آخرين خبر/
نظر به روي تو هر بامداد نوروزي ست شب فراق تو هرشب که هست يلدا نيست
يلدا رماني خواندني از ماجرايي عاشقانه اجتماعي است که به قلم م. مودب پور نوشته شده است. در اين شب هاي سرد زمستاني با اين رمان زيبا در کنار شما مخاطبان فرهيخته هستيم. شاد و کتابخوان باشيد.
قسمت قبل
دم در که داشتم مي اومدم بيرون، مادرم داد زد حالا مي موندي شام مي خوردي فردا مي رفتي!
اينارو جدي مي گين؟
شيوا شما فکر مي کنين که دارم دروغ مي گم؟
نه! نه! اصلا، ولي ...
شيوا ادما دروغ مي گن که بتونن دست شونو به يه چيزي بند کنن که غرق نشن ! منکه غرق شدم، ديگه ديليل براي
دروغ گفتن وجود نداره!
منظورم اين نبود. برام واقعا اين چيزاکه شما مي گيبن عجيبه! چرا نرفتين خونه ي پدر شوهرتون؟
شيوا رفتم ! همون اول رفتم اما اصلا تو خونه راهم ندادن! مادر شوهرم اومد دم در و دستش رو گذاشت جلو در !
يعني چي؟
بايد هل ش مي دادم و مي رفتم تو؟!
برادر تون چي؟ اون نمي تونست هيچ کمکي بهتون بکنه؟
شيوا چرا مي تونست. خيلي م دلش مي خواست بهم کمک کنه اما من نمي خواستم.
چرا؟!
شيوا همون يه بار که پول اورد ضبط صوت خريديم برام کافي بود!
متوجه نمي شم!
شيوا گفتم که ! اون ديگه ياد گرفته بود که از راه هاي ديگه م ميشه پول در اورد! افتاده بود تو کار خريد و فروش
حشيش و
ترياک و هروئين ! نمي خواستم ازش پول بگيرم . نمي خواستم از اين پولا بخورم! همون يه دفعه که وادار شد براي
اينکه دل خواهش نشکنه، هر جوري که هس پول در بياره، هنوز روي وجدانم سنگيني مي کرد! حالا متوجه شدين؟
هيچي نگفتم شيوا مجبور شدم يه الن گوش پِرپِري رو که سر عقئ ئستم کرده بودن بفروشم و بعدشم حلقه ي عروسي مو. جالب
اينکه وقتي جواد از زندان در اومد و فهميد که اين دو تارو فروختم چه قشقرقي بپا کرد ! هر چي بهش مي گفتم چاره نداشتم،
بخرجش نمي رفت که ! گفت مي رفتي از اون باباي فلان فلان شده ت مي گرفت ي! شما منطف رو ببين! يه پام تو خونه و زندگيم
بود، يه پام دنبال کار پيدا کردم بود و يه پام زندان و يه پامم دنبال رضايت گرفتن از صاحب کار جواد ! آخرشم که ازش رضايت
گرفتم و اقا جواد ازاد شد، اين دستمزدم بود!
بالاخره چيکار کردين؟ يعني چه کاري تونستين پيدا کنين؟
شيوا اون ش مهم نيس . مهم اينه که بالاخره هر جوري بود، هم تونستم اجاره ي اتاق رو جور کنم، هم خورد و
خوراک خودمو،
هم پول سيگار آقا جواد تو زندان رو! سخت بود اما هر جوري بود تونستم.
دفعه اول همون موقع بود؟
شيوا دفعه ي اول چي؟
منظورم اينه که همون وقت بود که ...
شيوا نه بخد ا! نه بخدا! بخدا پاک موندم! مثل چي کار کردم اما پاک موندم! اگه کارم رو نگفتم براي اين بود که
نخواستم شما
بدونين تن به چه کارايي دادم ! هر چند که همون کار شرف داشت به اين کارم ! کلفتي کردم سياوش خان ! پله هاي
خونه ي مردم رو شستم ! در و ديوار خونه ي مردم رو شستم ! توالت خونه ي مردم رو شستم! شبا رفتم خونه ي بالا شهريا، تا
صبح اونا زدن و رقصيدن و من ظرفاشونو شستم ! غذاي ته مونده شونو ور داشتم آوردم خونه و دو روز خوردم!
شما چي مي گين سياوش
خان؟! فکر کردين زن ايراني با اولين بدبختي دست ميذاره به فاحشه گي؟ کلفتي کردم اما پاک موندم!
يه دفعه زد زير گريه. از خودم خجالت کشيدم و گفتم
ببخشين شيوا خانم. بخدا بي منظور اين حرف رو زدم. معذرت مي خوام.
شيوا بخاطر حرف شما گريه نمي کنم ! بخاطر ضعف و بدبختي خودم گريه مي کنم! بخاطر بيچاره گي و تو سري
خوردن تموم
زن هاي مثل خودم گريه مي کنم ! هشت ماه تموم کلفتي کردم و در خونه ي صاحب کار اون جواد کثافت، گردنم رو
کج کردم
و التماس کردم! چه چيزايي ديدم! چه حرفايي از پسراي جوون که تو مهموني ها بدوم شنيدم! خيلي سخت بود اما
تحمل کردم.
ديگه چيزي نگفت . کمي بعد ازم عذر خواهي کرد و رفت يه خرده اب خورد و آروم شد و برگشت و گوشي رو
ورداشت و گفت
بالاخره از يارو رضايت گرفتم . سر هشت ماه جواد رو آوردمش بيرون . دلم مي خواست قدر اين فداکاري منو
بفهمه. دلم مي خواست تو چشماش احترام رو نسبت به خودم ببينم . اما دريغ از يه تشکر خشک و خالي! اولين چيزي که بهم گفت
مي دونين
چي بود؟ پرسيد از ننه بابام چه خبر؟ خوبن؟!
پدر من در اومده بود و اون حال پدر و مادرش رو ميپرسيد ! تو تموم اين هشت ماه اگه ملاقاتش رفته بودن، يه بار
بود ! اون
وقت من هر هفته مي رفتم ملاقاتش و براش سيگار و ميوه و پول م ي بردم ! بي شرف حتي يه بار نپرسيد که اين پولا
رو از کجا
مي آري؟! کارت چيه؟ چه جوري اجاره ي اتاق رو مي دي؟ ننه بابم مي آن بهت سر بزنن يا نه؟! هيچ هيچ!
خلاصه جواد برگشت خونه . خدا خئت مي کردم که سرش به سنگ خورده باشه و آدم شده باشه . يه هته اي بيکار و
بيعار
گشت و من هيچي بهش نگفتم . خرج خونه رو هم از پس اندازي که داشتم دادم. گذاشتم خستگي زندان از تن ش
در بره . اما ديدم نخير . اصلا بروي مبارکش نمي آره ! راست راست راه مي ره و از من پول تو جيبي مي گيره! يه شب بهش
گفتم جواد،
واسه چي نمي ري دنبال کار؟ گفت اون کار يکه بابا ميلم باشه گير نياوردم . گفتم بالاخره چي؟ اين صنار سه شم
همين روزا تموم مي شه و کفگير مي خوره ته ديگ ! اون موقع چيکار مي کني؟ بي شرف گفت او بيخودي گرفتي نشستي تو
خونه ! تو برو سر کارت ! گفتم يعني چي؟ تو بشيني تو خونه و من برم سر کار؟ گفت خب مگه چيه؟ فکر ک ن من هنوز تو
حبس م ! انگار
نکن که اومدم بيرون ! گفتم تو اصلا مي دوني من اين چند وقته چيکار کردم و چه جوري زندگيک رو گذروندم؟
گفت اي ... يه
چيزايي شنيدم ! گفتم بذار خودم برات بگم، کلفتي کردم ! تو خونه هاي مردم ظرفشوري کردم ! گفت کار، کاره
ديگه ! گفتم تو
ناراحت نم ي شي زن ت کلفتي کنه؟ گفت همچين حرف مي زني که انگار مدرک دکتري ت رو قاب ديفال و
کردي زدي به
مجبورت کردن حالا کارگري کنيکه ناراحتي ! گفتم تف به غيرتت بياد مرد ! تا اينو گفتم شروع کرد بهم فحش دادن
که اين دفعه ازش نخوردم و هر چي گفت، گفتم خودتي و خواهرات و ماد رت! هجوم آورد طرفم که منم رفتم طرفش! دوتا
مي خوردم
و يکي مي زدم اما مي زدم ! ديگه به اينجام رسيده بود! خودشم انگار فهميد که ديگه ول کرد و رفت يه طرف ديگه
ي اتاق و يه سيگار روشن کردو همونجور که نفس نفس مي زد گفت ... خانم همين فردا طلاق ت مي دم ! زني که دستش رو
به مردش
بلند بشه ديگه زن بشو نيس ! چند وقت سر منو دور ديدي هار شدي ! وقتي به گه خوردن افتادي خودت مي فهمي !
نکم به حروم ...!
ترو خدات سياوش خان . ببين کي به کي مي گفت هار! کي به کي مي گفت نمک به حروم! ديدم اصلا ارزشش رو
نداره که جوابشو بدم . جام رو انداختم و خوابيدم. نصفه شب به موس موس افتاد و اومد شروع کرد بهه غلط کردن و ...
خوردن! خواستم
محل ش نذارم اما گفتم عيبي نداره. بالاخره هر چي باشه شوهرمه.
از فرداش بلند شد و رفت دنبال مار و دور روز بعد بهم گفت که مي خواد دلالي کنه . گفتم اوب دلالي کار نيس،
بعدشم کو
سرمايه ت؟ گفت با يکي ديگه کار مي کنم تا راه و چاه رو بشناسم و جا بيافتم . خلاصه جواد آقا شد کوپن فروش !
واقعا چه
زندگي اي پيدا کردم ! مني که هميشه تو روياهام مي ديدم که درس خوندم و رفتم دانشگاه و تو يه رشته ي هتري
مثل سينما
مدکرم رو گرفتم و با يه جوون هم دانشگ اهيم ازدواج کردم و هر دو تو کار هنر هستيم، يه وقت ديدم شدم يه
کلفت درست حسابي و شوهرمم يه کوپن فروشه! خيلي قشنگه، نه؟!
دوباره ساکت شد و يه دفعه آروم گفت
* يه سيگار از تو جيبش در آورده، روشن کرد. چند تا پک محکم بهش مي زنه. حالا گرفته جلوي من! يه بوي
مخصوصي تو سالن پيچيده . ازش مي گيرم . يه پک که مي کشم سرفه م مي گيره ! سرم گيج ميره . در و ديوار
دارن دور سرم مي چرخن ! حالم داره بد مي شه ! روزبه مي گه يه پک ديگه م بکشم . ميگه اگه يه پک ديگه بکشي
حالت خوب مي شه ! مي کشم ! انگار راست مي گه ! ديگه خونه دور سرم نمي چر خه! ديگه خجالت نمي کشم که
تو چشماش نگاه کنم . انگار دارم سبک مي شم ! يه پک ديگه ! بازم سبک تر مي شم، مثل يه بادکنک که توش
گاز پر کرده باشن، دارم ميرم بالا ! ديگه سرفه م نمي کنم ! سرمم گيج نميره، فقط مي رم بالا ! حالا ديگه خيلي
راحت فيليمي رو که از ويديئو پخش مي شه دارم نگاه مي کنم! بازم مي رم بالا! حالا تموم کوچه ها زير پامه !
برامم ديگه فرق نمي کنه که روزبه داره چيکار مي کنه ! بازم ميرم بالا! فيلم رو نگاه مي کنم ! زن و مرده به يه
زبوني حرف مي زنن که من نمي فهمم ! بازم ميرم بالتر ! برگشتم به روزبه نگاه مي کنم ! ديگه ر احت داره کار
خودش رو مي کنه ! چه فرقي برام مي کنه ! بازم مي رم بالاتر ! حالا ديگه تموم شهر زير پامه! بازم بالاتر! و حالا يه
دفعه مي افتم! چشمامو مي بندم که افتادنم و نبينم !! *
ديگه سکوت کرد، طولاني تر از هميشه.
شيوا خانم! بعدش چي مي شه؟
يه لحظه سکوت کرد و بعد آروم گفت
نگاه کن
شراره اي مرا به کام مي کشد!
مرا به اوج مي برد
مرا به دام مي کشد!
نگاه کن
تمام اسمان من
پر از شهاب مي شود!
تمام هستيم، خراب مي شود.
ديگه بعدش هيچي نگفت و سکوت کرد . انگار ديگه دلش نمي خواست حرف بزنه. فهميدم که ديگه گفتني هاش فع
لا تموم شده و فقط به احترام من گوشي رو نگه داشته! اين بود که گفتم
بازم بهتون زنگ مي زنم.
يه لحظه بعد، بدون اينکه چيزي بگه گوشي رو گذاشت سرجاش و تلفن رو قطع کرد
فصل هفتم
گوشي رو گذاشتم سر جاش و رفتم تو فکر . واقعا نمي شد کاري براي اين دختر کرد؟! دلم مي خواست در مورد اين
بيماري
بيشتر بدونم. حتما سيما اطلاعات کامل داشت. بايد ازش مي پرسيدم.
تو همين فکرا بودم که مادرم از پايين صدام کرد و گفت نيما اومده . بلند شدم و رفتم پايين. ديدم نيما يه شلوار جين
خيلي قشنگ پوشيده و يه بلوز اسپرت. يه ادکلن خوشبوام زده. داشت با مادرم و پدرم که تو سالن نشسته بودن حرف
مي زد
مادرم معلوم هس تو کجايي پسر؟ چرا چند وقته پيدات نيس؟
نيما اگه بيام که با لنگه کفش کتکم مي زنين، اگه نيام که ازم گله گي مي کنين ! من به چه ساز شما برقصم زن عمو؟!
بعدشم!
مگه اين سياوش امون مي ده که منم يه تک پا بيام اينجا ! همه ش خونه ماس و چشم گذاشته به اين تلسکوپ و اين
ور و اون
ور رو رصد مي کنه ! چقدرم تازه گي ها به علم ستاره شناسي علاقه پيدا کرده ! همه ش منتظره ببينه که چه وقت
بلندترين شب
سال مي شه!
مادرم منتظر شب چله س؟! شب چله که گذشت!
نيما نه! شما ساده اين زن عمو! شب چله تو راهه!
پدرم خنديد و گفت
داره يلدا، دختر پرهام رو مي گه!
باز نيومده شروع کردي؟
نيما سيما خانم کجا تشريف دارن؟
خواستم اذيتش کنمف بهش گفتم
بيمارستانه، امشب کشيک داره.
نيما اي لعنت به هر چي کشيک و شيفت و نوبته! اگه مي دونستم سيما خانم امشب نيس . بي خودي منت اين پسره
رو نمي کشيدم ها! پسر تو لال بدوي بهم بگي؟!
زهر مار! حالا اومدي مي شينيم دور هم گپ مي زنيم! مامان و بابامم که هستن.
نيما با تو چه گپي دارم بزنم؟ ترو ک ه بيست و چهار ساعته دارم مي بينم! مامان و باباتم که ديدن ندارن !
مادرم اِ...! پدر سوخته رو ببينا!
نيما يعني منظورم اينه که شما رو نديده دوست دارم و چون هميشه تو قلب م هستين اصلا دلم براتون تنگ نمي شه!
داشتيم مي خنديديم که سيما از اتاقش تو طبقه ي بالا اومد بيرون و تا صداي نيما رو شنيد گفت
سلام نيما خان.
نيما اِ..! شما اينجايين؟! فکر کردم امشب شيفت دارين. اگه مي دونستم شما خونه اين نمي اومدم.
سيما خب اگه ناراحتين برگردم تو اتاقم.
نيما اِ...! نه، نه! شوخي کردم بابا! اينجا چرا همه تا يه چيزي مي گمف بهشون برمي خوره!
سيما خنديد و اومد پايين و رو يه مبل نشست و گفت
امشب خبري يه نيما خان؟ خيلي شيک کردين!
نيما لباس تو خونه هامه! گفتم که، گذري اومدم اينجا!
تو غلط کردي!
نيما خودت غلط کردي بي تربيت ! آدم با مهمونش اينطوري صحبت مي کنه؟! پدرو مادرت مقصرن که ترو اينطوري
بار آوردن ديگه ! از فردا رصد بلندترين شب سال ممنوع ! ديگه شب چله بي شب چله ! برو بالا پشت بوم خودتون و
همين شباي
معمولي رو رصد کن!
مادرم شام که نخوردي؟
نيسما کوفت بخورم بدون شما! بي شما که لقمه از گلوي من پايين نمي ره زن عمو جون!
مادرم لال نشي پسر!
همه خنديديم و ماد رم رفت تو آشپزخونه که شام رو حاضر کنه . نيما اومد بغل من رو يه مبل نشست و آروم در
گوش من
گفت
مرده شور تو رفيق نامرد رو ببره!
چرا؟
نيما داد نزن! آروم حرف بزن!
چرا؟
نيما چرا چي؟ چرا آروم حرف بزني؟
نه، چرا مرده شور منو ببره؟
نيما براي اينکه مرده شوره م بايد کار بکنه و يه لقمه نون در بياره و بده زن و بچه ش ديگه! اين چه سوال يه مي
کني؟
لوس نشو!
نيما مي گم آخه من مردم از بس که اين خانم بزرگ رو بخاطر تو، از اين دکتر به اون دکتر بردمش ! آخه تو آدمي؟
انساني؟
رفيقي؟!
دستت درد نکنه، حالا من چي کار برات بکنم؟
نيما مي خوام جدي جدي با سيما صحبت کنم. مي خوام تکليفم رو باهاش روشن کنم!
برو گمشو! تو اصلا مي نويسن؟
نيمات آره به جون تو! جدي مي نويسن، جدي مي خونن!
بيا! اينم از جدي بودنت!
نيما اخه من چيکار کنم که تو باور کني؟
بايد قسم بخوري.
نيما ترو کفن کردم اگه دروغ بگم ! فقط گره اين کار به دست تو وا مي شه. بايد يه کاري کني که من يه نيم ساعت
با اين
دختره ي چشم سفيد صحبت کنم.
باشه، حالا يه فکري برات مي کنم.
نيما زهر مارو حالا يه فکري برات مي کنم! وعده سر خرمن بهم مي دي؟!
پس چيکار کنم؟
نيما حداقل يه کاري بکن که سيما يه دقيقه بياد بيرون و من باهاش حرف بزنم ببينم اصلا مي خواد زن من بشه يا نه.
خب همينجا حرف بزن ديگه!
نيما آخه باباش سر خره!
زهر مار بي تربيت بي ادب!
نيما اِ..! يادم رفت باباي سيما، باباي توام هس! البته زيادم معلوم نيس! چون هيچکدوم شبيه هم نيستين!
بلند شو گم شو!
نيما خب بابا! شبيه هم اين! حالا صداش مي کني يا نه؟!
آخه به چه بهانه صداش کنم بيرون؟
نيما خبر مرگت يه چيزي بگو ديگه!
تو بگو به من، من مي گم.
نيما مثلا بگو سيما بيا ببين رو درخت يه کفتره تخم گذاشته ! ببر بهشون نشون بده! يا بگو سيما بيا ببين درختا چه
شکوفه هاي
خوشگلي کردن!
درختا که الان شکوفه نمي کنن!
نيما خب کفتره رو بگو.
رو درخت لخت کفتر لونه مي کنه؟!
نيما اِه...! کله پدر هر چي کفتر و شکوفه س! يه چيزي خودت بگو ديگه!
يه خرده دست دست کردم و بعد گفتم
سيما، پاشو بيا يه چيزي تو حياط بهت نشون بدم.
پدرم ت الان شام حاضر مي شه! چي رو مي خواي بهش نشون بدي؟
هول شدم و يه دفعه بي اختيار گفتم
حوض رو!
پدرم حوش که آب نداره!
مونده بودم چي بگم که نيما زود گفت
آره آره! منم ديدم! يه عالمه بچه قورباغه توش از تخم اومدن بيرون! انقدر قشنگن!
مادرم سرشو از اشپزخونه آورد بيرون و گفت
بچه قروباغه؟! تو حوض؟!
نيما اره به جون شما! شمردم، پنجاه تا بودن!
بهش چپ چپ نگاه کردم! مادرم يه نگاهي به من کرد و رفت تو اشپزخونه. پدرمم دوباره مشغول روزنامه خوندن .
شد سيما ت جدي مي گي سياوش ؟
نه، يعني آره.
سيما در حاليکه تند از جاش بلند مي شد، مثل بچه گي هامون که من يه چيزي تو حياط پيدا مي کردم و بهش خبر مي
دادم
و اونم با ذوق دنبالم راه مي افتاد که اون چيزو تماشا کنه، دست منو گرفت و با خودش کشسد و دو تايي رفتيم طرف
در راهرو
و رفتيم تو حياط ! مونده بودم که چه غلطي کردم ! حالا ببرمش چي رو بهش نشون بدم! خلاصه منو کشون کشون برد
لب
حوض و هي تو حوض رو نگاه مي کرد و مي گفت
پس کوشن سياوش؟!
داشتم فکر مي کردم چي بگم که نيمام اومد بيرون و از همونجا انگشت ش رو مثل بچه ه اي کلاس اول که از معلم
شون اجازه مي گيرن، گرفت بالو به سيما گفت
سيما خانم اجازه س منم بيام بچه قورباغه ها رو ببينم؟
سيما خنديد و نيما اومد طرف منو آروم بهم گفت
مرتيکه ي الاغ، اين چاخان رو کرديم که من بيام بيرون با سيما حرف بزنم، اون وقت دوتايي س رتون رو انداختين
پايين و
اومدين بيرون؟ خودتم باور کردي که پنجاه تا بچه قورباغه تو حوضه؟!
سيما نيما خان پس بچه قروباغه ها کوشين؟!
نيما رفت سرحوض و يه نگاهي توش کرد و گفت
آخيش! طفلکاي زبون بسته، خوابشون گرفته، رفتن خوابيدن!
سيما يه نگاهي به نيما کرد و بعد يه نگاهي به من کرد و خنديد.
نيما خب حالا که بچه قروباغه هتا رفتن گرفتن خوابيدن، بياين بريم اون گوشه ي حياط مورچه ها رو نگاه کنيم .
انقدر خوشگلن! دونه ور مي دارن مي برن تو لونه شون! آذوقه جمع مي کنن! غذا جمع مي کنن!
اين وقت شب؟!
نيما اره، اينا کارمنداي شيفت شب شونن!
همينطور که با سيما مي رفتن طرف ديوار، مثل کسايي که دارن قصه تعريف مي کنن، شروع کرد حرف زدن
نيما آره، واسه خودشون لونه مي سازن! زن مي گيرن! شوهر مي کنن! بچه دار مي شن! انقدر خوبه!
من زدم زير خنده که گفت
زهر مار کجاي اين حرفا خنده داره؟!
به حرف تو نخنديدم، همينطوري خنده م گرفت!
نيما مگه تو ديوونه اي که بيخودي مي خندي؟! اصلا تو برو سر حوض بچه قروباغه ها رو تماشا کن.
بچه قروباغه ها که تو حوض نيستن.
نيما تو برو اونجا واستا، هر وقت اومدن ما رو صدا کن! يه چرت بزني، مي آن!
بعد برگشت طرف سيما که مي خنديد گفت
بعله، داشتم مي گفتم . ايم مورچه ها نظم خاصي تو زندگي شون دارن . سر وقت کار مي کنن، سر وقت غذا مي
خورن، سر
وقت مي خوابن، ...
وسط حرفش گفتم
سر وقت دختر بازي مي کنن!
نيما مگه مثل تو بي شرم و حيان؟!
فکر کردم الان تو مي خواي اينو بگي!
نيما نخير! من مي خواستم يه چيز ديگه بگم که شما پريدي وسط حرفم!
ببخشين.
نيما ديگه نپريس وسط حرفم ها!
باشه.
نيما بعله سيمنا خانم، داشتم عرض مي کردم . اينا سر وقت کار مي کنن، سر وقت غذا مي خورن، سر وقت عروسي
مي کنن،
سر وقت بچه دار مي شن.
سر وقت مي ميرن!
نيما لال شي که تو مراسم عقد و عروسي حرف مردن نزني پسر!
آخه تو اومدي اينجا بيوگرافي مورچه ها رو براي سيما بگي؟!
نيما هر چيزي به وقتش! تو اصلا حرف نزن! من خودم مي دونم چي بگم!
بفرمائين.
نيما بعله . مي گفتم. عرضم به حضورتون که زنبورام همينطورن. اونام همه چيزشون به موقع س. دقيق و منظم! مثلا
وقت زن
گرفتن شون که مي شه، يه روزم وقت رو تلف نمي کنن ! هر کاري دست شون باشه، ميذارن زمين و مي رن زن مي
گيرن! ببين
اين مسئله چقدر براشون اهميت داره!
زنبوراي کارگز که زن نمي گيرن!
نيما چرا نمي گيرن؟ ! خوبم مي گيرن! فقط چون بيچاره ها کارگرن و دست شون خاليه، بي سر و صدا عروسي مي
کنن و جشن نمي گيرن و دادار و دودور راه نميندازن! واسه همينه که دانشمندت و پژوهشگرا نفهميدن که اونام زن مي
گيرن!
پس ملکه ي زنبورا اون وسسط چيکاره س؟
نيما هيچکاره!
پس واسه چي زنبورا ازش نگهداري مي کنن و بهش احترام مي ذارن؟
نيما علتش اينه که هنوز سلطنت طلب ن! معني و مفهوم جمهوري رو نفهميدن!
برو بابا! ملکه شونه که براشون تخم مي ذاره!
نيما مگه ملک شون مرغه؟ ! پس هر جا که ملکه داشته باشن براشون تخم مي ذار ه؟!
خب آره ديگه! کار ملکه همينه.
نيما پس جمعيت انگليس الان بايد ده ميليارد نفر باشه!
دارم ملکه زنبورا رو مي گم! پس کار مملکه چيه؟
نيما اِ...! گور باباي زنبورا! اصلا من داشتم مورچه ها رو مي گفتم!
مورچه هام مثل زنبوران.
نيما هيچم اينطور نيس! حالا اگه مورچه پردار رو بگي، يه چيزي اما اين مورچه معمولياش زندگي شون فرق مي کنه.
حاضرم سر هر چي بخواي باهات شرط ببندم! اين مورچه هاي کارگر، اصلا ازدواج نمي کنن!
نيما پس از زندگي چي مي فهمن؟! همين فقط مثل خر کار کنن؟!
طبيعت شون اينجوريه.
نيما هيچم اينط وري نيس! من خودم با اين چشمام تا حالا هزار بار ديدم که اين مورچه ها، تو راه که دارن مي زن و
به ماده
هاشون مي رسن، يه ماچ و بوسه اي با هم مي کنن که نگو ! تا چشم سر کارگز شونو مي بينن
تند از بغل همديگه رد مي شن و مي رن که گندش در نياد!
من و سيما زديم زير خنده.
ديوونه، اونا شاخک هاشونو مي زنن بهم و اون طوري با هم ارتباط بر قرار مي کنن!
نيما خب گز رفتن و لاس زدنم يه جور ارتباطه ديگه!
اينا غريزه شون اينجوريه.
نيما خب غريزه ي شير و پلتگم اينجوري که هر کدوم ده تا زن دارن!
اونا فرق مي کنن. بابا همه مي دونن که زنبورا و مورچه هاي کارگر زن نمي گيرن!
نيما من قبول ندارم ! پس براي چي اين همه زحمت مي کشن و کار مي کنن و هي دونه و غذا مي برن تو لونه شون؟!
آدم که
زن و بچه نداشته باشه اصلا تو فکر اين چيزا نيس و به هيجام نمي رسه! نمونه ش همين خود من و تو ! هر چي پول
در مي آريم، خرج مي کنيم ! يه قرون م پس انداز نداريم ! تا حالا شده تو يه روز دو تا نون سنگک و چهار کيلو ميوه دستت
بگيري و
ببري خونه؟ نه! چرا؟ چون زن و بچه نداري.
تو هي آدما رو مثال مي زني.
نيما کي گفته تو آدمي که هي خودتو وسط ميندازي؟!
بي تربيت!
نيما جون من تا حالا نديدي با چه ذوق و شوق، به عشق زن و بچه کار مي کنن!
موضوع عشق و اين حرفا نيس! اينا وظيفه شون رو انجام مي دن.
نيما يعني هيچ عشق و علاقه اي بين شون نيس؟!
بابا اينا زن نمي گيرن! چند بار بهت بگم؟!
نيما همچين محکم حرف مي زنه که انگار خودش ده سال مورچه بوده!
تو همين موقع، مادرم از پنجره صدامون کرد و گفت شام حاضره
نيما اِ...! زن عمو، ما هنوز بچه قروباغه ها رو نديديم!
مادرم فعلا بياين شام تون رو بخورين، بعدا.
نيما بعدا دکه ديگه اينا بزرگ شدن و شدن نره خر! ديگه بچه قورباغه نيستن که!
سيما خنديد و رفت طرف در راهرو و گفت
بفرمائين حالا شام مون رو بخوريم، بعدا مي آييم نگاه شون مي کنيم!
اينو گفت و با خنده رفت تو. تا تنها شديم، نيما يه نگاهي به من کرد و گفت
خيلي ممنون از اينکه د ر مورد زندگي زنبورا و مورچه ها برام صحبت کردي . بازم اطلاعات بيشتري داري در
موردشون بهم
بدي؟
خنديدم و هيچي نگفتم که داد زد سرم و گفت
نميشه تو يه دقيقه خفه شي؟ ! اصلا به تو چه مربوطه که مورچه ها زن مي گيرن يا نه ! مورچه ها خونه ي ما همه زن
و بچه دارن! حالا مورچه هاي خونه ي شما يالقوز و عزب اوقلي ن به من چه مربوطه؟! اصلا گور پدر هر چي زنبور و مورچه س!
آخه تو شروع کردي در موردشون حرف زدن!
نيما من داشتم زمينه چيني مي کردم واسه زن گرفتن خودم!
خب يه حيوون ديگه رو مثال مي زدي!
نيما خرا و الاغا و گاوا ر و مثال مي زدم؟! اون وقت دختره بر نمي گشت يه دري وري بهم بگه که تشبيه ش کردم به
اونا؟ !
خواستم يه حيوون ظريف رو مثال بزنم!
مرده بودم از خنده! خودشم خنده ش گرفت و گفت
با بدبختي اين دختره رو کشوندم تو حياط که ازش خواستگاري کنم آ ! همه ش راجب اين مورچه ها و زنبوراي درد
گرفته
حرف زديم! شيطونه مي گه پامو بذارم روشون له شون کنم ها! حالا راستي راستي اين مورچه ها زن نمي گيرن؟
آره بابا، چقدر بهت بگم؟!
نيما خاک بر سر بي سليقه ي بي احساسات تون کنن ! اصلا شماها مورچه اين يا تراکتور؟! اين همه کار مي کنين و
بعدش مي
دين يه پدر سوخته ي ديگه بخوره؟ ! شدن عين ما مردم که هي کار مي کنيم و يه گردن کلفت ديگه پولش رو به
جيب مي زنه!
تو همين موقع، مادرم پنجره رو وا کرد و گفت
اِ...! چرا نمي اين؟ چهار تا قورباغه ديدن نداره! شام يخ کرد!
چشم، اومديم، بيا بريم نيما.
نيما بابا چرا داد مي زني زن عمو؟! همه ي اهل محل فهميدن امشب قرار يه شام کوفتي به من بدين!
مادرم خنديد و پنجره رو بست و رفت تو و من نيمام رفتيم تو . پنج تايي نشستيم سر ميز و با خنده وشوخي شام مون
رو خورديم و نيم ساعت بعدف پدر و مادرم خداحافظي کردن و رفتن بگيرن بخوابن که فردا صبح زود بايد مي رفتن
فرودگاه.
سيما بلند شد و رفت چايي برامون بياره که به نيما گفتم
خيلي دلم براي شيوا مي سوزه. کاش مي شد يه جوري کمک ش کنيم که معالجه بشه و نجات پيدا کنه.
نيما يه وقت هس که روح آدم سالمه . بايد جسم رو معالجه کرد که روح نجات پيدا کنه. يه وقتم هس که جسم
سالمه و بايد روح رو معالجه کرد که جسم نجات پيدا کنه ! اين زير وروش با هم خرابه ! يعني جسم و روح ش هر دو خرابن ! چي
رو معالجه کنيم؟!
اينا همه بخاطر تربيت و فرهنگ غلط خونواده س.
نيما اين همه تو خيابونا از اين جور دخترا ريخته ؛ همه مال تربيت غلط خونوادهاشونه؟! نه بااب جون، ذات
خودشونم مهمه !
خودشنم يه پاشون مي لنگيده! ديدن تقاضا زياده، عرضه رو هم بيشتر کردن!
مي خوام الان با سيما صحبت کنم ببينم راه علاج اين بيماري چيه.
نيما ت نکني ها! بذار وقتي من ازش خواستگاري کردم و جواب مثبت بهم داد، بعد بکن!
چرا؟
نيما بابا فکر مي کنه خدا نکرده من مرضي چيزي گرفتم! پرونده ي منم که سياه هس!
گم شو! مي خوام براش جريان رو تعريبف کنم.