صوت/ غزل 248 حافظ؛ ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
آخرين خبر/ اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر زار و بيمار غمم راحت جاني به من آر قلب بيحاصل ما را بزن اکسير مراد يعني از خاک در دوست نشاني به من آر در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است ز ابرو و غمزه او تير و کماني به من آر در غريبي و فراق و غم دل پير شدم ساغر مي ز کف تازه جواني به من آر منکران را هم از اين مي دو سه ساغر بچشان وگر ايشان نستانند رواني به من آر ساقيا عشرت امروز به فردا مفکن يا ز ديوان قضا خط اماني به من آر دلم از دست بشد دوش چو حافظ ميگفت کاي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر تفسير غزل: بر سر دو راهي قرار گرفته اي و نمي داني کدام راه را بايد انتخاب کني. تنها هستي و دل گرفته اي داري. احساس پيري مي کني زيرا همه چيز را از خود قطع کرده اي حتي خوشي را ولي بدان آنچه سرنوشت تو باشد پيش خواهد آمد. اميدوار باش. غم را کنار بگذار تا به وصال يار برسي. غم و اندوهي بر قلبت چنگ انداخته است. از کسي دور شده اي و در انتظار به سر مي بري. اما شب هاي انتظار به پايان مي رسد و هر غم و اندوهي به خوشي و خرمي مبدل خواهد شد. معني لغات غزل: نکهت: بوي خوش. فلاني:يک فلان ( با ياء وحدت)، کسي ، اين کلمه به حکم ضرورت شعري آمده و مقصود شاه زين العابدين فرزند شاه شجاع و شاه متواري وقت است. اکسير:جوهري که کيمياگران در صد کشف آن بودند تا بازدن به فلزات ارزان مانند مس آن را به طلا تبديل کنند. اکسير مراد:اکسير حصول مقصود. کمينگاه نظر: گوشه و مخفيگاهي که از آنجا دزديده مي توان جايي را زير نظر داشت. تازه جواني: فلاني ، منظور شاه زين العابدين متواري است. منکران:مقصود مخالفين شاه زين العابدين است که او را لايق سلطنت در آن برهه از زمان که تيمور قصد تصرف ايران را داشت نمي دانستند. ديوان قضا: محکمه تعيين سرنوشت، جايي که سرنوشت انسانها تعيين مي شود خطّ امان:امان نامه، نامه يي که اطمينان بخش زنده ماندن تا فردا باشد. معني ابيات غزل: (1) اي باد صبا ، بوي خوشي از کوي شخصي به سوي من آر، از غم زار و نزار شده ام . بويي که سبب آسايش روح و جان من است براي من بياور. (2) (اي بادصبا) سکه تقلبي بي ارزش دل ما را با اکسير مراد ، صاحب عيار کن يعني نشاني از خاک آستانه اقامت دوست براي من بياور. (3) در گوشه يي به قصد تماشاي آنچه مي گذرد کمين کرده ام و با دل خود در جنگ و جدالم( که پايان کار از چه قرار است) از ابروي او کماني و از کرشمه او تيري براي من بياور . (4) در تنهايي و دوري غم دل پير شدم . از دست تازه جواني پياله شرابي براي من بياور. (5) به آنان که منکرند نيز دو سه ساغراز اين مي بچشان و اگر آنها از گرفتن ، سرباز زنند هر چه زودتر براي من بيار. (6) اي ساقيخوشي وشادي امروز را به فردا مينداز يا از ديوان سرنوشت ، خط امان نامه زنده بودن تا فردا را براي من بياور. (7) ديشب هنگامي که حافظ مي گفت اي باد صبا بوي خوشي از کوي فلاني به سوي من بياور دلم از دست رفت و بي اختيار شدم. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد