شاعرانه/ سرودههایی بهمناسبت ۲۷ رجب
تسنيم/ سرودههايي به مناسبت سالروز مبعث پيامبر اسلام (ص) منتشر شد. روز مَبْعَث، روزي است که حضرت محمد، پيامبر گرانقدر اسلام، به درجه پيامبري برگزيده شد. در تقويم هجري قمري، 27 رجب روز مبعث است. حضرت محمد مصطفي در روز (27 رجب) سال 40 عام الفيل، همزمان با سال 13 پيش از هجرت پيامبر اسلام، در غار حرا، توسط (جبرئيل) و از سوي خدا به پيامبري نائل آمد و مأمور شد که چندخداپرستي و بتپرستي را از زمين بردارد و خداپرستي را رواج دهد و پيام وحي را به مردم برساند. روز مبعث، روز برانگيختن خردهايي است که در تابوت خرافه گرايي، هوس پرستي و جهل پيشگي دفن شده بود. روز مبعث روز تولد عاطفههاست؛ عاطفههايي که در رقص شمشيرها زخمي ميشد و در جنگل نيزهها جان ميباخت. آن روزها، دخترکان معصوم، به جاي آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک ميخفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالتها، جان به بارش تيرها ميدادند و زنان بي پناه، در بند اسارت ميزيستند. آه که چه خارهايي به پاي بشريت ميخليد و چه زخمهايي دل عاطفهها را مي خست. غلامرضا سازگار هماي نور شده راه مکه را پوييد به آب چشمه زمزم، زبان و دل شوييد سپس به زمزمه لا اله الا الله دهيد دست به هم لا شريک له گوييد ز خلق بانگ هوالهو جدا جدا شنويد درون کعبه ز بتها خدا خدا شنويد به چشم دل همه جا نقش جاي پاي خداست به ني نواي وجودم چو ني، نواي خداست الا تمام جهان گوش، گوش تا شنويد زبان، زبان محمد، صدا صداي خداست ز کوه و سنگ و ز هامون دعاي دل شنويد نداي ختم رسل از حراي دل شنويد فرشتگان همه در دستشان صحيفة نور جهانيان شده غرق نشاط و مست و سرور ز قبضه قبضة خاک حجاز ميشنوم که اي تمام پري چهره¬گان زنده به گور طلوع صبح سفيد شما مبارک باد محمد آمده عيد شما مبارک باد به جسم مردة هستي دميده جان امروز مکان شده يم انوار لامکان امروز طلوع کرده ز غار حرا مگر خورشيد و يا زمين شده مسجود آسمان امروز رسد ز کوه و در و دشت و بام و نخل و گياه صداي اشهد ان لا اله الا الله جهان بهشت وصال محمد است امشب چراغ ماه، بلال محمد است امشب زمين مکه گل انداخته ز بوسه نور خديجه محو جمال محمد است امشب در آسمان و زمين اين ترانه گشته علم بخوان به نام خدايت که آفريد قلم الا تمامي خلق خدا به هوش، به هوش محمد است که گويد سخن، سرا پا گوش که فرد فرد شما را بود دو رشته به دست و يا دو کوه بلند امانت است به دوش محمدي که دو عالم گواه عصمت اوست همه سفارش او در کتاب و عترت اوست رضا قرباني بر باد داده عاشقي خاکسترم را وقتي تو را ديدم زدم قيدِ سرم را ايل و تبارم عاشق ايل و تبارت نذرِ تو کردم والدين و همسرم را با بُردنِ نامِ شما معراج رفتم فطرس شدم دادي به من بال و پرم را بايد براي عاشقي تَرکِ قرن کرد من آمدم اينجا ببينم دلبرم را کويِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان از من نگير اين ديده يِ رُفتگرم را گريه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد از دست دادم مدتي چشمِ ترم را غارِ حرا ذاتش همان گوشه نشيني ست بايد کمي خلوت کنم دور و برم را پرسيد که مُزدِ رسالت را چه خواهي؟ گفتي نگه دار احترامِ دخترم را گفتي که اين خانه همان عرش برين است گفتي فقط حيدر اميرالمؤمنين است مهدي جهاندار اي بلند آفتاب بي شفق صبح روشن اي ستارۀ فلق قل أعوذ ُ اي کسي که عاشقي در پناه دل ز شرّ ماخَلَق کيست اين؟ برادر تو جبرئيل مي زند کلون خانه تقّ و تق سينه سينه مژدۀ پيمبران خندۀ فرشتگان طبق طبق مصطفي بخوان به نام آفتاب مصطفي بخوان به نام اهل حق نون والقلم؛ به مکتب آمدي نانوشته ها ورق ورق ورق مصطفي بخوان و مصطفي بخوان مست حق تويي، جهان چه مُستحق در سکوت چشم هاي منتظر در قنوت دست هاي بي رمق مصطفي بخوان که خواندنت خوش است إقرَ باسم ربّک الذي خَلق... هادي ملک پور در صدف پنهان مکن اينقدر مرواريد را عاشقان بگذار خوش باشند روز عيد را با وجود تو دگر جايي براي ماه نيست آسمان با ديدنت گم مي کند خورشيد را مي کشاني کهکشان ها را به دنبال خودت مشتري چشم هايت کرده اي ناهيد را مي شکوفد چهره ي تو غنچه را در بوستان شانه هايت مي نوازد شاخه هاي بيد را کوهي و آتش فشان عشق جاري مي کني بر لبانت آيه هاي محکم توحيد را در بشر يک عمر اميد رهايي مرده بود آمدي تا زنده گرداني تو اين اميد را من به چشمانت يقين دارم، دلم يک رنگ نيست ذبح خواهم کرد پاي اين يقين ترديد را امير عظيمي خوشست در خم اين گيسوان اسير شدن به خاکبوسي اين شاه سربزير شدن خوشست خادمي اين سراي را کردن در اين مقام گدا بودن و امير شدن خوشست خاک شدن زير پاي حضرتتان زِ يُمن گيوه ي پر مهرتان عبير شدن خوشست اينکه زِ طفلي به زير سايه تان گذار عمر نمودن، زِ عشق پير شدن شما کلام خداييد و در نزول منيد شما محمدميد و شما رسول منيد به نام عشق، به نام خدا، به نام نبي بنوش باده مستانه اي ز جام نبي بنوش باده که جبرييل مي شود اينبار هماي اوج سعادت به روي بام نبي ببين زِ عرش به سمت حراست در تنزييل صداي بال ملائک به احترام نبي صداي بال ملک؛ نه صداي الله است که آمده برسد محضر مقام نبي رسيده است بگويد: بخوان بخوان قرآن بخوان به نام خدايت بخوان محمد جان زبان خويش گشود و حرا منور شد زبان گشود و به اذن خدا پيمبر شد زبان گشود و زمان فراق آخر شد زبان گشود و لبش از وصال حق تر شد زبان گشود به وحي و به خلق رهبر شد زبان گشود وَ مکه دمي معطر شد زبان گشود به قرآن، عدوش ابتر شد چنان که گوش بتان از تلاوتش کر شد ندا رسيد: به مکه خدا وطن دارد بتان مکه، دگر مکه بت شکن دارد از اين به بعد رسول خداست اين آقا از اين به بعد خدا حرف مي زند با ما از اين به بعد صداي خداست مي پيچد به گوش خلق خدا از لب اباالزهرا از اين به بعد خدا يک خداست اي کفّار دگر به دور بريزيد آن خداها را از اين به بعد شغالند شيرهاي عرب کنار يار پيمبر، کنار شير خدا علي کنار نبي و نبي کنار علي يگانه حامي وحي است ذوالفقار علي بگو رسول که در دل تب خدا داري بگو که ابر خدايي و وحي مي باري بگو اگر به تو خورشيد و ماه را بدهند ز وحي خواندن خود دست بر نمي داري بگو که آمدي و باغبان عشق شدي به خاک سينه ي ما بذر عشق مي کاري تو آمدي که بگويي علي همان زهراست تو آمدي که بگويي منم علي، آري تو آمدي که علي را به ما نشان بدهي امام بعد خودت را نشانمان بدهي تو ساغر ميِ حقي، شراب ناب، عليست به خاک ميکده سوگند، بوتراب، عليست چه سرنوشت خوشي اينکه در هواي شما شوند عالميان ذرّه، آفتاب عليست سوال: بعد شما جانشين تان چه کسي است؟ هزار بار بپرسند اگر، جواب عليست صداي کيست پس از تو که ناله زد: بابا کسي که بسته به دستش عدو طناب عليست صداي کيست که مي گفت: اي امان بردند ميان کوچه علي را کشان کشان بردند مرتضي حيدري آل کثير اقرأ بخوان! چه گونه؟ نه! امکان پذير نيست اقرأ بخوان! که معجزه کُفران پذير نيست اين آيه ها که خون حيات رسالت اند جز در رگان قلب تو جريان پذير نيست در لامکان زمزمه ات، درک اين که نور از چند سمت آمده امکان پذير نيست «بر کوه اگر بخواني اش از جاي، مي کَند» در مکّه قلب کيست، که قرآن پذير نيست؟ اين قوم را هميشه دعا کرده اي ولي مکه، چنان که پلک تو...باران پذير نيست اي نوحِ دين به دست علي داده! لا تخف! کشتي بدون نور تو سکّان پذير نيست بي شک شفيع امت خويشي! که گفته است دوزخ به دست عشق، گلستان پذير نيست؟ عبدالجبار کاکايي نوبت درست لحظه ي آخر به ما رسيد انسان به عاشقانه ترين ماجرا رسيد حوا درنگ کرد زمين سيب سرخ شد آدم سکوت کرد قيامت فرا رسيد کشتي شکستگان و رسولان نا اميد در انتظار معجزه بودند تا رسيد از دشت ها تلاوت باران شروع شد از کوه ها به گوش بيابان صدا رسيد تاريخ ايستاد جهان مکث کرد و بعد فواره اي بلند شد و تا خدا رسيد پيغمبري به رنگ گل سرخ باز شد عطر تنش به دور ترين روستا رسيد با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد