل مي‌بندد و او را هم از دست مي‌دهد. فشار عظيمي بر جانش سنگيني مي‌کند، توفاني سهمگين دردرونش بر پا مي‌شود. حتي به ميخوارگي روي مي آورد. سرانجام بر خود مسلط مي گردد و يکي ديگر از بحرانهاي رشد و تکامل را پشت سر مي‌گذارد و به يک دوران شکفتگي دروني گام مي‌نهد. نياز مقاومت ناپذيري به آفرينش هنري احساس مي‌کند. در اعماق گودال تيره بختي، شادي زنده بودن را در وجود خود احساس مي کند. طعم شکست را در يک کنسرت مي‌چشد. به موسيقي مي‌انديشد و کم کم با آنچه به نظرش درموسيقي حقيقي نيست، با تکرارهاي کهنه و فرتوت به مقابله برمي‌خيزد. تجربه مي‌اندوزد، تا بتواند در جريان‌ هنر آلماني تأثير بگذارد. رنج مي‌کشد، اما دليرانه به کار مي‌پردازد. او که جاه‌طلبي درکارش نيست، با شوري فراوان به ساختن آهنگ سرگرم مي‌شود. کتاب مي‌خواند، به ادبيات فرانسه روي مي‌آورد. همه دوستانش از او دوري مي‌جويند. خيلي دلش مي‌خواهد که آلمان را ترک گويد. اما دل مادرش به اين جدايي رضا نمي‌دهد. ژان کريستف که در يک روستا، به دفاع از شرف يک دختر جوان روستايي برخاسته است، با استواري درگيري پيدا مي‌کند. استوار از پاي مي‌افتد و کريستف ناگزير از مرز مي‌گذرد و به پاريس پناه مي‌آورد. از آنجا که نتوانسته است مادرش را ببيند، بي‌اندازه رنج مي‌کشد. در پاريس تو تن از دوستانش که به زحمت آنها را يافته است، کاري برايش انجام نمي دهند. از شدت نوميدي به دادن درس، ساعتي يک فرانک به دختر قصابي تن مي‌دهد، ولي نمي‌تواند به آن کار حقارت‌آلود ادامه دهد. پس از مدتي به محفل موسيقيدانان راه مي‌يابد و از راه روزنامه‌ها با ادبيات فرانسوي زبان آشنا مي‌شود. او پس از سالها تکامل آرام ذوق و انديشه خود، کم کم موفق مي‌شود آثار بتهوون را درک کند. کريستف با جديت دوباره به کار مي‌پردازد. سرانجام اوليويه ژانن(Olivier Jeannin) شاعر و پيانو نو از جوان را که يکي از هواخواهان اوست، در کنسرتي مي‌بيند. آن دو همديگر را مي‌يابند و پيوندي ناگسستني ميانشان به وجود مي‌آيد. اوليويه که مزاجش بر اثر بيماريهاي پي درپي دوران کودکي سخت عليل گشته است، اندوهگين و خيال‌پرداز است. او و خواهرش سخت مذهبي بار آمده‌اند. اوليويه با سرشت بيمارگونه‌اش به عرفان تمايل دارد. موسيقي براي او پناهگاهي است. طبعي ناسازگار دارد. خواهر و برادر که پدر و مادرشان را از دست داده‌اند،‌ با دشورايهاي زندگي دست به گريبانند. آنتوانت خواهر اوليويه هر دشواري و خواري را به خاطر برادرش به جان مي پذيرد. هر دو بر خود سخت مي گيرند. اوليويه بيمار مي‌شود. آنتوانت صميمانه و با فداکاري از برادرش پرستاري مي کند، ولي خود بر اثر بيماري از پاي در مي‌آيد. کريستف به ديدار اوليويه مي‌شتابد. دو دوست تصميم مي‌گيرند با هم زندگي کنند. آنها گاهي با هم بحث مي‌کنند. اوليويه نرم‌خو، باادب و به ظاهر شکيباست. اما بشدت حساس است. با اين همه از آرامش و صفاي انديشه برخوردار است. کريستف که تشنه عمل ومبارزه است، در داوري‌ها خويش خشن و بيرحم است. اوليويه در دنياي ذهني خود به سر مي‌برد. کدام حق دارند؟ آنها در جستجوي واقعيت‌ها هستند. دوستي‌شان نعمتي است. هر کدام ميراث و گنجينه‌ معنوي ملت خويش را با خود دارند. اوليويه فرهنگ پهناور و نبوغ روان‌شناسي فرانسه و به هر حال ميراث معنوي غني آن را براي موسيقيدان آلماني آشکار مي‌سازد. اوليويه نيز بتدريج مقهور شور عصيان آميز کريستف مي‌شود و از زندان ذهنيت خود بيرون مي‌آيد و در عمل اجتماعي گام مي‌نهد. کريستف پس از آشنايي با اوليويه و همچنين نزديک شدن به توده مردم فرانسه نداي غرور،‌عشق، مبارزه و عطر پر مايه تمدن را از شاعران، نويسندگان و مردم مي‌شنود. او که تا آن هنگام جز با سوسياليسم فرومايه سياستمداران آشنا نشده بود، با مردان زبده‌اي که سنديکاهاي فرانسه را رهبري مي‌کردند، روبرو مي‌شود. اوليويه، با نيروي خلاق، خصلتهاي نيک و با سازش ناپذيري اخلاقي خود، کريستف را بالا مي‌برد. آنها که با ايمان زنده‌اند، مي‌کوشند خود را به قله برسانند، تا آنجا که مي‌توانند اوج بگيرند. کريستف در پرتو اين آشنايي‌ها اندک اندک ديده به روي امکانات نهفته فرانسه مي‌گشايد؛ فرانسه که فرومايگان بر آن ستم روا مي‌دارند. در حقيقت دو دوست روي همديگر تأثير مي‌گذارند و يکديگر را از نو مي‌سازند. با اين همه چون درآمدي ندارند،‌ زندگي‌شان بسار سخت مي‌گذرد. زندگي‌شان پرتلاطم است. اوليويه آميزه‌اي از ايمان، آزادمنشي،‌عواطف سودايي و شک‌ همه جانبه است. از آن پس کريستف بار ديگر با شوري فراوان به کار آفرينش هنري دست مي زند و اوليويه را هم با خود مي‌کشد. او در زمينه هنري موفق مي‌شود. لذت پيروزي بر شور و شادي دوستش بهره‌اي مي‌يابد. پس از پيروزي کريستف، در انديشه هنري او دگرگوني‌هايي به وجود مي آيد و ديدش وسيعتر و انساني‌تر مي‌گردد. اوليويه ازدواج مي کند و به مسافرت مي‌رود. پيروزي کريستف، دردش را چندان دوا نمي‌کند. او نمي‌خواست و نمي‌توانست در مقابل خدمتي که در حقش مي‌کردند، به پستي و فرومايگي تن در دهد. اوليويه پس از مسافرت به پاريس باز مي‌گردد. اينکه هر دو از آشوبهاي اجتماعي رنج مي‌برند. اندک اندک بامردم رو سران جنبش کارگري رابطه برقرار مي‌کنند. هنگام برخورد با سنديکاهاي کارگري، فردگرايي در اوليويه سر بلند مي‌کند. دلتنگ است، ناراحت است، منزوي است. وحدت کارگران به نظر او اتحاديه سمناک ضعيفان است. با اين همه سرمست از سوداها است. به هر حال هر دو باز به انزواي خود بازمي‌گردند. در جنبش انقلابي جايي ندارند. اوليويه نمي تواند، کريستف هم نمي‌خواهد. در ماه مه سوداي شرکت در جشن در وجودشان مي‌جوشد. به ميان مردم مي‌روند. کريستف در زد و خوردي که درميان انبوه مردم به وجود مي‌آيد، شرکت مي‌جويد و پليسي را از پاي در مي‌آورد. اليويه هم در آن درگيري از پاي در مي‌آيد. دوستان کريستف او را به زور روانه سوئيس مي‌کنند؛ زيرا مي دانند که پليس در کمين اوست. آنجا وقتي از مرگ اوليويه آگاه مي‌شود، ديوانه‌وار سوي مرز روي مي نهد. سرگردان از پاي درمي‌آيد و خسته و کوفته به خانه اريش براون که سال گذشته پس از پيروزي‌اش به او نامه نوشته بود،‌ پناه مي‌برد. آنجا توانش را باز مي‌يابد و پس از ماجراي عشقي با آنا براون(Anna Braun) خسته و ناتوان آنجا را ترک مي‌گويد. چون آن بلواي فاجعه آميز به دست فراموشي سپرده شده است، کريستف مي‌تواند هر جا که دلش خواست، مسافرت کند. او که خسته و ناتوان شده است، اگر نمي‌تواند در پيکار شرکت جويد، مي‌تواند براي پيکارجويان سرود بخواند. سرانجام با گراتيسا / گرازيا(Grazia) به ايتاليا مي روند. آنجا بار ديگر با چيزهاي تازه‌اي روبرو مي گردد، و درهاي جهان هنري تازه‌اي به رويش گشوده مي‌شود و باز راه پاريس را در پيش مي‌گيرد. اين‌بار پاريس به نظرش دگرگون مي‌آيد. با اين همه در پاريس کمياب نيست. اکنون بيش از همه در هنر خود زندگي مي کند و موسيقي او روز بروز شکل صاف و بي‌تشويش به خود مي گيرد. تفسير داستان *هم کريستف و هم اوليويه مي‌کوشند با جنبش کارگري فرانسه رابطه برقرار کنند. آنها نمي‌توانند در برابر رنجهاي کارگران بي‌تفاوت بمانند، اما نمي‌توانند در مبارزه آنها به عناصري آگاه، مصمم و پيگير مبدل شوند. ژان کريستف پس از مرگ اوليويه براي هميشه از زندگي سياسي دست مي‌شويد. او پيرمردي است که شور انقلابي‌اش را از دست داده استو به بحثها و گفتگوهاي جوانان درباره مسائل گوناگون اجتماعي و سياسي با ريشخندي آرام گوش فرا مي‌دارد. البته با آنکه کريستف در پايان عمر با ترديدهاي اجتماعي و فلسفي روبروست، ولي به طور کلي به رود عظيم بشريت که جاودانه پيش مي‌رود، مي‌پيوندد. *رومن رولان، نويسنده‌اي سوسياليست بود. او انقلاب کبير فرانسه را انقلابي ناکام مي‌دانست. *رولان، فردي مارکسيست نبود، اما گرايشهاي شديد سوسياليستي و مخالف او با نظام بورژوازي او را به حمايت فعال از انقلاب اکتبر روسيه سوق مي‌داد. *رولان در خصوص نظرات مارکسيست‌ها در خصوص نسبت ايدئولوژي‌ و ادبيات بحثهاي جدلي شديدي با آنها داشت. رومن رولان، نويسنده‌اي اومانيست بود. او مدت ده سال بر سر نگارش ژان کريستف وقت گذاشت. اين رمان، داستان زندگي پرفراز و نشيب هنرمند موسيقيداني از لحظه تولد تا گاه پيري است. ژان کريستف،‌ براي رومن رولان، تجسم روح حماسي ومبارزه جويي است که بر مبناي اخلاق و ارزشهاي اومانيستي پرورده شد و رولان آرزو داشت که به عنوان الگويي در زندگي جوانان مورد استفاده قرار گيرد. *رومن رولان، بتهوون را تجسم زنده و حقيقي روح ايده‌آل خود مي‌دانست. *ژان کريستف به اعتباري خود رومن رولان است. *رولان، قهرمانان را کساني نمي‌داند که از راه انديشه يا زور پيروز گشته‌اند، بلکه کساني را قهرمان مي نامد که قلبي بزرگ داشته‌اند. *رمان ژان کريستف(1912) منعکس کننده انديشه‌ها و گرايشهاي صلح‌طلبانه رولان است تا جايي که جايزه ادبي نوبل که به خاطر نگارش اين کتاب به وي اهدا شد بيشتر جايزه صلح است تا ادبيات. رولان در اين کتاب وقوع جنگ بين دو کشور آلمان و فرانسه را پيش بيني مي‌کند و درست دوسال پس از اتمام کتاب است که جنگ جهاني اول رخ مي‌دهد. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد