داستان کوتاه/ تمامِ هستى ام بود...

آخرين خبر/ ما براى هم جانمان را ميداديم بدونِ هم آب که هيچ نفسى هم بالا و پايين نميرفت عمرى گذشت و هرچه ميگفت، "چَشم" از دهانم نمى افتاد... خواست و تن دادم گفت و جان دادم تمامِ خط قرمزهايم را برايش رنگ سفيد پاشيدم خاطرش را چون ميخواستم، هيچ چيز برايم مهم نبود در يک کلام؛ تمامِ هستى ام بود... رفت! گفتنش راحت است، اما همين سه حرفىِ لعنتى، گاهى يک زندگى را با خودش ميبرد دليل خواستم و جوابم اين بود؛ "خودَت خواستى" و بى شک اين جمله روزى هزاران بار دهان به دهان ميچرخد! بايد فهماند به آدمها، که ما معلولمان را دوست داريم که برايش علت را رقم ميزنيم! خودمان خواستيم، اما خودمان را با شما خواستيم! علي قاضي نظام با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد