آخرين خبر/ اوّلين صبح بعد از عروسى، عروس و داماد جوان با هم توافق کردند که آن روز در خانه را به روى هيچکس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.
زن و شوهر (عروس و داماد) نگاهى به همديگر انداختند، اما چون از قبل توافق کرده بودند، هيچکدام در را باز نکردند.
ساعتى بعد، پدر و مادر دختر آمدند.
زن و شوهر نگاهى به همديگر انداختند. در حالى که اشک در چشمان زن جمع شده بود گفت: «نمىتونم ببينم که پدر و مادرم پشت در باشن و در رو به روشون باز نکنم.» شوهر چيزى نگفت و در را به رويشان گشود، اما اين موضوع را پيش خود نگاه داشت.
... سالها گذشت، خداوند به آنها چهار پسر داد و پنجمين فرزندشان دختر بود. براى تولد اين فرزند آخر، پدر بسيار شادى کرد و مهمانى مفصلى داد. بستگان با تعجب از او پرسيدند : «علت اين همه شادى چيه؟!»
مرد به سادگى و با افتخار گفت: «چون اين همونيه که در رو به روم باز مىکنه...»
از کتاب «من و ما!» ll چاپ پانزدهم!
مترجم و گردآور: اميررضا آرميون
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد