آخرين خبر/ با يک دوربين پولارويد ، رفتم روي يک صندلي که بتوانم بالاتر از آنها بايستم. پدرم بازويم را گرفت تا در جايم ثابت شوم. ميدانستم که جينرُز دوست نداشت آخرين عکسش کنار تي.جِي چنين عکسي باشد. با اين حال خواهش کرده بود که اين عکس ثبت شود. تي.جِي پيراهني غربي با دکمههاي قابلمهاي به تن داشت، که آن را توى شلوار خاکستري سادهاش گذاشته بود. او لبخندي کوچک به لب داشت، يا حداقل آن موقع من اين طور فکر ميکردم.
يادم نميآيد که جينرز چه پوشيده بود، ولي کاملا مطمئنم که لباسش سرشانه نداشت. خاطرههاي قشنگي از آنها به ياد دارم که با هم به باغ ميرفتيم تا گوجهفرنگي بچينيم، و جينرز هميشه يک تاپ لولهاي ميپوشيد. خورشيد گرم جنوب، شانههاي او را بوسيده بود. او هميشه مثل گلهاي رز خوشبو بود. اين مسئله گيجم ميکرد، چون رز بخشي از نام او بود. موهايش کپهي آشفتهاي قرمز رنگ بودند.
هر دوي آنها عينکي بودند. وقتي منتظر بودم، جينرز عينک خود را تنظيم کرد و بعد با مهرباني برگشت تا عينک او را هم وارسي کند. با خودم فکر ميکردم که آيا وقتي او زنده بود هم جينرز اين کار را کرده بود؟
باوري قديمي وجود دارد که اگر به بدنِ مردهاي در تابوت دست بزني ديگر خوابي دربارهي او نميبيني، يا برايش غصه نميخوري، يا چنين چيزهايي. وقتي دکمه را فشار ميدادم و منتظر فلش بودم، به اين فکر ميکردم که يک عکس ميتواند چه چيزهايي را در دل خود داشته باشد.
جينرُز
نويسنده: شَنِن ياربرو
مترجم : فرناز نعيمايي
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار